دین شناسی 1

دین-شناسی-1
دین و شناخت آن، از ارکان اصلی حرکت انسان به‌سوی کمال خود است. موضع‌گیری انسان دربارۀ دین و مباحث دینی بخشی از اصول فکری و اعتقادی هر انسانی را شکل می‌دهد، بااین‌حال معمولاً در مباحثات علمی از بحث دربارۀ دین غفلت می‌شود. مطالب پیش رو سخنرانی‌های استاد گران‌قدر جناب حجت‌الاسلام و المسلمین شیخ مهدی نخاولی در باب دین‌شناسی است.

بسم الله الرحمن الرحیم


 

 فایل صوتی مطالب در پایین صفحه موجود می باشد


 

مقدمه

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دین و شناخت آن، از ارکان اصلی حرکت انسان به‌سوی کمال خود است. موضع‌گیری انسان دربارۀ دین و مباحث دینی بخشی از اصول فکری و اعتقادی هر انسانی را شکل می‌دهد، بااین‌حال معمولاً در مباحثات علمی از بحث دربارۀ دین غفلت می‌شود. مطالب پیش رو سخنرانی‌های استاد گران‌قدر جناب حجت‌الاسلام و المسلمین شیخ مهدی نخاولی در باب دین‌شناسی است. استاد گرامی با درک اهمیت طرح این مباحث برای اصلاح فکری و فرهنگی مؤمنین، در ایام عزاداری دهۀ اول محرم‌الحرام 1437، مهرماه 1394، شروع به بیان این مباحث در بین مشتاقان حقیقت کردند. این جزوه که اولین بخش از مباحث دین‌شناسی است شامل عناوین اصلی زیر است:

مفهوم دین‌شناسی؛ ضرورت بحث دین‌شناسی؛ جایگاه مباحث دین‌شناسی در منظومۀ علوم اسلامی؛ تعریف دین.

در میان مباحث اصلی، مطالبی هم به‌تناسب ایام یا سؤالات مخاطبین ارائه شده است:

جایگاه مودت و توسل به اهل‌بیت(عليهم السّلام) و امام حسین(عليه السّلام)؛ درک نظام احسن و فهم صحیح ربوبیت الهی؛ اهمیت مطالعات تطبیقی بین ادیان؛ تاریخ ادیان و منشأ دین‌گریزی در غرب؛ نحوۀ مواجهه با تاریخ؛ نکته‌ای در باب تقسیم‌بندی علل دین‌گریزی؛ تفاوت دیدگاه اسلام و غرب دربارۀ انسان؛ شور و احساسات دینی در کنار عقلانیت.

ادامهٔ این مباحث به فضل الهی در قالب جزوات بعدیِ سلسله مباحث دین‌شناسی ارائه خواهد شد.

 

مؤسسه مذهبی فرهنگی راه حق

زمستان 1397

 

  

 

فهرست مطالب

 

مقدمه

**مجلس اول

*نیت خالص در هر کار خیر، همراهی با اولیای الهی را به دنبال دارد

*با بودن در صراط مستقیم، دنبال همراهی امام باشیم نه دیدن ایشان

*اخلاص، راز همراهی با خوبان و حرکت به سمت خداوند است

*برترین عمل در سیر به سمت خداوند، مودت اهل‌بیت(عليهم السّلام) است

*دنیا گنجایش دیدن آثار ذکر و توسل را ندارد

*در زمان کنونی چه نیازی به دین هست؟

*شدت اثر شبهات ضد دین به دلیل گسترش ارتباطات بشری است

 

**مجلس دوم

*اگر انسان بخواهد، همه‌چیز او را رشد خواهد داد

*اهل معرفت در خواب هم بیدارند

*اثر توسل به اهل‌بیت(عليهم السّلام)، در کسب علم و اخلاص بی‌بدیل است

*انسان کامل، تمامی مراحل حرکت را متقن طی کرده و مکاشفات، او را از مقصد باز نمی‌دارند

*به دنبال همراهی امام باشیم نه دیدن ایشان

*راز همراهی با امام، عبور از خود است

*متن کامل و ترجمه حکمت 289 نهج‌البلاغه:

 

**مجلس سوم

*عشق به خداوند در تمامی هستی جاری است

*تک‌تک اجزای نظام هستی حتی شیطان در بهترین جایگاه قرار دارند

*ادراک و اخلاص؛ جهت‌گیری حرکت انسان را خدایی می‌کنند

*دنبال دیدن جسم مطهر امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) نباشیم

*اصول دین؛ ارکان حرکت انسان به سمت مقصد الهی است

*هدف از بحث دین‌شناسی تثبیت باورهایمان است

 

**مجلس چهارم

*جایگاه دین‌شناسی در نظام عقیدتی انسان چیست

*فهرست کتاب‌های دین‌شناسی چیست

*اجمالی از فهرست بحث دین‌شناسی بدانیم

*مقایسه تطبیقی اسلام و ادیان دیگر، از علوم ضروری هر مسلمانی است

*از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی؛ رشد انسان به‌وسیلۀ معرفت است

*معرفت اجمالی، بهره‌ای برای انسان ندارد

**مجلس پنجم

*بررسی ماجرای شفاعت فُطرُس مَلَک توسط آقا امام حسین(عليه السّلام)

*دین‌شناسی، نگاهی از بیرون به دین با هدفی خاص است

*از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، لزوم تعمیق معرفت است

*از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، حفظ پایه‌های ایمان در مقابل لرزه شبهات است

*تاریخ تمدن، خائن به تمدن بشری است

*نگاه به دین و دین‌داری در علم تاریخ ادیان رایج چگونه است

*نظریات سخیف حوزه علوم انسانی، محصول کوتاهی دست بشر از وحی و عقل است

*دوری از عقل و وحی، انسان غربی را به ورطه اوهام و خیالات کشانده است

*نتیجه تاریخ ادیان رایج در غرب، کنار گذاشتن دین با رشد عقلی بشر است

*از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، آثار ناخودآگاه تفکر غیردینی بر انسان است

 

**مجلس ششم

*ابدی بودن و هدایت‌گری قرآن کریم، زبان ویژه‌ای را برای آن اقتضا دارد

*هر حرف و هر کلمه‌ای که در قرآن به‌کاررفته بار هدایتی دارد

*کسب معرفت و گسترش وجودی، از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی است

*از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، هجمه‌های شدید به دین است

*نتایج نظریه اخلاق بدون دین، در غرب مشهود است

*از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، آثار ناخودآگاه تفکر غیردینی بر انسان است

*یکی از منشأهای دین‌گریزی در غرب، افتضاحات ادیان تحریف شده است

*واقعیت‌هایی از وضعیت خانواده‌های آمریکایی

 

**مجلس هفتم

*فهرست مطالب بحث دین‌شناسی

*از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، ارتقاء انسانیت به وسیله فهم عمیق است

*در جلسات کسب معرفت، در محضر رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار می‌گیریم

*تاریخ از خائنان به زندگی بشر است

*چگونه با تاریخ مواجه شویم

*تقابل علم و دین، تقابلی برگرفته از دین خرافی در غرب است

*انسان اولیه در دید تاریخ تمدن غرب، انسانی وحشی است

 

**مجلس هشتم

*ضروری است بدانیم منشأ روی آوردن انسان به دین جهل و ترس است یا نه

*شیطان به دنبال حذف امور معنوی از تمامی علوم انسانی است

*منافقین در صدد حذف نام رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند

*آنچه می‌ماند، تنها، نام نیکوی انبیاء الهی است

*تفکر در وجود ملکوتی انبیاء الهی لازم است

*دین به صورت کامل منطبق بر فطرت انسان است

*راز ماندگاری دین، مطابقت آن بر انسانیت است

*هیچ عاملی درون دین وجود ندارد که باعث گریز از دین شود

*منافقین و کفار از عوامل بیرونی دین‌گریزی هستند

*شنیدن حرف‌های مختلف دیگران، قبل از استحکام عقیدتی ممنوع است

*در قرن بیست و یکم، بشر مدعی تمدن گاو می‌پرستد

 

**مجلس نهم

*به مضامین بلند زیارت عاشورا توجه کنیم

*نظام باورهای انسان غربی، شبکه‌ای مرتبط و هم‌خوان با یکدیگر است

*خداوند تک‌تک ما را لحظه به لحظه ربوبیت می‌کند

*تمام دعواهای علوم و شبهات در غرب، برای ربودن گوهر توحید از دست موحدان است

*نگاه دین به انسان، مبدأ و سرنوشت او چیست

*«همهٔ مذهبی‌ها اینگونه هستند»، جمله‌ای است شیطانی

 

**مجلس دهم

*از ضرورت‌های بحث علل دین‌گریزی، جلوگیری از تأثیرات منفی ناخودآگاه بر فطرت است

*قرآن کریم برای تذکر به قرآن درون ما نازل شده است

تعریف دین چیست

کاربرد کلمه «دین» در قرآن کریم

*تعریف اصطلاحی دین در غرب، توجهی به حق و باطل دین ندارد

*تعاریف اصطلاحی دین در غرب، جامع و مانع نیست

*اشکال دیگر تعاریف دین در غرب، نگاه بیرونی آن‌ها به دین است

*دین در قرآن جمع بسته نشده و واحد است

*عنصر اصلی در تعریف دین رجوع انسان به خداوند است

*قدر خداوند و خود را بدانیم

 

**مجلس یازدهم

*شور و احساسات دینی، در پرتو عقلانیت و معرفت نجات‌بخش است

*در دین، حقایق با عواطف گره خورده است

*تکرارهای قرآنی در صدد بیان مراتبی مختلف از حقایق است

*دنبال رسیدن به حقیقت هستیم یا لذت از شنیدن حرف‌های جدید

*خداوند تک‌تک ما را به وسیله تمامی هستی مدیریت می‌کند

*برای تغییر وجودی، نیاز به موعظه و تذکر دائم داریم

*دین حقیقتی عینی در عالم ملکوت دارد

*دین علمی است که هدفی خاص دارد

*تعریف صحیح از دین، تصور صحیحی از آن ایجاد می‌کند

*ظهور دین در موطن‌های مختلف چگونه است

*قیام امام حسین(عليه السّلام) برای حفظ دین از نابودی کامل بود

*جهاد آقا اباعبدالله(عليه السّلام) در تاریخ سابقه ندارد

**کتابنامه

 

 

 

 

مجلس اول

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[1]

 

فرارسیدن ایام محرم و سوگواری حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) را به همهٔ شما شیعیان و محبان امیرالمؤمنین(عليه السّلام) و همهٔ حق‌طلبان تسلیت عرض می‌کنیم. ان‌شاءالله توفیق داشته باشیم در خیمه‌گاه حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) و در کنار ایشان باشیم.

 

نیت خالص در هر کار خیر، همراهی با اولیای الهی را به دنبال دارد

هر کجا ذکر خداوند و یاد حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) بوده و انسان در آن موقعیت حضور قلب داشته باشد، گویا کنار خود حضرت است.

گر در یمنی چو با منی، پیش منی                ور پیش منی، چو بی منی، در یمنی[2]

اُوِیس قرنی، گرچه رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به‌حسب ظاهر ندید، اما با ایشان معیت داشت. اویس برای زیارت حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدینه رفت؛ ولی نتوانست ایشان را ملاقات کند چون حضرت در مدینه حضور نداشتند. وقتی حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مدینه تشریف آوردند، دو دست خود را روی چارچوب در گذاشته، نفس عمیقی کشیده و فرمودند: إنِّي لَأشُمُّ نَفَسَ الرَّحمٰنِ مِن جانِبِ اليَمَنِ وٰا شَوقاهْ إلَيكَ يا اُوَيسُ القَرَن، ألا وَ مَن لَقِيَهُ فَلْيُقْرِئْهُ مَنّي السَّلامَ،[3] من بوی خداوند رحمان، از جانب یمن استشمام می‌‌کنم. چقدر مشتاق تو هستم ای اویس. هرکسی اویس را دید، سلام مرا به او برساند.

در ملکوت، قُرب و بُعد، به دوری و نزدیکی مکانتی است نه مکانی. اصلاً قرب و بعد حقیقی به قرب و بعد ادراکی و مکانتی و منزلتی است: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ،[4] «سزاوارترين مردم به ابراهيم، آن‌ها هستند كه از او پيروى كردند، و (در زمان و عصر او، به مكتب او وفادار بودند؛ همچنين) اين پيامبر و كسانى كه (به او) ايمان آورده‏اند (از همه سزاوارترند)؛ و خداوند، ولی و سرپرست مؤمنان است».

نزدیک‌ترین مردم به حضرت ابراهیم(عليه السّلام)، کسانی هستند که از ایشان تبعیت کردند، همچنین پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و کسانی که به حضرت ایمان آورده‌اند، گرچه چند هزار سال اختلاف زمانی داشته باشند. اختلاف زمانی، اختلاف نیست. اصل میزان تفاوت و قرب و بُعد، به قرب و بُعد مَلَکات، روحیات، حالات و مقامات است. این نکته بسیار امیدوارکننده است که اگر حالات و موقعیت درونی خودمان را به آقا اباعبدالله(عليه السّلام) نزدیک کنیم، در کنار ایشان هستیم؛ چراکه اهل‌بیت(عليهم السّلام) مرگ ندارند. اصلاً اهل‌بیت(عليهم السّلام) اِحیاکننده هستند. پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چوبی را احیا کردند. پس از ساخت مسجدالنبی، اوایل حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به یکی از ستون‌ها تکیه می‌دادند و صحبت می‌کردند. پس از مدتی اصحاب خواستند به حضرت عرض ادب کنند، گفتند: شما خسته می‌شوید، بنشینید. پس برای حضرت منبری درست کردند. حضرت فرمودند: منبری با سه پله باشد[5]. روز اول که حضرت برای فرمایشات خود روی منبر نشستند، آن ستون مثل انسان‌ها شروع به ناله کرد. نام حنّانه به همین مناسبت به آن ستون داده شده است. آقا رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از منبر پایین آمده و ستون را بغل کردند تا اینکه ستون آرام گرفت.

بنواخت نور مصطفی آن اُستن حنانه را          کمتر ز چوبی نیستی، حنانه شو حنانه شو[6]

نه قابلیت بنده و شما از یک ستون و چوب کمتر است، نه فاعلیت رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با رحلت ایشان کم شده است. وقتی یک ستون چوبی با رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) احیا می‌شود، به‌طریق‌اولی، ما نیز می‌توانیم در مکتب رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) احیا شویم. اگر احیا شدیم، با حضرت معیت داریم و همراه ایشان هستیم و اگر احیا نشدیم، معیتی هم نداریم. خداوند در سورهٔ مبارکه یس می‌فرماید: یس وَ الْقُرْآنِ‏ الْحَكيم‏ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلين‏ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم،[7] «يس‏ سوگند به قرآن حكيم. كه تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستى، بر راهى راست (قرار دارى).» این صراط مستقیم، آدرس اهل‌بیت(عليهم السّلام) و آدرس تمام اهل حقیقت است. به پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می‌فرمایند: لَمِنَ الْمُرْسَلين که همگی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم هستند. اگر کسی در صراط مستقیم بود، با همهٔ اهل حقیقت، از حضرت آدم(عليه السّلام) تا حضرت خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، همراه است. هرکه بخواهد، می‌تواند همراهی و معیتی این‌گونه با اهل حقیقت داشته باشد.

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ‏ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً،[8] «و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) هم‌نشین كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان؛ و آن‌ها رفیق‌های خوبى هستند!»

 

با بودن در صراط مستقیم، دنبال همراهی امام باشیم نه دیدن ایشان

پس اگر در صراط مستقیم باشیم، معیت و همراهی با اهل‌بیت(عليهم السّلام) داریم. می‌خواهیم امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را پیدا کنیم؟ در صراط مستقيم دنبال حضرت بگردیم. هر وقت کار خیر کردیم، همان لحظه امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) در کنار ما حاضر خواهند بود. اتفاقاً دنبال دیدن امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) بودن، کار انسان‌هایی نیست که در مسیر کمال مستقیم هستند. اصلاً کسی می‌تواند امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را ببیند که دیدن و ندیدن ایشان، برای او یکسان باشد.[9]

هر کس می‌خواهد امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) و پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اباعبدالله(عليه السّلام) را پیدا کند، ایشان در جادهٔ خوبی‌ها و مکارم هستند. هر جا نمازِ با توجه خواندیم، همان‌جا امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) حضور دارند؛ لازم نیست کسی با چشم ظاهری امام را ببیند. قرآن، این آدرس را داده که إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلين عَلى‏ صراط مُسْتَقيم. اگر بخواهیم با این بزرگواران محشور شویم یا با آن‌ها همراهی داشته باشیم، آدرس آن‌ها مشخص است. هر وقت کار خوب، حرف خوب، نیت سالم داشتیم و باطن خود را به حق متصل کردیم، اهل‌بیت(عليهم السّلام) همان‌جا حضور پیدا خواهند کرد. این‌گونه انسان به تمام خوبان عالم متصل می‌شود. همهٔ آن‌ها در یک قافله حضور دارند، چه ما ببینیم چه نبینیم. اگر ما هم اطاعت خداوند و رسولش را کردیم، در آن قافله با آن‌ها همراه خواهیم شد.

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ‏ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً.

اصل، معیت و همراهی است نه دیدن. می‌خواهیم خدمت رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) و حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) برسیم. اگر در راه خیر باشیم، هم در ابتدای آن کار و هم در پایان آن کار، خدمت ایشان رسیده‌ایم. آنان واسطهٔ فیض الهی هستند پس مبدأ آن کارند و نیز معاد و نهایت آن کار هم هستند؛ چون با انجام آن کار با آن‌ها همراه می‌شویم. وقتی کار خیری انجام دادید، با آنان همراه می‌شوید و حضرت، همان‌جا کنار شما حاضرند. یکی از اسرار سلام بر پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هنگام نماز، همین است که ایشان آنجا حضور دارند. اَلسَّلَامُ‏ عَلَيْكَ‏ أَيُّهَا النَّبِيُ‏ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ‏ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ. سپس سلام بر هر بندهٔ صالحی از حضرت آدم(عليه السّلام) تا رسول خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم). این سلام دادن، ادبِ هر کار خیری است. شما می‌توانید بعد از هر کار خیری، بر انبیا و اولیای خداوند سلام دهید.

حال با همین دید، زیارت وارث را ملاحظه بفرمایید. وقتی به زیارت مشرّف می‌شویم، از حضرت آدم(عليه السّلام) تا رسول خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، بر همهٔ انبیا و مرسلین، به حضرت آدم(عليه السّلام)، حضرت نوح(عليه السّلام)، حضرت ابراهیم(عليه السّلام)، حضرت موسی و حضرت عیسی(عليه السّلام)، سلام می‌کنیم. انبیائی را هم که نام نمی‌بریم، به دلیل طولانی شدن و عدم آگاهی از اسامی آن‌هاست وگرنه سلام بر آن‌ها نیز جای دارد؛ چون آن‌ها نیز در آن زیارت همراه ما هستند. اصلاً سلام زمانی معنا دارد که حضور باشد. سلام کردن در غیاب، بی‌معناست. الآن ما ازاینجا (مسجد) به کسی که در منزلمان است سلام می‌کنیم؟ آنجا که به پیشگاه همهٔ انبیا عرض ادب می‌کنیم، یعنی همهٔ آن‌ها حاضرند. هرزمانی که در کار خیر حاضر بودید، همهٔ اولیای الهی کنار شما هستند و به کل خوبان عالم، پیوند خورده‌اید. البته به‌شرط حضور قلب، نه به‌شرط لقلقهٔ زبان و به‌شرط اینکه، نیتِ غلطی وجود نداشته باشد. البته در صورت اخلاص، همان مقدار لقلقهٔ زبانی هم می‌تواند ما را به خوبان عالَم متصل کند، ولی با قطع ذکر زبانی ارتباط هم قطع می‌شود؛ چون ارتباط قلبی و دائم نبوده.

با این دید است که خداوند متعال می‌فرماید حضرت ابراهیم(عليه السّلام) پدر ماست. شما کار خوب بکن و انسان خوبی باش، پدر تو همان‌جا کنار تو خواهد بود: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ،[10] «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! ركوع كنيد، و سجود بجا آوريد، و پروردگارتان را عبادت كنيد، و كار نيك انجام دهيد، شايد رستگار شويد.»

اهل عبودیت باشید، سجده کنید و نماز بخوانید وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ، هر کار خیری به نظرتان رسید، کوچک یا بزرگ، انجام دهید. وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في‏ هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصيرُ،[11] «و در راه خدا جهاد كنيد، و حقّ جهادش را ادا نماييد! او شما را برگزيد، و در دين (اسلام) كار سنگين و سختى بر شما قرار ندارد؛ از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد؛ خداوند شما را در كتابهاى پيشين و در اين كتاب آسمانى «مسلمان» ناميد، تا پيامبر گواه بر شما باشد، و شما گواهان بر مردم! پس نماز را برپا داريد، و زكات را بدهيد، و به خدا تمسّك جوييد، كه او مولا و سرپرست شماست! چه مولاى خوب، و چه ياور شايسته‏اى!»

وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، در راه خداوند جهاد کنید و حق مطلب را ادا کنید و نهایت تلاش را انجام دهید. هُوَ اجْتَباكُمْ، این خداوند است که شما را برگزید وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ و این دین، سهل است و خداوند برای شما سختی قرار نداده است. مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ، این دین، راه و روشی است که ابراهیم(عليه السّلام)، پیامبرِ خداوند و پدرتان، برای شما برگزیده است. هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ، اوست که شما را قبل از این، مسلمان نامید.

اگر کار خیر را با انگیزهٔ خوب انجام دادیم، در کنار تمام انبیا و اولیای الهی هستیم. انسان‌های کور هستند که مدام دنبال دیدن‌های ظاهری‌اند. اگر در صراط مستقیم باشیم، در قافله هستیم و این قافله، خالی نیست. این قافله، قافله‌ای است که تمام انبیا و اولیای الهی در آن حضور دارند. گاهی مداحان هنگام خواندن روضه می‌گویند: امام زمان را به مجلس خود دعوت کنید. ایشان دعوت لازم ندارند. همین الآن نیت خود را صالح کنیم، در همین مجلس، هم می‌توانیم بر پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سلام کنیم، هم بر امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) و هم بر تمامی خوبان عالم.

این سلام، سلامی غیابی نیست که نامهٔ سلام برای ایشان بنویسیم. همین‌جا حاضر هستند، منتها نه همین جای فیزیکی، بلکه همین جای ملکوتی. یعنی اگر در این مجلس، درونِ یک نفر متصل به حق شد، همان یک نفر با امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) همراه است ولی دیگران نیستند؛ چون حضور فیزیکی نیست که مثلاً حضرت به این مکان فیزیکی بیایند و همه ایشان را ببینند. مانند وحی است. زمان نزول وحی، فقط کسی که قابلیت آن را داشت، می‌فهمید. صحنه نزول وحی صحنه‌ای حقیقی و ثابت بود، اما چون از ظرف ادراک دیگران بیرون بود، دیگران آن را ادراک نمی‌کردند. کسی که قابلیت دارد، ادراک می‌کند. صراط مستقیم، صراط فیزیکی نیست که حضرت بایستند و همه ببینند، بلکه صراط مستقیم، در درون ماست. اگر در درون خود، در صراط بودیم، امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) هم در درون ما حضور دارند و ما هم در خدمت حضرت و در حضور ایشان هستیم. دیدن یا ندیدن، مطلب مهمی نیست.

اساساً اکثر افرادی که امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را دیده‌اند، انسان‌هایی هستند که در سلوک خود مستقیم نبوده‌اند. بعضاً روی این مسائل تبلیغ می‌شود و ممکن است این افراد، از بزرگان هم باشند؛ به هر صورت افرادی که می‌گویند خدمت امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) مشرف شده‌اند، نوعاً نفْس خودشان را می‌دیده‌اند، نه امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را در بیرون. نفس ما قابلیت‌های بسیار زیادی دارد. اگر نفس کسی به حالِ حضرت نزدیک شود ولی نتواند تحمل کند و پا روی خواسته‌اش بگذارد، خود نفس، در درون خود، امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را می‌بیند. مرحوم محدث نوری کتابی دارند به نام النجم الثاقب دربارهٔ کسانی که محضر آقا امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) مشرف شده‌اند. صد نفر از کسانی که محضر حضرت مشرف شده‌اند را نام برده و شرح تشرفاتشان را ذکر می‌کنند. مرحوم استاد ما به نقل از مرحوم آیت‌الله انصاری همدانی می‌فرمودند: از آن صد نفر، فقط دو نفر واقعاً در عالم واقع خدمت حضرت رسیده بودند. 98 نفر دیگر در خیال خودشان خدمت آقا امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) رسیده بودند. حضرت را در مکاشفه و از مجرای نفس خود دیده‌اند. مکاشفه یعنی ظهور و بروز نفس خود فرد. نفس قدرت تحمل و عبور از این مرحله را نداشته، به جوشش آمده و حضرت را درون خود دیده است. اگر می‌توانست تحمل کند به مراتب بالاتری رشد می‌کرد. آنگاه آن‌قدر مشاهدهٔ آن‌ها قوی بوده که نتوانسته بودند تشخیص دهند خیال است، فکر کرده‌اند واقعیت است. تازه محدث نوری یک فرد خبره فن و فردی قوی است. آن‌هایی هم که حضرت را دیدند افراد معمولی نبودند، عمری با تقوا و طهارت نفس گذرانده بودند که توانستند در عالم خیال به محضر امام(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) برسند. در عالم خیال رسیدن هم کار افراد معمولی نیست.

مکاشفه یعنی بروز و ظهورِ نفسِ خود آن فرد. این نفس، قدرت عبور از این مرحله را نداشت و نتوانست تحمل کند، بنابراین به جوشش آمد و دید. اگر می‌توانست تحمل کند و بگذرد، به مرتبهٔ بالاتری می‌رفت. اصلاً مکاشفه‌های فراوان، مربوط به کسانی است که نمی‌توانند واردات بر نفس خود را تحمل کنند، کشف‌های زیادی پیدا می‌کنند.[12] مرحوم علامه طهرانیv می‌فرمودند: کمترین مکاشفه را، من داشتم. [13] اگر از این مراتب رد شود و به شهود خداوند برسد، آنجا امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) هستند و دیگر به دنبال دیدن امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) نخواهد بود. این‌طور نیست که امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) یکجا و خداوند جای دیگر باشد.

اصلاً کسی که راه را درست تشخیص داده، دنبال این چیزها نیست که این را ببینم، آن را ببینم، این بشوم، آن بشنوم. به همین دلیل معمولاً این افراد نسبت به کُملین راه خداوند درجات پایین‌تری دارند. انسانی که خداوند را شناخته و می‌خواهد به سمت او حرکت کند، نمی‌خواهد چیزی ببیند یا به مقامی دست پیدا کند.

 

اخلاص، راز همراهی با خوبان و حرکت به سمت خداوند است

یکی از رفقای ما می‌گفت: «از زمانی که خدمت استادمان رسیدم، هیچ‌چیزی نمی‌خواستم. حتی اگر مکاشفه یا حالی به سراغ من می‌آمد، به آن بی‌اعتنایی می‌کردم تا بگذرد». همین باعث سرعت سیر او شده بود. سالک هیچ‌چیز جز خداوند نمی‌خواهد. البته اینکه انسان هیچ نخواهد، بسیار سخت است و همت عظیمی می‌خواهد. خصوصاً اینکه در مشکلات باشد و هیچ نخواهد.

پس ان‌شاءالله اگر نیت خود را صاف کنیم، به میزانی که نیت را صاف کردیم، با اهل‌بیت(عليهم السّلام) و تمام انبیا و اولیای الهی معیت و همراهی داریم. این بسیار آرامش‌بخش است که ما تنها نیستیم و در کنار ما، کسانی دیگری نیز هستند، آن‌هم نه افراد عادی، بلکه زبده‌های عالم و بزرگ‌ترین وجودهای مقدس و وسایط فیض حق‌تعالی و آیینه‌های تمام نمای خداوند متعال. اگر بیشتر همراهی کردیم، خودمان آیینهٔ تمام‌نمای خداوند می‌شویم. خداوند بخیل نیست که بفرماید من فقط می‌خواهم صد نفر را به حقیقت برسانم. اتفاقاً خداوند می‌خواهد همه این‌گونه شوند. خداوند به پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرموده که بگویند. پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نیز هرچه خداوند فرموده، به ما منتقل کرده‌اند. خداوند برای پیامبر آیه‌ای خصوصی نفرستاد که بگوید: این آیه فقط مخصوص توست، بین من و تو باشد و به هیچ‌کس نگو. هر آنچه خداوند به پیامبرش گفت، فرمود: آن را جار بزن و به همه بگو. تنها مطلب اختصاصی، خود نبوت و امامت است، هیچ‌چیز دیگر اختصاصی نیست. این ما هستیم که همت کمی داریم و به مقصد نمی‌رسیم، درحالی‌که رسیدن، اختصاصی نیست و راه آن باز است و همهٔ انسان‌ها توان رسیدن دارند. نه‌تنها همه می‌توانند به مقصد انسانی برسند بلکه خداوند نیز از آن‌ها می‌خواهد و به آن‌ها کمک می‌کند تا برسند.

فرصت‌هایی مثل ایام محرم، فرصت‌هایی بی‌بدیل است که انسان می‌تواند کم و کسری‌ها را جبران کرده و نیت‌های خود را ارتقاء دهد. نیت و اینکه انسان دنبال چه چیزی می‌گردد، بسیار مهم است. نیت به ما جهت می‌دهد. اگر نیتِ خود را صافِ صاف کردیم، حتى اگر کُند حرکت کنیم، در مسیر هستیم. یعنی اگر کسی با نیت صالح بمیرد، ان‌شاءالله در برزخ رشد می‌کند و به مقصد می‌رسد، ولی اگر با نیت صالح نباشد و نیت رسیدن به جایی دیگر را داشته باشد، به مقصد اصلی انسان نمی‌رسد. نیت، آن چیزی است که در درون و لایه‌های پنهانی و نهایی هرکدام از ماست، نه آن چیزی که به زبان می‌گوییم. گاهی انسان چیزی به زبان می‌گوید، ولی ذهن او هزار جای دیگر دور می‌زند. اگر می‎خواهیم ببینیم نیت واقعی ما در هر کار چیست، دقت کنیم ببینیم هنگام انجام آن کار، حواسمان کجا می‌رود؟ خواست نهایی کسی که به‌ظاهر برای رسیدن به خداوند زیارت رفته ولی یاد واحد درسی و پول می‌افتد، همان واحد درسی و پول است.

وقتی در دادگاهی حاضریم که برایمان بسیار مهم است، اگر فردی جالب‌ترین چیزهایی که قبلاً توجه ما را جلب می‌کرد عرضه کند، ذهن ما اصلاً درگیر آن نمی‌شود و می‌گوییم الآن وقت این حرف‌ها نیست؛ چون ما در موضوع دادگاه که به آن وصل هستیم، اخلاص داریم و اخلاص به همین معناست. اخلاص به معنای ریا نکردن نیست. اخلاص یعنی آنچه انسان، در درون خود، فقط و فقط به دنبال آن است. ان‌شاءالله این نیت‌ها را کم‌کم و آهسته‌آهسته خالص کنیم و به این سمت حرکت کنیم که خداوند باشد و اصلاً ما نباشیم. و ما واقعاً هم نیستیم. من که هستم؟ شما که هستید؟ ما توهّمِ بودن کرده‌ایم.

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ                ای هیچ، برای هیچ، بر هیچ مَپیچ

این به معنای عاطل و باطل ماندن و بیکاری و خوابیدن نیست. سلوک و طی راه خداوند، فهمی است که باید حاصل شود.

 

برترین عمل در سیر به سمت خداوند، مودت اهل‌بیت(عليهم السّلام) است

پس، از این ایام مدد بگیریم، فهم و حال و درونمان را به حضرت سیدالشهدا(عليه السّلام) نزدیک کنیم و به سمت خداوند بیشتر حرکت کنیم. یکی از خوبان و اهل معرفت را بعد از مرگ در خواب دیدند. از او پرسیدند: آیا می‌خواهی به دنیا برگردی؟ گفت: بله. پرسیدند چرا؟ گفت برای شرکت در مراسم امام حسین(عليه السّلام) و زیارت ایشان.

زیارت امام حسین(عليه السّلام) آن‌قدر آثار دارد که حد و حساب ندارد. آن‌ها که بینایان مسیر هستند، به ما فرموده‌اند که هیچ‌چیز به قدر و منزلت زیارت امام حسین(عليه السّلام) و توسل به ایشان و دیگر اهل‌بیت(عليهم السّلام) نمی‌رسد. هیچ عملی به این اندازه بُرد و اثر ندارد. تمام اعمالی که انجام می‌دهیم، به‌اندازهٔ انگیزه و توان ما بُرد دارد. کمانی که می‌کشیم تا پرتاب کنیم، به‌اندازهٔ توانمان پرتاب می‌شود. اما در زیارت و توسل، خودمان را در حیطهٔ عملکرد امام می‌اندازیم. در این صورت به‌اندازهٔ توان امام بُرد و اثر داریم. به همین دلیل پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از بین تمام اعمالی که ممکن بوده انجام دهیم، یک عمل را به‌عنوان مزد از ما خواسته‌اند. چون درخواست مزد، انسان را در رودربایستی قرار می‌دهد که حتماً آن را انجام دهیم. آن عمل یک‌چیز است: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ،[14] «بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى‏كنم جز دوست‏داشتن نزديكانم [اهل بيتم‏]؛ و هر كس كار نيكى انجام دهـد، بر نيكـى‏اش مى‏افزاييـم؛

چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است‏.»

چرا؟ چون هیچ عملی به این اندازه ما را رشد نمی‌دهد. رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می‌فرمایند: من جستجو کرده‌ام، برترین عمل را از شما خواستم، حتماً انجام دهید. برتری این عمل هم قابل‌مقایسه با اعمال دیگر نیست، نه اینکه مقداری برتر از اعمال دیگر باشد. آن‌هم نه برای خودم، بلکه برای خودتان. قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ،[15] «بگو: هر اجر و پاداشى از شما خواسته‏ام براى خود شماست؛ اجر من تنها بر خداوند است، و او بر همه چيز گواه است!» از حبّ ما، چیزی به پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نمی‌رسد.

ز عشق ناتمام ما، جمال یار مستغنی است                به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را[16]

رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حرم امن خداوند مستغرق است. همان‌طور که اگر کل کائنات کافر شوند به خداوند هیچ ضرری نمی‌رسد، با عدم محبت ما به اهل‌بیت(عليهم السّلام) یا حتی کافر شدن همه ما، هیچ ضرری به پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نمی‌رسد. از ما این مودت را برای رشد خودمان خواسته‌اند. هیچ عملی این‌قدر به ما رشد نمی‌دهد.

 

دنیا گنجایش دیدن آثار ذکر و توسل را ندارد

جلسات ذکر توسل و توجه به اهل‌بیت(عليهم السّلام) و اتصالی که با ایشان برقرار می‌شود، گرچه ما نبینیم و متوجه نشویم آثار زیادی دارد. ما آثار هیچ‌چیز را متوجه نمی‌شویم. اگر الآن کسی را بکُشیم، می‌فهمیم چه اتفاقی در این عالم می‌افتد؟ خیر نمی‌فهمیم. فقط می‌فهمیم فردی که در ظاهر جسدی داشت و راه می‌رفت، مُرد و حالا دیگر راه نمی‌رود. بالاتر از این، ما چیزهای محسوس را هم متوجه نمی‌شویم.

انسان این‌قدر نادان است که حد و حساب ندارد. مثلاً هنگام خوردن یک سیب، متوجه می‌شویم که این سیب با بدن ما چه می‌کند؟ ما از این سیب و اثر آن بر بدن خود چه می‌فهمیم؟ فقط چند لحظه، یک مزه روی زبان را متوجه می‌شویم. اما اینکه سیب با کبد، سلول‌های مغز و کلیه‌های ما چه‌کار می‌کند را نمی‌دانیم. خوردن تعاملی است که در کل وجود ما تأثير دارد، درحالی‌که هیچ‌کدام از ما ابعاد آن را نمی‌فهمیم. اثر هیچ‌چیز را نمی‌فهمیم. مثلاً نمی‌دانیم ظلم به فرد مظلوم و تنها، چه می‌کند؟

آن‌ها که اهل فهم تأثیرات در عالم هستند، گفته‌اند هر عمل چه تأثیراتی دارد و چه می‌کند. یا اگر الآن به زبان بگوییم خداوند شریک دارد، در ظاهر چیزی نمی‌شود و اتفاقی نمی‌افتد. بعضی چیزها آن‌قدر بزرگ است که به چشم نمی‌آید، اما آثار آن بسیار زیاد است.

شکستِ شیشهٔ دل را، نگو صدایی نیست                  که این صدا به قیامت، بلند خواهد شد[17]

اصلاً چرا برای برپایی قیامت، باید به عالم دیگری برویم؟ چون این دنیا، گنجایش درک آثار اعمال را ندارد و در این عالم نمی‌توانیم آثار اعمال خود را بفهمیم. آن‌ها که می‌فهمند، عبور کردند. اگر چشم برزخی کسی باز شود، بااینکه جسدش در این دنیاست، ادراکی که باید در برزخ پیدا شود را، همین‌جا پیدا می‌کند و در فهم و ادراک از این عالم می‌گذرد. این عالم، گنجایش ندارد، همان‌طور که عالم جنینی، گنجایش مزه‌ها و رنگ‌های گوناگون را نداشت. هیچ‌یک از لذات مختلف این عالم، از لذت ریاست، لذت کمک به دیگران، لذت فهم، لذت خوردن و خوابیدن، لذت‌های حسی، خیالی و وهمی و نیز هیچ‌یک از رنج‌های دنیا، در عالم جنینی نیست. پس جنین باید از آن عالم بگذرد و به این دنیا وارد شود؛ چون آنجا گنجایش این لذت‌ها و رنج‌ها را ندارد.

یک‌بار دیگر باید از جنینِ دنیا به عالم دیگری برویم تا آنجا، برخی از آثار مثبت و منفی اعمالمان و لذت‌ها و رنج‌هایی که پدید می‌آید را ببینیم. یک‌بار دیگر هم باید از جنینِ برزخ بگذریم و در عالم قیامت متولد شویم تا تازه، لذت‌ها و دردهای متوسط را ببینیم. عده‌ای دیگر، از جنین عالم قیامت متولد می‌شوند و به عالم لاهوت می‌رسند. آن‌ها به قرب و لقاءِ بزرگ‌ترین حقیقت هستی می‌رسند.

این حرف‌ها گفته شد تا ان‌شاءالله قدر این محافل، جلسات و اتصال به اهل‌بیت(عليهم السّلام) مشخص شود.

 

در زمان کنونی چه نیازی به دین هست؟

بحثی که این شب‌ها در خدمت سروران هستیم، بحث دین‌شناسی است.

عده‌ای می‌گویند: در زمان کنونی، بااین‌همه پیشرفت‌های تجربی و عقل جمعی بشر، چه نیازی به دین داریم؟ گاهی اوقات این شبهه را با برخی از امور تجربی خارجی هم تقویت می‌کنند که مثلاً فلان کشور که دین ندارند، آمار جرم و جنایت کمتری دارند و مردم راحت‌تر زندگی می‌کنند و باهم خوب هستند حتی رسیدگی به حیوانات، انضباط اجتماعی و قانون‌مندی هم دارند و دروغ هم نمی‌گویند. مگر دین برای همین چیزها نیامده است؟ آنجا بدون دین رسمی، با مردم لائیک و بی‌دین یا با مردمی که دینشان با بی‌دینی فرقی ندارد، تمام مزایایی که شمـا در دیـن

می‌بینید را دارند.

البته این شبهه با بی‌انصافی هم گفته می‌شود. گاهی این سؤال کلی، با اموری دیگر تقویت می‌شود که مثلاً می‌گویند: علل پیشرفت کفار چه در امور صنعتی و چه در امور اجتماعی و علل عقب‌ماندگی مسلمانان چیست؟ حتی علوم انسانی، تولیدات آن‌هاست و ما فقط مصرف‌کنندۀ علوم آن‌ها هستیم. این، نشان می‌دهد دین، مربوط به الآن نیست بلکه زمانی آمده که اوضاع مردم ازلحاظ فرهنگی و اجتماعی و عقلی، خیلی خراب بوده است. گاهی این حرف را با یک سابقهٔ تاریخی تأیید می‌کنند که بشر، ادواری را پشت سر گذارده است:

دورهٔ اول تاریخ ادیان بشر، عصر خرافات و جادوها است مثل توتمیزم، آنمیزم، جن پرستی و روح پرستی که در قبایل اولیهٔ جنگل‌ها بوده است.

دورهٔ بعدی ادیان بشر، تبدیل آن خرافات و جادوها به ادیان متوسط یا ادیان شرک‌آلود است مثل بودیزم، تائوئیزم، شینتو که ادیان شرک هستند.

بعد کم‌کم ادیان شرک تبدیل به ادیان پیشرفته و ادیان توحیدی شدند مثل دین یهود، مسیحیت، زرتشت و اسلام.

برشمردن این ادوار برای تاریخ ادیان انسانی سخنی غلط است که بعداً راجع به آن گفتگو خواهیم کرد؛ غرض اینکه آن شبهه کلی، مدام با طرح این روندها و بیان مصادیق مختلف تقویت می‌شود که هرچه بشر از ابتدا بیشتر به سمت عقل و علم حرکت کرده، جای مذهب و دین و خداوند، تنگ‌تر شده است. از نیوتون نقل کرده‌اند که تا مدتی پس از درک قوانین سه‌‌گانهٔ خود، آن‌ها را ابراز نمی‌کرد. بعضی از نزدیکان به او گفتند: چرا نمی‌گویی؟ گفت: می‌ترسم اگر مردم بفهمند همه‌چیز مرتب و منظم حرکت می‌کند، مُلحد و بی‌خدا شوند و جایی برای خداوند نماند.

در همین فضا، بحثی به نام علم و دین پدید آمد که خود این واژه هم، یک واژهٔ بسیار خائنانه، غلط و منحط است و به نظر ما این اصطلاح را آگاهانه جعل کرده‌اند که ان‌شاءالله راجع به این موضوع هم گفتگو خواهیم کرد. به هر صورت این مسائل و شبهات از قبل بوده، الآن هم هست و در آینده هم خواهد بود. به‌هرحال این‌طوری نبوده که این مسائل، مربوط به الآن و امروزه باشد.

متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست                 گروهی این، گروهی آن پسندند[18]

از روز اول بشر، قتل، جنایت و برادرکشی بوده است. مسئول ارشد و اعلای تهاجم فرهنگی، خود شیطان است که از ابتدا بوده، هست و خواهد بود، البته مدل کار او متفاوت می‌شود.

 

شدت اثر شبهات ضد دین به دلیل گسترش ارتباطات بشری است

پس این حرف‌ها بوده و هست، منتهی الآن به جهت فضای ارتباطات گسترده‌ای که وجود دارد، خیلی شیوع پیدا کرده.

در زمان قدیم، اگر فرد ملحدی کتابی بر ضد دین می‌نوشت، پانصد یا هزار عدد چاپ می‌شد که تعداد زیادی بود. قبل از آن‌هم که چاپ سنگی بود و یک کتاب 10 عدد چاپ می‌شد. قبل از آن‌هم که اصلاً چاپ نبود و باید استنساخ می‌کردند و کاتبی می‌آوردند تا می‌نوشت. ضمن اینکه کتاب‌ها به دست کسانی که در همین فضای فکری بودند، می‌افتاد و پخش نمی‌شد. بعد تعدادی از آن‌ها دست مدافعين این‌طرف می‌افتاد که بخوانند و دفاع کنند و جواب‌های آن را پیدا کنند. شاید یک‌هزارم شبهات آن‌ها به فضای عمومی نفوذ می‌کرد آن‌هم نه برای همه. اما حالا شما می‌توانید بدون خرج کردن پول، بدون خریدن کتاب و دنبال کتاب در بازار گشتن، راحت در خانه نشسته و با یک کلیک، اطلاعات زیادی به دست آورید. همهٔ این اطلاعات در دست شماست و تمام خلائق دیگر هم آگاه‌اند.

این روایت را قبلاً عرض کرده‌ایم که در آخرالزمان، افراد به کف دستشان نگاه می‌کنند و گویا همهٔ دنیا را می‌بیننـد. همـه‌چیـز را در کـف

دستشان می‌بینند. تا موبایل نبود، معلوم نمی‌شد این روایت چه می‌گوید، ولی الآن مشخص می‌شود.

به دلیل این شیوع و گستردگی و انتشار اطلاعات، لازم است اطلاعات ما هم عمیق‌تر شود. وقتی بیماری شایع شد، لازم است درمان هم عمومی‌تر شود. اگر هم خودمان مطلبی را فهمیدیم، آن را گسترش دهیم. این‌طور نباشد انسان فقط دنبال فهم خود باشد.

زکات فهم، فهماندن است، زَكَاةُ الْعِلْمِ‏ نَشْرُهُ.[19] این روایت را فقط برای طلبه‌ها نگفته‌اند. همهٔ ما به هراندازه، هرچه فهمیدیم و حقیقت بود، در قبال حقیقت مسئول هستیم که به هراندازه و هر کم و کیفی که می‌توانیم، حقیقت را نشر دهیم.

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ

 

 

 

مجلس دوم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[20]

 

اگر انسان بخواهد، همه‌چیز او را رشد خواهد داد

دربارهٔ مطالب شب گذشته تذکری تکمیلی عرض کنیم:

هیچ عملی به اندازۀ ارتباط با اهل‌بیت(عليهم السّلام) ما را رشد نمی‌دهد و همهٔ مودت اهل‌بیت(عليهم السّلام)، به خود ما می‌رسد، همان‌طور که همهٔ اعمال ما به خودمان می‌رسد. هیچ عملی نیست که از ما فراتر رود. هرکسی هر کار می‌کند، دارد در درون خود آن را انجام می‌دهد. هیچ کاری از درون بنده و شما بیرون نمی‌رود. صدام به هیچ‌کس ضرری نرساند جز خودش. مؤمن آل فرعون وزیر فرعون بود که به حضرت موسی(عليه السّلام) ایمان آورد و در فضای اختناق و جوّ پلیسی و شدت حاکم بر دربار فرعون، شروع به تبلیغ حقیقت کرد. خداوند این‌قدر از او خوشش آمده که تمام سخنرانی مؤمن آل فرعون در دربار را در دو صفحه قرآن کریم ذکر کرده است. نام سورهٔ مؤمن یا غافر از همین فرد گرفته شده است. اسم مؤمن هم، از مؤمن آل فرعون گرفته شده است. خداوند اسم او را مؤمن گذاشته، گویی این شخص استاندارد مؤمن است. پس‌ازاینکه تبلیغ توحيد و حقایق هستی کرد، او را تکه‌تکه کردند درحالی‌که قرآن می‌فرماید: اصلاً نگذاشتيم سر سوزنی به او آسیب برسد. فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذاب،[21] «خداوند او را از نقشه‏هاى سوء آن‌ها نگه داشت، و عذاب شديد بر آل فرعون وارد شد!». خداوند می‌فرماید: اصلاً نتوانستند به او آسیب بزنند و از تمام بدی‌ها و نقشه‌هایی که کشیده بودند تا به او بدی کنند حفظ شد. حساب‌وکتاب ما که ظاهر را می‌بینیم، با حساب‌وکتاب حقیقت بسیار متفاوت است. می‌فرماید اتفاقاً فرعون، مؤمنِ آل فرعون را رشد داد، همان‌طور که از آن‌طرف، اولیاء خداوند، بسیاری از افراد را نابود کردند. اگر منافقین مدینه در زمان پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حاضر نبودند و در زمان فردی دیگر بودند، شاید به این حد از شقاوت نمی‌رسیدند. اینکه دَم مسیحایی پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را دیدند و آن حرارت به آن‌ها خورد، باعث شد برعکس حرکت کنند و حال‌وروز آن‌ها خراب‌تر شود. حتی خود قرآن کریم هم برای عده‌ای خسارت درست می‌کند: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً،[22] «و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى‏كنيم؛ و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمى‏افزايد.» همین قرآن بر خسارت کسی که به او پشت کند، می‌افزاید.

پس همه‌چیز به خود ما برمی‌گردد. اگر قابلیت داشتیم، حتی بدترین افراد، سبب رشد ما می‌شوند و اگر نداشتیم، بهترین افراد سبب سقوط ما می‌شوند. آسیه با فرعون به اعلی‌علیین رفت و برخی نزدیکان پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در کنار حضرت بودند و به جهنم رفتند. پس همهٔ اعمال ما ازجمله مودت و حبّ اهل‌بیت(عليهم السّلام) به خودمان برمی‌گردد. صلوات و طلب رحمت الهی برای اهل‌بیت(عليهم السّلام) در خود ما اثر می‌گذارد و سبب رشد خود ماست. آنچه هم به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می‌رسد از جانب خداوند است نه از جانب ما. ما که مادون حضرت هستیم و وجودمان فقر و نداری است؛ پس چگونه فقر و عدم علت فیض و رحمت برای دارا خواهد بود؟ اصلاً وجود ما و تمامی اعمال ما فعل خود حضرت است. هرکس هرکاری می‌کند تجلی فعل خود حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. پس گویا با صلوات ما، خود حضرت هستند که با تجلی فعلشان در ما، برای خود طلب رحمت می‌کنند. تبلیغ خود حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است که به فعلیت رسیده و باعث اسلام و عبادت و صلوات ما شده و حضرت را رشد می‌دهد.

ما و تمام کارهایی که از نماز و روزه و غیره انجام می‌دهیم، در حقیقت، تجلی کار خود پیغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. در حقیقت، صلوات ما، کار خود پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. مثل‌اینکه معلم و مربی، مطلبی را به شاگردی بیاموزد. وقتی شاگرد امتحان می‌دهد، در حقیقت معلم است که دارد کار خود را می‌کند. البته این مثال ناقص است؛ چون معلم واقعاً علت نیست و علم شاگرد هم، معلولِ معلم نیست. علم، حقیقتی است که از عالم بالا نازل می‌شود. هم استاد و هم کتاب، واسطه‌اند. اگر استاد علت علم شاگرد باشد، باید با مُردن استاد علم شاگرد محو شود. علت روشن شدن لامپ‌ها، برق است و تازه این علت، علت مادی است و اگر این علت گرفته شود، لامپ خاموش می‌شود. معلم، علت علم شاگرد نیست، بلکه فقط با یک سری اصوات، امواجی را به گوش شاگرد می‌رساند و بیش از این نمی‌تواند هیچ کاری بکند. ضمن اینکه اگر معلم می‌خواست علت باشد، باید همهٔ شاگردان او در یک سطح می‌بودند؛ چون هر جا علت باشد، معلول از آن تخلف‌ناپذير است. معلم فقط مُعِد و زمینه‌ساز است. اگر دانش‌آموزی مستعد بود، استعدادِ او را در مجرای خودش قرار می‌دهد. علم یک حقیقت ملکوتی است که از جانب خداوند به‌واسطهٔ وسایط فیض ملکوتی، عقل اول و جبرئیل، به انسان منتقل می‌شود. مُفیض و ایجادکنندهٔ علم، خداوند است و معلم هم یک معد و زمینه‌ساز است. چه معلم، چه کتاب، چه تفکر و هر چیز دیگری، همین‌طور است. اگر کسی قابلیت داشت ولی هیچ‌کدام از این زمینه‌ها نباشد، بازهم علم به او افاضه می‌شود مثل انبیا. انبیا خصوصاً رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، علمشان را بدون معلم و هیچ‌چیز دیگر، بلکه مستقیم از خداوند گرفتند. هر کس قابلیت پیدا کند، خداوند به او افاضه خواهد کرد؛ چون خداوند اسیر شرایط و معدات نیست. خانمی که بعد از فروپاشی شوروی به ایران آمده بود. می‌گفت: من یک‌لحظه هم به نظام کفر اعتقاد نداشتم. از او پرسیدند چطور؟ گفت: به دلیل خواب‌هایی که می‌دیدم. اگر انسان قابلیت داشته باشد، در خواب هم که شده به او افاضه می‌شود.

 

اهل معرفت در خواب هم بیدارند

اصلاً دستورات خواب که از پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و دیگر اهل‌بیت(عليهم السّلام) به ما رسیده برای این است که حقایق متعالی عالَم به ما افاضه شود. دستورات ظاهری قبل از خواب که انسان چه کند و با چه حالتی بخوابد، آیات آخر سورهٔ حشر و آیت‌الکرسی بخواند و تسبیحات حضرت صدیقه(سلام الله عليها) و ذکر «لا اِلَه اِلّا اللَهُ» بگوید و آیات آخر سورهٔ کهف بخواند. دستورات باطنی هم دارد که اهل سلوک به شاگردان خود می‌دادند. همهٔ دستورات خواب، برای آن است که خوابِ ما، تبدیل به بیداری شود و خوابِ ما را اِحیا کنند.

اهل معرفت، هم در بیداری و هم در خواب، بیدار هستند. پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صبح‌ها که برای نماز صبح به مسجد می‌آمدند، از اصحاب می‌پرسیدند: خبر تازه چیست؟ چه حقایقی شکار کردید؟ چه حقایقی دیدید؟ عَنِ الرِّضَا(عليه السّلام) قَالَ: إِنَّ رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كَانَ إِذَا أَصْبَحَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ هَلْ‏ مِنْ‏ مُبَشِّرَاتٍ يَعْنِي بِهِ الرُّؤْيَا.[23] نماز صبح همیشه خلوت‌تر است. افرادی که برای نماز صبح به مسجد می‌آیند، حال معنوی دارند که خواب نمی‌مانند و تعداد آن‌ها کمتر از نمازگزارانِ نمازهای دیگر است. در نماز صبح، افراد خاص و بااراده که جدیت در فهم و عمل به دین و حرکت به‌سوی خداوند داشتند، شرکت می‌کردند. خواب، برای خوابیدن و صِرف رفع خستگی نیست؛ چون ما در خواب به عالم برزخ متصل می‌شویم و هیچ‌کس نیست که بخوابد و خواب نبیند، ولی چون استعدادهای خود را کور کرده‌ایم، خواب‌ها به یادمان نمی‌ماند.

آقا رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنان خواص اصحابشان را تربیت کرده بودند که بیداری آن‌ها بیداری باشد و خوابشان هم بیداری باشد. گاهی اوقات فرد بیچاره‌ای مثل بنده، هم خوابش خواب است و هم بیداری او. تفاوت خواب و بیداری و آنچه انسان را از خواب بیدار می‌کند، ادراک است. کسی که حقیقت را ادراک می‌کند، بیدار است. آنکه حقیقت را ادراک نکند و فقط آنچه در ظاهرِ حس و خیال است ادراک کند، به حیوانیت بیدار است و از انسانیت خواب است؛ چون امور ظاهری که ما حس می‌کنیم، حیوان هم حس می‌کند. حیوان هم مثل ما می‌بیند و می‌شنود و می‌بوید و لذت می‌برد.

اساساً انبیاء الهی آمده‌اند تا همهٔ ما را بیدار کنند. النَّاسُ نِيَامٌ‏ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا.[24] انسان‌ها در خوابنـد و پـس از مـرگ اسـت کـه بیـدار

می‌شوند. اگر این مرگ، مرگ ظاهری و رفتن از این دنیا باشد، بیدار شدن آن‌ها خیلی سخت و با بیچارگی انجام خواهد شد. اما اگر در همین دنیا از خودشان گذشته و تمایلات را در خودشان کشته و نفسشان را زیر پا گذاشته باشند، در حال حیات در همین دنیا، به موت نفس می‌رسند و پس از آن، حقیقت و زندگی واقعی را در آغوش می‌کشند.

همیشه به یاد داشته باشیم: إِنْ أَحْسَنْتُمْ‏ أَحْسَنْتُمْ‏ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها،[25] «اگر نيكى كنيد، به خودتان نيكى مى‏كنيد؛ و اگر بدى كنيد بازهم به خود مى‏كنيد». باید به دیدن حقایق عالم نائل شویم. خیری در این زندگی نیست اگر حقایق را نبینیم. قرآن تعبیر لطیفی راجع به بعضی از انبیاء دارد، می‌فرماید: وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي‏ الْأَيْدي وَ الْأَبْصار.[26] «و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان دستها (ى نيرومند) و چشمها (ى بينا)!» چقدر زیبا می‌فرماید که ایشان چشم و دست داشتند، صاحبان دست و چشم بودند. چشمی که حقیقت را نبیند چشم نبوده و دستی که برای خداوند کار نکند، دست نیست. اگر دست و چشم و گوش ما هم در مسیر یافت حقیقت و ترویج آن باشد، دارای دست و پا و چشم و گوش هستیم، وگرنه بدون دست و پا و چشم و گوش می‌شویم. اگر بیداری ما همراه با یافتن حقیقت باشد، بیدار واقعی هستیم وگرنه خوابیم.

 

اثر توسل به اهل‌بیت(عليهم السّلام)، در کسب علم و اخلاص بی‌بدیل است

خلاصه، آن نکته‌ای که تأکید داشته و داریم این است که ما نمی‌فهمیم در این مجالس و محافل چه می‌گذرد. اما آنان که چشمشان همهٔ حقائق را می‌بیند، بلکه همهٔ حقائق از مجرای نفس آنان افاضه می‌شود، به ما فرموده‌اند که این مجالس، بی‌بدیل است. اگر دوستان کار خاص و تعهدی در جایی ندارند، قسمت ذکر توسل مجلس را از دست ندهند که اثر فوق‌العاده دارد.

عادت بنده این بود در کلاس درس حضوروغیاب انجام نمی‌دادم. اما دوستی داشتیم که استاد دانشگاه بود و می‌گفت: من حتماً سر کلاس حضوروغیاب می‌کنم؛ به این دلیل که گاهی خود دانشجویان نمی‌دانند چقدر مطالب سر کلاس برایشان مهم است. فکر می‌کنند تعطيلی این کلاس و دنبال کار دیگری رفتن بهتر است. من دانشجویان را به‌زور نگه می‌دارم تا مطلب به گوششان بخورد.

ما در مجلس عزا یک حضوروغیاب لازم داریم. خودمان را حضوروغیاب کنیم. اول اینکه حتماً همه ما سعی کنیم این دهه را به‌عنوان یک فرصت مغتنم هر شب در هر مجلسی که به نام حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) برپا می‌شود حضور داشته باشیم، مگر به عذر موجه. قسمت ذکر توسل‌ها و ارتباط قلبی و اشک‌ها بسیار مهم است. اشک بر امام حسین(عليه السّلام) قلب را صفا می‌دهد و انسان را به خداوند نزدیک می‌کند. این‌ها را نباید دست‌کم گرفت. حرف‌های بدون روضه، کمی بی‌روح و خشک می‌شود. یعنی آنچه به دین طراوت می‌دهد، عواطف همراه با دین‌داری است.

ضمن اینکه این روضه‌ها در انسان تأثیر درونی فوق‌العاده دارد. حتى بیشتر از این، در فهم مطالب هم تأثیر می‌گذارد. شما مجلسی بروید و پس از صحبت بلند شوید. روز دیگری بروید همان مجلس و در روضهٔ آن‌هم شرکت داشته باشید، ببینید فهم و دریافت مطالب، در درون شما چه تغییری دارد؟ توسل در درون انسان و در فهم او تأثیر می‌گذارد. فهم و علم نه کار منبری است و نه کار معلم و استاد، بلکه حقیقتی ملکوتی است. علم، حقیقتی مجرد و غیرمادی است، درحالی‌که اصوات مادی هستند و سلول‌های مغز ما هم مادی است. اصلاً علم، ارتباط با این امور مادی ندارد و از جانب دیگری افاضه می‌شود و اگر انسان درون خود را پاک کرد، برای افاضات علم الهی آماده می‌شود. تهذیب نفس، شفاعت و توسل، باب علم را باز می‌کند. اینکه آقا رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ‏ وَ عَلِيٌ بَابُهَا،[27] یعنی اگر کسی می‌خواهد به علم و حکمت برسد، باید از طریق امیرالمؤمنین(عليه السّلام) به پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) متصل شود.[28] پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(عليه السّلام) الآن برای ما کلاس درس که نمی‌گذارند، پس اتصال به آن‌ها همان و باز شدن مجاری حکمت همان. رفیقی داشتیم که شاید اگر یک صفحه قرآن می‌خواند، می‌شد از او 50 غلط گرفت. وقتی آیه‌ای از قرآن خوانده می‌شد می‌گفت: ترجمۀ آن چیست؟ نمی‌دانست و باید برایش ترجمه می‌کردیم. اما بعد از درک ترجمه، یک فهم صاف و عمیق از آیات در وجودش حاصل می‌شد. توسل و ارتباط قلبی با اهل‌بیت(عليهم السّلام) هم مانند زلالی نفس، باعث می‌شود مطالب علمی در درون انسان تثبیت شود. گاهی افراد می‌خواهند در فضاهای علمی سیر کنند و خودشان را از این ذکر توسل‌ها محروم می‌کنند. علم، چیزهایی نیست که می‌گوییم و می‌شنویم. تا در درون خودمان کار نکنیم، علم پیدا نمی‌شود. فقط مقداری محفوظات است. بسیاری از فیلسوفان بزرگ هستند که حتی ذره‌ای فهم و درک توحید نکرده‌اند. خداوند آن است که شما بیابید وگرنه آنچه از خداوند می‌گوییم، مخلوق ذهن است و خداوند نیست. رُوِيَ عَن أبي جَعفَر الباقَر(عليه السّلام): كُلُّ ما مَيَّزتُموه بِأوهامِكُم في أدَقِّ مَعانيهِ مَخلوقٌ مَصنوعٌ مِثلُكُم مَردودُ إلَيكُم.[29] آن چیزی که انسان با فشار بر ذهن از خداوند بفهمد، موجودی ذهنی است که مخلوق خود انسان است. چیزی که در ذهن من است، قائم به نفس من است، آنکه دیگر خداوند نیست. خداوند آن نیست که در ذهن ما بیاید. علم هم آن نیست که به ذهن ما بیاید. باید توبه‌ای جدی کنیم ازآنچه علم می‌دانستیم و می‌فهمیدیم. تفکر می‌کردیم، ناگهان جرقه‌ای در ذهن می‌زند. فکر می‌کردیم این‌ها علم است. هیچ‌کدام از این‌ها علم نیست. الحمدلله که متوجه شدیم اینها علم نیست.

پس اگر کسی به دنبال علم است، راه آن مشخص است. اگر کسی دنبال بهشت است، راه آن مشخص است. اگر کسی دنبال عذاب نشدن است، سریع‌ترین مرکبی که ما را به هر هدفی که می‌خواهیم می‌رساند، مودت فی‌القربی است. چیزی از این سریع‌تر و بهتر نیست وگرنه خداوند می‌گفت. اگر هم کسی دنبال اخلاص است یعنی فقط خداوند را می‌خواهد، بازهم یکی از بهترین راه‌ها، همين مودت و توسل به اهل‌بیت(عليهم السّلام) است.

مطلب بعد اینکه دیشب عرض کردیم بسیاری از افرادی که امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را دیده‌اند، اتفاقاً دلیل نقص آن‌ها بوده نه کمالشان. این مطلب سؤالاتی ایجاد کرده که باید توضیح دهیم:

 

انسان کامل، تمامی مراحل حرکت را متقن طی کرده و مکاشفات، او را از مقصد باز نمی‌دارند

بسیاری از افرادی که در مسیر حرکت به سمت خداوند قرار دارند، در مقاطعی، نمی‌توانند وارداتشان را کنترل کنند. اکثر افرادی که دچار شطحیات شده‌اند[30] مثلاً گفته‌اند: «أنا الله»، به خاطر وارداتی بوده که نمی‌توانستند کنترل کنند. بسیاری از مدعیان دروغین نبوت یا مدعی خدایی هم کسانی بودند که یک سری ریاضات کشیده بودند و حقایقی برای آنان باز شده بود، بدون اینکه زمینه‌اش قبلاً پدید آمده باشد. مثلاً می‌بیند خداوند همۀ وجود را پُر کرده است. درعین‌حال هنوز از خودش نگذشته و خودش را هم حس می‌کند. پس می‌گوید: «أنا الله». درحالی‌که اگر کمال پیدا می‌کرد، می‌فهمید که خودش نیست و می‌گفت «هو الله».

فرق اولیای کامل با آن‌ها که مقداری مشکل پیدا کردند، در همین است. برای انسان کامل، مطلب سر جای خودش نشسته است. اگر سر جای خودش ننشیند، مشکلات ایجاد می‌شود، یا استخوان‌های فرد در این مسیر شکسته می‌شود یا مجنون می‌شود یا مدعی می‌شود یا تحت فشارهای سخت قرار می‌گیرد.

چنین فردی که امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را دیده است؛ یعنی در بعضی از مراتب، نفس این فرد به امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) نزدیک شده و به حضرت توجه می‌کند؛ سپس از مجرای نفس خود، امام(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را می‌بیند. درحالی‌که اگر متمکن بود و توان کنترل خودش را داشت، خیلی سریع از آن مسیر عبور می‌کرد. این افراد مشغول و پابند همین مکاشفات می‌شوند، امروز این را می‌بیند، فردا آن را.

بله، کسی که تهذیب نفس کرده و به مکاشفات برزخی رسیده، دارای مقامی است که ممکن است به ذهن ما هم نیاید، ولی مراتب عرضی همین عالم برزخ آن‌قدر زیاد است که اگر کسی ده‌ها هزار سال هر روز مشاهدۀ برزخی داشته باشد، مشاهداتش تمام نمی‌شود. اگر از این مکاشفات عبور نکرده و سیر طولی خود را ادامه ندهد، در همان ابتدای عالم برزخ می‌ماند و دیگر به عوالم بعدی نمی‌رسد. اکثر کسانی که امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را دیدند، همین‌طور بودند؛ یعنی با خواست و توجه خودشان بوده است.

 

به دنبال همراهی امام باشیم نه دیدن ایشان

نکتۀ بعد دربارۀ دیدن حضرت صاحب الزمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) است. عبارتی در دعای ندبه است که می‌گوییم: مَتَى‏ تَرَانَا وَ نَرَاك.[31] یا اینکه خودمان در دعاهایمان می‌گوییم: خداوندا چشمان ما را به جمال حضرت نورانی کن. معنای اصلی این‌ها آن است که حضرت صاحب(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) ظهور کنند.

تا جایی که بنده به یاد دارم هیچ روایتی نداریم که فرموده باشند یکی از وظایف شیعیان در زمان غیبت، دیدن حضرت حجت(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) است. بله اگر کسی دید الحمدلله. به شرطی که برای دیدن حضرت فشاری به نفس خود وارد نکند. اگر منظورمان دیدن جسم حضرت باشد، یزید هم جسم حضرات معصومین(عليهم السّلام) را می‌دیده است. اینکه چیز عجیبی نیست و دردی را هم دوا نمی‌کند.

اگر مقصود این است که باطن حضرت(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را ببیند، دیدن باطن حضرت مقوله‌ای دیگر است.

ظهور هم این نیست که حضرت(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) ظهور ظاهری کنند. برفرض حضرت ظهور کردند، نهایتاً مانند زمانِ پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می‌شود. ظهور برای ما چه فرقی دارد؟ اصل ظهور که به درد ما می‌خورد این است که ما به ظهور برسیم. شما به ظهور برس، هر دم با امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) همراه هستی. مگر این‌طور نیست؟ کسی که خداوند را ببیند، به‌طریق‌اولی امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را هم می‌بیند. این‌ها از هم جدا نیستند. این‌طور نیست که این‌طرف امام و آن‌طرف خداوند به‌صورت مجزا باشد. کسی که مُرید امام باشد، همراه امام خواهد شد. هیچ دوئیتی بین آن‌ها نیست. لازم نیست انسان جسم امام را ببیند، بالاترِ آن را می‌بیند. افراد ظاهربین دنبال جسدی هستند که ببینند چه شکلی دارند و قدشان چقدر است. اتفاقاً وقتی‌که می‌بینند، وظیفهٔ آن‌ها خیلی سخت می‌شود. باید محاسبه کنیم آیا ظرفیت تکالیف بعد از دیدن را داریم یا نه؟ چون هرچه نعمتی سنگین‌تر باشد، عمل سنگین‌تری هم لازم دارد. این‌طور نیست که بگویند حالا این عکس را دیدی، خداحافظ. بلکه انسان باید مطابق آن مشاهده عمل کند. اگر در باطن، با خداوند هستیم، می‌توانیم امام را در باطن خودمان ببینیم. منتهی باید حرکت کرد. اگر حرکت کنیم راه خداوند سهل است و اگر درست حرکت نکنیم، از کَندن تمام کوه‌های عالَم سخت‌تر است. پس اصل ظهوری که به درد ما بخورد، این است که ما به ظهور برسیم یعنی قابلیت همراهی با امام(عليه السّلام) را پیدا کنیم. خداوند در درون امام است. اگر در درون ما هم خداوند بود، مدام با امام زمانمان هستیم.

از یکی از اولیای خداوند پرسیدند: آیا شما امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را می‌بینید؟ فرمودند: کور است آن چشمی که صبح بلند شود و امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را نبیند. [32] منظور این نیست که تا چشم باز می‌کند امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) بالای سر او باشند. بلکه وقتی با خداوند خوابید و با او بیدار شد و با خداوند زندگی کرد، همیشه با امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) است. امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) که از خداوند جدا نیست.

 

راز همراهی با امام، عبور از خود است

پس باید دنبال همراهی با امام باشیم نه دیدن ایشان. راز این همراهی هم یک مسئلهٔ بسیار مختصر است، عبور از خود. نه اینکه خودی وجود دارد و می‌خواهد از آن عبور کند. اصلاً خودی وجود ندارد و توهم خود می‌کردیم. دائم می‌گفتیم: «من». فرض کنید اینجا فیلمی پخش می‌شود. در این فیلم می‌بینیم فردی سوار بر اسبی شد و به خانه‌ای رسید. زمین و خورشید را هم می‌بینیم. ما می‌گوییم این انسان است، آن اسب است، آن خانه و این زمین و این هم خورشید است و به همین تصاویر هم خو کرده و اُنس می‌گیریم. وقتی آن فرد، دیگری را می‌کُشد ناراحت می‌شویم و می‌گوییم قتل انجام داده و ممكن است گریه هم بکنیم.[33] اما حقیقت چیست؟ نورهایی که روی پرده افتاد. اصلاً اسبی نبود و نخواهد بود. ما توهم کردیم اینجا اسبی هست. لازم هم نیست زور بزنیم تا بفهمیم، واقعاً اسبی نیست.

اگر این درک در انسان پیدا شد که نیست، آن‌وقت تبدیل به احسن می‌شود، درک می‌کند که هست واقعی که نور خداوند باشد، اینجا و همه‌جا بوده، هست و خواهد بود. «نیستم، نبودم و نخواهم بود» یا «هستم، بودم، خواهم بود»، چگونه ادراک می‌کنیم؟ به محض اینکه فهمیدیم این اسب وجود ندارد، چه کسی جای آن می‌نشیند؟ نور. نور که محو نمی‌شود. نیستی و فنا، در حقیقت راه تبدیل به احسن شدن است. توهم می‌رود و حقیقت جای آن می‌نشیند. تمام شریعت برای همین آمده که انسان وجود خیالی خود را کنار بگذارد. جناب حافظ می‌گوید:

این جانِ عاریت که به حافظ سپرده دوست               روزی رُخش ببینم و آن را فدا کنم[34]

این پایان سلوک است.

پایهٔ اول سلوک هم، واجبات و محرمات است. مثلاً دوست دارد بخوابد، ولی بلند شود و نمازش را بخواند. دوست دارد مثل نوشابه که مضر است بخورد، ولی نخورد. بعد دوست دارد چون غذا خوشمزه است بیشتر بخورد، ولی کمتر بخورد. باید انسان ازاینجا شروع کند و به‌اندازهٔ ظرفیت خودش، به خودش تحمیل کند. نیازی نیست به خودش زیاد تحمیل کند که نفْس بشکند. بعد از واجبات و محرمات، به‌اندازه‌ای که می‌تواند مستحبات و مکروهات را رعایت کند. همهٔ این‌ها در جهت تضعیف حیوانیت انسان و تضعیف خود خیالی اوست. هر چیزی که از آن لذت می‌بریم، یک نقص در جان ما می‌نشاند و اگر عادت به لذت‌جویی کنیم، محبت دنیا در ما زیاد می‌شود. خوب است به‌اندازه‌ای که می‌توانیم، از دنیا و لذت‌های آن صرف‌نظر کنیم.

آقا امیرالمؤمنین(عليه السّلام) دربارۀ یکی از یارانشان فرمودند: من یک برادر در راه خداوند داشتم. هرکسی می‌خواهد برادر و یار امیر مؤمنان(عليه السّلام) بوده و با ایشان عقد اخوت ببندد، این روایت را بخواند که حضرت 14 خصلت از آن برادر خود معرفی می‌کنند. ما که از وجود حضرت امیر(عليه السّلام) محروم نشده‌ایم. یکی از آن صفات این است: وَ كَانَ‏ خَارِجاً مِنْ‏ سُلْطَانِ‏ بَطْنِهِ،[35] از سلطنت شکم خارج شده بود. تحت سيطره و حکومت شکم نبود.

از سلطنت دیگران خارج شدن، خیلی راحت است، اما اینکه انسان بخواهد از سلطنت خود خارج شود، سخت است. از این سخت‌تر هم وجود دارد. انسان باید کم‌کم عمل کند و به‌اندازۀ ظرفیت، به آنچه فکر می‌کند تمایل دارد، بی‌اعتنایی کند.

چقدر به خاطر آداب و عادات و رسوم بی‌خود و بی‌ارزش سقوط می‌کنیم. مثلاً دوستان می‌آیند و می‌گویند دورهم باشیم. می‌خواهند تا ساعت 2 نیمه‌شب بیدار باشند. باید بتوانیم بگوییم: بنده الآن می‌خواهم استراحت کنم تا برای نماز صبح بیدار شوم. چرا به حرف آن‌ها می‌کنیم؟ چون فکر می‌کنیم نکند بد شود و دربارۀ ما فکر بدی بکنند. مدام داریم نفس را تقویت می‌کنیم. اگر انسان کم‌کم و تدریجاً طوری که نفس انسان نشکند و انسان خودش را هم تابلو نکند و دیگران را هم نرنجاند، این مسیر را طی کند، ان‌شاءالله برای عبور از نفس آماده می‌شود.

 

متن کامل و ترجمه حکمت 289 نهج‌البلاغه:

وَ قَالَ(عليه السّلام): كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ وَ كَانَ [يُعَظِّمُهُ‏] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ كَانَ‏ خَارِجاً مِنْ‏ سُلْطَانِ‏ بَطْنِهِ‏ فَلَا يَشْتَهِي [يَتَشَهَّى‏] مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ [لَيْثٌ عَادٍ] وَ صِلُّ وَادٍ لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا [لَا] يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ وَ كَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ [مَا يَقُولُ‏] وَ لَا يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ وَ كَانَ إِذَا [إِنْ‏] غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ وَ كَانَ عَلَى [أَنْ يَسْمَعَ‏] مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ [نَظَرَ] أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى [فَخَالَفَهُ‏] فَيُخَالِفُهُ فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ.

«و سلام خداوند بر او، فرمود: در گذشته برادرى دينى داشتم[36] كه در چشم من بزرگ مقدار بود چون دنياى حرام در چشم او بى‏ارزش مى‏نمود، و از شكم بارگى دور بود، پس آنچه را نمى‏يافت آرزو نمى‏كرد، و آنچه را مى‏يافت زياده روى نداشت. در بيشتر عمرش ساكت بود، اما گاهى كه لب به سخن مى‏گشود بر ديگر سخنوران برترى داشت و تشنگى پرسش كنندگان را فرو مى‏نشاند. به ظاهر ناتوان و مستضعف مى‏نمود، اما در برخوردِ جدى چونان شير بيشه مى‏خروشيد، يا چون مار بيابانى به حركت در مى‏آمد. تا پيش قاضى نمى‏رفت دليلى مطرح نمى‏كرد، و كسى را كه عذرى داشت سرزنش نمى‏كرد، تا آن كه عذر او را مى‏شنيد. از درد شكوه نمى‏كرد، مگر پس از تندرستى و بهبودى. آنچه عمل مى‏كرد مى‏گفت و بدانچه عمل نمى‏كرد چيزى نمى‏گفت. اگر در سخن گفتن بر او پيشى مى‏گرفتند در سكوت مغلوب نمى‏گرديد و بر شنيدن بيشتر از سخن گفتن حريص بود. اگر بر سر دو راهىِ دو كار قرار مى‏گرفت، مى‏انديشيد كه كدام يك به خواستهٔ نفس نزديك‏تر است، با آن مخالفت مى‏كرد. پس بر شما باد روى آوردن به اينگونه از ارزش‏هاى اخلاقى، و با يكديگر در كسب آنها رقابت كنيد، و اگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخى از آن ارزش‏هاى اخلاقى بهتر از رها كردن همه است.»[37]

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ

 

 

مجلس سوم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[38]

 

عشق به خداوند در تمامی هستی جاری است

سؤالی مطرح کرده‌اند که ابتدا به پاسخ آن می‌پردازیم: چگونه می‌توانیم عشق خداوند را در خودمان تقویت کنیم؟

عشق به خداوند در درون همهٔ ما و کل نظام هستی جاری است. هیچ کس خالی از عشق به خداوند نیست. محال است کسی عاشق خداوند نباشد؛ زیرا تمام وجود و درون و برون همه را خداوند پر کرده است. شما انسان معمولی را پیدا می‌کنید که مادرش را دوست نداشته باشد؟ امکان ندارد. همه مادرشان را دوست دارند؛ چون او واسطه در پدید آمدن ما بوده است. مادر نه به ما وجود عطا کرده و نه وجودمان را پر کرده است، هیچ‌کدام، صرفاً واسطه‌ای بوده تا قسمت جسمانی وجود ما در این عالم پیدایش یابد. اینکه قرآن کریم می‌فرماید: أَفَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ، «آيا از نطفه‏اى كه در رحم مى‏ريزيد آگاهيد؟!»، أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ،[39] «آيا شما آن را (در دوران جنينى) آفرينش (پى در پى) مى‏دهيد يا ما آفريدگاريم؟!» یعنی کار پدر و مادر فقط جابجایی دو سلول و مولکول است و غیر از این نیست. قرآن کریم می‌فرماید: شما فقط اِمناء می‌کنید؛ یعنی انتقال مَنی. آن خالق است که مرحله به مرحله با اوست. ولی با اینکه پدر و مادر نقشی بسیار ضعیف از نظر تکوینی در وجود ما دارند، این همه آثار تکوینی و حقوقی و اخلاقی بر گردن ما پیدا می‌کنند. از لحاظ حقوقی وظایفی نسبت به پدر و مادر، خصوصاً مادر داریم. از لحاظ اخلاقی، تکالیفی که باید نسبت به آن‌ها داشته باشیم. از نظر تکوینی محبتی شدید به آن‌ها داریم به طوری که لازم نیست به کسی بگویند: مادرت را دوست داشته باش. معلوم است که دارد.

حال، خداوند تمامی هستی ما را پر کرده است. قبل از اینکه کسی خودش را دوست داشته باشد، خداوند را دوست داشته؛ چون خودش چیزی جز ارادهٔ تجلی‌یافتهٔ حق تعالی نیست. پس همه، این محبت را داریم ولی به خاطر غفلت‌ها آن را حس نمی‌کنیم. عشق به مادر محسوس است چون خود مادر را حس می‌کنیم. اما خداوند به حس ظاهر نمی‌آید؛ به همين دليل است که مورد غفلت واقع می‌شود وگرنه همه انسان‌ها، هم خدایی هستند، هم علاقه به خداوند دارند، منتهی روی آن عشق و محبت سرپوش گذاشته‌اند.

یکی از افرادی که چشمش باز شده بود می‌گفت: به هر کس نگاه می‌کردم حتی کافران، می‌دیدم وجودش نور دارد. منتهی روی نورِ کافران پوششی قرار داشت، ولی مؤمن نورٌ عَلَی نورٍ[40] بود. مؤمن نور تکوینی را دارد، نور وجودش که خداوند به او اعطا کرده. از طرفی چون در حیطهٔ تشریع هم به خداوند توجه دارد، نوری بر نور وجودش اضافه می‌شود. کافر هم نور وجودی دارد چون خداوند او را خلق کرده و مخلوق و اثر خداوند است. کار خداوند همیشه خوب است و بد نیست. قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطَى كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى،[41] «گفت: پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده؛ سپس هدايت كرده است». وقتی حضرت موسی(عليه السّلام) خداوند را معرفی می‌کند، می‌فرماید: هر چه خداوند خلق می‌کند، در بهترین موقعیت است. یزید، میکرب، شیطان، نجاسات، بالأخره شـیء هستنـد و خداونـد

خالق آن‌ها. بهتر از این نظام، ممکن نیست.

 

تک‌تک اجزای نظام هستی حتی شیطان در بهترین جایگاه قرار دارند

دربارۀ همین نکته تذکری عرض کنیم. گاهی تصور ما از نظام احسن این است که کلیت آن خوب است؛ ولی بعضی بدی‌ها هم در آن وجود دارد. این‌طور نیست. اگر به تک‌تک ذرات و اجزای این عالم نگاه کنیم، احسن است؛ منتهی در جایگاه خودش. مثلاً دانشگاه الف در رتبه سنجی بین دانشگاه‌های کشور بهترین دانشگاه‌ها شده گرچه اساتید ضعیف و کلاس‌ها و برنامهٔ نامناسب هم در آن هست. نظام احسن به هیچ‌وجه به این معنا نیست. این تصور، تصور غلطی است که عمدتاً اگر به ناخودآگاه خودمان مراجعه کنیم، ما نیز همین تصور را داریم؛ چون به نظرمان می‌آید که شرور، آفات و حوادث نامطلوب در نظام هستی وجود دارد، ولی در کل سود این نظام بیشتر از ضرر آن است. به هیچ‌وجه این‌طور نیست. این‌طور نیست که شیطان، موجود از دست در رفتهٔ خداوند باشد و در مقابل شیطان، 124 هزار پیغمبر هم داریم ولی اگر در کل موازنه کنیم، این نظام احسن است. اصلاً این‌طور نیست و این تصور، تصوری شرک‌آلود از فاعلیت خداوند و نظام احسن است.

نظام احسن یعنی هم کلیت و هم اجزاء آن، همه باهم در بهترین موقعیت است، نه فقط در کل و پس از موازنهٔ خوب‌ها و بدها. همهٔ آن و تک‌تک اجزاء آن هم خوب است. ما برای رشد، چیزی بهتر از شیطان نداریم. فرض کنید در حال رانندگی هستید و اولین بار است پشت ماشین می‌نشینید. تمام حواس شما به فرمان و به جلوی ماشین است. اصلاً متوجه نمی‌شوید چه کسی کنار خیابان ایستاده است. آیا کسی هست یا نیست و اگر کسی هست چه کسی است. اصلاً نمی‌بینید چون تمام حواس شما به جلو است. اگر کنار خیابان چند تا خانم بدحجاب ایستاده باشند، شما نگاه نکردید، ولی با نگاه نکردنتان رشدی هم نکردید؛ چون اصلاً متوجه آن‌ها نبودید. اگر یک نفر کنار دست شما نشسته و بگوید: این خانم را ببین چه بدحجاب است! چقدر زیباست! حالا اگر نگاه نکردید رشد می‌کنید. شیطان همین فرد کنار دست ماست که خداوند او را مأمور رشد انسان‌های با ظرفیت و مأمور سقوط انسان‌های بی‌ظرفیت قرار داده است. کار شیطان در نظام هستی بهترین کار است. او وسوسه می‌کند تا انسان‌ها بتوانند مجاهد در راه خداوند شوند.

نظام احسن به این معنا نیست که در کل خوب است گرچه بدی‌های کوچکی هم در آن وجود دارد. نطام احسن یعنی روی هر چیز دست بگذاریم، در بهترین صورت ممکن است؛ از این بهتر دیگر نمی‌شود. چون تمام موجودات این جهان، مظاهر اسماء و صفات خداوند هستند. یعنی اسماء و صفات خداوند بوده که به این شکل درآمده است. این‌طور نیست که شیئی هیچ بهره‌ای از اسماء الهی نداشته باشد و خلق شود. این محال است. شیطان، مظهر اسم مُضِل خداوند است. این اسم هم باید برای خودش مظهری فعلی داشته باشد. همین طور کافران. اگر همهٔ عالم کافر شوند، باز مظهر اسماء و صفات خداوند هستند و برای خداوند فرقی نمی‌کند. کافران مظهر اسماء جلالی و قهر و غلبهٔ خداوند هستند. نظام احسن به این معناست.

 

ادراک و اخلاص؛ جهت‌گیری حرکت انسان را خدایی می‌کنند

پس تمامی انسان‌ها نور وجودی خداوند را دارند؛ اما ممکن است این نور با غفلت و عدم توجه به خداوند یا به‌عبارت دیگر با توجه به نفس خود، پوشیده شود. اصلاً تمام شریعت برای این آمده که انسان از خودش عبور کند، منتهی با یک نیت. گاهی ما خیلی تلاش می‌کنیم ولی به نتیجه نمی‌رسیم؛ چون جهت‌گیری ما درست نبوده است. اگر بخواهیم زیارت امام حسین(عليه السّلام) برویم باید از قسمت غرب کشور برویم. حال اگر به جای رفتن به غرب کشور، نه 180 درجه بلکه با 20 درجه اختلاف حرکت کنیم، یک دفعه می‌بینیم که به ترکیه رفتیم. کار نیت اصلاح جهت است. کار علم و ادراک و آگاهی و نیز اخلاص، همین اصلاح جهت است. اصولاً تمام اعمال انسان با دو کلمه ارزش‌گذاری شده و بُرد و اثر پیدا می‌کند: ادراک و اخلاص. خود اخلاص هم ریشه در همان ادراک دارد. وقتی خدای موهوم در ذهن داریم، هر عملی انجام دهیم، به خداوند حقیقی نمی‌رسیم. ما به آن چیزی می‌رسیم که در ذهن ماست، نه بیشتر از آن. استاد، علامه حسن‌زاده می‌فرمودند: من خدمت علامه طباطبایی(مُدَّ ظلُّه) رسیدم. از ایشان خواهش و التماس کردم که مرا دستگیری کنید و به من دستورالعمل بدهید. مرحوم علامه طباطبایی دستورالعملی داده و فرمودند: ضمن آن، در این شرایط و با این تعداد لا اِلَه اِلّا اللَه بگو. بلافاصله بعد از این فرمودند: اما کدام خدا؟ کدام خدا در ذهن توست که حالا می‌خواهی بگویی لا اِلَه اِلّا اللَه؟ می‌فرمودند: برای من تصویری از لا اِلَه اِلّا اللَه و وحدانیت خداوند از مرحوم علامه شعرانی(مُدَّ ظلُّه) جا افتاده بود که همان را توضيح دادم. بعد از توضيح من، مرحوم علامه طباطبایی لبخند زدند و توضیحی دادند و گفتند: حالا بگو لا اِلَه اِلّا اللَه.

از عبارت لا اِلَه اِلّا اللَه چه چیزی در ذهن ما هست؟ مرحوم استاد ما به یکی از شاگردان فرموده بودند ذکر یونسیه را 400 مرتبه بگوید. ایشان می‌گفتند: من هر بار که ذکر را می‌گفتم یک معنای جدید به ذهنم می‌آمد. 400 معنا از این آیه. اما تنها معنایی که به ذهن ما می‌آید این است که خداوند واحد است و پاک و منزه از عیب و نقص و ما ظالم.

وَ ذَا النُّونِ‏ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين.[42]

«و ذا النون [يونس‏] را (به ياد آور) در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت؛ و چنين مى‏پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؛ (امّا موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها (ى متراكم) صدا زد: خداوندا! جز تو معبودى نيست! منزّهى تو! من از ستمكاران بودم!»

همچنین می‌گفت: وقتی این ذکر را می‌گویم، در باطن و درون خودم به عمق می‌روم و معانی باطنی‌تری را می‌فهمم. بعد استاد ما به او فرمودند: دیگر نباید به معانی توجه کنی؛ چون برایت کثرت می‌آورد. باید به یک حقیقت درونی از این ذکر برسی.

غرض اینکه تمامی شریعت برای عبور از خود و وصول به خداوند است. کار دیگری نمی‌خواهد بکند. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ،[43] «ما از آنِ خداییم؛ و به سوى او بازمى‏گرديم!» معاد؛ بازگشت به خداوند است، نه بازگشت به زندگی یا بازگشت به دنیا، که البته آن خداوند در درون همهٔ موجودات هم هست. تمام شریعت برای همین است منتهی به شرط جهت‌گیری صحیح. جهت‌گیری صحیح، همان ادراک و اخلاصی است که داریم. چه از خداوند می‌فهمیم و چه چیزی در ذهن ماست؟

یکی از بزرگان که به نظرم یکی از دو نراقیّون باشد، می‌گوید وقتی به این روایت برخورد کردم که مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ‏ يَنَابِيعُ‏ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ،[44] «کسی که 40 صباح و شبانه‌روز خودش را برای خداوند خالص کند، چشمه‌های حکمت از قلب او بر زبانش جاری می‌شود»، سعی کردم 40 روز خطا نکنم و نیت‌های خود را خالص کنم، اما نتیجه‌ای حاصل نشد. دوباره 40 روز دوم، باز هم نشد. 40 روز سوم هم نشد. فکر که کردم، دیدم من اصلاً اخلاص برای خداوند نداشتم، بلکه برای به دست آوردن علم و حکمت تلاش می‌کردم و می‌خواستم به آن حکمت برسم.

أَخْلَصَ لِلَّهِ مطلق است. عمل را خالص کند یا نیت را یا ذات خود را؟ همه چیز را باید خالص کند، نه فقط عملش را. خالص کردن عمل کاری ندارد. عمده، خالص کردن آن ذات است. خالص کردن ذات یعنی چه؟ یعنی او نباشد و خداوند باشد. 40 روز این فرد نباشد و به جای او خداوند باشد. پس ادراک و اخلاص لازم است و اگر این ادراک و اخلاص نباشد، دیگر جهت‌گیری درست نیست. اگر هزار سال هم مجاهده کند، برای او بُعد از خداوند پیش می‌آید. آقا امام صادق(عليه السّلام) فرمودند: الْعَامِلُ‏ عَلَى‏ غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ فَلَا تَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً.[45] کسی که واقعاً عمل و تلاش می‌کند و زحمت می‌کشد اما بصیرت لازم را برای آن کار ندارد، هر چه تلاش می‌کند و هر چه سرعتش بیشتر شود، نتیجهٔ آن دور شدن بیشتر است. فَلَا تَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً، سرعت سیر او چیزی بر او، جز دوری نمی‌افزاید. پس باید نماز و روزه‌های خود را با نیت صحیح انجام دهیم. یعنی اول اینکه خداوند را درست بشناسیم. خداوند در ذهن ما موجود موهومی نباشد که او را به گوشه‌ای از هستی پرتاب کرده‌ایم. ما از هرچیزی حس و معرفت و شناخت داریم جز از خداوند. بعد هم فقط دنبال خداوند باشیم. البته سیر رشد معرفتی و عملی انسان مرحله به مرحله است.

گام اول، حسن فعلی یعنی انجام واجبات و ترک محرمات است. سپس باید دقت کرد یکی از همین محرمات که باید ترک شود، ریا است. پس در فعل و انگیزه ریا نکنیم و سعی کنیم به عشق خداوند اعمالمان را انجام دهیم نه برای رفع تکلیف.

گام بعد مراعات مستحبات و مکروهات است آن هم به عشق خداوند. ایـن‌ها باعـث می‌شـود حـس انسـان از خـودش ضعیـف شـود.

همچنین کثرات را در ذهن کم کرده و وجود انسان را جمع می‌کند. از مستحباتی که بسیار به آن امر شده، سکـوت است. درون ما مثـل آیینـه‌ای

افتاده و شکسته شده است. یکی از چیزهایی که این آیینه را جمع و واحد می‌کند سکوت است. سکوت، درون انسان را جمع می‌کند. پراکنده‌ها را. چون ما با صحبت کردن مدام داریم تکثر ایجاد می‌کنیم. برای همین است که وقتی خداوند به حضرت زکریا(عليه السّلام) از راه اعجاز فرزندی عطا می‌کند، می‌فرماید تو نمی‌توانی سه شبانه‌روز صحبت کنی: قالَ رَبِّ اجْعَلْ لي‏ آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا.[46] «عرض كرد: پروردگارا! نشانه‏اى براى من قرار ده! فرمود: نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلّم (با مردم) نخواهى داشت؛ درحالى‌كه زبانت سالم است.»

همین‌طوری نیست که خداوند بگوید حالا این یک نشانه است که نتوانی صحبت کنی. این صحبت نکردن، بی‌حساب نیست. برای رشدی که زکریا لازم دارد تا آیت خداوند برای او بیاید، سکوت ضروری است. یکی از اموری که او را به آن رشد می‌رساند، این است که باید سکوت کند و این سکوت هم امری ضروری است که خداوند می‌فرماید: از لحاظ تکوینی نمی‌توانی صحبت کنی. در امت‌های گذشته، چیزی به نام روزهٔ سکوت بوده، البته برای این امت، به برکت رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) روزهٔ سکوت حرام است. در روایتی آقا امام رضا(عليه السّلام) می‌فرمایند: یکی از پیش‌نیازها و مقدمات کسانی که در امت‌های گذشته می‌خواستند سلوک کنند و به سمت خداوند حرکت کنند، آن بوده که 7 تا 10 سال روزهٔ سکوت می‌گرفتند. اگر از عهدهٔ آن برمی‌آمدند، می‌فهمیدند که مرد این میدان هستند وگرنه می‌فهمیدند به درد سلوک نمی‌خورند:

عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا(عليه السّلام) يَقُولُ‏ كَانَ الرَّجُلُ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذَا أَرَادَ الْعِبَادَةَ صَمَتَ‏ قَبْلَ ذَلِكَ عَشْرَ سِنِينَ.[47]

غرض این که مستحبات و مکروهات اثر دارد و نباید به آن‌ها ساده نگریست. این‌ها نفس انسان را شکل می‌دهند. شکل خاصی هم می‌دهند. هر کدام از این‌ها یک گوشه‌ از نفس را شکل داده و یک اثر خاص در نفس انسان دارد که باید از راهنمایان طریقت که اهل‌بیت(عليهم السّلام) هستند، می‌پرسیدند که هر کدام از این‌ها چه کار با نفس انسان می‌کند، ولی نپرسیدند. این بحث همان فلسفهٔ احکام، اعم از واجب و حرام و مستحب و مکروه است.

در گام بعد، انسان باید آداب و رسوم و عاداتی که به درد دنیا و آخرت نمی‌خورد را کنار بگذارد.

گام بعد گذشتن از تمایلات است تا جایی که می‌توانیم. به تمایلاتی که دارد کم توجهی کند؛ آن هم تمایلاتی که واجب و مستحب نباشد. اگر گرسنه است، نمی‌تواند غذا نخورد، بلکه باید بخورد. مثلاً در روایت فرموده‌اند لباس شهرت حرام است. لباس شهرت آن است که مدام توجه دیگران و توجه خودمان را به این پوشش زیاد می‌کند. فقط پارچه و لباس هم نیست بلکه ریش خاص و نمونه موی خاص که انگشت‌نما شود هم لباس شهرت است. یا هر لباسی که حس انسان را از خودش عوض کند. مثلاً عده‌ای روی کتشان خیلی حساس‌اند که حتماً تک باشد و خیلی صاف بایستد با اینکه لباس شهرت نیست. البته این‌ها به معنای شلخته بودن نیست. این که لباس یا جوراب یا چیزی بپوشد و مدام حواسش به آن باشد، مذموم است؛ چون مدام خود را غوطه‌ور در کثرات می‌کند. [48]

دربارهٔ لباس در روایات می‌فرمایند لباسی را بپوش که تو را از خداوند دور نکند و توجه تو را به خداوند کم نکند. همه چیز در شریعت، پُر و پیمان گفته شده است.

وقتی انسان لباس می‌پوشد مستحب است این آیه را بخواند: يا بَني‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُمْ وَ ريشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ،[49] «اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرستاديم كه اندام شما را مى‏پوشاند و مايه زينت شماست؛ اما لباس پرهيزگارى بهتر است! اينها (همه) از آيات خداست، تا متذكّر (نعمتهاى او) شوند!»

بعد این دعا را بخواند: اللَّهُمَ‏ أَلْبِسْنِي التَّقْوَی وَ جَنِّبْنِي الرَّدَى،[50] این لباس، مرا از لباس تقوا و توجه به خداونـد که لبـاس حقیقـی مـن

است، دور نکند. [51]

اگر انسان این مسیر را طی کند، کم‌کم به خداوند نزدیک می‌شود. حرکت هم به اندازهٔ وسع و بدون حرکت‌های ساختارشکنانه. هیچ کس نباید یک دفعه کارهای عجیب و غریبی بکند. این عالم، کلاً عالم تدریج است. تا به حال دیده‌اید یک دفعه هوا تاریک شود؟ تعلیم و تربیت و رشدِ همه چیز، تدریجی است. در این عالم اینکه کسی یک شبه راه صد ساله را طی کند، نداریم. هر کاری باید کم‌کم انجام شود. البته این به معنای کوتاهی نیست. باید به اندازهٔ توان و طاقت حرکت کرد.

در کنار تمام این مراحل باید ارتقای نیت و افزایش عشق به خداوند نیز حاصل شود. با افزایش عشق خداوند، شور به عمل هم در انسان افزوده شده و طی این گام‌ها آسان می‌شود. ضمن اینکه این گام‌ها جدای از یکدیگر هم نیستند، مثلاً خود مستحبات اصلاح واجب می‌کند مانند مستحبات نماز که باعث ارتقای آن می‌شود.

 

دنبال دیدن جسم مطهر امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) نباشیم

نکتۀ بعد اینکه آنچه دربارۀ امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) در دو شب گذشته تذکر دادیم، اگر برای دوستان ثقل دارد به آن توجه نکرده و فراموش کنند. حداقلِ این معنا آن است که امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را یک جسد ندانیم. ایشان تنها یک جسم ظاهری نیستند که دنبال دیدن جسم مطهر ایشان باشیم، گرچه دعا می‌کنیم: اللَّهُمَ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ،[52] خداوندا چشمان ما را به جمالش منور بفرما. ولی کیست که امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را ببیند؟ اکثر افرادی که دیدند، در مکاشفه و از مجرای نفس خود دیدند و کم بودند افرادی که واقعاً خود امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) را ببینند. قابلیت خاصی می‌خواهد و کسی که به آن جا برسد، دیگر دیدن و ندیدن برای او یکسان می‌شود.

جریان اُویس خیلی روشن است. اگر واقعاً دیدن پیامبر یک چیز خیلی عظیم و غیرقابل اغماض بود، وظیفهٔ اویس این بود که مجدداً به مدینه برگردد. او در باطن خود با پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) متصل است و اصلاً نیازی به دیدن ظاهری ندارد. اصلاً دیدن ظاهری چیزی نیست. اصل ارتباط با امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) این است که در باطن با حضرت متصل باشیم. ظهوری که به درد بنده و شما بخورد، همین ظهور است. اگر امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) بیایند و ما به ظهور نرسیده باشیم، ظهور ایشان به دردمان نخواهد خورد. همان طور که ظهور پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برای بسیاری از مردم به درد نخورد و اتفاقاً شرورتر هم شدند. اصل آن است که ما به ظهور برسیم. اگر به ظهور برسیم، با امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) همراهی و معیت داریم و این مهم است. یعنی ما باید به جایی برسیم که دیدن و ندیدن امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) برایمان فرقی نکند. یعنی همراهی باطنی با حضرت داشته باشیم.

 

اصول دین؛ ارکان حرکت انسان به سمت مقصد الهی است

اما بحث ما در این شب‌ها، بحث دین‌شناسی است. این بحث از سرفصل‌های عقاید است. ما در عقایدمان اصول دین را 5 تا می‌دانیم، بعضی 3 تا و عده‌ای 4 تا می‌دانند. خود تعداد اصول دین، جزء اصول دین نیست. نه یک آیه برای آن داریم و نه یک روایت.

تعریفی هم که عمدتاً از اصول دین داریم، باید اصلاح شود: اموری که اگر انسان به آن معتقد نباشد، کافر می‌شود. این تعریف، تعریف ضروریات دین است نه تعریف اصول دین. ضروری دین آن چیزهایی است که مشخصاً در دین آمده است مثل نماز. اگر کسی نماز نخواند، مؤمن بدون قید و بند می‌شود. مسلمان است و از حد اسلام خارج نشده، اما یک مسلمان فاسق است. اما اگر بگوید اصلاً نماز چیست؟ یک چیز بی‌خود، چیزهایی را به زبان عربی بلغور کنیم. این فرد منکر ضروری دین شده و کافر و نجس و ملحق به کفار است. آن تعریفی که از اصول دین شده است، نماز، روزه و حجاب را داخل اصول دین می‌کند، درحالی‌که این‌ها خارج از اصول دین هستند. تعریف اصول دین باید اصلاح شود.

دین را بعداً دقیق تعریف خواهیم کرد، اما اجمالاً اینکه دین یک روش حرکت است. روش حرکت انسان در نظام هستی است. هر حرکتی مبانی دارد. پایه‌های دین یعنی پایه‌های حرکت. پایه‌های یک حرکت چیست؟ هر حرکتی 6 رکن دارد:

1. مبدأ حرکت.

2. مقصد حرکت. هر حرکتی حتی اگر غیرارادی باشد، مبدأ و مقصدی دارد. چه انسان به آن آگاه باشد و چه نباشد. چون حرکت بدون مبدأ و مقصد محال است.

3. مسیر حرکت که راه بین مبدأ و مقصد است.

4. متحرك که باید این مسیر را طی کند. عدم که نمی‌تواند از مبدأی به مقصدی برود.

5. محرِّک. آن کسی که عامل حرکت است. نیرویی که حرکت را ایجاد می‌کند. علت حرکت.

6. بستر حرکت که زمان است. در حرکت‌های آگاهانه، آگاهی در حرکت هم به این ارکان اضافه می‌شود که نیاز به راهنما را ایجاد می‌کند.

پس اگر دین روش حرکت از نقطهٔ شروع تا نقطهٔ مطلوب است؛ یعنی وصول به خداوند، این حرکت ارکان و پایه‌هایی دارد. پایه‌های این حرکت، اصول دین است. این پایه‌ها چه هستند؟

مبدأ دین، خداشناسی است. مبدأ وجودی ما و مبدأ حرکتمان خداوند است، هُوَ الْأَوَّلُ‏ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ،[53] «اوّل و آخر و پيدا و پنهان اوست؛ و او به هر چيز داناست‏.»

مقصد دین، بحث معادشناسی است که معاد ما همان خداوند است. مبدأ و مقصد یکی است. معاد همان رجوع به خداوند است. رجوع به مبدأی است که از آن آمده‌ایم. خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ،[54] «آسمانها و زمين را بحق آفريد؛ و شما را (در عالم جنين) تصوير كرد، تصويرى زيبا و دلپذير؛ و سرانجام (همه) بسوى اوست.» الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ،[55] «آنها كه هر گاه مصيبتى به ايشان مى‏رسد، مى‏گويند: ما از آنِ خدائيم؛ و به سوى او بازمى‏گرديم!» وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ‏ الْمُنْتَهى،[56] «و همه امور به پروردگارت منتهى مى‏گردد.»

انتها و نهایت همه چیز و هر شیئی به خداوند است. بحث عدل هم که جزء اصول عقاید می‌دانند، زیر مجموعهٔ خداشناسی است. خداوندی را که می‌خواهیم بشناسیم، ذات، اسماء و صفات و افعالی دارد. یکی از صفات فعل خداوند عدل است. فقط عدل هم نیست، حکمت هم هست. خداوند هم عالمانه خلق و تدبیر می‌کند و هم عادلانه خلق و ربوبیت می‌کند. همۀ اسامی خداوند، در افعال او ظهور و بروز می‌کنند. خداوند در خلقت خود عزیز، حکیم، قدیر و مختار و ... است. پس خداشناسی اعم از توحيد و شناخت اسماء و صفات و ویژگی‌های خداوند و نیز عدل است. منظور از بحث معاد هم با تمام شئون و زیر مجموعه‌هایش است.

سومین رکن دین، مسیر بین مبدأ و معاد یعنی هستی‌شناسی است. اتفاقاً هستی‌شناسی، متمم بحث توحيد است. خصوصاً شناخت ملائکه که وسایط فیض هستند. هستی‌شناسی یعنی شناخت عوالم وجود، ملائک و عوالم غیب که این‌قدر در قرآن به آن تأکید شده است، ولی در عقاید رسمی ما حضور ندارد. اتفاقاً خداوند شناخت ملائک را جزء واجبات قرار داده است. متمم بحث توحید و مقوم بحث نبوت است. یعنی قوام نبوت، به ملائک است. برای همین خداوند بعد از ایمان به خودش، بحث ملائک را در ایمان مطرح کرده است:

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ،[57] «پيامبر، به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است. (و او، به تمام سخنان خود، كاملًا مؤمن مى‏باشد.) و همه مؤمنان (نيز)، به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگانش، ايمان آورده‏اند؛ (و مى‏گويند:) ما در ميان هيچ يك از پيامبران او، فرق نمى‏گذاريم (و به همه ايمان داريم). و (مؤمنان) گفتند: ما شنيديم و اطاعت كرديم. پروردگارا! (انتظارِ) آمرزش تو را (داريـم)؛

و بازگشت (ما) به سوى توست.»

اعتقاد و شناخت ملائکه را قبل از بحث نبوت و رسولان و بعد از توحید و خداشناسی آورده است. وسایط فیض، لازمه و متمم بحث خداشناسی و توحید است. پس هستی‌شناسی به خصوص بحث از عوالم هستی و عوالم غیب یعنی به طور خاص شناخت ملائکه و وسایط فیض، کیفیت آنان، کیفیت وساطت فیض، کیفیت خلق آن‌ها و پیدا شدن کثرت از خداوند و عوالم بعدی وباز به خصوص شیطان که این همه روی آن تأکید شده است. کمتر موضوعی است در قرآن کریم که به‌اندارۀ بحث شیطان شناسی تکرار شده باشد.

چهارمین اصل از اصول اعتقادات، اصلی‌ترین آن‌ها است که اصلاً گم شده است. متحرک شناسی یا همان انسان‌شناسی. انسان کیست و چیست؟ مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِفِ.[58] مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ‏ رَبَّهُ.[59]

پنجمين اصل و رکن دین، علت حرکت است که بحث دین‌شناسی اینجا مطرح می‌شود. دین‌شناسی به چه معناست؟ دین‌شناسی که امروزه رایج است تقریباً چون در غرب و در فضای بعد از رنسانس شکل گرفته، جهت‌گیری خاصی دارد.

دین‌شناسی مدنظر ما در بحث عقاید، آن چیزی است که فهم آن، باعث شود انسان دنبال دین و روش صحیح حرکت به سمت خداوند برود. یعنی اول احساس نیاز به دین و این راه حرکت بکند و بعد از احساس نیاز، برود و از بین ادیان متعدد، آن دینی که تنها آن رساننده است یا بهتر از بقیه رساننده است را پیدا کند. فعلاً قضاوتی درباره یکی یا چند تا بودن این مسیر حرکت نداریم. البته اعتقاد ما این است که یک راه و یک دین رساننده به خداوند است ولی فعلاً فراتر از اعتقاد خود بحث می‌کنیم که در این صورت بحث دین‌شناسی دو محور اصلی پیدا می‌کند:

1. آیا دین یک ضرورت است یا یک چیز خوب یا یک چیز مضر یا مفید و مضر؟ در محور اول از دین‌شناسی که بحث این شب‌های ماست، باید به این یقین برسیم که دین چیست؟ آیا خط به خط، تمامی اجزاء آن مورد احتیاج و ضرورت است؟ یا چیزی است که اگر باشد بهتر است و اگر نباشد اشکالی ندارد یا اینکه ضرر آن بیشتر است یا چیزی کاملاً مضر است؟ این بحث سرفصل‌هایی دارد که فهرست بحث را عرض خواهیم کرد.

2. اگر از محور اول گذشتیم و انسان به این نتیجه رسید که دین حتماً لازم است، حال با هزار دین مواجه است. کدامیک را باید انتخاب کند و چگونه باید انتخاب کند که مطمئن باشد انتخاب درستی کرده است؟ راه انتخاب دین صحیح و مقایسه تطبیقی ادیان بحث می‌شود.

البته پس از این دو مرحله وارد دین حق می‌شویم که در آنجا بحث استفادۀ بهینه از دین حق مطرح خواهد شد. چون در نهایت می‌خواهیم از دین برای سیر حرکت خود استفاده کنیم.

ششمین اصل هم راه و راهنماشناسی است. نبوت و امامت است. این‌ها اجزاء و ارکانی است که اگر ما به طور منطقی دین را یک روش حرکت بدانیم، دانستن این‌ها برای حرکت صحیح الزامی می‌شود؛ یعنی همان اصول دین.

 

هدف از بحث دین‌شناسی تثبیت باورهایمان است

پس ما می‌خواهیم در این سلسله جلسات دربارۀ اینکه دین چه کاره است، بحث کنیم. البته ما به عنوان مسلمان معتقدیم که دین چیز خوبی است، ولی شبهاتی راجع به دین مطرح است که سبب دین‌گریزی شده. درست است ما به صورت اجمالی خیلی چیزها را می‌دانیم، ولی تا به یقین نرسیم و اعتقادات خود را برای خود تثبیت نکنیم، همیشه در معرض تزلزل قرار داریم. مثلاً ما می‌دانیم خداوند عادل است، ولی فرض کنید یک دفعه همهٔ اعضای خانوادهٔ ما در یک حادثه رانندگی کشته شوند، آن وقت چه حسی داریم؟ اگر فقط به زبان گفته باشیم خداوند عادل است، با برخی شبهات سست که به خیال شبهه‌افکنان بسیار عمیق است، از اعتقاد عدل خداوند برمی‌گردیم. هر یک از ما فکر می‌کنیم در اعتقاداتمان عمیق هستیم؛ چون هر کسی به دانسته‌ها و داشته‌های خود دل‌خوش است. فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ،[60] «امّا آنها كارهاى خود را در ميان خويش به پراكندگى كشاندند، و هر گروهى به راهى رفتند؛ (و عجب اينكه) هر گروه به آنچه نزد خود دارند خوشحالند!». اما زمانی که محک می‌خوریم، مشخص می‌شود که هرکس چه کاره است؟ در آن صحنهٔ امتحان نمی‌گوییم: خدایا چرا این کار را کردی؟ وَ سُئِلَ عَلِیٌّ(عليه السّلام) عَنِ التَّوْحِيدِ وَ الْعَدْلِ فَقَالَ إِنَّ التَّوْحِيدَ أَنْ لَا تَتَوَهَّمَهُ وَ الْعَدْلَ‏ أَنْ‏ لَا تَتَّهِمَ.[61] ما زمانی به باوری حقیقی از توحید و عدل رسیده‌ایم که خداوند را متهم نکنیم. نگوییم خدایا چرا؟ اگر 100 بار مبحث عدل را درس داده باشیم، ولی چه در زبان و چه در دل بگوییم: خدایا چرا این‌طور شد، باید آن چه از عدل می‌دانیم را لب کوزه بگذاریم و آب آن را بخوریم.

از اَنَس بن مالک اینطور نقل شده است: من 20 سال با پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودم ولی یک بار از ایشان «ای کاش» نشنیدم. این، یعنی پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حکمت خداوند را باور دارند. البته پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فوق این حرف‌ها هستند، ولی به هر صورت کسی که به حکمت خداوند در نظام احسن یقین پیدا کرده باشد، دیگر هیچ‌وقت «ای کاش» بر زبان او نخواهد آمد.

پس ما دنبال یقین هستیم که ان‌شاءالله حاصل شود. این مطلب، جایگاه بحث دین‌شناسی در سلسلهٔ مباحث اعتقادی بود. هدف این بحث هم تثبیت دین‌داری و تمایل بیشتر نسبت به دین خصوصاً به دین حق است.

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ

 

 

 

مجلس چهارم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[62]

 

جایگاه دین‌شناسی در نظام عقیدتی انسان چیست

اگر دین را راه و روش وصول و رسیدن به هدف بدانیم، روش یک حرکت خواهد شد و حرکت، ارکان و پایه‌هایی دارد. بنابراین اصول دین همان پایه‌های حرکت هستند. مبدأ شناسی و معاد شناسی، شناخت ابتدا و انتهای این حرکت است. انسان‌شناسی، شناخت متحرک این سیر است. هستی‌شناسی، شناخت بستر این حرکت است؛ زیرا با اینکه سیر و حرکت انسان سیری درونی است، در هر مقطعی از سیر خود، با عالَمی از عوالم وجود و هستی سنخیت پیدا می‌کند. ما اگر بخواهیم ملائک را تصور کنیم، نمی‌توانیم و هیچ آگاهی حقیقی از آن‌ها نمی‌توانیم پیدا کنیم. چرا نمی‌توانیم مَلَک را ببینیم یا تصور کنیم؟ چون سنخ وجودی آن‌ها سنخ عالم ماده نیست. اگر سنخ ملائک مادی بود، دیدن آن‌ها کاری نداشت، همان‌گونه که طبیعت اطرافمان را می‌بینیم، جبرئیل را هم می‌دیدیم. ما انسان‌ها در هر مقطعی از وجودمان، با یک مقطع از عالَم ارتباط داریم. جسد مادی ما به وسیلهٔ حواسمان عالم مادی را حس کرده و با آن ارتباط داریم. چون این ادراک حسی ما به فعلیت رسیده، می‌توانیم موجودات عالم ماده را ببینیم. منتهی ما یک موجود یک بُعدی نیستیم بلکه چندبعدی و چند طبقه‌ای هستیم. اگر کسی سیر درونی کرده و بخش برزخی وجود خود را به فعلیت برساند، موجودات عالم برزخ را همین الآن می‌بیند. وقتی می‌گویند چشم برزخی فلانی باز شده یعنی در درون خود به عالم برزخ رسیده و همان‌گونه که ابزار مشاهدهٔ عالم مادی را از چشم و گوش داشت، چشم و گوش برزخی او هم فعال شده و موجودات برزخی مثل ملائک و سایر موجودات برزخی را می‌بیند و ادراک می‌کند. اگر بیش از این در درون خود سیر کند، بخشی از وجود او که هم سنخ عالم قیامت است به فعلیت می‌رسد و آن وقت، حقیقت قیامت را می‌بیند. بهشت و جهنم را می‌بیند، ملائک مقرّب را می‌بیند، ارواح انبیا و اولیا را می‌بیند. اگر سیر بیشتری کرد و به طور کامل از خودش بیرون آمد، آن وقت حقائق الهیه را فارغ از عوالم خَلق می‌بیند.

پس مراتب سیر درونی انسان، با سیر در نظام هستی منطبق می‌شود. بنابراين هم متحرک این حرکت انسان است و هم مسیر آن، منتهی چون انسان همان‌گونه که در درون خودش سیر می‌کند، نظام هستی را هم سیر می‌کند، شناخت بستر حرکت او، هستی‌شناسی است، خصوصاً شناخت موجودات عالم ملکوت.

محرّک انسان در این حرکت هم به معنای علت فاعلی او، خداوند است.

پس دین به عنوان برنامۀ حرکت انسان باید تمامی ارکان گفته شده را داشته باشد. اما محرّک و انگیزۀ انسان برای گرایش به دین و استفادۀ از آن به عنوان برنامۀ حرکت، چیست؟ نقش مباحث دین‌شناسی اینجا روشن می‌شود. در واقع دین‌شناسی معرفتی به دین قبل از ورود به آن است که برای انسان انگیزه و گرایش به سمت دین ایجاد می‌کند. با شناخت دین است که انسان میل پیدا می‌کند برای رسیدن به سعادت در مسیر حرکت خود از برنامۀ خاصی به نام دین استفاده کند. وقتی انسان فهمید مسیر بلند ابدی در پیش دارد و سعادت و نجات برای او اهمیت پیدا کرد، میل به رسیدن به این سعادت در او ایجاد می‌شود. از طرفی می‌بیند عقل نمی‌تواند به دستورالعملی جامع برای رسیدن به سعادت دست پیدا کند؛ پس می‌گردد دنبال راهی که او را به سعدت ابدی برساند. مباحث دین‌شناسی او را به برنامۀ مطلوب می‌رساند. در میان راه و پس از ورود به دین نیز هرچه شناخت انسان از دین و زیبایی‌های آن و نقش آن در سعادت خود بیشتر شود، انگیزۀ بیشتری خواهد داشت برای گرایش به دین و اجرای کامل‌تر برنامه‌های آن. پس مباحث دین‌شناسی علت انگیزشی انسان است برای حرکت و سیر در مسیر خود با برنامۀ دین. در واقع آشنایی با دین، راه گرایش به آن است. همانطور که مواجهه با ادیان تحریف شده باعث فرار انسان غربی از دین شد.

پس بحث دین‌شناسی باید جزء دروس عقاید قرار بگیرد، آن هم با هدف:

1. ایجاد حس نیاز به دین؛

2. پیدا کردن دین حق؛

3. شناختِ کیفیتِ استفاده از دین حق.

یعنی دین‌شناسی 3 فصل اصلی دارد: در ابتدا انسان باید به دین احساس نیاز کند و شیفته و متمایل به دین شود. وقتی این‌طور شد، باید دین حقیقی را از بین بازار ادیان مختلف شناسایی و انتخاب کند. در نهایت باید بداند چگونه می‌تواند بهترین استفاده را از دین حق بکند.

 

فهرست کتاب‌های دین‌شناسی چیست

فهرست اجمالی کتاب سلسله بحث‌های فلسفهٔ دین و دین‌شناسی، نوشته آیت‌الله جوادی آملی:

فصل اول: تعریف دین؛

فصل دوم: منشأ دین؛

فصل سوم: گوهر و صدف دین؛[63]

فصل چهارم: زبان دین؛

فصل پنجم: عقل و دین؛

فصل ششم: پلورالیزم دینی.

پلورالیزم یعنی کثرت‌گرایی. از این مطلب بحث می‌شود که آیا کثرت در ادیان مورد پذیرش است یا خیر؟ قابل پذیرش نه به این معنا که همگی حق باشند، بلکه به این معنا که هر کدام بهره‌ای از حق داشته باشند. به قول خود قائلین به کثرت‌گرایی در دین، آیینه‌ای را شکسته‌اند و هر کدام از تکه‌ها به اندازهٔ خودش تصویر حقیقت را نشان می‌دهد.

فهرست این کتاب از کتاب‌های دین‌شناسی دیگر بهتر است. اولین کسانی که در زمینهٔ دین‌شناسی کار مطالعاتی کردند غربی‌ها بودند. نگاه آنان در مباحث دین‌شناسی، نگاه بیرونی به دین بوده. کتاب‌های دین‌شناسی که حتی توسط متخصصان دینی خودمان نوشته شده، مقداری تأثير و رنگ و بو از فهرست کتاب‌های غربی گرفته است، البته نه از محتوای آنان.

اما ما می‌خواهیم دین را بشناسیم برای چه؟ برای اینکه انگیزۀ حرکت به دست آوریم. بحث دین‌شناسی که باید در سرفصل‌های عقاید مطرح شود، به معنای علت و محرّک و انگیزۀ انسان، برای سیر و حرکت است.[64] چه زمانی انسان می‌تواند وارد بستر حرکت شده و با قدرت و قوت و انگیزه و بانشاط و جدیت دین‌داری کند؟ زمانی که به دین علاقه و علقه پیدا کرده باشد. یعنی انگیزه پیدا کرده باشد. دین‌شناسی باید به انسان انگیزه بدهد. نقش دین‌شناسی ایجاد غایت فاعلی و انگیزه در انسان است. چگونه؟ اول احساس نیاز در او ایجاد کند، بعد شدت نیاز و ضرورت، بعد او را نسبت به دین مشتاق کند تا اینکه دنبال دین راه بیفتد و در پی یافتن دین حق یا دین برتر باشد. دینی که بهتر از بقیه است و کارایی بیشتری دارد و مفیدتر است. بعد راه استفاده از آن دین و بهترین شیوۀ استفاده از آن را یاد بگیرد.

با این توجه، فهرستی که در کتب دین‌شناسی بحث می‌شود، کارایی ندارد. البته به این معنا نیست که این کتاب‌ها به درد نمی‌خورد. این کتاب‌ها، با هدف دیگری نوشته شده به همین دلیل، فهرست آن‌ها متفاوت است. اصلاً دین‌شناسی به این معنا که موضوع بحث ما است، در اصطلاحات فلسفهٔ دین وجود ندارد. اصطلاح دین‌شناسی در نگاه غربی یعنی نگاه بیرونی به دین، بدون این که بخواهند دنبال حقیقتی بگردند. مثل اینکه فردی زمین‌شناس است و تحولات زمین را پیگیری می‌کند و اصلاً کاری به حق و حقیقت ندارد.

امثال این کتاب استاد آیت الله جوادی آملی(مد ظله العالی) پاسخی است به بعضی مسائل و شبهاتی که در کتب دین‌شناسی غربی آمده است، به همین دلیل با فهرست آن‌ها هم‌پوشانی دارد.

 

اجمالی از فهرست بحث دین‌شناسی بدانیم

اما بحث ما متفاوت است. سه بخش اصلی در این مباحث خواهیم داشت که موضوعاتی را ذیل آن‌ها پیگیری می‌کنیم:

ضرورت بحث از دین‌شناسی. تعریف لغوی، عرفی و اصطلاحی دین. سرچشمه و منشأ دین که دو فصل دارد:

فصل اول: عامل پیدایش و تولید دین. چه کسی دین را درست کرده است به معنای علت فاعلی. پدیدآورندهٔ دین چه کسی بوده است؟

فصل دوم: علل گرایش به دین. بحث ضرورت دین همین جا مطرح می‌شود.

انواع دین. تفاوت دین با مسلک. آثار و فواید دین. اهداف دین. لایه‌های دین. قلمروی دین. انواع دین و علت تنوع ادیان. ثبات و تحول در دین. وحدت و تعدد ادیان. سرّ تجدید شرایع و ادیان. ختم ادیان. فرق شریعت و دین. سرّ اختلاف شرایع. تاریخچهٔ ادیان. تا اینجای فهرست عهده‌دار بخش اول است.

از بحث نحوهٔ دسترسی به دین برتر، وارد فصل دوم می‌شویم. نحوهٔ دستیابی به دین برتر. زبان دین. ارتباطات دین با موجودات، دین در نظام هستی. آسیب‌ها و انحرافات در دین. علل دین‌گریزی و احساس بی‌نیازی از دین. تکثّر ادیان.

 

مقایسه تطبیقی اسلام و ادیان دیگر، از علوم ضروری هر مسلمانی است

تکملهٔ بحث بخش دوم، مقایسهٔ تطبیقی ادیان است که دو مرحله دارد:

اول: ادیان قابل‌اعتنا را پیدا کنیم؛

دوم: ادیان قابل‌اعتنا را باهم مقایسه کرده و به حقیقت برسیم.

باید راهی میان‌بُر پیدا کنیم، چون عمر ما کفاف نمی‌دهد که بنشینیم و هزار دین را بررسی کنیم. مثلاً 8 تا 10 سال درس می‌خوانند تا ببینند بودا چه می‌گوید و حرف حساب او چیست، آنگاه دکترای بودا شناسی کسب می‌کنند. انسان باید راه تحقیقی میان‌بر را پیدا کند. اولاً تحقیقی باشد نه تقلیدی که اگر بگویند فلان دین بهتر است، یا به درد نمی‌خورد، قبول کنیم. ثانیاً راهی کوتاه باشد؛ در غیر این صورت، عمر نوح می‌خواهد تا فرد فقط بتواند به دین حق برسد.

مطلب دیگر اینکه شاید ما برای خودمان اثبات کردیم دین حق اسلام است، ولی همیشه انسان در مطالعات تطبیقی و مقایسه عمق پیدا می‌کند. مثلاً اگر بخواهید اطلاعاتی دربارهٔ فرش پیدا کنید، با بررسی یک فرش چیزهایی نصیب شما می‌شد، ولی وقتی دو فرش را کنار هم می‌گذارید چیزهای بیشتری دستگیر شما می‌شود. کدام کهنه‌تر است. بافت کدام دقیق‌تر است. نخ کدام مستحکم‌تر است. کدام ظریف‌تر است.

مطالعات تطبیقی مطالعاتی است که انسان را به عمق می‌برد و بسیاری از نکات نگفته و نهفته در مطالعات تطبیقی پیدا و آشکار می‌شود. ضمن اینکه آثار و برکات دیگری هم دارد، خصوصاً در مقایسه ادیان الهی باهم، یعنی اسلام، مسیحیت، یهودیت و زرتشت اگر آن را دین الهی بدانیم. بهتر است بحث مطالعهٔ تطبیقی در ادیان را، مطالعهٔ تطبیقی کتاب‌های آسمانی بگوییم.

چند هزار دین وجود داشته که البته بسیاری از آن‌ها منسوخ شده و فقط اسمی از آن‌ها باقی مانده است، ولی شاید همان تعداد محدود باقی‌مانده بالغ بر دو سه هزار عدد باشد. کتابی به نام ادیان زندۀ جهان[65] ادیان زنده را شمرده است. تعداد زیادی از این‌ها می‌گویند اصلاً دین آسمانی به این معنا که از جانب خداوند پیغمبری مبعوث شده باشد، نیستند. ما در پلهٔ اول بحث دین‌شناسیِ خود می‌گوییم که دنبال بافته‌های ذهنی بشری مثل خودمان نیستیم. دنبال علمِ برتر از علم بشری هستیم. بنابراین کار راحت می‌شود و در نهایت به مقایسهٔ کتاب‌های آسمانی می‌رسد. این بحث سرفصلی جالب و یکی از درس‌هایی است که به اعتقاد بنده باید همهٔ مسلمانان در دبیرستان در قالب یک جلد کتاب می‌خواندند، مقایسهٔ قرآن و کتاب‌های آسمانی دیگر. از خیانت‌های سیستم آموزشی است که درس‌های حیاتی در آن مفقود و دروس ذهن پُرکنِ کم خاصیت، در آن فراوان است. آموزش و پرورش ما دارد راه بی‌تقوایی را به سرعت طی می‌کند؛ چون تقوا فقط نماز اول وقت نیست. امیر مؤمنان(عليه السّلام) می‌فرمایند از ویژگی‌های متقین این است که گوششان فقط بدهکار علم سودمند است یعنی چیزی که به دردشان بخورد، وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ.[66]

جوان ما از دبیرستان فارغ التحصیل می‌شود، نه خودش را می‌شناسد، نه خدایش را می‌شناسد، نه پیغمبر خود را می‌شناسد. نه می‌تواند پولی را برای خرج کردن مدیریت کند، نه می‌تواند زن بگیرد، نه می‌تواند شوهرداری کند.

در زمینهٔ مقایسهٔ کتاب‌های آسمانی و قرآن، یک پزشک جراح فرانسوی به نام موریس بوکای تألیف ارزشمندی دارد. [67] این فرد در تیم بررسی جسد فرعون (رامسس دوم) بوده. جسد فرعون را حدود سال 1970 در اهرام مصر پیدا کردند که مشخص شد با خفگی در آب مرده است. جسد را مدتی برای کالبدشکافی به فرانسه فرستاده بودند. ایشان رئیس آن تیم تحقیقاتی بوده. کار روی جسد فرعون جرقه‌ای می‌شود که به سمت مطالعات قرآنی حرکت کند.

قرآن کریم آیه‌ای دارد که جزء معجزات قرن بیستمی آن است. آیات فراوانی دارد که جزء معجزات است و هنوز کشف نشده، اما حقیقت ده پانزده آیهٔ قرآن در قرن بیستم فهمیده شد، تازه آن هم به اندازهٔ فهم اولیهٔ بشری و اطلاعات ما. یکی از آنان آیه‌ای دربارهٔ فرعون است.

وقتی بنی‌اسرائیل و قوم حضرت موسی(عليه السّلام) از دریا عبور کردند، دیگر خبری از فرعون و سپاهش نداشتند، چون آن‌ها در دریا غرق شدند و آن هم نه غرق شدن طبیعی که بگوییم ممکن است نجات پیدا کنند، بلکه عذاب الهی است. در عذاب الهی نجات وجود ندارد. پس تصور عمومی این بود که فرعون غرق شده و جسد او را یا کوسه خورده یا در دریا تجزيه شده است. اما آیه می‌فرماید: وَ جاوَزْنا بِبَني‏ إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ،[68] «(سرانجام) بنی‌اسرائیل را از دريا عبور داديم؛ و فرعون و لشكرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت، گفت: ايمان آوردم كه هيچ معبودى، جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده‏اند، وجود ندارد؛ و من از مسلمين هستم!». اما دیگر وقت ایمان نبود و در آن لحظه امکان ندارد ایمان محقق شود.

بعد می‌فرماید: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ،[69] «ولى امروز، بدنت را (از آب) نجات مى‏دهيم، تا عبرتى براى آيندگان باشى! و بسيارى از مردم، از آيات ما غافل‌اند!». تعبیر آیه خیلی عجیب است. لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً، تا برای کسانی که بعدها خواهند آمد، نشانه‌ای از قدرت و عظمت و حکمت ما باشد. تا زمان قرن بیستم این آیه مفهوم درستی در اذهان مردم نداشت و تصور همه این بود که بدن او از بین رفته است؛ به همین دلیل مفسرین، قبل از پیدا شدن جسد فرعون، توجیهات غیر وجیه زیادی برای توجیه این آیه داشتند. این آیه از آیات قرن بیستم قرآن است. فَهُوَ [القرآن] فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ‏ غَضٌّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ،[70] قرآن، برای همه مردم و برای همهٔ زمان‌ها حرف دارد و هرگز تمامی نداشته و کهنه نمی‌شود.

آقای دکتر بوکای وقتی این آیه را دیده بود، با خود گفته بود عجب کتابی است که در آن خبرهایی بر خلاف تمام نظرات 30 قرن قبل وجود دارد. 30 قرن از به دَرَک رفتن فرعون می‌گذشت. این نکته، منشأ مطالعات او در تطبیق بین اسلام و عهدَین شد. بیشتر کار مقایسهٔ او هم علمی یعنی کار تجربی است.

خیلی قشنگ از حقانیت قرآن دفاع کرده طوری که انصافاً انسان خجالت می‌کشد. ما به عنوان یک طلبه به اندازهٔ ایشان در حق قرآن کار نکرده‌ایم. او مسیحی غیر معتقد به قرآن است، ولی چون منصف بوده، حقایق را انکار نکرده است. مدام افتضاحات تورات و انجیلِ تحریف‌شده را نشان داده است.

در قسمت اول کتاب خود، تورات و انجیل و قرآن را از لحاظ سند بررسی کرده و در قسمت دوم آن، چندین مسئلهٔ علمی را که این کتاب‌ها متعرض شده‌اند با مطالعهٔ تطبیقی ارائه داده است. [71]

اما بخش سوم، راه استفاده از دین است. حال که فهمیدیم اسلام دین حق است، خطوط کلی استفادهٔ بهینه از این دین چیست؟ این‌طور نیست که دین، انسان را آمپول بزند و رشد بدهد بلکه باید از دین استفاده کرد. ویژگی‌های دین برتر، بحث کمال، خاتمیت، جامعیت و فراگیری دین، در این بخش مطرح می‌شود.

این معرفی بخش‌های اصلی و سرفصل‌های بحث دین‌شناسی است.

 

از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی؛ رشد انسان به‌وسیلۀ معرفت است

پس از بیان فهرست مطالب، وارد بحث می‌شویم. اولین مطلب، ضرورت و لزوم این بحث است. همیشه برای رشد بیشتر، عمق‌بخشی به معارف لازم است. میزان رشد ما، تابع میزان فهم ما است نه بیشتر. هر کس به میزان فهم خودش رشد می‌کند. اختراعاتی مثل هواپیما چگونه پدید آمد؟ اول فهم آن ایجاد شد. عده‌ای تخیل و فهم در آسمان پریدن را پیدا کردند. اگر کسی هیچ تصوری از یک موضوع و مفهوم نداشته باشد، محال است که بتواند در آن مسیر حرکت و سیر کند. رشد ما، اولاً تابع رشد ذهنی، ثانیاً تابع رشد قلبی ما است و البته حقیقت رشد هم رشد قلبی است.

قیامت، این‌طور نیست که بگوییم: می‌رویم و می‌بینیم. نه ابداً این‌طور نیست. می‌رویم و نمی‌بینیم. سفر قیامت مثل سفرهای دنیایی نیست. اگر بخواهیم به کشور اندونزی برویم، شما که مطالعه کرده و با آن مکان آشنا هستید، با بنده که هیچ‌وقتی نگذاشته‌ام و هیچ شناختی دربارهٔ آن کشور ندارم، فرقی نداریم. هر دو می‌رویم و می‌بینیم. فرق در این است که چون شما آشنا هستید، روزهای اول نسبت به بنده از نقشه کمتر استفاده می‌کنید. اگر چند روز بگذرد، یکسان می‌شویم. در مشاهدۀ مناظر که با یکدیگر فرقی نداریم مثلاً همه جنگل می‌بینیم. سفرهای دنیوی این‌طور است. سفر آخرت به عکس است. کسی که معرفتی در این دنیا پیدا کرده باشد، در آخرت آن‌ها را می‌بیند، المَعرفَةُ بَذرُ المُشاهَدَةِ.[72] کسی هم که در این دنیا معرفت پیدا نکرده باشد، محال است آنجا چیزی ببیند. وَ مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمىٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمىٰ وَ أَضَلُّ سَبيلاً،[73] «اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراهتر است». کسی که از دیدن هر حقیقتی در این دنیا کور باشد، در آخرت هم کور است بلکه در آخرت کار او خراب تر است، وَ أَضَلُّ سَبيلاً. این‌طور نیست که همه یکسان ببینند. این‌طور نیست که همه امام حسین(عليه السّلام) را ببینند. این‌طور نیست که ایشان دیده شود. تصور اولیه این است که همه دور هم نشستند و همه چیز را می‌بینند. نه، هرکس به میزان شکوفا شدن حقائق در درونش، حقائق را می‌بیند، نه بیشتر.

همهٔ ما تابلوی «لَا اِلَهَ اِلّا اللَهُ» را یکسان می‌بینیم. اگر با رنگ سبز نوشته شده باشد، همه سبز می‌بینیم. اندازه و درشتی آن را یکسان می‌بینیم. خصوصیت عالم ماده همین است. اما آیا معنایی که از «لَا اِلَهَ اِلّا اللَهُ» به ذهن هر کدام از ما می‌آید، یکسان است؟ خیر. یک عالِم ربانی معنایی از آن درک می‌کند که ما از فهم آن معنا کور هستیم. همین«لَا اِلَهَ اِلّا اللَهُ» را هم ما، هم علامه طباطبایی(مُدَّ ظلُّه)، هم جناب سلمان(مُدَّ ظلُّه)، هم حضرت عیسی(عليه السّلام)، هم امیرالمؤمنین(عليه السّلام) و هم رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر زبان جاری می‌کنند، اما هر کدام یک سطح برداشت از آن دارند.

خصلت امور معنوی و باطنی این است که به میزان فهم، شهود می‌شود نه بیشتر. آن هم نه فهم ذهنی بلکه فهمی که برای فرد، تبدیل به باور شده است؛ چون فهم ذهنی همراه با نقص است.

 

معرفت اجمالی، بهره‌ای برای انسان ندارد

پس اولین ضرورت آشنایی تفصیلی با مبحث دین‌شناسی، این است که انسان عمق پیدا می‌کند. به میزان فهمش از دین، بهره می‌برد نه بیشتر. به میزان ارتباط با دین، رشد می‌کند نه بیشتر. معرفت اجمالی به هیچ عنوان کافی نیست زیرا:

اول اینکه در معرض زوال است و با شبهه و شهوت و مشکلات، از بین می‌رود؛

دوم اینکه اندک است و بهرهٔ اندکی به انسان می‌دهد. اگر بماند و زایل نشود، مانند جوی باریکی است که به اندازهٔ یک شیر سماور از آن آب می‌آید و اگر مقداری خاک جلوی آن بریزند، بسته می‌شود حتی اگر بسته نشود، چقدر می‌تواند مزرعه را آب بدهد؟ معرفت اجمالی با شبهات و شهوات بر باد می‌رود و اگر بر باد نرود باز هم بهرهٔ لازم را به انسان نمی‌دهد: لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ،[74] «غذايى كه نه آنها را فربه مى‏كند و نه از گرسنگى مى‏رهاند!».

بله اگر انسان پای معرفت اجمالی یعنی حداقلی ثابت قدم بماند، از جهنم نجات پیدا می‌کند و به بهشت هم می‌رسد؛ ولی ما برای نجات از جهنم به این عالم نیامده‌ایم. نباید خودمان را به بهای قلیل و ثمن بَخس بفروشیم. انسان می‌تواند به جایی برسد که بهشت مشتاق او شود. إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَشْوَقُ إِلَى سَلْمَانَ‏ مِنْ سَلْمَانَ إِلَى‏ الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الْجَنَّةَ لَأَعْشَقُ لِسَلْمَانَ‏ مِنْ سَلْمَانَ إِلَى‏ الْجَنَّةِ.[75] بهشت بیشتر به سلمان شیفتگی دارد تا سلمان به بهشت.

پس معرفت اجمالی کافی نیست چرا که هم در معرض خطر است و هم به انسان رشد حداقلی می‌دهد.

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ

 

 

 

مجلس پنجم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[76]

 

بررسی ماجرای شفاعت فُطرُس مَلَک توسط آقا امام حسین(عليه السّلام)

سؤالی خارج از بحث پرسیده‌اند که ابتدا آن را پاسخ دهیم: دربارهٔ فطرس مَلَک می‌گویند ایشان عصیانی کرد که به‌موجب آن بال‌وپر او سوخت. سپس متوسل به حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) شد تا اینکه وضعیت او درست شد.

در توضیح این روایت چند نکته وجود دارد:

نکتهٔ اول اینکه روایاتی از این دست، روایات اعتقادی هستند که نگاه انسان به عالم ملکوت را شکل می‌دهد؛ پس باید بسیار دقیق‌تر از روایاتی دیده شود که دربارهٔ احکام ظاهری مانند وضو وارد شده است. ما باید دربارهٔ سند روایاتی که دربارهٔ وضو و حتی ناخن گرفتن است تحقیق کنیم و سند و دلالتی را که قابل‌پذیرش نیست، در مجرای عمل قرار ندهیم. به‌طریق‌اولی روایات اعتقادی که افکار انسان را می‌سازد، باید محل دقت بیشتر قرار دهیم.

نکتهٔ دوم اینکه قرآن تصریح دارد که ملائک، عصیان ندارند:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ‏ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ.[77]

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان‌ها و سنگ‌هاست نگه داريد؛ آتشى كه فرشتگانى بر آن گمارده شده كه خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى‏كنند و آنچه را فرمان داده شده‏اند (به‌طور كامل) اجرا مى‏نمايند!»

بعضی از اساتيد بزرگوار قائل‌اند که فقط ملائک مقرَّب یعنی ملائک عالم عقول و ملائک جبروتی هستند که عصیان ندارند. ازجمله استاد بزرگوار آیت‌الله جوادی آملی معتقدند دربارهٔ ملائک مقرّب، نص داریم که عصیان نمی‌کنند. اما احتمال عصیان در ملائک پایین‌تر از ملائک مقرب، مانند ملائک عالم برزخ، محال نیست. چون همهٔ نظام ملکوت در یک سطح نیست و هر یک از ملائک، در سطح و درجۀ خودشان هستند. ملائکی که در آن درجهٔ رفیعِ تقرب قرار ندارند، احتمال عصیان دارند. آیهٔ ذکرشده نیز دربارهٔ ملائک مقرب است. این نظر ایشان است.

اما به نظر می‌رسد این آیه گرچه نص در ملائک مقرب است، ولی ظهور در کل ملائک دارد. ضمن اینکه در آیه‌ای دیگر، قرآن کریم از قول ملائک می‌فرماید: وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ،[78] «و هیچ‌یک از ما نيست جز آنكه مقام معلومى دارد». لسان این آیه لسان تعمیم است یعنی همه را فرامی‌گیرد و فراگير است. هیچ‌کدام از ملائک نیست، مگر اینکه دارای مقام و رتبهٔ مشخص و معین است؛ یعنی نه بالا می‌رود و نه پایین می‌آید. عصیان ندارد که تخطی از امر خداوند موجب تنزل او شود. برای مَلَک، عصیان بی‌معناست. ضمن اینکه هیچ گزارشی از عصیان ملائک در قرآن وجود ندارد. بنابراین باید دلیل قطعی و روشنی وجود داشته باشد تا مثل روایت فطرس پذیرش شود.

دلیل دیگر دربارۀ اینکه ملائک سطح نازل هم باید معصوم باشند، این است که بالأخره ملائک برای وظیفه و مأموریتی خلق شده و هرکدام کار معینی انجام می‌دهند. اگر برای آن‌ها عصیان معنادار باشد، عالم تکوین به هم می‌خورد، چون آن‌ها واسطهٔ فیض در نظام تکوین هستند.

پس با توجه به آنچه گفتیم، به نظر می‌رسد اینکه فطرس از ملائک باشد با قرآن سازگار نیست؛ اما ممکن است موجودی جنّی بوده باشد. برای جنیان عصیان معنا دارد؛ چون مانند انسان صاحب اختیار هستند. جایگاه آن‌ها در ملکوت اسفل است. عصیان برای آنان ممکن است، توبه هم برایشان ممکن است. توسل و شفاعت هم برای آنان ممکن است. البته توسل و شفاعت برای ملائک مقرب هم هست، اما توسل و شفاعت برای بخشیده شدن عصیان و آثار و تبعات آن نیست. در اینکه واقعاً فطرس بوده یا نبوده، بنده نمی‌دانم. اگر هم بوده باشد، بیشتر سازگار با جن است نه با ملک. البته اگر فرمایش آیت‌الله جوادی آملی تام باشد، ممکن است فطرس از ملائک اسفل باشد.[79]

 

دین‌شناسی، نگاهی از بیرون به دین با هدفی خاص است

فهرست مباحث مربوط به دین‌شناسی را عرض کردیم و گفتیم هدف ما این است، اولاً شبهات کسی که این بحث را پیگیری کند پاسخ داده شده و احساس ضرورت و اشتیاق و نیاز به دین پیدا کند، ثانیاً روش دستیابی به دین برتر را پیدا کرده و آن را بیابد و ثالثاً، در نهایت راه بهره بردن بیشتر از دین برتر را بیاموزد.

این بحث دین‌شناسی، در حقیقت نوعی نگاه به دین است که خود یکی از سرفصل‌های عقایدی است؛ درحالی‌که کل عقاید به‌اضافهٔ اخلاق، به‌اضافهٔ احکام، همه در دل دین هستند. چطور دین‌شناسی، یکی از سرفصل‌های عقاید شده درحالی‌که خودِ عقاید زیرمجموعه دین است؟ توضیح اینکه ما می‌توانیم به هر موضوعی، دو نگاه داشته باشیم، نگاه درجهٔ یک و نگاه درجهٔ دو. منظور از درجهٔ یک و دو، نگاه ارزشی نیست؛ یعنی بار ارزشی ندارد که یکی بهتر است یا بدتر. دو گونهٔ متفاوت بررسی یک موضوع است. مثلاً گاهی می‌خواهیم ببینیم اخلاق چیست؟ فضایل و رذایل چیست؟ راه کسب فضایل و دفع رذایل چیست؟ هرکدام چه موقعیتی در نفس انسان و چه آثاری دارد؟ این، همان علم اخلاق است. یعنی با نگاهی درونی، اخلاق را باز می‌کنیم تا بدانیم چیست و به آن ملتزم شویم. اما گاهی می‌خواهیم بدانیم اصلاً علم اخلاق چیست؟ علم اخلاق چه زمانی پدید آمده و چه خاصیتی دارد؟ هدف آن چیست؟ آثار و فواید خواندن آن چیست؟ ابواب آن چیست؟ این نگاه، نگاه بیرونی است.

در بحث ما هم این‌گونه است. گاهی درب ساختمان دین را باز می‌کنیم تا همهٔ آن را بشناسیم و همهٔ محتویات آن را بررسی کنیم، می‌بینیم مجموعه‌ای است از سه موضوع عقايد، اخلاق، اعمال و رفتارها. این نگاه، نگاه داخلی به دین است. حال دریکی از سرفصل‌های سه‌گانهٔ آن که علم عقايد باشد محوری وجود دارد به نام دین‌شناسی به معنای نگاه درجهٔ دو به دین. این دو نگاه، وجه جمعی است بین اینکه دین‌شناسی هم جزئی از عقاید باشد و هم کل عقاید و اخلاق و احکام را در برگرفته باشد.

اگر بخواهیم نگاه درجهٔ یک به دین داشته باشیم و بخواهیم آن را بشکافیم و همهٔ محتویات آن را بررسی کنیم، یعنی نگاه درونی به دین داریم. گاهی می‌خواهیم از نگاه بیرونی به دین، به‌عنوان یک پدیده بنگریم. به‌صورت اجمالی می‌گوییم که دین سه سرفصل دارد، عقاید و اخلاق و احکام که اجزای دین هستند و هدف هرکدام از آن‌ها را می‌گوییم. دیگر اینکه دین چطور پدید آمده و تاریخچهٔ پیدایش آن چیست و ...

با این نگاه امور مختلفی را دربارهٔ دین به‌عنوان یک پدیده، می‌توان بررسی کرد؛ اما ما با توجه به هدفی که از دین‌شناسی داریم به مباحث مختلف می‌پردازیم. هدف ما دین‌شناسی برای دین‌ورزی و دین‌داری است، تقویت و ارتقاء دین‌داری، نه دین‌شناسی برای صرفاً شناختن یک پدیده. البته همین شناخت صِرف دین یکی از سرفصل‌های علوم انسانی امروزی است که بعداً به آن خواهیم پرداخت.

از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، لزوم تعمیق معرفت است

یکی از بحث‌های دربارۀ ضرورت دین‌شناسی را قبلاً عرض کردیم که هرچقدر انسان معرفت داشته باشد، به همان میزان، رشد می‌کند. بدون معرفت، محال است رشد حاصل شود. وقتی چیزی در نظرمان مجهول باشد یا به آن بی‌اعتقاد باشیم، هیچ‌گاه دنبال آن نمی‌رویم. در مباحث اعتقادی نیز همین‌طور است. مثلاً اگر کسی به عالم عقول معتقد نباشد، عالم عقول را نه در این دنیا و نه در آن دنیا نخواهد فهمید. آن دنیا، تجلی این دنیاست؛ پس در آن دنیا هم نخواهد فهمید. یا مثلاً اگر کسی بساطت پروردگار را نیافته باشد، هیچ‌وقت آنجا هم نخواهد یافت. این امور یافتنی است و ذهنی نیست. معرفت حقیقی دربارۀ آن‌ها یعنی دریافت و شهود آن‌ها و رشد و رسیدن به آن‌ها. اگر کسی متوجه نشده باشد مرتبهٔ باطنی اهل‌بیت(عليهم السّلام) چیست و فقط ایشان را انسان‌هایی خیلی خوب می‌داند که اخلاق و رفتار و کردارشان عالی بوده و از جانب خداوند واسطه شدند تا ما را هدایت و دستگیری کنند، چنین فردی به باطن امام راه پیدا نکرده و محال است باطن امام را بیابد و ببیند، نه در این دنیا و نه در آن دنیا. وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبيلاً،[80] «اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراه‌تر است!». این آیه اشاره به یک قانون کلی و دائمی دارد، مانند جوش آمدن آب در 100 درجهٔ سانتی‌گراد که همه‌جا صادق است. ما به‌اندازهٔ شعوری که در این دنیا در خودمان ایجاد کرده‌ایم، در آن دنیا شهود خواهیم کرد. آن هم فهم و شعور حقیقی نه ذهنی؛ که فهم ذهنی نارسا و گاهی اشتباه است. همه می‌دانیم خدایی هست و یگانه هم است، اما به‌اندازه‌ای که از این یگانگی خداوند فهم داشته باشیم، آنجا شهود می‌کنیم. به‌اندازه‌ای که از حقیقت ولایت فهم داشته باشیم، آن را شهود خواهیم کرد نه حتی یک‌ذره بیشتر. آن‌هم فهم همراه با باور و اعتقاد.

 

از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، حفظ پایه‌های ایمان در مقابل لرزه شبهات است

اما امر دیگری که ضرورت این بحث را بیشتر می‌کند، هجمه‌ها و حمله‌هایی است که به دین می‌شود، چه به‌صورت مستقیم و روشن یا غیرمستقیم. مثلاً حضرت آیت‌الله جوادی آملی کتابی دارند به نام انتظار بشر از دین که بحث‌هایی مانند انتظار بشر از دین، قلمرو دین و گوهر و صدف دین، از مباحث مطرح در آن است. این بحث‌ها اصالتاً از اروپا آمده و چون در جامعه شبهات و مسائلی را ایجاد کرده بود، بزرگانی مثل آیت‌الله جوادی آملی شروع کردند به پاسخ دادن به آن‌ها. بیشتر این کتاب‌ها ناظر به شبهات و نظراتی است که در فضای دین‌شناسی مطرح شده است. شبهاتی که از جانب بعضی افراد و نظریه‌پردازهای داخلی مطرح می‌شود که البته عمدتاً نظریه‌پرداز نیستند و مترجم نظریات غربی هستند.

حملات مستقیم به دین مانند حرف‌های کسانی که برای منهدم کردن کامل ساختمان دین نظریه‌پردازی کرده‌اند که مثلاً دین اَفیون ملت‌ها است. غیرمستقیم مانند مباحث تاریخ تمدن که مستقیم دین را هدف نگرفته‌اند، ولی لازمهٔ آن‌ها منهدم کردن دین است.

 

تاریخ تمدن، خائن به تمدن بشری است

مثلاً، یکی از بزرگ‌ترین خائنان به بشریت، تاریخ است؛ چراکه بزرگ‌ترین حقائق را پنهان کرده است. چه تاریخ اسلام، چه تاریخ انسانی، چه تاریخ تمدن. مثلاً در تاریخ تمدن بشری اصلاً اسم حضرت ابراهیم(عليه السّلام) هم نیامده است. بالأخره حضرت ابراهیم(عليه السّلام) یک فرد تمدن ساز و بزرگ بوده‌اند. در دو تمدن بزرگ زمان خود یعنی تمدن مصر و بین‌النهرين نقش جدی بازی کرده‌اند. بسیار عجیب است که از حمورابی، هم‌عصر حضرت ابراهیم(عليه السّلام) مفصل ذکر شده است. حتی حضرت ابراهیم(عليه السّلام) را به‌عنوان یک یاغی و آشوبگر که یک مملکت را به هم ریخت، ذکر نکرده‌اند. زندگی و حتی نام ایشان سانسور مطلق شده است. چرا؟ چون قلم در دست قدرت‌ها بوده و قدرت‌های آن زمان، فرعون و نمرود بوده‌اند. در هیچ تاریخ بشری[81]، اسم حضرت ابراهیم(عليه السّلام) نیامده است. عجیب است، اسمی از حضرت داوود و سلیمان(عليه السّلام) نیامده، درحالی‌که حکومت حضرت سلیمان(عليه السّلام)، یک حکومت افسانه‌ای در تاریخ است. جن و انس و پرندگان و وحوش همه در خدمت ایشان بودند. حضرت سلیمان(عليه السّلام) تمدنی عظیم ساختند ولی حتی نام ایشان را نبرده‌اند. تاریخ تمدن ویل دورانت را ببینید، فقط از حضرت موسی و حضرت عیسی(عليه السّلام) ذکر شده است.

اساساً همین‌که گفتند حضرت ابراهیم(عليه السّلام) را بسوزانید، به چه معناست؟ چرا نگفتند او را تکه‌تکه کنند؟ این‌ها معنادار است. این‌طور نیست که یک‌دفعه جرقه‌ای بزند و بگویند او را بسوزانیم. همان‌طور که انبیا سفیران بزرگ هدایت از جانب خداوند هستند، برای محو و نابود کردن انبیا هم تمامی شیاطین جن و انس دست‌به‌دست هم می‌دهند. باید او را با آتشی بسوزانند که کسی نتواند حتی نزدیک آن شود. اتفاقاً وقتی کم‌کم بسوزد بیشتر عذاب می‌کشد. اما او را با آتش عظیمی باید کشت تا پودر و خاکستر شود و چیزی از اوباقی نماند. چون اگر او را به‌صورت معمولی بکشند، باید جایی دفن کنند. بعد برای آیندگان سؤال پیش می‌آید که این قبر چه کسی بوده و چه‌کار کرده است که او را آتش زده یا تکه‌تکه کرده‌اند؟ گفتند باید طوری آتش بگیرد که اثر و نشانه‌ای از او نماند. قرآن کریم می‌فرماید: قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحيمِ. فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلين،[82] « (قوم حجت و برهانش نشنيدند و) گفتند: بايد بر او آتشخانه‏اى بسازيد و او را در آتش افكنيد. نمروديان قصد مكر و ستمش كردند ما هم آنان را خوار و نابود ساختيم (و آتش را بر او گلستان كرديم).». آن‌ها خواستند حتی نام حضرت ابراهیم(عليه السّلام) را از بین ببرند ولی خداوند چه کرد؟ وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الآخِرينَ. سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهيم،[83] «و ثناى او را در ميان آيندگان وا گذارديم. سلام و تحيّت خدا بر ابراهيم باد». نام حضرت ابراهيم(عليه السّلام) را طوری ماندگار کرد که به بزرگی و عظمت یاد شود. اساساً یکی از دلایل اینکه انبیا مبشّر پیامبر بعدی و مصدّق پیامبر قبلی بودند همین است که از بایکوت خبری مطلق از جانب اهل زر و زور و تزویر جلوگیری کنند و مردم بدانند این خط و سلسلهٔ هدایت، بوده و هست و خواهد بود.

 

نگاه به دین و دین‌داری در علم تاریخ ادیان رایج چگونه است

پس گاهی مستقیم بر ضد دین صحبت شده و مشکلاتی به دین و دین‌داری نسبت داده می‌شود و گاهی غیرمستقیم مانند بحث از تاریخ ادیان. در مباحث تاریخ ادیان، سیر تاریخی دین و دین‌داری در زندگی بشر، به این شکل بیان شده که در میان انسان‌های ابتدایی هیچ‌چیز به‌عنوان دین وجود نداشته بلکه روح پرستی و جن پرستی و مهره پرستی، فیتیشیزم، آنمیزم توتمیزم بوده است. یعنی اصلاً خودشان هم نمی‌دانستند چه چیزی را می‌پرستند. فقط به یک امر مبهم اعتقاد داشته و آن را می‌پرستیدند. در طول زمان کم‌کم ادیان شرک‌آلود به وجود آمد. ستاره‌پرستی، خورشیدپرستی. بعد از این‌ها، ادیان متوسط که بازهم ادیان شرک‌آلودند به وجود آمد، مثل بودا، تائوئیزم، شینتوئیزم، کنفسیوسیزم. البته می‌گویند خود کنفوسیوس، ادعای نبوت نکرده، بودا هم همین‌طور و بعداً برای او این حرف را قائل شدند. این‌ها ادیان شرک و ادیان متوسطه است. بعد بشر کم‌کم به ادیان پیشرفته و ادیان توحیدی یا ادیان الهی که اسلام، یهود، مسیحیت و زرتشت است، روی آورد.

نگاه رایجی که از غرب آمده به دین این‌گونه است. در این نگاه اصلاً کاری به حقانيت دین ندارند که کجای آن حق است و چه چیزی از آن، باطل است. بدون اعتقاد به دین و بدون تمایل به این‌که حقیقت چیست، صرفاً به‌عنوان یک پدیده مثل سایر پدیده‌ها به بررسی دین می‌پردازند. به همین دلیل است که به تمام انواع خرافه‌پرستی و بت‌پرستی دین می‌گویند. یعنی ازنظر آنان، هم اسلام و یهود و مسیحیت دین محسوب می‌شود و هم کسانی که حیوانات و حتی اسفل اعضای انسان را می‌پرستند، دین‌دار به‌حساب می‌آیند.

این بررسی و نظر قطعاً غلط است؛ چون قرآن کریم می‌فرماید اصلاً بشریت با دین شروع شده است. قبل از اینکه دیندارانِ به یک دین بیایند، پیامبر آمده است. اولین بشر، حضرت آدم(عليه السّلام)، پیامبر بزرگ خداوند است. پیغمبری عظیم‌الشأن. همین‌که ایشان، از حیث زمانی اولین پیامبر خداوند هستند، خودش عظمت شخصی ایشان را نشان می‌دهد؛ چون نظام خلقت تصادفی نیست و خداوند در خلقت خود طاس نمی‌اندازد. حضرت آدم(عليه السّلام) قابلیت ارتباط اولیه را داشته و جزء انبیای بزرگ هستند؛ منتهی آن زمان جامعه گسترده نبوده که ایشان جزء انبیای اولوالعزم به معنای خاص خود، نشده‌اند.

 

نظریات سخیف حوزه علوم انسانی، محصول کوتاهی دست بشر از وحی و عقل است

اما نظرات رایج تاریخ دین می‌گوید بشریت از خرافه‌پرستی شروع کرده و بعد به ادیان پیشرفته‌تر روی آورده است. اگر خوش‌بینانه نگاه کنیم و نگوییم این نظرات به‌عمد است یا شیطان در این نوع چینشِ نظری به آن‌ها کمک کرده، علت این نظرات این است که دست بشریت از علم قطعی تهی است و در هیچ زمینهٔ علمی نمی‌تواند نظر قطعی داده و بگوید این است و جز این نیست. خصوصاً در علم تاریخ. خودشان می‌گویند ادواری ماقبل تاریخ وجود داشته است. ماقبل تاریخ یعنی قبل از پیدایش خط. از آن دوره‌ها سند تاریخی و مکتوبی وجود ندارد که اوضاع‌واحوال دنیا را در آن دوره توصیف کرده باشد. از طرف دیگر، کتاب‌های مقدس یهودیان و مسیحیان هم که تهی و فاقد حق نمایی، پر از اشتباه و تحریف است. ملحدان هم که هیچ‌چیز از وحی در اختیار ندارند. از طرف دیگر، از عقل قطعی و حکمت و فلسفهٔ روشن هم تهی هستند. بعضی از بزرگ‌ترین فیلسوفانِ آن‌ها گفته‌اند اگر جهان از خداوند است، پس خداوند از کجاست؟ همین سؤال باعث شده که اصلاً خداوند را کنار بگذارد. سؤال بسیار روشنی که در عقاید ما سرفصل روشنی دارد و پاسخ داده می‌شود. با این توجه، معلوم است که به ورطهٔ پرداختن نظرات خیالی و پوچ می‌افتند.

دین آن‌ها نارسا است و گزارش‌های صحیحی از گذشته ارائه نداده است. علم تجربی هم که راهی به‌سوی گذشته ندارد. عقلی هم که بخواهد برهان اقامه کند ندارند. خوب معلوم است به اوهام افتاده و چنین نظرات و داستان‌هایی دربارۀ تاریخ ادیان می‌سازند.

وقتی خداوند حکیم بشر را برای رسیدن به مقصودی خلق کرد، حتماً باید او را راهنمایی کند؛ وگرنه نفی نبوت، منجر به نفی خود خداوند می‌شود. این‌طور نیست که بگوییم خداوند هست و پیامبر نیست. این محال است. خداوند بدون پیامبر خداوند نیست؛ چون اصلاً حکیم نیست. به این معناست که انسان را خلق کرده و به او گفته حرکت کن و بیا و بعد هم نشانی نداده است. یک انسان عاقل این کار را نمی‌کند، چه برسد به خداوند.

والتر ترنس استیس پژوهشگر انگلیسی فلسفه و عرفان است که خودش هم قائل به دین خاصی نیست. ابتدای یکی کتاب‌هایش می‌گوید نیوتون انسان متدینی به مسیحیت بود. وقتی قوانينش را کشف کرد، تا مدتی این قوانین را ارائه نمی‌کرد. می‌گفتند چرا نمی‌گویی؟ می‌گفت: می‌ترسم مردم بی‌دین شوند.

چرا در فضای غرب، با کشف قوانین نیوتن مردم باید بی‌دین شوند؟ درحالی‌که نیوتن قوانين عالم را می‌گوید، به خداوند کاری ندارد. چرا باید جای خداوند تنگ شود؟ چون حکمت آنان ضعیف بود و دین آن‌ها هم خداوند را در عرض موجودات معرفی می‌کرد. یعنی خداوند جای مکانیسم باران باریدن نشسته است. یعنی خود او دارد کاری می‌کند که مستقیماً باران بیاید، مثلاً فرض کنید اشک می‌ریزد. وقتی شما این خداوندِ در عرض سایر موجودات را داشته باشید، معلوم است که با کشف قوانین نیوتن جای این خدا تنگ می‌شود. خداوند در متون عهد قدیم و عهد جدید یک انسان است. در تصاویر و فیلم‌هایی که می‌سازند چه به طنز چه جدی، خداوند را به شکل انسانی نشان می‌دهند. بعداً عین متون آن‌ها را در سرفصل‌های تطبیقی در مقایسهٔ اسلام و سایر ادیان، در بحث خداشناسی می‌آوریم. خدایی که تصویر کرده‌اند، یک انسان است آن هم انسانی ابله، نه یک انسان خیلی حکیم و علیم. خدایی که با پیغمبر خودش کُشتی می‌گیرد. در تورات آمده که خداوند دو مرتبه کشتی می‌گیرد، یکی با حضرت موسی(عليه السّلام) و یکی با حضرت یعقوب(عليه السّلام). در هر دومرتبه هم پشت خداوند را زمین زده و تا صبح هم روی خداوند نشسته بودند. یک‌ترم درس مقایسهٔ تطبیقی قرآن و سایر کتب آسمانی تدریس می‌کردیم. خیلی کلاس شادابی بود، چقدر می‌خندیدیم! در کتب مقدس خود حرف‌های خجالت‌آوری زده‌اند که بعضی از آن‌ها قابل‌بیان نیست.

 

دوری از عقل و وحی، انسان غربی را به ورطه اوهام و خیالات کشانده است

پس متن دینی آن‌ها این‌طور است، حکمت و فلسفه هم که آنجا قوتی ندارد تا بخواهد اثبات ضرورت نبوت و دین کند و بگوید اصلاً ممکن نیست بشر باشد و پیغمبر و دین آسمانی نباشد. بنابراین رو به تخمین‌ها و حدس‌ها و ظن و گمان می‌آورند، مثلاً می‌روند در قبایل بدوی قعر آمازون مطالعه می‌کنند. مطالعات جامعه‌شناسی دین این‌طوری شکل گرفته است. می‌گویند چون به این قبایل هیچ خبری نرسیده و دست‌نخورده‌اند، قاعدتاً باید مثل بشر اولیه باشند. بعد دیدند این قبایل روح پرست و جن پرست هستند. پس نتیجه گرفتند که بشر اولیه هم روح پرست بوده. یعنی کل این بنا، بر یک حدس غلط استوار شده است. خوب ما در قبایل آمازون آدم‌خوار هم داریم، می‌توان حکم کرد انسان‌های اولیه آدم‌خوار بوده‌اند؟ اگر واقعاً انسان اولیه‌ای داشته باشیم، آدمی نبوده که او بخورد.

در کنار این روند غلط بررسی دین، اساساً دین ازنظر آن‌ها یک امرِ حتمی و قطعی الهی نیست؛ یک سلیقه در کنار سایر سلیقه‌ها است. مثل علاقه به موسیقی، خط و نقاشی.

پس چون دین را با همین شیوه‌های حدسی پیگیری کرده‌اند و نتوانستند به برهانی برای ضرورت دین دست پیـدا کننـد، نهایتـاً بـه اینجـا

رسیدند که گفتند دینی وجود ندارد. یعنی هرگاه برهان و دلیل قطعی عقلی و وحیانی کنار رفت، وهم و خیال سراغ انسان می‌آید. قرآن کریم چقدر لطیف می‌فرماید که اگر عقل و وحی کنار رود، حتماً جای آن، خیالات و اوهام و ظنون می‌نشیند. وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ،[84] «و پاره‏اى از آنان عوامی هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى‏دانند؛ و تنها به پندارهايشان دل بسته‏اند.»

اگر اُمّی باشند یعنی از فرهنگ وحیانی بی‌بهره باشند، خیالات و اوهام و خرافات جای وحی می‌نشیند، آن هم به اسم علم. درحالی‌که در نگاه قرآن، اولین انسان همراه با دین بوده و اصلاً بشر از دین جدا نیست. بعداً به براهین عقلی و نقلی دین هم می‌رسیم. اصلاً ممکن نیست بشر باشد و دین نباشد. بشر بدون دین مثل این است که یک نفر تمام سیم‌کشی یک ساختمان را انجام داده و وسایل برقی را نصب کند، اما اصل برق را به ساختمان متصل نکند. اصلاً چراغ برای این است که برق به آن برسد و نورانی شود وگرنه بی‌معنا و لغو است.

 

نتیجه تاریخ ادیان رایج در غرب، کنار گذاشتن دین با رشد عقلی بشر است

به هر صورت، پس برخی حرف‌هایی که دربارۀ دین گفته می‌شود حتی اگر با غرض نابودی دین نباشد، تضعیف و نابودی دین را به‌دنبال دارد. نتیجهٔ نگاه غربی به ادوار تاریخی بشر و تاریخ ادیان این است که با پیشرفت بشر، زمانی فرامی‌رسد که دین‌های پیشرفته را هم کنار می‌گذارد. عصر جادوگری و خرافات، عصر دین، عصر فلسفه و بعد هم عصر علم. یعنی دین چیزی است که در یک مقطع تاریخی که جهل وجود داشت، به درد می‌خورد و هرگاه جهل برطرف شود و عقل رشد کند، عقل جمعی ارتقاء پیدا کند، دیگر نیازی به دین نیست. همان‌طور که در یک دوره وقتی فهم بشر اضافه شد، جادوگری را کنار گذاشت.

خود آن‌ها نمی‌گویند آثار و لوازم این حرف چیست و شاید ما هم متوجه نشویم. ولی اگر دقیق آن را تحلیل کنیم، متوجه می‌شویم این نظریات سر از کجا درخواهد آورد؟ این نظریات یک سرفصل اعتقادی در اذهان ایجاد می‌کند که اولاً دین، بشری است. یعنی بشر پیشرفت کرد و به آن رسید. پس دین الهی و ماورایی نیست. ثانیاً در مقطعی که لازمهٔ آن مقطع جهل بوده، وجود داشته است. از جهل خیلی متراکم که جادوگری و افسون باشد، یک‌قدم جلوتر آمده و جهل او کمتر شده و به دین روی آورده است. بعد یک‌قدم جلوتر آمده و جهل او کمتر شده و به فلسفه روی آورده است. سپس یک‌قدم جلوتر آمده و جهل او کمتر شده و به علم روی آورده است. یعنی دین‌داری، لازمهٔ جهالت و کم‌عقلی است. دقت فرمودید چقدر قشنگ بدون اینکه این حرف‌ها را به ما مستقیم بگوید، در یک تقسیم تاریخی می‌گوید. اکثر مردم متوجه نمی‌شوند که لوازم این حرف‌ها چیست؟ اما این حرف‌ها در ذهن ما می‌نشیند و در ناخودآگاه ما گرچه خودمان قدرت تحلیل نداشته باشیم، لوازم این حرف‌ها مستقر می‌شود. بعد می‌‌بینیم ناخودآگاه غلظت دین‌داری و اعتقاداتمان کم می‌شود. این لوازم، مثل ریشه دواندن است؛ چون اموری که در نفس ما وارد می‌شود، یک گوشه، ثابت و بدون ارتباط با امور دیگر نمی‌نشیند. این حرف، اعتقاد و باور، مدام در ذهن ما با امور دیگری که در ذهن داریم ترکیب می‌شود و در باورها و تفکرات دیگر ما اثر می‌گذارد.

 

از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، آثار ناخودآگاه تفکر غیردینی بر انسان است

ذهن انسان مثل یک مجموعه طبقات نیست که امور مختلف در طبقات مختلف قرار گرفته و به هم مرتبط نشوند. ذهن مثل یک شبکه و حوض پر از آب است که هر چه در آن بریزید، با آن آب و سایر اجزاء، مدام ترکیب پیدا می‌کند. برای همین است که یک‌دفعه دربارۀ یک موضوع جرقه‌ای به ذهن انسان می‌رسد. جرقه از خلأ نمی‌آید. چیزهایی که در ذهن انسان است، آهسته‌آهسته باهم ترکیب و ممزوج می‌شوند؛ یعنی ذهن از محتویات خود، چه در تفکر خودآگاه چه ناخودآگاه استفاده کرده، نتیجه‌ای بدست می‌آورد. در اینجا ناگهان انسان احساس می‌کند چیزی جدید به ذهن او رسیده است. این نکته، خود یکی از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی است.

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ

 

 

مجلس ششم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[85]

 

گفتگو کردیم که بحث دین‌شناسی باید جزء سرفصل‌های اصول عقاید قرار بگیرد. همچنین گفتیم هدف از این بحث سه امر است:

1. تحریک و تعمیق احساس نیاز و ضرورت و اشتیاق به دین؛

2. یافتن دین حق؛

3. ارتقاء بهره‌وری از دین.

به همين علت سه فصل کلی و اساسی در این بحث وجود دارد. مباحث فصل اول باید منجر به طرح نیاز و احساس ضرورت و اشتیاق به دین شود. مباحث فصل دوم مربوط به یافتن دین حق است. راه رسیدن به دین حق، ویژگی‌های دین برتر و درنهایت مقایسهٔ تطبیقی اسلام و سایر ادیان است. فصل سوم هم نتیجهٔ دو بحث قبلی است و راه و روش استفاده و بهره‌مندی از دین را متکفل است. مباحثی مثل زبان دین و زبان قرآن، در این فصل بحث می‌شود. اگر انسان با زبان دین و قرآن خوب آشنا نباشد در بسیاری از امور یا به خطا می‌رود یا به یقین نمی‌رسد یا بهرۀ او از دین کم می‌شود.

 

ابدی بودن و هدایت‌گری قرآن کریم، زبان ویژه‌ای را برای آن اقتضا دارد

فصل سوم متمرکز بر دین اسلام است؛ یعنی پیش‌فرض ما این است که در فصل دوم به حقانیت اسلام می‌رسیم. پس باید ببینیم زبان قرآن چه زبانی است؟ سَمبُلیک، رمزی و کلیله‌ودمنه‌ای است یا واقع‌نماست؟ ویژگی‌های بیانی قرآن چیست؟

مثلاً یکی از خصوصیات اصلی قرآن، ابدیت آن است. ابدیت یعنی فرازمانی و فرا مکانی بودن. لازمهٔ فرازمانی و فرا مکانی بودن این است که نباید به ویژگی‌های جزئی و خصوصیات اختصاصی یک حادثه، اشاره کند. به همین دلیل است که قرآن کریم بیش از 130 حکایت از حضرت موسی(عليه السّلام) ذکر فرموده ولی در تمام این حکایات، یک جا ذکر نکرده که در چه زمانی آن اتفاق رخ داده است؛ چون ذکر زمان و مکان و اسم افراد، معمولاً حادثه را محدود به یک مقطع خاص می‌کند و دیگر به درد زمان حاضر نمی‌خورد. ضمن اینکه قرآن کتاب هدایت است و معمولاً اسم افراد و زمان اتفاق و مکان حادثه دخالتی در امر هدایت انسان ندارد.

اساساً یکی از تفاوت‌های قرآن و شأن نزول آن در این است که قرآن تعمد دارد اسم افراد، زمان حوادث، مکان و موقعیت آن‌ها، تعداد و کمیتِ در یک مسئله و خصوصیات و صفات شخصی را ذکر نکند؛ چون همگی، قرآن را مختص زمان و مكان خاصی می‌کنند و اثری هم در هدایت ندارند. در کل 130 داستانی که از حضرت موسی(عليه السّلام) در موقعیت‌های مختلف و در ارتباط با افراد متفاوت ذکر شده، تنها 4 اسم آورده شده است: حضرت موسی(عليه السّلام)، حضرت هارون(عليه السّلام)، قارون و هامان. حتی نام شخصی فرعون هم نیامده است؛ چون فرعون عنوان کلی پادشاهان مصر بوده. اصلاً از پدر حضرت موسی(عليه السّلام) هیچ ذکری نکرده است. دربارهٔ مادر حضرت موسی(عليه السّلام) می‌فرماید به او وحی کردیم، ولی باز هم نام ایشان را ذکر نمی‌کند. وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ.[86] «و به مادر موسى وحى كرديم كه طفلك را شير ده و چون (از آسيب فرعونيان) بر او ترسان شوى به دريايش افكن و ديگر هرگز مترس و محزون مباش كه ما او را به تو باز آوريم و هم از پيغمبران مرسلش گردانيم.»

اصلاً فریاد می‌زند که این کتاب زمانی و مکانی نیست. هیچ بشری این‌گونه نقل تاریخی نمی‌کند. این اعجاز است که با 4 اسم، بیش از 100 حکایت ذکر کرده و هیچ خصوصیت زمانی و مکانی را ذکر نکرده است.

در جریان اصحاب کهف، می‌فرماید مردم سؤال می‌کنند اصحاب کهف چند نفر بودند و راجع به تعدادشان بحث می‌کنند. سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً،[87] «بعضى خواهند گفت كه عده آن اصحاب كهف سه نفر بود چهارمين هم سگ آنها، و برخى ديگر از روى خيالبافى و غيب‏گويى مى‏گويند عده آنها پنج نفر بود ششمين سگ آنها، و برخى ديگر گويند: هفت نفر بودند و هشتمين سگ آنها. بگو: خداى من به عده آنها آگاه‏تر است، كه بر عدد آنها به جز افراد قليلى (مانند انبياء و اولياء كه از طرف حق به وحى دانسته‏اند) هيچ كس آگاه نيست، پس تو (با اهل كتاب) درباره آنها مجادله مكن جز آنكه هر چه به ظاهر وحى دانستى اظهار كن و ديگر هرگز فتوا از احدى در اين باب مپرس».

طرح دعوا را کامل ذکر فرموده و می‌فرماید تخمین‌های آن‌ها تیری در تاریکی انداختن است، رَجْماً بِالْغَيْبِ. ولی درنهایت جواب نمی‌دهد، قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ، بگو خداوند می‌داند آن‌ها چه تعداد بودند. بعد به پیامبر می‌فرماید با آنان بحث نکن، فَلا تُمارِ فيهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً، اینکه بدانید چند نفر بودند، به چه درد هدایت شما می‌خورد؟ مهم است؟ چه مشکلی را از دنیا و آخرت شما حل می‌کند؟[88]

 

هر حرف و هر کلمه‌ای که در قرآن به‌کاررفته بار هدایتی دارد

پس اگر خداوند فقط می‌خواهد قرآن را مالامال از هدایت کند، کل آن هدایت است. ذره‌ای از هدایت نیست که در آن فروگذار شده باشد و از آن‌طرف حتی یک کلمه یا یک حرف مازاد بر هدایت ندارد. اگر این‌طور است، پس آنجایی هم که اسم یا عدد یا مشخصه خاصی ذکر شده است، نکته‌ای هدایتی دارد. مثلاً خداوندی که نام مادر حضرت موسی(عليه السّلام) را ذکر نمی‌کند، می‌فرماید بنی‌اسرائیل 12 گروه بودند. وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ مُوسى‏ إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ،[89] «و قوم موسى را به دوازده سبط منشعب كرديم كه هر سبطى طايفه‏اى باشند. و چون امت موسى (در آن بيابان بى‏آب) از او آب طلبيدند به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را بر سنگ زن، پس دوازده چشمه آب از آن سنگ جوشيد و جارى شد، هر قبيله آبشخور خود را دانستند. و ما به واسطه ابر بر سر آنها سايه افكنديم و نيز بر آنها من و سلوى (مرغ و ترنجبين) فرستاديم (تا تغذيه كنند، و گفتيم) از لذيذ و پاكيزه قوتى كه روزيتان كرديم تناول كنيد. و آنها نه بر ما بلكه بر خويش ستم مى‏كردند».

خداوند تعداد اصحاب کهف را نمی‌گوید بااینکه این‌قدر انسان‌های پاک و از خودرسته و وارسته‌ای بودند و می‌فرماید ساکت باشید و تعداد آن‌ها را رها کنید. ولی تعداد طوایف بنی‌اسرائیلِ لجباز و لجوج را ذکر می‌کند. بعد می‌فرماید 12 چشمه هم از دل سنگ جوشید و هرکدام از این طوایف هم، برای اینکه دعوا نکنند تقسيم آب کردند و هر طایفه‌ای از یکی از این چشمه‌ها می‌خوردند. خوب تقسيم آب، چیزی است که به درد ما بخورد؟ وقتی انسان توجه به زبان قرآن کریم نداشته باشد، اهمیت ذکر این جزئیات را درک نخواهد کرد و فقط همین معنای ظاهری را دریافت می‌کند.

یا مثلاً تعداد انبیاء را خداوند در قرآن کریم ذکر نفرموده؛ چون به درد ما نمی‌خورد. تعداد 124 هزار پیامبر در قرآن کریم که نیامده است.

ولی می‌فرماید تعداد خازنان جهنم را یاد داشته باشید که 19 تا هستند نه 20 تا. عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَر. وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى‏ لِلْبَشَرِ،[90] «بر آن آتش نوزده تن (فرشته عذاب) موكّلند. و ما خازنان دوزخ را غير فرشتگان (عذاب) قرار نداديم و عدد آنها را جز براى فتنه و محنت كفّار (نوزده) نگردانيديم تا آنكه اهل كتاب هم يقين كنند (كه ذكر اين عدد مطابق تورات و انجيل است با آنكه صاحب قرآن به كتب آسمانى عالم نبوده و البته كلامش به وحى خداست و ايمان آرند) و آن بر يقين مؤمنان هم بيفزايد و ديگر در دل اهل كتاب و مؤمنان به اسلام هيچ شك و ريبى نماند و تا آنان كه در دلهاشان مرض (شك و جهالت) است و كافران نيز (به طعنه) گويند كه خدا از اين مثل (كه عدد فرشتگان عذاب را نوزده شمرده است نه بيش و كم) چه منظور داشت؟ بلى اين چنين (قرار داد تا) هر كه را خواهد به ضلالت بگذارد و هر كه را خواهد هدايت نمايد و هيچ كس از (عده بى‏حد) لشكرهاى پروردگارت غير او آگاه نيست و اين (آيات ذكر دوزخ) جز براى پند و موعظه بشر نخواهد بود.»

انسان باید تأمل کند که چه چیز در این نکات هست. یکی از نکاتی که بعضاً مفسرین قرآن از آن بهره نبرده‌اند، همین مباحث فصل سوم دین‌شناسی است.

پس در فصل سوم بحث دین‌شناسی، بهره بردن از دین منوط می‌شود به دانستن زبان دین، ذاتی و عرضی دین، ثابت و متغیر در دین و بحث اسلام و نیازهای هر عصر.

 

کسب معرفت و گسترش وجودی، از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی است

اما در ادامۀ بحث، گفتیم یکی از ضرورت‌های طرح مباحث معرفتی این است که حقیقت وجودی ما، نفْس ماست و آنچه نفس را گسترش می‌دهد معرفت است نه عمل. عملِ تابع معرفت، نفس را گسترش می‌دهد و هرکسی به میزان معرفت خود، گسترش وجودی پیدا می‌کند. وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً،[91] «و دائم بگو: پروردگارا بر علم من بيفزا.» معمولاً این بخش از آیه این‌طور معنا می‌شود: خداوندا علم مرا زیاد کن. اما این جمله ترجمهٔ «رَبِّ زِدْ عِلمی» است. خداوند در این آیه می‌فرماید: وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً؛ یعنی مرا زیاد کن که راه آن از طریق معرفت است و معرفت است که وسعت وجودی ایجاد می‌کند. اگر کسی معرفت نداشته باشد، وسعت وجودی پیدا نمی‌کند. عمل همراه با معرفت است که به انسان وسعت می‌دهد وگرنه عمل صِرف وسعت وجودی ایجاد نمی‌کند. به همین دلیل گفته‌اند اگر کسی زیر میزاب و ناودان کعبه که محل بسیار محترمی است و محل نزول رحمت الهی است،70 سال عبادت کند، روزها را روزه بگیرد و شب‌ها را به عبادت بگذراند ولی معرفت امام زمان را نداشته باشد، خداوند او را با چانه در آتش می‌اندازد. [92]

عمل بدون معرفت نه‌تنها انسان را رشد نمی‌دهد که باعث انحراف بیشتر انسان از مسیر حق خواهد شد. الْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ فَلَا تَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً،[93] روندهٔ بدون علم، مثل کسی است که در غیر مسیر راه می‌رود. هرچه سریع‌تر رود، دورتر می‌شود. علم و معرفت است که نیت و انگیزهٔ انسان را می‌سازد؛ پس جهت‌دهی کننده به عملِ اوست.

 

از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، هجمه‌های شدید به دین است

باید به این مطلب اضافه شود، خصوصِ حمله‌ها و هجمه‌هایی که برای ریشه‌کن کردن دین، سال‌های سال بلکه قرن‌هاست در حال انجام است. از همان ابتدای خلقت انسان، شیطان شروع کرد و همین‌طور ادامه دارد تا به امروز و هرچقدر زمانه پیشرفت کند، این هجمه‌ها تشدید می‌شود. بعضی از هجمه‌ها مستقیم و با الفاظ صریح و بعضی غیرمستقیم و به‌صورت مطالب علمی انجام می‌شود که در بحث‌های شیطان شناسی[94] توضیح داده‌ایم که چگونه شیطان از طریق علم به صحنهٔ رویارویی با انسان وارد می‌شود. خصوصاً شبهاتی که از طریق خود علم دین‌شناسی در غرب مطرح است.[95] مثلاً می‌گویند خداوند دروغ می‌گوید منتها به مصلحت افراد، مانند پدر و مادری که به فرزندشان دروغ مصلحت‌آمیز می‌گویند. مثلاً می‌گویند اگر فلان کار را انجام دهی، این‌طوری می‌شود درحالی‌که این‌طور نمی‌شود، ولی برای اینکه بچه را از کاری که به نفع او نیست منع کنند، دروغ می‌گویند. این دروغ‌ها در تورات و انجیل تحریف‌شده وجود دارد و برای اینکه تورات و انجیل را توجیه کنند، می‌گویند چه اشکالی دارد خداوند دروغ بگوید؟

 

نتایج نظریه اخلاق بدون دین، در غرب مشهود است

یا مثلاً در مباحث اخلاق شبهه‌ای مطرح است به نام اخلاق انسانی. دانشمندان غربی می‌گویند نمی‌شود پایهٔ اخلاق را از بین برد؛ چون اگر اخلاق انسان از بین برود، تبدیل به حیوانی درنده می‌شود. تمثیلی به کار می‌برند که شاید واقعیت داشته باشد، می‌گویند در یکی از باغ‌وحش‌ها، اعلام کردند عجیب‌ترین حیوان عالم را نگهداری می‌کنند. باغ‌وحش بزرگی بود. بازدیدکنندگان می‌آمدند و غرفه‌های مختلف را نگاه می‌کردند. آخرین غرفه نوشته بود: اینجا محل عجیب‌ترین و خطرناک‌ترین حیوان عالم است. وقتی افراد وارد غرفه می‌شدند با آیینه‌ای روبروی خود مواجه می‌شدند که روی آن نوشته بود: این خطرناک‌ترین حیوان عالم است.

یک گرگ از اول تا آخر عمرش چقدر آسیب می‌زند؟ 100 گوسفند می‌درد. شما کدام حیوانی را سراغ دارید که از قعر اقیانوس‌ها تا لایهٔ اُزون را سوراخ کرده باشد؟ حیوانات در حیطهٔ نیازهای خودشان عمل می‌کنند. ولی حیوانی که همنوع خودش را پاره‌پاره کند، کمتر سراغ داریم، آن‌هم بدون نیاز واقعی. گاهی گرگ گرسنه است و چیزی ندارد، رفیق خودش را می‌خورد؛ چون دارد از گرسنگی می‌میرد. ولی انسان، بدون نیاز واقعی، یک‌دفعه صدها هزار انسان و میلیون‌ها نفر را با یک تصمیم و راه انداختن یک جنگ، از بین می‌برد. بنابراین نمی‌شود اخلاق را به‌طورکلی کنار گذاشت. خوب در غرب که دین را کنار گذاشتند، این سؤال در مباحث اخلاقی مطرح شد که آیا ممکن است اخلاق بدون دین داشته باشیم؟ آن‌ها گفتند بله و نام آن را اخلاق انسانی گذاشتند.

اما سند روشن بطلان و دروغ بودن این حرف، دو  امر است:

اول نتايج عملی این تفکر؛ یعنی در عمل ببینیم چه اتفاقاتی در جهان می‌افتد. غرب و شرق هم ندارد؛ چون مسلمانی که به اسم نیست. هرکجا حقیقت اسلام و دین نباشد، بی‌دینی است، می‌خواهد اسمش مسلمان باشد، مسیحی باشد، یهودی یا بودائی یا لائیک باشد.

بمب اتم را چه کسانی تولید کردند؟ نوابغ بشری ساختند. نوابغ تولیدکننده. با دو تا کارگر در یک کارگاه که نمی‌شود این‌طور چیزها را تولید کرد. دانشمندان بزرگ بشریت هروئين و قرص اِکس و سایر مواد مخدر را ساختند. تولید آن‌هم کار لابراتوارهای بزرگ و مجهز است. توزیع آن‌هم در سطح جهان کار یک معتاد نیست. یعنی باید یک مرکز عظیم دانش، صنعت و قدرت باشد تا بتواند طراحی، تولید و توزیع مواد مخدر انجام شود.

فلسفه‌پردازی برای امور مختلفِ قبیح، توسط چه کسی انجام می‌شود؟ فرد باید متفکّر باشد. از طرفی بسیاری از متفکرین هم بودند که مورد بی‌مهری قرار گرفتند و از عرصه جامعه طرد شدند. پس باید فضای جهانی با او همراهی کند، وگرنه کم نبودند دانشمندانی که آن‌ها را ساکت و خفه کردند. مگر گالیله را خفه نکردند؟ همین الآن هم دارند این کار را می‌کنند. قبلاً فیلم «اخراج شده» را اینجا نشان دادیم. دانشمندانی که استاد تمام بودند و کرسی نظریه‌پردازی داشتند، ولی به دلیل طرح یک بحث علمی از دانشگاه اخراج شدند. انسان باید بسیار ساده‌لوح باشد که در فضای جهانی فریب ظواهر را بخورد. فضای جهان همین است که هست و می‌بینیم؟ مثلاً چطور می‌شود داعشی که می‌بینند چه انسان‌های کثیفی هستند، این‌همه سلاح داشته باشند؟ سلاح را از بقالی نمی‌خرند، ابزار عمومی هم نیست که همه به آن دسترسی داشته باشند. جهان و قدرت‌های جهانی عمدتاً توسط شیطان و شیطنت‌های شیطانی اداره می‌شود.

نتایج عملیِ بی‌دینی روزبه‌روز به سمت خراب‌تر شدن حرکت می‌کند. این‌طور نیست که بگوییم الآن خوب نیست ولی جهت‌گیری به سمت خوب شدن است. بررسی این ادعا سخت نیست. آمار پایداری خانواده‌ها در غرب و شرق چگونه است؟ نگاه کنیم 50 سال قبـل چطـور

بوده و الآن چطور است؟ الآن آمار پایداری خانواده‌ها به‌طور متوسط در آمریکا، 7 سال است. اصلاً این‌قدر وضعیت تغيير کرده که مصادیق جدیدی برای مفهوم خانواده پیدا شده است. قبلاً یک مدل و نمونۀ خانواده داشتیم که یک مرد با یک زن ازدواج و زندگی می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند. به این شکل خانواده در جامعه‌شناسی، خانوادهٔ هسته‌ای می‌گویند. امروزه انواع خانواده این‌قدر زیاد شده که برای مدل‌های مختلف خانواده اسم‌گذاری شده است. پدیده‌ای که وجود ندارد، اسمی ندارد. امروزه خانواده‌های کمونی، خانواده‌های هم‌جنس، ... چندین مدل خانواده، کنار آن خانوادهٔ هسته‌ای اضافه شده است. این‌ها نتايج عملی دوری از دین است.

یک روز را به نام روز جهانی خودکشی معرفی کرده‌اند.[96] مثل روز جهانی پرستار، پزشک، ... چرا؟ آن‌قدر خودکشی زیاد شده که دلسوزان بشری به این فکر افتاده‌اند که چاره‌ای بکنند. این‌طور که به یاد دارم طبق برخی آمارها، در 50 سال اخیر میزان خودکشی در جهان، 30 برابر شده است. یعنی 3 هزار درصد افزایش نه 50 درصد و 60 درصد. پس نتايج عملی که از این تفکر گرفتند، شاهد صدق بر بطلان این ادعاست.[97]

دوم، بطلان منطقی و نظری این تفکر است. به خاطر اینکه عقلِ منهای وحی، حتی در آنچه می‌فهمد، به همان مقدار که می‌فهمد هم نمی‌تواند عمل کند. عقل اصلاً نمی‌تواند تمام نیازهای انسانی را بفهمد، ولی با این فرض محال که عقل همهٔ امور مربوط به نیازهای انسان را بفهمد، بازهم برای عمل به فهم خود نیاز به اَهرُمی دیگر دارد. از عالم و جاهل، کبیر و صغیر، ریزودرشت، از همه دربارهٔ مضرات سیگار سؤال کنید، همه می‌گویند بله ضرر دارد و کسی شک ندارد. اما هم عالم و هم عامی و هم پزشک سیگار می‌کشد. از او می‌پرسند چرا سیگار می‌کشی؟ علم به تو رسیده و عقل تو می‌گوید ضرر دارد و نباید کشید. می‌گوید: «حالا بد است دیگر، خیلی سخت نگیرید». این یک‌مشت نمونهٔ خروار است. در اموری که عقل به ضرر یا منفعت یا ضرورت انجام یا ضرورت کنار گذاشتن یک مسئله حکم می‌کند، انسان بدون وحی به‌هیچ‌عنوان حریف نفس خود نمی‌شود. اگر مثلاً حرمت مشروب را در شریعت نداشتیم، مشروب برای ما مثل چای می‌شد. گاهی اوقات نفس انسان بدون هیچ دلیلی می‌خواهد کاری انجام دهد، اصلاً می‌خواهد لذت آن را ببرد. عقل هم حریف نفس نمی‌شود. عقل می‌گوید ضرر دارد. نفس می‌گوید اشکال ندارد، ضرر داشته باشد. عقل عمدتاً در جنگ با هوای نفس حتی در وجود یک دانشمند، اسیر می‌شود. یعنی عقل نمی‌تواند به‌تنهایی حتی حرف قطعی خود را به کرسی بنشاند چه برسد در بی‌شمار اموری که اصلاً عقل نمی‌تواند بفهمد. پس هم در فهم یک مطلب و هم در تحقق فهم خود، نیاز به یاری وحی دارد.

 

از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، آثار ناخودآگاه تفکر غیردینی بر انسان است

نکتهٔ دیگر در ضرورت بحث دین‌شناسی این است که در هر مسئلهٔ علمی، ممکن است انسان متوجه نباشد حرف‌هایی که می‌شنود چه لوازم و عوارض جانبی دارد، ولی بالأخره آن حرف‌ها در وجود انسان اثر می‌گذارد. نمی‌توانیم بگوییم: «من اصل این حرف را پذیرفتم و به بقیهٔ آن کاری ندارم». همان کاری که یک مادهٔ شیمیایی یا طبیعی در بدن ما انجام می‌دهد، یک حرف در نفس ما انجام می‌دهد. نمی‌توانیم بگوییم این دارو را می‌خوریم که کلیهٔ ما را خوب کند، دیگر کاری نداریم با بقیهٔ بدنمان چه می‌کند! ممکن است ما را کور کند. نمی‌توانیم فقط یک قسمت را بگیریم و بگوییم می‌خواهیم این دارو فقط روی کلیه اثر بگذارد. دست ما نیست. وقتی دارو به وجود انسان رفت، آن دارو با تمام آثار خود در وجود ما اثر می‌کند. عین همین معنا، دربارهٔ یک فکر است. نمی‌شود انسان بگوید: «من فقط از قسمت‌های خوب آن فکر استفاده می‌کنم». وقتی یک فکر وارد حیطهٔ نفس انسان شد، تمام آثار آن به همراهش می‌آید گرچه اصلاً ملتفت آن آثار نباشیم. دارویی که می‌خوریم، نمی‌دانیم چه عوارضی دارد. آیا چون نمی‌دانیم، عوارض آن، چه مثبت و چه منفی ایجاد نمی‌شود؟ ایجاد می‌شود و به دانستن ما بستگی ندارد. عین همین معنا در ناخودآگاه نفس انسان است. حرف‌ها، آثار و عوارض خودشان را در نفس انسان می‌گذارند، چه انسان بداند چه نداند، چه بخواهد چه نخواهد، دیگر دست او نیست.

فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفىٰ.[98]

«اگر سخن آشكارا بگويى (يا مخفى كنى)، او اسرار- و حتى پنهان‏تر از آن- را نيز مى‏داند!»

این مهم نیست تو حرف و فعل و امورت را آشکار کنی چراکه خداوند، آشکار و نهان، بلکه مخفی‌تر از سرّ تو را می‌داند. آشکار آن چیزی است که انسان می‌گوید. سر آن است که از دیگران پنهان کرده است. نه من به شما گفتم به چه انگیزه‌ای اینجا آمده‌ام و نه شما به من گفتید به چه انگیزه‌ای آمده‌اید، بلکه پنهان است. وقتی انسانی به نیازمندی کمک می‌کند، کمک کردن او جهر و آشکار است، ولی با چه نیتی کمک کرد و چه حالتی داشت، برای خود او مانده و از دیگران مخفی است. اما، اخفا (مخفی‌تر از سر) یعنی از خود فرد هم پنهان است که در روانشناسی به آن ناخودآگاه می‌گویند. آن طوری که به یاد دارم در روانشناسی می‌گفتند که هفت‌هشتم واکنش‌های انسان یعنی شاید 70 تا 80 درصد، بر اساس ضمیر ناخودآگاه اوست. این ناخودآگاه‌ها از کجا شکل می‌گیرد؟ یکی از مسیرهای شکل‌گیری ناخودآگاه، همین آثاری است که افکار خودآگاه کم‌کم در ذهن انسان می‌گذارد. کم‌کم ناخودآگاه انسان تغییر رَویه می‌دهد. از او می‌پرسند چرا این کار را کردی؟ می‌گوید همین‌طوری، خوشم آمد. از این خوشم آمد، از او بدم آمد. چه در کارها و چه در جهت‌گیری‌ها از بعضی امور خوشمان می‌آید، از بعضی امور بدمان می‌آید. مثلاً تا درب حرم رفتیم، ولی حال زیارت نداشتیم و منصرف شدیم.

یکی از منشأهای شکل‌گیری ناخودآگاه در وجود انسان، آثار و عوارضی است که در افکار دیگران هست و به انسان منتقل می‌شود و خود انسان به این آثار و عوارض توجه ندارد و اصلاً آن‌ها را نمی‌داند. مثلاً وقتی در زیست‌شناسی خوانیم که انسان از میمون است، این حرف چه آثار و عوارضی دارد؟ چه آثار فکری دارد؟ چه آثار اعتقادی دارد؟ نمی‌دانیم. برنامه‌ریزان ما هم نمی‌دانند.

قبلاً گفتیم در جامعه‌شناسی ادیان می‌گویند ادیان، از دین‌های جادو و افسون اولیه شروع شده و بعد ادیان شرک و بعد بت‌پرستی به وجود آمده و بعد ادیان توحیدی یا پیشرفته ایجاد شده است. این نظر را می‌خوانیم؛ ولی نمی‌دانیم کم‌کم به ذهن ما می‌آید که خدایی نیست و دین ساختهٔ دست بشر است و اسلام را هم یک نفر ساخته است. پس اگر بعداً یک نفر بگوید قرآن بافته‌های خود پیغمبر است نه خداوند، چه راحت این تفکرات بعدی وارد اذهان عمومی می‌شود؛ چون قبلاً زمینه‌سازی‌های آن انجام شده بود. شیطان یک موجود عقب‌مانده و احمق که نیست. این‌قدر قشنگ برنامه‌ریزی می‌کند که یک مطلب جایی بنشیند که قبلاً فونداسیون و پایهٔ آن چیده شده است. هیچ عاقلی نمی‌گوید طبقهٔ پنجم این ساختمان بدون 4 طبقهٔ زیرش ایستاده است. شبهاتی که در مقطع کنونی مطرح است، در مقاطع زمانی قبلی، پیش‌زمینه‌ها و مبانی قبلی آن، به‌عنوان علم یا هر عنوان دیگر ساخته شده است.

اگر کسی با این دید به دین‌شناسی بپردازد که اصلاً به حقانيت دین کاری ندارد و فقط به‌عنوان یک پدیده به آن نگاه می‌کند، حرف او پیام‌های زیادی دارد. حرف او زیرساخت این است که دین در تمام زندگی نافع نیست بلکه پدیده‌ای است در زندگی مثل نقاشی و هنر و موسیقی و ورزش. شبهات باهم شبکه هستند و این‌قدر قشنگ باهم گره خورده‌اند که گاهی به‌سختی حل می‌شوند؛ چون از ده‌ها طریق دیگر این شبهه را در ذهن رسوخ داده‌اند. این حرف را صرفاً درون هوا نزده‌اند. اگر کسی در هوا حرفی بزند، بچهٔ دبستانی هم او را رد می‌کند و می‌گوید حرف بی‌دلیل و بی‌منطقی است. منتهی اذهان، قدرت تحلیل را در جاهای مختلف و مبانی قبلی یک شبهه ندارند.

 

یکی از منشأهای دین‌گریزی در غرب، افتضاحات ادیان تحریف شده است

با یک نگاه خوش‌بینانه، می‌گویند منشأ بی‌دینی در غرب، افتضاحات دین یهودی و مسیحی است. بسیاری از افرادی که در غرب ملحد شدند، به خاطر فطرت سالمشان بود. فطرت سالمی داشتند و دیدند خدایی که در عهدین معرفی شده، یک انسان است که راه می‌رود، وقتی آدم را خلق می‌کند پشیمان می‌شود که چرا کسی را خلق کرده که ممکن است رقیبِ خود او بشود. از آن‌طرف، خدا اولین دروغ‌گوی عالم است. به آدم دروغ می‌گوید که اگر از آن درخت بخورد می‌میرد. دو درخت در بهشت بود. آدم از درخت معرفتِ نیک و بد خورد، از یک‌جهت با خداوند مساوی شد. اگر از درخت جاودانگی هم می‌خورد کاملاً با خداوند یکسان می‌شد. برای همین او را بیرون می‌کند که حداقل از آن درخت نخورد. این‌ها در تورات هست. خدایی که با بندهٔ خودش کشتی می‌گیرد و از بندهٔ خودش هم زمین می‌خورد. این چه خدایی است؟ دیگر فطرت، این خداوند را نمی‌پذیرد. موارد مختلفی است. تهمت‌هایی که به انبیاء زده شده هم فراوان است.

از آن‌طرف فلسفه‌ای که در غرب حاکم بوده، فلسفهٔ بسیار ضعیفی بوده که پاسخگوی افکار نبوده و نتوانسته به آن‌ها بفهماند که خدای کتاب‌های مقدس به درد نمی‌خورد نه اینکه هیچ خدایی نیست. مردم به خاطر فطرت سالمشان، از آن ادیان تحریف‌شده کنده شدند. براهین عقلی روشنی هم به آن‌ها عرضه نشد، گفتند پس ما همین‌طوری به این دنیا آمده‌ایم و همین‌طور هم می‌رویم. عالَم به هیچ‌چیزی متصل نیست و خالقی وراء خودش ندارد.

فلسفهٔ غربی هم خداوند را در عرض سایر موجودات معرفی کرده است. وقتی نیوتون قواعد خودش را کشف کرد، تا مدت‌ها مطرح نمی‌کرد. از او پرسیدند چرا این قوانین را مطرح نمی‌کنی؟ گفته بود: می‌ترسم مردم ملحد شوند. استیس این را اول کتاب خود آورده بود. چرا؟ چون آن‌ها فکر می‌کردند خداوند است که زمین را ثابت نگه داشته و دارد خورشید را می‌چرخاند. مثل بچه‌ای که توپ را قِل می‌دهد، خداوند دقیقاً این کار را می‌کند و در عرض موجودات دیگر است. در این صورت، هرچقدر زندگی علمی بشر پیش برود و قواعد علمی کشف شود، جای خداوند تنگ‌تر می‌شود. اگر کاملاً همهٔ قواعد هستی پیدا شود، دیگر جایی برای خداوند نمی‌ماند. مثل حرفی که الآن داوکینز[99] می‌زند.

تصوری که از خداوند داشتند، این بود که کسی دارد در عالم دخل و تصرف عرضی انجام می‌دهد. بنابراین وقتی باران می‌بارد، خداوند است که باران می‌باراند. اما یک‌کاسه آب را وقتی روی آتش می‌گذارید، آب‌های آن بخار می‌شود و بالا می‌رود. همین کار را خورشید با آب‌های سطح زمین انجام می‌دهد. بالا می‌روند و بعد با سازوکار ابرها و میعانی که صورت می‌پذیرد، برمی‌گردند. کجای این خداوند بود؟ هیچ جا. پس خداوند کنار رفت.

بعداً در حرکت سیارات به دور خورشید، نیوتون گفت الآن جای خداوند را پیدا کردم. یکی از سیارات، در زاویه‌ای می‌گردد که طبق محاسبات باید یک درجه اختلاف داشته باشد. باید در زاویه‌ای دیگر بچرخد و اگر این‌طوری بچرخد، سیارات به هم می‌خورند. بنابراین هرسال خداوند هردوی آن‌ها را یک درجه بالا می‌کشد.

امام بعداً کپلر گفت اشتباه کردید. زمان نیوتن نپتون و پلوتون کشف نشده بودند. اصلاً زمینهٔ جهش ذهنی کپلر همین بود که دید محاسبات با واقعیت گردش اورانوس نمی‌خواند. حدس زد که باید یک سیارهٔ دیگر باشد که جاذبهٔ آن، روی این زاویه تأثیر گذاشته است. پس از کشف دو سیاره دیگر گفت: خدای خودت را به تعطیلات بفرست که من علت آن را پیدا کردم. فلسفه‌ای که خداوند را این‌گونه معرفی کند اصلاً فلسفه نیست، اوهام و خیالات است. این امور باعث شد دین به حاشیه برود.

گفتیم در بحث منشأ دین، با یک خیال و یک وهم نظریه‌پردازی کرده‌اند که چون دسترسی به انسان اولیه وجود ندارد، سراغ انسان‌هایی برویم که در آمازون هستند. اتفاقاً انسان آمازون، انسان کناره گرفته از حقیقت است. انسانی که در آمازون است، چون خالی از معرفت دینی شده، این‌طور شده است. نه اینکه انسان فی‌نفسه و ذاتاً این است و با همین کیفیت خلق شده و بعد کم‌کم خودش رشد کرده است. اتفاقاً همین دلیل، بر ضد خودشان است؛ چون انسان آمازونی، امروز که خلق نشده، بلکه چند هزار سال پیش و ابتدای تاریخ بشر خلق شده است. پس اگر قرار بود انسان خودش فی‌نفسه رشد تدریجیِ خرافات تا ادیان شرک تا بت‌پرستی تا ادیان توحیدی را طی کند، چه طور این‌ها طی نکرده‌اند؟ با یک وهم و یک دروغ برای توجیه دین، مبنا ساختند. وقتی مبنا این شد، معلوم است که دین چه می‌شود.

 

واقعیت‌هایی از وضعیت خانواده‌های آمریکایی

بالاترین نرخ طلاق در دنیا متعلق به امریکاست و حدود یک سوم از کودکان آمریکایی در خانواده بدون پدر زندگی می کنند. به جوانان آمریکایی آموزش داده شده است که ازدواج و تشکیل خانواده در اولویت نیست. متأسفانه، واحد خانواده در آمریکا در حال نابودی است:

1. نرخ ازدواج در ایالات متحده به پایین ترین حد خود رسیده است. در حال حاضر نرخ سالانه ازدواج به ۶.۸ در هر ۱۰۰۰ نفر کاسته شده است.

2. امروز تنها ۴۴.۲ درصد امریکایی‌ها در رده سنی ۲۵ تا ۳۴ سال ازدواج کرده اند.

3. با توجه به داده های مرکز تحقیقات پیو، در حال حاضر تنها ۵۱ درصد از تمام بزرگسالان در ایالات متحده ازدواج کرده اند. وقتی به سال۱۹۶۰ می نگریم، ۷۲ درصد از تمام بزرگسالان در ایالات متحده آمریکا ازدواج کرده بودند.

۴- در سال ۱۹۵۰، ۷۸ درصد از خانواده ها در ایالات متحده شامل یک زن و شوهر ازدواج کرده بود. امروز، این تعداد به ۴۸ درصد کاهش یافته است.

5. ایالات متحده بالاترین درصد خانواده تک نفره را در کل دنیا به خود اختصاص داده است.

6. در ایالات متحده آمریکا امروز، بیش از نیمی از زوج ها پیش از اینکه با هم ازدواج کنند با هم زندگی مشترک دارند.

7. میزان طلاق در خانواده های تازه تشکیل شده بیش از خانوادهای قدیمی است.

8. بیش از نیمی از فرزندان متولد شده از زنان زیر ۳۰ سال، خارج از ازدواج می باشند.

9. در سال ۱۹۷۰، زنان به طور متوسط ​​اولین فرزند خود را در ۲۱ سالگی به دنیا می آوردند ولی امروز زنان به طور متوسط ​​اولین فرزند خود را در ۲۵ سالگی به دنیا می آورند.

10. بسیاری از مادرانِ تنها در امریکا بدون پدر خانواده تلاش زیادی حداقل، برای زنده ماندن انجام می‌دهند. متاسفانه، در حدود ۴۲ درصد از مادران تنها از بن خرید غذا استفاده می کنند.

11. این است که بیش‌بینی شده است که حدود ۵۰ درصد از کودکان آمریکا قبل از رسیدن به سن ۱۸ سالگی از بن غذایی در استفاده می کنند.

12. امروز، بیش از یک میلیون دانش آموزان مدارس دولتی در ایالات متحده بی خانمان هستند. این اولین بار است که در تاریخ آمریکا رخ داده است.

13. ایالات متحده دارای بیشترین میزان بارداری نوجوانان در کل جهان است. در واقع این میزان در امریکا بیش از دو برابر کانادا، بیش از سه برابر فرانسه و بیش از هفت برابر ژاپن است.

14. امروز در ایالات متحده آمریکا ، در حدود ۴۷ درصد از دانش آموزان مقطع متوسطه تجربه رابطه جنسی داشته اند.

15. در حدود یک نفر از هر چهار دختر نوجوان در ایالات متحده حداقل به یک بیماری مقاربتی مبتلا گشته است.

16. بر مبنای یک بررسی، ۲۴ درصد از نوجوانان ایالات متحده ،دست کم به یک بیماری منتقله از راه جنسی مبتلا شده اند که علت آن را نیز به خاطر رابطه جنسی محافظت نشده دانسته اند و هنوز هم آن را ادامه می دهند.

17. اکثر کودکان در امریکا به جای این که توسط والدین تربیت و بزرگ شوند توسط فیلم، تلویزیون و بازی های رایانه ای تربیت می­شوند. به عنوان مثال، به طور متوسط ​​یک جوان آمریکایی قبل از سن ۲۱ سال، ۱۰۰۰۰ساعت وقت خود را صرف بازی‌های رایانه‌ای می کند.

18. آمریکایی ها و انگلیسی ها بیشترین تعداد متوسط ساعات خود را صرف تماشای تلویزیون می کنند.

19. بیش از ۳ میلیون گزارش هر ساله از سوء استفاده از کودکان در ایالات متحده وجود دارد.

20. ایالات متحده در واقع دارای بالاترین میزان مرگ و میر سوء استفاده از کودکان در جهان توسعه یافته است.

21. حدود ۲۰ درصد از تمام کودکان قربانی سوء استفاده جنسی در ایالات متحده کمتر از ۸ سال می باشد.

22. تخمین زده می شود که یک نفر از هر چهار دختر قبل از رسیدن به سن بزرگسالی مورد آزار جنسی قرار می گیرند.

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ

 

 

 

 

 

مجلس هفتم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[100]

 

فهرست مطالب بحث دین‌شناسی

فهرست تقریباً تکمیل‌شدهٔ مباحث را خدمت دوستان عرض کنم.

در محور اول که هدف آن ترغيبِ به دین و احساس ضرورت و نیاز به دین است، این مباحث وجود دارد:

1. مفهوم دین‌شناسی.

2. جایگاه بحث دین‌شناسی در منظومهٔ علوم دینی؛ یعنی دین‌شناسی در کدام بخش از علوم اسلامی جای می‌گیرد.

3. ضرورت بحث از دین‌شناسی.

4. تعریف لغوی، عرفی و اصطلاحی و تخصصی دین. همچنین مفاهیم مترادف دین مثل شریعت، مِنهاج و طریقت.

5. منشأ فاعلی دین و منشأ توجه به دین؛ یعنی علل پیدایش و علل گرایش و توجه به دین چیست.

6. ضرورت دین. بحث فواید و آثار دین در مراحل مختلف وجودی و نیز بحث انتظار از دین، زیرمجموعهٔ همین قسمت است.

7. اهداف دین.

8. قلمرو دین.

9. انواع دین. بحث علت تنوع ادیان، تحول شرایع و مسیر تحولات دین، تفاوت دین با شِبه دین از حیث علت، اعتبار، کارکرد و توجه به آن و نیز بحث تاریخچهٔ دین، زیرمجموعهٔ همین قسمت است.

10. جایگاه دین در نظام هستی.

11. علل دین‌گریزی و دین‌ستیزی و راه‌های مقابله با این علل.

از این 11 بحث، 3 بحث اول را گفت‌وگو می‌کردیم.

در محور دوم که انتخاب دین حق است، مباحث زیر وجود دارد:

12. راه صحیح انتخاب دین. بحث وحدت و تعدد ادیان، پلورالیزم (کثرت‌گرایی دینی) یا وحدت‌گرایی دینی و بحث راه تشخیص حقانيت و برتری دین و بحث دین واحد، زیرمجموعهٔ همین قسمت است.

13. ویژگی‌های دین برتر.

14. سرّ تجدید شرایع و ادیان با وجود دین برتر.

15. امکان و وقوع و دلیل خاتمیت.

16. مقایسهٔ تطبیقی ادیان و اثبات حقانیت و برتری اسلام. از این بحث به بعد، دین تبدیل به دین اسلام می‌شود.

17. ذاتی و عَرَضی در دین اسلام.

18. ثابت و متغير و ثبات و تحول دین. نتیجهٔ آن بحث بعدی است.

19. اسلام و نیازهای هر عصر.

در محور سوم که راه بهره‌گیری از دین است، مباحث زیر مطرح می‌شود:

20. زبان دین و روش فهم و برداشت از دین.

21. مراحل و راه‌های دین‌داری و حفظ و ارتقاء آن. مراتب دیانت و سطوح اسلام و بحث ظهور و بروز دین اسلام و هر دین دیگر، ملحق به همین قسمت است.

22. انحرافات و بحران‌ها در راه دین و دین‌داری. بحث مجهولات دین هم زیرمجموعهٔ این قسمت است.

23. منابع مطالعاتی راجع به دین.

 

از ضرورت‌های بحث دین‌شناسی، ارتقاء انسانیت به وسیله فهم عمیق است

ضرورت طرح بحث دین‌شناسی در دو محور بحث شد. اگر هیچ آسیب و تهدیدی وجود نداشته باشد، هیچ‌کسی هم شبهه به دین وارد نکند و هیچ شهوتی سد راه دین‌داری نشود، باز هم نتیجهٔ فهم عمیق، ارتقاءِ انسانیت است. تفاوت ما با یکدیگر در میزان فهم ماست.

قَالَ النَّبِيُّ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)‏: يَا عَلِيُّ إِذَا تَقَرَّبَ‏ الْعِبَادُ إِلَى خَالِقِهِمْ بِالْبِرِّ فَتَقَرَّبْ إِلَيْهِ بِالْعَقْلِ تَسْبِقْهُمْ.[101]

«رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت امیر(عليه السّلام) فرمودند: ای علی! وقتی دیدی مردم با انواع کارهای خوب به خداوند نزدیک می‌شوند، تو با عقل به خداوند نزدیک شو تا از دیگران پیشی بگیری.»

همهٔ کارهای خوب محدودند. عمر شریف امام جواد(عليه السّلام) 25 سال است. اگر همهٔ روزها را از 5 سالگی روزه گرفته باشند، 20 سال روزه گرفته‌اند کسانی را سراغ داریم که از امام جواد(عليه السّلام) بیشتر روزه و نماز دارند. اعمال ظاهری، محدودیت دارد.

آنچه اعمال ظاهری را ارزش‌گذاری می‌کند، خود عمل نیست، بلکه ادراکی است که پشت آن عمل نهفته است. برای چه کسی عمل می‌کنیم؟ خداوند؟ چه خدایی در ذهن ماست؟ از خداوند چه می‌فهمیم؟

اگر الآن آقا امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) تشریف بیاورند و همهٔ کرهٔ زمین مسلمان و شیعه شوند که ان‌شاءالله می‌شوند، آنگاه حضرت جلو بایستند و نماز بخوانند و 7 میلیارد انسان هم پشت سر ایشان همه با اخلاص و بدون قصد ریا دو رکعت نماز بخوانند، باهم تکبیر گفته و نماز را سلام دهند و اذکار واحدی بر لب جاری کنند، 7 میلیارد جایگاه متفاوت ایجاد می‌شود.

انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ‏ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً.[102] «ببين چگونه بعضى را (در دنيا بخاطر تلاششان) بر بعضى ديگر برترى بخشيده‏ايم؛ درجات آخرت و برتريهايش، از اين هم بيشتر است!»

وَ لَلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ‏ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً. در این دنیا و در امور مادی این‌قدر تفاوت می‌بینیم. به هرکجا نگاه کنیم، ثروت افراد، استعدادها، زیبایی ظاهری، قد و قامت و شکل افراد، قدرت بدنی و توانایی‌های ذهنی متفاوت است. هیچ دو نفری را پیدا نمی‌کنیم کاملاً شبیه یکدیگر باشند و چقدر میزان تفاوت‌ها زیاد است. از کسی که هیچ ندارد و دست او از مادیات تهی است تا آن‌ها که ثروت بسیار دارند. آیا این تفاوت‌ها را می‌بینم؟ نوع بیانی که در آیه هست، بوی قسم می‌دهد. به حق و حقیقت قسم که درجات آخرت، خیلی بزرگ‌تر است. هرچه فکر کنیم، تفاوت‌ها از آن بیشتر است. اگر تفاوت‌های این دنیا فلان مقدار است، ضرب در بی‌نهایت کن. أَكْبَرُ دَرَجةً نیست، أَكْبَرُ دَرَجاتٍ است. به همین دلیل در روایت می‌فرمایند عد‌ه‌ای از بهشتیان نوری را مشاهده می‌کنند که اصلاً متوجه نمی‌شوند نور چه کسی است؟ فقط حس می‌کنند وجود عظیم‌الشأنی است. آن نور، یک مؤمن دیگر است ولی اینقدر تفاوت رتبه دارند که اصلاً متوجه نمی‌شوند چه چیز یا چه کسی است. خود آن‌ها نیز به آن درجات راه ندارند. در آخرت نمی‌توان از طبقات بهشت مثل یک آسانسور بالا رفت. محال است آن‌ها که در درجات پایین هستند، به درجات بالا بروند.

تفاوت‎ها به میزان فهم است، نه قبول مطالب و هرکسی به میزان فهم خودش، متفاوت می‌شود. همهٔ ما قبول داریم خداوند مرکب نیست، ولی چه کسی می‌فهمد بساطت و عدم ترکیب خداوند به چه معناست؟ هرکس به اندازهٔ فهم، ارتقاء پیدا می‌کند. به همين دلیل خداوند با تأکیـد

ویژه‌ای دستور به کسب معرفت داده است.

 

در جلسات کسب معرفت، در محضر رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار می‌گیریم

بعضی از منبری‌ها وقتی روی منبر می‌نشینند، «سلام عليكم» می‌گویند، درحالی‌که از یک ساعت قبل در همین مکان نشسته بوده و چای خورده و با دیگران سلام و علیک کرده است. این «سلام عليكم» که با دقت می‌گویند، یک ادب دینی است و خداوند به پیغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می‌فرماید این کار را بکنند.

وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ‏ عَلَيْكُمْ‏ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ.[103] «هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آن‌ها بگو: «سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود فرض كرده است.»

این آیه نمی‌خواهد به پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ادب برخورد با دیگران را آموزش دهد. پیغمبری که به بچه‌ها سلام می‌کرده و سابقه ندارد هیچ‌کس در سلام از ایشان سبقت بگیرد، بالأخره با فردی که برای کسب معرفت نزد ایشان آمده، سلام و علیک می‌کنند. پس منظور آیه این حرف‌ها نیست. منظور این است: فردی که برای کسب معرفت آمده، سلام منِ خدا را به او برسان. مؤمنینی که برای کسب معرفت، کسب علم، کسب فهم، تزکیهٔ نفس و تطهیر باطن به سراغ شما می‌آیند، تو سلام مرا به آن‌ها بگو. فَقُلْ؛ یعنی حرف مرا بگو. یک سلام باعظمت از جانب خداوند بر آن‌ها برسان.

خداوند به شما سلام می‌رساند. هرکسی در هر کلاس و هر مبحث و هر جلسه‌ای که برای کسب معرفت و با اخلاص شرکت می‌کند، در حقیقت به محضر پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف شده است. چون اهل منبر حرفی از خودشان نمی‌زنند و همگی شاگرد قرآن و عترت هستند. این آیه فقط برای ده هزار نفر دور پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نیست که با مرگ ظاهری حضرت، این آیه هم بمیرد.

پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همیشه حی و زنده هستند و هرکس سراغ کسب معرفت می‌رود، در حقیقت سراغ ایشان رفته است. به همین دلیل برخی از اساتيد ما می‌گفتند: اصلاً بدون وضو سر کلاس نیایید چون در محضر پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستیم. زشت است در هر حالتی، بدون وضو و طهارت و با حالت حَدَث و خَبَث در مقابل پیغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشیم.

فَقُلْ سَلامٌ‏ عَلَيْكُمْ‏ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ، این مژده به کسانی است که دنبال کسب معرفت و تزکیه نفس هستند. پس اگر هیچ شبهه و شهوت و هیچ رهزنی نبود، خود کسب معرفت فی نفسه هدف است؛ چون سنخ نفس ما، سنخ علمی است و وجود ما یک وجود علمی است.

خصوصاً اینکه شبهات مستقیم برای زدودن دین و شبهات غیرمستقیم در قالب فرضیات علمی که باعث می‌شود ناخودآگاه افراد دین را کنار بگذارند، فراوان است؛ بنابراين لازم است که بحث دین‌شناسی انجام شود.

یکی دو مثال می‌گوییم که هم زیرمجموعۀ بحث ضرورت دین‌شناسی است و هم زیرمجموعۀ بحث علل دین‌گریزی.

 

تاریخ از خائنان به زندگی بشر است

قبلاً عرض شد که تاریخ یک خائن بزرگ است. نکته‌ای در تکمیل این صحبت عرض کنیم. تاریخ یک علم است و مفید هم است و ما هم باید آن را پیگیری کنیم. آقا امیرالمؤمنین(عليه السّلام) به فرزندشان فرمودند: تاریخ را پیگیری کن.

وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا [دَارَ] دِيَارَ الْغُرْبَةِ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِم،[104] « تاريخ گذشتگان را بر قلبت بنما و آنچه كه بر سر پيشينيان آمده است به يادش آور. در ديار و آثار ويران رفتگان گردش كن و بينديش كه آن‌ها چه كردند؟ از كجا كوچ كرده و در كجا فرود آمدند؟ از جمع دوستان جدا شده و به ديار غربت سفر كردند، گويا زمانى نمى‏گذرد كه تو هم يكى از آنانى.»[105]

این امر در حالی است که تاریخ در بسیاری از مواطن خیانت کرده است. انبیاء الهی تاریخ‌ساز بودند؛ پس باید اسم آن‌ها در کتب تاریخی باشد. اما قرآن و تورات و انجیل را کنار بگذارید، ببینید چند اسم از اسامی انبیاء در تاریخ هست؟ به تعداد انگشتان دودست نیست. یعنی 124 هزار انسان مؤثر در سرنوشت بشری را سانسور مطلق کرده‌اند درحالی‌که در تاریخ، از چنگیز و اسکندر و نِرون و فرعون حرف هست. حداقل به عنوان انسان‌های یاغی و آشوبگر که تمدن‌ها را به هم ریختند باید از انبیاء الهی یاد می‌شد. مثلاً حتی گفته نشده که ایشان آمده و تمدن مصر را به هم زده است. چرا؟ چون دست بشری خصوصاً مستکبر در میان بوده که بیشتر دنبال چهره خراب کردن بوده‌اند تا نقل وقایع تاریخی.

محور کتاب سلمان رُشدی دو بحث است. البته آن کتاب رُمان است کتاب علمی نیست. یک بحث آن مربوط به جریان دخالت شیطان در نزول وحی است که می‌گوید پیامبر متوجه نشدند و شیطان بود که به پیامبر القاء کرد. بحث دیگر آن دربارهٔ ازدواج‌های پیامبر خصوصاً ازدواج ایشان با زینب بنت جَحش است.

خود سلمان رشدی در مصاحبه‌ای گفته بود: من هرچه نوشته‌ام مستند است و مسلمانان بی‌خود به من دروغ‌گو می‌گویند، من مستند و از کتاب‌های خودشان حرف زده‌ام. راست می‌گوید. در تاریخ اسلامی که به دست معاویهٔ ضد پیغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نوشته شده، همین مطالب پیدا خواهد شد. دهان مبارک امیرالمؤمنین(عليه السّلام) را بستند، آنگاه عالمان اسلامی و خطیبان جامعهٔ اسلام چه کسانی شدند؟ امثال تمیم داری[106] و کعب الأحبار[107] که همگی مسیحی و یهودیان مسلمان شده بودند. این‌ها شیخ‌الاسلام عالم اسلام بودند. کعب الأحبار درحالی‌که زمان پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مدینه بود، ولی در زمان حیات ایشان مسلمان نشد. به او گفتند چرا زمان پیامبر مسلمان نشدی؟ گفت: پدرم به من وصیت کرده بود که یک دوره تورات را استنساخ کنم و امر پدر مُطاع و واجب است. آن‌قدر مشغول امر پدر بودم، اصلاً متوجه نشدم پیغمبری به این عالم آمده است. اصلاً از نحوهٔ جواب دادن او شرارت می‌بارد. چنین فردی می‌شود خطیب نمازهای جمعه در زمان خلیفهٔ دوم. هرچه مطالب جعلی، خرافی و پست و سخیف در تورات و انجیل بود، به عنوان روایت اسلامی نقل کرده است.

در این تاریخ جعلی اسلام نقل شده که زینب بنت جحش (زن پسرخواندهٔ پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)) در حیاط خانه‌اش غسل می‌کرد و پیامبر در کوچه بودند. باد زد و پردهٔ جلوی در کنار رفت و پیامبر او را دیدند و خوششان آمد. سپس علاقهٔ خود را ابراز کردند طوری که شوهر او فهمید زنش را طلاق داد تا پیامبر او را بگیرد!

دست‌های کثیفی از داخل عالم اسلام لطمه‌هایی وارد کردند که یهود و نصارا نکردند. اگر انسان کمی عقل داشته باشد این روایت کثیف را نمی‌پذیرد. کسی که در خانهٔ او باز است، آیا جای دیگری برای غسل نداشت و باید در حیاط غسل می‌کرد؟ عین همین روایت را دربارۀ حضرت داوود(عليه السّلام) در تورات ساخته‌اند که زنی داشت در حیاط منزلش غسل می‌کرد و چشم داوود به او افتاد و خوشش آمد، بعد شوهرِ آن زن را به کشتن داد تا به او برسد!

همین کعب الأحبار در روایات جعلی اهل سنت، به اسم روایات اسلامی، دربارهٔ حضرت داوود(عليه السّلام) این روایت را جعل کرده است که حضرت داشت نماز می‌خواند، پرنده‌ای بسیار خوش‌رنگ آمد، حضرت نمازش را شکست تا آن را بگیرد! خوب چطور می‌شود این روایت را پذیرفت. یک کفترباز نمازش را به خاطر یک کبوتر نمی‌شکند. با پیغمبر خدا چه کردند! بعد می‌گوید حضرت نمازش را شکست و به دنبال پرنده رفت و آن خانم بی‌حیا داشت غسل می‌کرد، حضرت کار حرام کرد و خانهٔ همسایه را دید.[108] بعد هم شوهر او را به کشتن داد تا به آن زن برسد. عین همین روایت به شکلی افتضاح‌تر در تورات هست. امثال این روایات جعلی بنی‌اسرائیلی را وارد روایات اسلامی کردند. امثال این روایات توسط کعب الأحبار و امثال او در متون اسلامی پخش بود.

آقا امام رضا(عليه السّلام) در یکی از جلسات مناظرهٔ علمی فرمودند: نظر شما دربارهٔ حضرت داوود(عليه السّلام) و این آیه چیست؟

إِنَّ هذا أَخي‏ لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ‏ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنيها وَ عَزَّني‏ فِي الْخِطاب.[109]

«اين برادر من است؛ و او نَود و نُه ميش دارد و من يكى بيش ندارم امّا او اصرار مى‏كند كه: اين يكى را هم به من واگذار؛ و در سخن بر من غلبه كرده است!»

مخاطب امام(عليه السّلام) گفت: همان که مردم می‌گویند؛ حضرت داوود می‌خواست یک زن دیگر هم به 99 همسر خود اضافه کند. سپس همان داستان ساختگی را تعریف کرد.

فَضَرَبَ الرِّضَا(عليه السّلام) بِيَدِهِ عَلَى جَبْهَتِهِ وَ قَالَ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[110] لَقَدْ نَسَبْتُمْ نَبِيّاً مِنْ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ إِلَى التَّهَاوُنِ بِصَلَاتِهِ حَتَّى خَرَجَ فِي أَثَرِ الطَّيْرِ ثُمَّ بِالْفَاحِشَةِ ثُمَّ بِالْقَتْلِ، حضرت رضا(عليه السّلام) به پیشانی خود زدند و فرمودند: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. پیغمبر را ساهی بر نماز کردید، چشم‌چران هم کردید، زناکار کردید و قاتل هم کردید.[111]دیگر از پیامبر و انسانیت چه ماند؟

25 سال حکومت پس از حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دست کسانی بود که عالمان دینشان امثال کعب الأحبار بودند. وقتی حضرت امیر(عليه السّلام) به حکومت رسیدند، این روایات راجع به تفسیر سورهٔ مبارکه ص در جهان اسلام پخش بود. فضاحت روایات به حدی بود که حضرت امیر(عليه السّلام) فرمودند: از این به بعد اگر کسی دربارهٔ حضرت داوود(عليه السّلام) دهانش را باز کند و چنین روایاتی را بگوید، 160 ضربه شلاق خواهد خورد. [112]   80 ضربه برای حدّ قذف و 80 ضربه برای اینکه معصوم را قذف می‌کند.[113]

روایات توراتِ تحریف‌شده را وارد روایات اسلامی کردند و بعد عین همان حرف را دربارهٔ رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم زدند. خوب یهودی که به پیامبر خودش رحم نمی‌کند، به پیامبر اسلام هم رحم نمی‌کند.

 

چگونه با تاریخ مواجه شویم

پس تاریخ مجموعه‌ای از درست و غلط است. خود تاریخ بسیار به بشریت خیانت کرده، اما خواندن تاریخ مفید و بلکه لازم است به شرط دقت وگرنه همین تاریخ، انسان را به چاه می‌اندازد. اگر نگاه به تاریخ همراه با دقت باشد، پر از عبرت است و اگر بی‌دقت باشد، انسان را با مشکل مواجه می‌کند؛ یعنی نگاه به تاریخ، همراه با ملاک‌های عقایدی حداقلی نباشد که بتوان به کمک آن‌ها درست و غلط وقایع ذکرشدۀ تاریخی را تشخيص داد.

ما چگونه تاریخ بخوانیم؟ یا باید خودمان نیمه متخصص در عقاید یا تاریخ باشیم که بتوانیم روایت درست و غلط را تشخيص دهیم و اگر نتوانستيم از حیث تاریخی تشخيص دهیم، حداقل بتوانیم بر عقاید صحیح عرضه کنیم که آیا این روایت با عقیدهٔ قطعی عقلی و نقلی مطابقت دارد یا خیر؟ این مثال‌هایی که زدیم خیلی شفاف است و با عقیده به عصمت انبیاء الهی حل می‌شود، ولی بعضی از مسائل دیگر تاریخی هست که ریزتر و دقیق‌تر است و تشخيص آن به سادگی میسر نیست. بنابراین بهترین کار این است که از متون تاریخی که از یک فیلتر اولیهٔ صحت رد شده‌اند، استفاده کنیم.

مثلاً در تاریخ طبری در بحث اَمالقه (گروهی که حضرت داوود با آن‌ها جنگید) گفته‌اند این قدر قد آن‌ها بلند بود که دستشان را در دریا می‌کردند و ماهی در می‌آوردند بعد جلوی خورشید می‌گرفتند، بریان می‌شد و می‌خوردند!

از این چیزهای خیلی خنده‌دار در تاریخ بشری داریم تا چیزهای ریز که تشخيص صحت آن دشوار است. بنابراین باید از متون تاریخی استفاده کرد که مورخ آن از اعتبار برخوردار بوده و روایات معتبری به کار برده باشد.

کتاب تاریخ طبری که مشهورترین کتاب تاریخی اسلام است و مفسرین اسلام و غربی‌ها به آن استناد می‌کنند، 80 درصد روایاتش غلط است. بسیاری از روایات خود را از فردی به نام سیف‌بن‌عمر نقل می‌کند. هم طبری هم سیف‌بن‌عمر[114] از عامه هستند. خود شخصیت شناسان عامه معتقدند سیف‌بن‌عمر وضّاع است؛ یعنی بسیار دروغ‌گو و کذاب و جاعل و داستان‌پرداز است.

پس فرق است بین این که تاريخ خیانت‌های زیادی کرده و بین این که تاریخ به درد نمی‌خورد. درعین‌حال تاریخ از علوم لازم و ضروری است؛ به همین دلیل آقا امیرالمؤمنین(عليه السّلام) به امام حسن(عليه السّلام) سفارش به پیگیری جدی تاریخ کردند.

 

تقابل علم و دین، تقابلی برگرفته از دین خرافی در غرب است

از جمله اصطلاحات دیگری که امروزه زیاد می‌شنویم و باعث ایجاد ذهنیتی خاص می‌شود، عنوان «علم و دین» است. اصلاً عنوان علم و دین، عنوانی خیانت‌آمیز است.

قبل از رنسانس در غرب کلیسا حرف‌هایی می‌زد که این حرف‌ها پخش بود. منشأ حرف‌های آنان هم متون مقدس، عهد قدیم و عهد جدید بود. هرکس حرف‌هایش با این متون و مباحث آن‌ها سازگار نبود، متهم و محکوم بود. خیلی سخت هم با او برخورد می‌کردند. یعنی جنایاتی که مسیحیان کردند، چنگیز نکرده است. آنگاه اینقدر قشنگ تبلیغات می‌کنند که مردم فکر می‌کنند دینِ بسیار نرم و نازکی است. از تبشیر می‌گویند و اگر به این گوش تو زد، آن گوشت را جلو بیاور. افراد ساده‌لوح را خوب گول می‌زنند. دو جنگ جهانی راه انداخته‌اند و جهان را به آتش کشید؟ چگونه آندلس کشور اسلامی را مسیحی کردند؟ شکنجه‌های عجیبی کردند. آلات شکنجه‌های آنان و تصاویر شکنجه‌هایشان در موزه‌های خودشان هست. نگاه به تصاویرش دشوار است. زنده زنده انسان می‌سوزاندند، آن هم نه با شعله‌های زیاد، بلکه با شعله‌های کم که زجر بکشد.

به هرصورت بعد از رنسانس یکی از مشکلاتی که برای مسیحیت ذکر می‌کردند این بود که حرف‌های آن، قابل توجیه عقلانی و علمی نیست. به همین دلیل در غرب دین را کنار گذاشتند. این چند عنوان که در بحث‌های کلام هم جدید مطرح شده است، از همانجا ناشی می‌شود، از جمله عنوان «عقل و دین»، «عرف و دین» و «علم و دین» که هر سه، عناوینی فریبکارانه و خیانت‌آمیز است. کدام علم و کدام دین، مدنظر است؟ چون آن‌ها هر نحله‌ای را دین می‌دانند. از نظر آن‌ها و با تعریفی که آن‌ها از دین می‌کنند، گاو پرستی هم دین است و اسلام هم دین است. مقصود از علم هم علم تجربی است، ولی در مطرح کردن شبهه آن را تعمیم می‌دهند. ضمن اینکه باید گفت «دین اسلام و علوم تجربی» چون علم تجربی که ما داریم، تراوش‌های ذهن ماست، اما دین اسلام علم حق تعالی است. پس اولاً اسلام باید مقدم بیاید و ثانیاً اسلام، نه هر دینی. اصلاً عنوان این شبهه، خائنانه است. اصلاً این عنوان را با تعمّد انتخاب کردند. عنوانی برای فریب.

می‌خواهید علم را با کدام دین مقایسه کنید؟ مگر رابطهٔ علم با تک‌تک ادیان یکسان است؟ معلوم است که مسیحیت و یهودیت موجود، با علم منافات دارد. معلوم است که گاو پرستی با علم منافات دارد. اتفاقاً یکی از علل حذف مسیحیت و یهودیت و از اجتماع رانده شدن آنان، منافات داشتن متون آن‌ها با مسائل علمی بود. اما اسلام هیچ منافاتی با علم ندارد. اصلاً علم، در دامان ادیان متولد شده است. حتی همین علوم تجربی متداول را چه کسی به ما آموخته است؟ علم زبان، علم بیان، کشاورزی و چوپانی چطور؟ در زندگی فرزندان حضرت آدم(عليه السّلام) خوانده‌اید که یکی از آن‌ها چوپان و گله‌دار و دیگری کشاورز بود. اصلاً اینکه چه چیزی بخوریم و چه چیزی نخوریم را چه کسی به انسان آموخت؟ اگر ذهنمان را کاملاً از وحی خالی کنیم، چه فرقی بین گرگ و گوسفند وجود دارد؟ گوشت هر دو پروتئین و دارای اسید آمینه است. فرقی نمی‌کند. علوم حوزهٔ زندگی بشر حتی علوم ابتدایی را خداوند به او آموخته است.

الرحمن‏ عَلَّمَ‏ الْقُرْآن‏ عَلَّمَهُ الْبَيان،[115] «خداوند رحمان، قرآن را تعليم فرمود، و به او «بيان» را آموخت.» خداوند در زندگی بشر دخالت کرده است.

 

انسان اولیه در دید تاریخ تمدن غرب، انسانی وحشی است

بشر اولیه، آتش را می‌شناخته. وقتی قابیل، هابیل را تهدید به قتل می‌کند، هابیل چه پاسخ می‌دهد؟ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏ ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي‏ أَخافُ‏ اللَّهَ‏ رَبَ‏ الْعالَمين‏ إِنِّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي‏ وَ إِثْمِكَ‏ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمينَ،[116] «اگر تو براى كشتن من، دست دراز كنى، من هرگز به قتل تو دست نمى‏گشايم، چون از پروردگار جهانيان مى‏ترسم. من مى‏خواهم تو با گناه من و خودت (از اين عمل) بازگردى (و بار هر دو گناه را به دوش كشى)؛ و از دوزخيان گردى. و همين است سزاى ستمكاران!»

هم آتش ظاهری را می‌شناخته و هم آتش عالم آخرت را. اصلاً بشر اولیه با ملکوت مرتبط بوده است.

اما در تاریخ تمدن در غرب می‌گویند بشر اولیه آتش را نمی‌شناخته و خام‌خوار بوده است. قرن‌ها بعد، فردی به نام کیومرث آتش را پیدا کرد. انسان اولیه وحشی بوده، زبان نداشته و مثل حیوانات «اُو اُو» می‌کرده. لال بودند و با جیغ و داد همدیگر را صدا می‌کردند. از میمون بوده و میوهٔ جنگلی خام می‌خورده. خانه هم نداشته و در غار زندگی می‌کرده. عجیب است. خداوند می‌فرماید اولین بشر مهندس بوده. خانهٔ کعبه را حضرت آدم(عليه السّلام) ساخته است و بعداً حضرت ابراهیم(عليه السّلام) آن را که در اثر مرور ایام خراب شده بود بازسازی کردند.

نظر آن‌ها این است که انسان‌های اولیه، وحشی‌هایی بودند که کم‌کم اهلی شدند. خوب چه کسی آن‌ها را اهلی کرد؟ اگر قرار بود به مرور زمان اهلی شوند، پس قبایل به قول خودتان بدوی در عمق جنگل‌های آمازون نیز باید اهلی و متمدن می‌شدند. چرا نشدند؟ همین تاریخ بشری که بر مشهد و تهران و لس‌آنجلس و آمریکا گذشته، بر آمازون هم گذاشته است. آن‌ها که همین امروز متولد نشده‌اند. می‌گویند انسان اولیه وحشی بوده و بعداً اهلی شده، زبان‌نفهم بوده بعداً دارای زبان شده، مثل حیوان بوده، بعداً رفتار انسانی پیدا کرده، مشرک بوده و بعد از هزاران سال خداوند را شناخته است. آنگاه این تفکرات به اسم علم مطرح شده و بعد با دین تعارض پیدا می‌کند. این‌ها علوم تجربی است. می‌خواهند با تجربه محک بزنند نه با تعقل و نه با نقل. راه به دست آوردن آن را عرض کردیم که چگونه حاصل شده است؟ ظنون و اوهام و خیالات. محصول فکر منهای خداوند این است. یک بشر بدبختِ از میمون، وحشی، زبان‌نفهم، بی‌کس و کار و بی‌هدف که به این عالم هستی آمده است. شما فرض کنید نمی‌دانید کدام حق است. فرض کنید دو نمایش است و 2 کارگردان دارد. شما می‌خواهید در کدام یک از آن‌ها نقش بازی کنید؟

کارگردان نمایش اول خداوند است. خداوندی که حکیم مطلق است و انسان را با دو دست جمال و جلال خودش خلق کرده. یک موجود ممتاز که وقتی او را خلق کرده، بر جمیع موجودات فضیلت و برتری بخشیده و به خودش احسنت گفته است. او را برای یک رسالت عظیم، خلیفهٔ خود و مسجود تمام ملائک قرار داده است. با اختیار و انتخاب و عقل و آگاهی براى یک رسالت عظیم به این دنیا فرستاده تا این موجود محدود، به نامحدود متصل شود. به او عقل داده و مستقیم هم با او ارتباط برقرار کرده و هیچ‌وقت این ارتباط را هم قطع نکرده است. زمین هیچ‌وقت خالی از حجّت نیست. آقا امیرالمؤمنین(عليه السّلام) فرمودند: ... وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سَيُعْمِي خَلْقَهُ عَنْهَا بِظُلْمِهِمْ وَ جَوْرِهِمْ وَ إِسْرَافِهِمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ‏ بِأَهْلِهَا وَ لَكِنَّ الْحُجَّةَ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ كَمَا كَانَ يُوسُفُ يَعْرِفُ النَّاسَ‏ وَ «هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ»[117] ... .[118]

نمایش دوم بدون کارگردان است. موجودی که با هرج‌ومرج و با تصادف، از میمون به وجود آمده. بی‌هدف و بی‌کس و کار و وحشی است که برای رسالت خاصی به این دنیا نیامده و به زور هم از این عالم می‌رود.

شما دوست دارید در کدام نمایش باشید؟ کدامیک معقول و منطقی، مفید و برتر است؟

بله آن علوم در غرب با آن خدا متناسب است. یا نباید خداوندی باشد و یا باید خدای تورات و انجیلی باشد. این، جامعه‌شناسی و تاریخ‌شناسی غرب است. هرکس متناسب با خودش است. اکثر بشریت امروز دارند در همین فضای غربی و نمایش دوم نفس می‌کشند، در میان وحشی‌ها. خیلی اهانت شده به انسان و خواسته‌اند او را پست کنند. می‌خواستند به انسان استقلال دهند و مقام او را بالا برند؛ پس او را از خداوند جدا کردند. اما یک ذرۀ پست و کوچک، با اتصال به بی‌نهایت است که بالا می‌رود؛ وگرنه همان ذرۀ پَست‌ترین است. خواستند انسان آقا بالاسر نداشته باشد؛ ولی با کنار گذاشتن آقا بالاسر، هویت خود را هم از دست داده است. اگر مشاور یا وزیر یا حتی غلام امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) باشید جایگاهتان بالاتر است یا اگر خودتان یک رئیس‌جمهور باشید؟ نهایتاً رئيس جمهور آمریکا خواهید شد. اما غلام حضرت حجت(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) غلام کسی است که عالم هستی زیر نگین اوست. بندۀ خداوند و غلام اهل‌بیت(عليهم السّلام) بودن بسیار بالاتر است؛ ولی انسان امروزه در اوهام و خیالات خود رئیس است. اما در حقیقت عبد دنیا و شیطان شده. این درحالی است که می‌توانست با عبودیت و بندگی خداوند مُلک و ملکوت را بندهٔ خود و سجده کننده بر خود کند.

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ

 

 

 

مجلس هشتم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[119]

 

ضروری است بدانیم منشأ روی آوردن انسان به دین جهل و ترس است یا نه

گفتیم یکی از اموری که ضرورت بحث دین‌شناسی را ایجاد کرده و به بحث گریز از دین هم گره می‌خورد علوم انسانی غربی است. مثلاً تاریخ ادیانی که در علوم انسانی بشری بحث می‌شود، ناخودآگاه این را القا می‌کند که دین یک امر فطری نیست؛ چون بشر قبلاً دین نداشته. یا مثلاً تاریخ تمدن ادوار بشری را این‌طور توضیح می‌دهد که بشر در ابتدا اهل خرافه و جادو بوده سپس رو به دین آورده است. بعد از آن به فلسفه رو آورده، بعد علوم تجربی و بعد هم پست مدرنیست. دربارۀ ادوار ادیان هم می‌گویند ادیان اولیه جادو پرستی، جن پرستی، روح پرستی و مهره پرستی بوده. بعد ادیان شرک و بت‌پرستی به وجود آمده، بعد ادیان متوسط و بعد ادیان پیشرفتهٔ توحیدی. هم تاریخ ادوار بشری و هم تاریخ تحولات دینی یعنی تاریخ ادیان، هر دو، دین را امری غیر فطری و ساختگیِ بشر و یک امر نپذیرفتنی می‌دانند.

در سر منشأ نیاز به دین هم بعضی از افراد در جامعه‌شناسی و روانشناسی دین در غرب، نظریه‌پردازی کرده‌اند که علت روی آوردن انسان به دین، جهل بوده. یعنی بشر بسیاری از چیزها را نمی‌دانسته و از باب فرافکنی، این نادانسته‌های خودش را به امور غیبی حواله داده است. بنابراین هرچه دانسته‌ها بیشتر شود، محدودهٔ غیب کمتر می‌شود و جا برای دین و امور متافیزیکی کمتر.

یا عده‌ای می‌گویند روی آوردن به دین، معلول ترس است. انسان‌ها می‌ترسیدند و برای خودشان یک قدرت فوق‌العاده و قاهر تراشیدند، تا هرگاه دچار ترس شدند، به آن قدرت برتر خیالی پناه برده و زندگی آن‌ها مختل نشود. یعنی یک حالت روانی برای ایجاد آرامش پیدا کنند.

این ادبیاتی است که در جامعه‌شناسی دین، تاریخ‌شناسی دین و روان‌شناسی دین و علل گرایش به دین مطرح و رایج است. حال اگر کسی این نظریات را بپذیرد، طبیعی است که باید دین را کنار بگذارد؛ چون انسانی که فطرت سالم داشته باشد، نمی‌پذیرد که به جای «نمی‌دانم»، بگوید «خدا». این دروغ است و این خدا و دین، قابل پذیرش نیست.

 

شیطان به دنبال حذف امور معنوی از تمامی علوم انسانی است

به اعتقاد بنده، در نظریه‌پردازی‌هایی که در علوم انسانی انجام شده، رد پای شیطان خیلی واضح است. یعنی در تمامی رشته‌های مختلف علوم انسانی طوری طرح مباحث شده که عمداً امور معنوی و غیر محسوس، حذف شود. نمونهٔ علم تاریخ را صحبت کردیم که مثلاً اسم انبیاء الهی را کلّاً از صفحهٔ تاریخ پاک کرده‌اند. اسم پادشاهان در حافظهٔ تاریخ مانده است. حال یک پادشاه چه تأثیری می‌گذارد و یک پیامبر چه تأثیری؟ ضمن اینکه برخی از این انبیاء، جهانی و اولوالعزم بودند یعنی هم بر جن و هم بر اِنس مأمور بودند. طوفان حضرت نوح(عليه السّلام) کل زمین را در برگرفته است. حادثه‌ای فوق‌العاده است، ولی اسم آن هم در تاریخ نمانده. اگر قرآن و تورات و انجیل نبود، نمی‌توانستید یک پیامبر هم نام ببرید. همین پیامبرانی که می‌توانیم نام ببریم، همان‌هایی هستند که در تورات و انجیل و قرآن نامشان آمده است. تاریخ چنین کاری کرده است.

یکی از حکمت‌هایی که انبیاء، نبی بعد از خودشان را معرفی می‌کردند و به او بشارت می‌دادند، برای آن بود که این سلسله حفظ شود. پس طرح مخالفین انبیاء این بود که کلاً هیچ اسم و اثری باقی نماند. نام آن‌ها که باقی ماند، برای این بود که مخالفانشان نتوانستند آن‌ها را حذف کنند. حضرت موسی(عليه السّلام) یک شِبه حکومت تشکیل دادند. برخی انبیاء دیگر از حضرت داوود(عليه السّلام) به بعد هم حکومت تشکیل دادند. وقتی مخالف نمی‌تواند از ریشه بزند، به صورت منافق در می‌آید. اگر نتوانستند اسم او را کلاً حذف کنند، او را تخریب می‌کنند. یعنی همان کاری که دیگران می‌خواستند با حذف اسم انجام دهند، منافق با تخریب شخصیت انجام می‌دهد. مثلاً در تورات و انجیل پیامبر مشروب‌خوار داریم، مَعاذَ الله پیامبر زناکار داریم.

دربارهٔ حضرت لوط(عليه السّلام) در عهدین آمده که دو دختر داشت و با هر دو دخترش هم بستر شد و دو نسل از او ایجاد شد که بعضی از پیامبران از نسل ایشان یعنی محصول زنای با محارم هستند.[120] چیزهایی گفته شده که گفتن آن شرم‌آور است. همان نمرودها و فرعون‌ها که نتوانستند نام برخی از انبیاء را حذف کنند، در این قالب به تخریب چهرهٔ آن‌ها پرداخته‌اند. به همین دلیل، خطر منافق از خطر کافر بیشتر است. چون کافر، شمشیر را از رو بسته و معلوم هم است و کسی به افکار و گفته‌های او اعتنا نمی‌کند. ولی این فرد منافق، محدّث است و در لباس عالم دین روایت جعل می‌کند.

 

منافقین در صدد حذف نام رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند

در عالم اسلام هم همین منافقین حضور داشتند. حاکمان اسلامی شدند امثال معاویه که رسماً به پیامبر فحش می‌داد. مغیرة بن شُعبه از انسان‌های خبیث روزگار، همراه پسرش به شام آمده بود. پسرش می‌گوید: پدرم از هوش و ذکاوت معاویه خیلی تعریف می‌کرد. یک شب وقتی پدرم از نزد معاویه آمد، خیلی گرفته بود. گفتم: چه شده؟ گفت: از نزد خبیث‌ترین و کافرترین مردم آمدم. امشب بعد از اینکه خلوت شد به معاویه گفتم تو که پایه‌های حکومتت مستقر و مستحکم است، بنی‌هاشم قوم و خویشان تو هستند، چرا بر آنان سهل نمی‌گیری؟ معاویه گفت: ابوبکر با همهٔ بزرگی و شأنش مُرد و همه گفتند ابوبكر مُرد. عمر با همهٔ غیرت و تعصبش مُرد، همه گفتند مُرد و پروندهٔ او جمع شد. عثمان با همهٔ بزرگواری مُرد همین طور. اما اسم این فلان فلان شده ـبه پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جسارتی کردـ روزی 5 مرتبه در کنار اسم خداوند برده می‌شود. ای بی‌پدر و مادر بعد از این دیگر من چه کار می‌توانم بکنم؟ به خدا قسم آرام نمی‌نشینم تا کاملاً این اسم را دفن کنم! [121]

این فرد، کسی است که 42 سال حاکم اسلام در شام بوده است. از سال 17 تا سال 40 که امیرالمؤمنین(عليه السّلام) حاکم شدند، حاکم شام بود. حضرت امیر(عليه السّلام) او را کنار گذاشتند، سریع جنگ جمل را راه انداخت. جنگ جمل برای عثمان نبود. وقتی امیرالمؤمنین(عليه السّلام) به حکومت رسیدند، عده‌ای می‌گفتند معاویه در شام ریشه دوانده و 20 سال است که آنجاست. یعنی حرفی جز از ناحیهٔ او در شام شنیده نشده و اصلاً هرکس در شام با اسلام آشنا شده، فقط از مجرای معاویه بوده. وقتی ابوذر را به شام تبعید کردند، معاویه طاقت نیاورد؛ چون دید مردم دارند با اسلام دیگری آشنا می‌شوند. ابوذر را برگرداند به مدینه و سوار مرکب بدون زین کرد طوری که تمام بدن ابوذر مجروح شده بود. مردم شام تک کانال‌اند. به امیرالمؤمنین(عليه السّلام) پیشنهاد دادند و گفتند: مصلحت بر این است که معاویه فعلاً باشد تا حکومت شما مستقر شود. حضرت فرمودند: یک لحظه هم نمی‌گذارم باشد.[122] حکومتی که بخواهد مهر تأیید به معاویه بزند، دیگر حکومت علوی نیست، حکومت اموی است. او با قاضی شُریح فرق دارد. اولاً شریح حاکم نیست. ثانیاً درجهٔ عداوت شریح با دین، به اثبات نرسیده و مثل معاویه نیست. شریح دین‌فروش است، اما معاویه دین سوز است.

حضرت فرمودند: هر چند هر چه شما می‌دانید من هزار برابر آن را می‌دانم، اما معاویه را نمی‌پذیرم. حکومت علوی مثل معاویه‌ای را تحمل نمی‌کند. تا او را کنار زدند، لشکرکشی کرد.

بعد هم که مردم به حکمیت ابوموسی تن دادند و حضرت امیر(عليه السّلام) به شهادت رسیدند، از سال 40 تا سال 60، حاکم مطلق کل عالم اسلام است. 20 سال هرچه خواست روایت جعل کرد.

این افراد همان بلاهایی را به سر پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آوردند که امت‌های گذشته بر سر انبیاء عظام در تورات و انجیل آوردند. تا می‌توانستند تخریب کردند و هیچ کوتاهی نکردند، طوری که دیگر بیشتر از این ممکن نبود. چهرهٔ مبارک رسول‌الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را در سطح یک انسان معمولی پست پایین آوردند، کسی که حضرت آدم(عليه السّلام) فقط چون توانست پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بشناسد، مسجود ملائک شد. رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فوق حدتصور هستند.

 

آنچه می‌ماند، تنها، نام نیکوی انبیاء الهی است

ناگفته نماند که قرآن کریم می‌فرماید: ببینید از انسان‌های بد در هر مملکتی، چه چیزی در تاریخ مانده است؟

ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ‏ أَحاديثَ‏ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُون.[123]

«سپس رسولان خود را يكى پس از ديگرى فرستاديم؛ هر زمان رسولى براى (هدايت) قومى مى‏آمد، او را تكذيب مى‏كردند؛ ولى ما اين امّتهاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نموديم، و آنها را احاديثى قرار داديم (چنان محو شدند كه تنها نام و گفتگويى از آنان باقى ماند.) دور باد (از رحمت خدا) قومى كه ايمان نمى‏آورند!»

مطالعهٔ تاریخ خیلی مهم و مفید است. وقتی بتوانید حرف‌های یک گروه را تحلیل کنید، می‌توانید به آن‌ها راه پیدا کنید. برای همین خواندن تاریخ مثل این است که انسان با ادوار بشری زندگی کرده باشد. آقا امیرالمؤمنین(عليه السّلام) می‌فرمایند:

أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ‏ لَمْ‏ أَكُنْ‏ عُمِّرْتُ‏ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ [جَلِيلَهُ‏] نَخِيلَهُ وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَه.[124]

«پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثارشان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ام، بلكه با مطالعه تاريخ آنان، گويا از اوّل تا پايان عمرشان با آنان بوده‏ام، پس قسمت‏هاى روشن و شيرين زندگى آنان را از دوران تيرگى شناختم، و زندگانى سودمند آنان را با دوران زيانبارش شناسايى كردم، سپس از هر چيزى مهم و ارزشمند آن را، و از هر حادثه‏اى، زيبا و شيرين آن را براى تو برگزيدم، و ناشناخته‏هاى آنان را دور كردم.»[125]

اِسْتَدِلَ‏ عَلَى‏ مَا لَمْ‏ يَكُنْ‏ بِمَا قَدْ كَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاه،[126] اگر بتوانی تاریخ را دقیق متوجه شوی و در چالهٔ تاریخ نیفتی، بعد می‌توانی آینده را حدس بزنی. چرا؟ چون روند گذشته و آیندهٔ تاریخ، تقریباً شباهت دارد.

پس خیانت‌کار بودن تاریخ به معنای نخواندن تاریخ نیست بلکه باید دنبال فهم صحیح تاریخ بود. به هر صورت همین تاریخ، دست افراد مستکبر در ادوار بشری بوده است، ولی قرآن کریم می‌فرماید: اگر خوب نگاه کنید، فقط نام انبیاء ماندگار است. نام‌های دیگر اصلاً نمانده و اگر هم مانده، به سوء و بدنامی مانده است. در بین هزاران میلیارد انسان که در قرون متمادی آمدند و رفتند، ما چند تا اسم می‌بینیم؟ حضرت آدم(عليه السّلام)، حضرت نوح(عليه السّلام)، حضرت ابراهیم(عليه السّلام)، حضرت موسی(عليه السّلام)، حضرت داوود(عليه السّلام)، حضرت عیسی(عليه السّلام)، رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ...، نام‌هایی که مانده، به احسان و خیر و نورانیت بوده است. دربارهٔ بقیه می‌فرماید: وَ جَعَلْناهُمْ‏ أَحاديثَ، اگر مردم بخواهند بقیه را بشناسند، باید لای برگه‌های پوسیدهٔ تاریخ بگردند تا بفهمند فلانی که بوده و چه کارهایی کرده است. تعبیر دیگری هم قرآن کریم به کار می‌برد، می‌فرماید: گویی اصلاً دیروز نبوده‌اند. إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ،[127] «محقّقا در مثل، زندگانى دنيا به آبى ماند كه از آسمانها فرو فرستاديم تا به آن باران انواع مختلف گياه زمين از آنچه آدميان و حيوانات تغذيه كنند در هم رويند تا آن گاه كه زمين (از خرمى و سبزى) به خود زيور بسته و آرايش كند و مردمش خود را بر آن قادر و متصرف پندارند ناگهان فرمان ما به شب يا روز در رسد و آن همه زيب و زيور زمين را دور كند و چنان خشك شود كه گويى ديروز هيچ نبوده است. اين گونه آيات خود را به تفصيل براى اهل فكرت بيان مى‏كنيم.»

چه کسانی؟ کسانی که هزار سال حکومت کردند. شما چند نفر از پادشاهان اشکانی را می‌شناسید؟ چند پادشاه از ساسانیان سراغ می‌شناسیم؟ بنی‌عباس حدود 700 سال حکومت کردند. چند نفر از آن‌ها را می‌شناسیم؟ یا اسمی از آن‌ها نمانده و یا به شر و تف و لعن مانده است. خداوند است که باقی می‌ماند: ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُون،[128] «آنچه نزد شماست فانى مى‏شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقى است؛ و به كسانى كه صبر و استقامت پيشه كنند، مطابق بهترين اعمالى كه انجام مى‏دادند پاداش خواهيم داد.»

کسانی که هزار سال امپراتوری داشتند، هیچ‌چیز از آن‌ها نمانده است. این تعبیر كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ قرآن، تعبیر بسیار لطیفی است. می‌فرماید: دیروز. نمی‌فرماید: «كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأیّامِ الماضي»؛ گویی در گذشته‌ها نبوده‌اند. می‌فرماید: گویی دیروز نبوده‌اند. برخی از اهل معرفت تعبیر جالبی دارند، می‌فرمایند مثل این است که یک گیاه یک روزه را از ریشه درآورده و بکَنند. این گیاه، ریشه‌ای نداشته و اگر فردا بیایید، نمی‌فهمید کجا گیاه بوده است؟ اگر یک درخت ریشه‌دار هزارساله را در آورید، ریشهٔ آن یک گودال بزرگ ایجاد می‌کند، ولی کارهای اهل دنیا آن‌چنان ناچیز و پوچ و هیچ بوده که گویی یک علف یک‌روزه بوده که دیروز آن را کندی و امروز از آن خبری نیست. درحالی‌که به ظاهر یک درخت ریشه‌دار چند هزار ساله بوده است. می‌فرماید ما این درخت ریشه‌دار را طوری کندیم که گویی یک علف یک روزه را کَندیم. این‌هاست که می‌ماند و باید رویشان فکر کرد. چرا می‌ماند؟چون بشر باید در این‌ها تأمل کند.

 

تفکر در وجود ملکوتی انبیاء الهی لازم است

زمانی راجع به تفکر صحبتی بود، بعضی از رفقا سؤال می‌کردند در چه چیزهایی باید تفکر کرد؟ یکی از اموری که باید در آن تفکر کرد، وجود انبیاء الهی خصوصاً پیغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. این تفکر، تفکر در ملکوت پیغمبر است نه تفکر در جسم پیغمبر. این مطلب در دو جای قرآن کریم هست:

قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ‏ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَديدٍ.[129]

«بگو: شما را تنها به يك چيز اندرز مى‏دهم، و آن اينكه: دو نفر دو نفر يا يك نفر يك نفر براى خدا قيام كنيد، سپس بينديشيد اين دوست و همنشين شما [محمّد] هيچ گونه جنونى ندارد؛ او فقط بيم‏دهنده شما در برابر عذاب شديد (الهى) است!»

در جای دیگری با توبیخ می‌فرماید:

أَ وَ لَمْ‏ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ.[130]

«آيا فكر نكردند كه همنشين آنها [پيامبر] هيچ گونه (اثرى از) جنون ندارد؟! (پس چگونه چنين نسبت ناروايى به او مى‏دهند؟!) او فقط بيم دهنده آشكارى است (كه مردم را متوجه وظايفشان مى‏سازد).»

آیا راجع به پیغمبر فکر نمی‌کنند! که اگر در ملکوت پیامبر فکر کنند، ملکوت رسالت را -البته به اندازۀ خودشان- دریافت می‌کنند. ملکوت پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)، حقیقت توحيد است، متکلم خداوند بودن و رسالت است. در ملکوت پیامبر فکر کردن، یعنی پیدا کردن جریان هدایت خداوند. یعنی رسیدن به فعل خداوند.

 

دین به صورت کامل منطبق بر فطرت انسان است

اگر بخواهیم علل دین‌گریزی را تقسیم‌بندی کنیم، دو قسم هستند:

1. علل درون دین؛ 2. علل بیرون از دین.

از دین به عنوان یک امر حق، گریز و ناخوشایندی معنا ندارد. انسان از بدی بدش می‌آید. هیچ عاقلی نیست که از خوبی بدش بیاید. اصلاً ممکن نیست انسان‌ها دین‌گریز شوند.

هرگز پر طاووس، کسی گفت که زشت است؟  یا دیو، کسی گفت که رضوان بهشت است؟

نیکی و بدی در گوهر خلق سرشته است                  از نامه نخوانند به جز آن چه نوشته است

هیچ فطرت اولیه و سالمی نیست مگر اینکه به خوبی تمایل دارد و از بدی گریزان است. محال است غیر این باشد. پس محال است دین‌گریزی داشته باشیم. محال است فطرت سالمی باشد که از دین بدش بیاید.

از آن طرف، دین کاملاً منطبق بر فطرت است. پدیده‌ای تحمیلی نیست. مرحوم علامه طباطبایی(مُدَّ ظلُّه) می‌فرمودند: دین چیزی اضافه به انسان نمی‌دهد و اضافه بر انسانیت ندارد بلکه همان نسخهٔ انسانیت است.

به عبارت دیگر امری در نهاد ما انسان‌ها سرشته شده که اگر همان را به صورت خطوط و نقوش و مفاهيم و کلمات و عبارات در آورند، می‌شود قرآن کریم. قرآن کریم هیچ‌چیز اضافه بر ما ندارد. ما هم نه چیزی اضافه بر قرآن کریم داریم و نه چیزی کم از قرآن کریم. خداوند دو قرآن دارد: قرآنی که در درون ما نوشته و قرآنی که بیرون از ماست. اگر قرآن کریم چیزی اضافه بر ما داشته باشد، دیگر نمی‌توانیم از آن قسمت قرآن کریم استفاده کنیم. اگر کتابی به نام دستورالعمل پریدن و پرواز برای انسان‌ها باشد، این کتاب زائد خواهد بود چون کاری است که اصلاً ما نمی‌توانیم انجام دهیم. اگر باید به همهٔ قرآن کریم اخذ و عمل کنیم، که باید بکنیم، یعنی ما می‌توانیم در تک‌تک آیات قرآن کریم رشد کنیم. یعنی قرآن کریم در ما هست و چیزی اضافه بر ما ندارد. قرآن کریم بازشدهٔ فطرت انسانی است. اگر اضافه داشته باشد، تمسک جستنی نیست و لغو خواهد بود. اگر هم از ما کم داشته باشد، باز هم لغو پیش می‌آید؛ یعنی خداوند ما را خلق کرده ولی هدایتی که لازم بوده برای ما انجام نداده است. قرآن کریم، کاملاً منطبق بر ماست. به همین دلیل قرآن کریم برای انسان، ذکر است:

وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ‏ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُون.[131]

«و اين (قرآن) ذكر مباركى است كه (بر شما) نازل كرديم؛ آيا شما آن را انكار مى‏كنيد؟!»

قرآن کریم ذکری مبارک و پربهره است و چون قرآن کریم مساوی با دین است، می‌فرماید:

فَأَقِمْ‏ وَجْهَكَ‏ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.[132]

«پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولى اكثر مردم نمى‏دانند!»

فَأَقِمْ‏ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً، تمام چهرهٔ جانت را متوجه دین کن. بعد می‌فرماید: آیا می‌دانی این دین چیست؟ دین، خود تو هستی، فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، دین همان خلقتی است که من کردم. بنابراین دین، یک چیز زائد و اضافه نیست.

گاهی به یک انجیر یا یک سیب، چیزی مثل شکر اضافه کرده و با آن غذایی درست می‌کنیم. گاهی خود آن انجیر یا سیب، مواد غذایی و شکر کامل و کافی دارد منتهی اگر در معرض هوای گرم و جای مرطوب قرار گیرد، ممکن است کپک بزند و خراب شود. پس دستورالعملی برای حفظ و نگهداری نیاز دارد تا سالم مانده و خود به صورت طبیعی باز شود. دین همین دستورالعمل است. چیزی بر انسان اضافه نمی‌کند؛ چون خداوند انسان را کامل خلق کرده است البته بالقوه. یک دانهٔ خرما، بالقوه یک درخت کامل خرما است، کامل کامل. فقط باید آن را در خاک بگذاریم تا درخت شود. درخت چیزی زائد بر آن دانهٔ خرما ندارد. اگر داشت، محال بود دانه بتواند تبدیل به درخت شود. همان‌گونه که یک دانهٔ سیب تبدیل به درخت خرما نمی‌شود. درخت خرما چیزهایی دارد که یک دانهٔ سیب امکان و قوۀ آن را ندارد. درخت خرما، بازشدهٔ دانهٔ خرماست و دانهٔ خرما، فشرده و مُندمج شدهٔ آن درخت است. خداوند چنین فطرتی را به انسان داده است. در بعضی از انسان‌ها مانند انبیا و اولیای الهی از همان ابتدا فطرتشان شکوفا شده است به همین دلیل نیاز به یک راهنمای بشری از سنخ خودشان ندارند و بالفعل هستند؛ یعنی سریع به فعلیت می‌رسند، از اول درخت خرما هستند. بعضی به تدریج به فعلیت می‌رسند که انسان‌های معمولی هستند. بعضی هم این دانه را در لجن نگه می‌دارند و نمی‌گذارند به فعلیت برسد، پس می‌پوسد و به فعلیت نمی‌رسد.

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً، چهرهٔ جانت را متوجه دین کن. دین مستقیم، فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها. یعنی درون خودتان باشید. اینکه می‌فرماید متوجه دین شویم، به این معنا نیست که از خودمان بیرون برویم. باید مواظب فطرت، در درون خود باشیم. این دین، اتفاقاً به معنای از خود بیرون نیامدن است. به معنای مواظب خود بودن است؛ چون فطرت همان دین است. لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ. دوباره تأکید می‌کند که ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ. بعد می‌فرماید وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون، البته اکثر مردم نمی‌دانند. برای همین می‌پرسند روزه چیست؟ جهاد چرا؟ اگر مردم فطرت خود و تطابق دین با فطرتشان را بفهمند، تمامی احکام خداوند را به راحتی می‌پذیرند. به همین دلیل است آنان که مقداری چشم باطنشان باز شده اصلاً مشکلی با دین ندارند و خیلی راحت می‌پذیرند که معلوم است باید در ماه رمضان روزه بگیریم نه ماه شوال. می‌فهمند دقیقاً تمامی امور ریز و درشت دین، منطبق بر درون  انسان است.

خداوند برای امور دین خود طاس نریخته است. دینی حکیمانه و هدف‌دار و کامل، مطابق بر نظام آفرینش و فطرت انسان به وجود آورده است. مثلاً چرا غیبت رخ داده؟ باید غیبت باشد. بهتر از این چیست؟ مگر از این بهتر می‌شود؟ غیبت هزاران دلیل دارد. یکی از حکمت‌هایش این است که ما به ظهور برسیم. عمر ائمهٔ اطهار(عليهم السّلام) از زمان امام هشتم(عليه السّلام) به بعد مدام کوتاه و کوتاه‌تر می‌شود تا به امام عصر(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) می‌رسد. هم عمرشان کوتاه می‌شود و هم در آن عمر کوتاه، در معرض و دسترس مردم نیستند. برای اینکه شیعیان ظاهربین از وابسته بودن به جسم امام، بریده شوند و در درون خود سیر کرده و به امام متصل شوند.

چه چیزی از پیری بهتر است؟ وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ‏ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ،[133] «هر كس را طول عمر دهيم، در آفرينش واژگونه‏اش مى‏كنيم (و به ناتوانى كودكى باز مى‏گردانيم)؛ آيا انديشه نمى‏كنند؟!» کسی که عمرش زیاد می‌شود، شکسته می‌شود. چه چیزی از این بهتر؟ مگر از این بهتر چیزی داریم؟ اگر یک پیر، در ایام پیری هم شادابی و نشاط جوانی را داشت، تا لحظهٔ مرگ در غفلت غوطه‌ور بود. فرد پیر باید به فکر رفتن از این دنیا باشد؛ پس ابزار غفلت را از او می‌گیرند. ابزارها باید ضعیف شود. باید به سمت عبور از این عالم و توجه به عوالم دیگر سوق پیدا کند. خودش غفلت دارد و باید به کمک عوامل بیرونی و گرفتن ابزارهای غفلت، او را کمک کنند. نظام آفرینش دارد او را کمک می‌کند. این ارادهٔ حق تعالی است.

پس دین امری مازاد بر فطرت نیست. فطرت دقیقاً خود دین است. به همین دلیل انسان کامل، موحّد تمام‌عیار می‌شود. می‌شود پیغمبر. یکی از اصطلاحات اهل عرفان، انسان کامل است؛ انسانی که از تمام قیود و حدود رهیده باشد. این انسان می‌شود رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و هرکس که رسول اکرم مشرب باشد. هرچه انسان از ایمان فاصله داشت، از انسانیت فاصله دارد. چون این‌دو بر هم منطبق هستند و بین آن‌ها دوگانگی نیست. دین، مساوی با انسانیت و فاصله از دین، مساوی با فاصله از انسانیت است. چون انسان به گوشت و پوست و استخوان که نیست. پلنگ هم این‌ها را دارد. انسانیت انسان به حقیقت اوست.

بعداً در بحث ضرورت دین خواهیم گفت یکی از راه‌های اثبات ضرورت دین، شکافت خود انسان است. اگر درون انسان را بشکافیم، داد می‌زند که دین می‌خواهد و برای رسیدن به دین استغاثه دارد.[134]

 

راز ماندگاری دین، مطابقت آن بر انسانیت است

پس دین یک امر فطری بسیار روشن است. به همین دلیل است که مانده و ماندگار شده است. علیرغم اینکه همه دست به دست هم دادند تا انبیاء را محو کنند، همه محو شدند به جز انبیاء و این قضیه بسیار لطیف است. خداوند است که خدایی می‌کند. فرعون تمامی بچه‌ها و زن‌های معصوم را برای اینکه بچه به دنیا نیاورند قتل‌عام کرد. بچه به دنیا آمد و در خانهٔ خودش پرورش یافت. خداوند از بین سنگ‌های آسیاب، آرد خودش را می‌گیرد. کل عالم جنود حق تعالی هستند، حتی خود فرعون. همه را خداوند اراده کرده. فرعون هم آنجا دارد کار خـودش

را انجام می‌دهد، با این حال مجرای ارادهٔ حق هم هست.

اگر انسان دید موحّدانه به عالم داشته باشد، همه چيز در نظر او تغيير می‌کند. البته خود توحيد هم مراتب دارد. بعضی از مراتب توحيد، برای مراتب بالاتر شرک محسوب می‌شود.

 

هیچ عاملی درون دین وجود ندارد که باعث گریز از دین شود

علل برون دینی و علل درون دینی دین‌گریزی را می‌گفتیم. علتی درونی برای گریز از دین حق وجود ندارد؛ یعنی چیزی به دین برنمی‌گردد که بگوییم اینجای دین، باعث دین‌گریزی است. چون:

اول اینکه حق مطلق است؛

دوم اینکه جمال مطلق است و در آن زشتی راه ندارد؛

سوم اینکه منطبق بر فطرت است. اگر هرکسی به ذات خودش دقت کند، می‌یابد که دین را دوست دارد و به سمت آن تمایل دارد. دین با فطرت عجین است. ضمن اینکه دین، چیزی جز فطرت نیست. پس علل درون دینی برای گریز از دین وجود ندارد.

 

منافقین و کفار از عوامل بیرونی دین‌گریزی هستند

اما علل بیرون از دین، دو قسمت است:

1. علت اصلی؛

2. علل مُعِد وزمینه‌ساز که در حقیقت علت نیستند و به عنوان عوامل از آن‌ها نام خواهیم برد.

خود عوامل زمینه‌ساز دو دسته‌اند:

1. عوامل مربوط به افراد منتسب به دین؛

2. عوامل مربوط به افراد مقابل دین.

افراد منتسب به دین می‌توانند دوستان، خانواده، جامعه، مسئولین، ... باشند. گروهی هم که در مقابل دین قرار گرفته‌اند یعنی دشمنان دین، یا کفاراند که با تخریب چهرهٔ دین به صورت مستقیم، افراد را به سمت دین‌گریزی سوق می‌دهند، یا با نظریه‌پردازی‌های علمی در حقیقت دنبال نابود کردن دین هستند.

یا منافقینی هستند که از درون جامعۀ دینی، به اسم مباحث نوانديشانهٔ دینی تیشه به ریشۀ دین می‌زنند. برخی منافقین امروزه حرف‌هایی می‌زنند که حتی معاویه در زمان خودش نگفته بود.

عده‌ای مثل آنتونی فِلو فیلسوف بریتانیایی هستند که نیم‌قرن پرچم‌دار عدم وجود خداوند بود و آخر عمرش، برگشت و چند وقت پیش مُرد. می‌گفتند نافذترین کسی بوده که ادله‌ای برضد وجود خداوند برای خودش اقامه کرده بوده. یا مثل نمرودهای این عصر که به صورت سپاه کفر هستند. عده‌ای هم به صورت منافقین این عصر، افراد به ظاهر درون دین هستند ولی نمی‌گذارند از دین هیچ‌چیز بماند. در قالب بحث‌های علمی و نظریه‌ها، چه نظریه‌های علوم انسانی و دینی و امثال این‌ها باشد چه نظریه‌های علوم طبیعی باشد، دنبال نابود کردن دین هستند.

 

شنیدن حرف‌های مختلف دیگران، قبل از استحکام عقیدتی ممنوع است

تذکری در همین زمینه عرض کنیم: بعضی از افراد که هنوز استحکامی در فهم دین ندارند، به اسم مطالعات تطبیقی و یا به پشتوانهٔ آیهٔ زیر می‌گویند: ما حرف‌های مختلفِ دیگران را بشنویم، بعد ببینیم احسن آن کدام است:

الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ‏ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ.[135]

«همان كسانى كه سخنان را مى‏شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند؛ آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.»

این حرف، مایهٔ انحراف است؛ یعنی قبل از اینکه فرد مستحکم شود، خودش را در مسیر حرف‌های گوناگون انداخته است. بعضی از افرادی که پختگی لازم را نداشتند، واقعاً انسان‌های بدی هم نبودند، ولی در مسیر حرف‌های مختلف رفتند اما نتوانستند تشخيص دهند؛ در تکثر افتادند و دیگر نتوانستند بیرون بیایند و حقیقت را گم کردند. بالأخره این حرف‌ها را یک سری اندیشمند زده‌اند که قدرت فکری و قدرت بیانی داشته‌اند. اول انسان باید پایه را داشته باشد، اسلام‌شناس باشد، بعد حرف‌های دیگران را بشنود تا بتواند نقد کند و بفهمد خوب و بد و حق و باطل و صحیح و سقیم آن چیست؟ وقتی فرد قدرت محک را ندارد، چگونه می‌خواهد آن‌ها را ارزیابی کند؟ در آیه می‌فرماید: فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، یعنی قدرت تشخيص حسن و احسن را دارد، نه خوب و بد. این تشخیص به این راحتی نیست. بعد هم نمی‌فرماید: «فَیَعلَمونَ أَحْسَنَهُ»؛ یعنی فقط احسن را تشخیص دهند. باید هم قدرت تشخيص را داشته باشند و هم قدرت اراده برای تبعیت از احسن را. ضمن اینکه أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ. أُولُوا الْأَلْبابِ این‌گونه هستند. لُبّ یعنی عقل رهیده از هوا و عقل خالص و ناب. اگر کسی این‌طوری است، همهٔ حرف‌ها را هم بشنود، اشکال ندارد. تازه این آیه هم نمی‌گوید همهٔ حرف‌ها را بشنوید. می‌گوید حرف‌های خوب را بشنوید چون وقتی می‌خواهند احسن را انتخاب کنند، از بین خوبان انتخاب می‌کنند. انسان وقتِ خودش را از سر راه نیاورده که همهٔ حرف‌ها را از یک کنار بشنود. کدام عقلی این را تجویز می‌کند؟ عمر آدمی محدود است.

خداوند رحمت کند یکی از اولیاء خدا را، ایشان می‌فرمودند: کشف و کرامات و مکاشفاتی که آرزوی آن را داریم، برای ولیّ خداوند، مثل حالت حیض برای خانم‌ها است. مگر در آن حالت انسان چطور می‌شود؟ خانم‌‌ها در آن حالت، از توجه متمرکز به خداوند که نماز است، محروم هستند. کسی که کشف و کرامات دارد، در حال خودش دور می‌زند. کسی که فهم پیدا کرده، اصلاً دنبال این‌ها نیست. برای رسیدن به کرامات وقت نمی‌گذارد، چه برسد به خواندن حرف‌های اباطیل و مزخرفات؟ چقدر عقلانیت اُفت کرده است!

 

در قرن بیست و یکم، بشر مدعی تمدن گاو می‌پرستد

به هر انسانی، حتی آنکه در آمازون زندگی می‌کند، بگویند حیوان، ناراحت می‌شود. چرا؟ مگر ما انسان‌ها چه چیزی داریم که حیوان ندارد؟ می‌خوریم، حیوان هم می‌خورد. می‌خوابیم، او هم می‌خوابد. تشکیل زندگی می‌دهیم، او هم تشکیل زندگی می‌دهد. بچه می‌آوریم، او هم می‌آورد. از خانواده‌مان حمایت می‌کنیم، او هم حمایت می‌کند. پس چرا ناراحت می‌شویم؟ همه فطرتاً می‌فهمند که چیزی وراء حیوان دارند، که او ندارد. با این وجود بعضی اینقدر از انسانیت فاصله پیدا می‌کنند که حیوان می‌پرستند. آنگاه اگر به او بگویی حیوان، ناراحت می‌شود که چرا به او فحش داده‌ایم.

این جریان در همین قرن است. نزدیک یک پنجم یا یک ششم جهان هستند که در قرن بیستم و بیست و یکم، دارند بت و گاو و حیوانات دیگر را می‌پرستند. همان‌گونه که ما با آب زمزم تبرک پیدا می‌کنیم، آن‌ها به ادرار یک گاو تبرک می‌کنند. هند کشور عقب‌افتاده‌ای نیست. انرژی هسته‌ای که ما اینقدر برای آن فریاد می‌زنیم و به آن می‌نازیم، 40 سال قبل از ما داشتند. از لحاظ صنعتی کشور پیشرفته‌ای است. پیشرفته است و صنعت فوق‌العاده‌ای دارد. در عصر علم و صنعت و ماهواره و عصر اوج پیشرفت صنعتی، به ادرار گاو تبرک می‎جویند. کسی نیست این بدبخت‌های بیچاره را احیاء کند. باید معارف به آن‌ها القاء شود. کسی را ندارند که به آن‌ها بگوید: شما انسان هستید. گوساله و گاو و مار و موش را نپرستید که مادون شما هستند. آن هم نه یک یا دو درجه مادون، که حیوانات بی‌نهایت مرتبه مادون انسان هستند. این‌ها در کشوری هستند که یک پنجم جمعیت جهان را دارد. کل جمعیت کشور ما در مقابل هند، مثل یک شهرستان است. یکی از اساتيد می‌فرمودند: یک هم مباحثهٔ هندی داشتیم. وقتی داشت ایام تعطیل به هندوستان برمی‌گشت، پرسیدم کجای هند زندگی می‌کنی؟ گفت در یک روستا زندگی می‌کنیم که اخیراً بخش شده و جمعیت آن 10 میلیون نفر است. همچنین هندوستان صنایع سنگین آن چنانی دارد و کشوری قدرتمند است. از لحاظ کثرت تولید فیلم رتبهٔ اول یا دوم دنیاست. حال ببینید از حیث معارف انسانی و خبر آسمانی و علوم الهی آنجا چه خبر است؟ چقدر فاصله است؟ مگر ما چه چیزی برتر از آن‌ها داریم؟ هوشمان بیشتر است؟ آن‌ها عقب‌مانده بودند؟ دستشان فلج است؟ ما که کاری نکرده‌ایم. حال می‌فهمیم اهل‌بیت(عليهم السّلام) چه کار کرده‌اند؟ انسان بی‌چارهٔ امروز، زیر خط صفر انسانیت است. ما هند را مثال زدیم وگرنه جاهای دیگر هم از آنجا بهتر نیست.

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ

 

مجلس نهم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[136]

 

به مضامین بلند زیارت عاشورا توجه کنیم

در شب‌های گذشته عرض کردیم که خداوند به رسولش فرمود: کسانی که برای تزکیه نفس و کسب معارف و تکمیل باطن خودشان به سراغ شما می‌آیند، سلام من را به آنان برسان و بگو قطعاً خداوند رحمتی خاص را برای شما ثبت و مهیا کرده است.

وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ‏ سَلامٌ‏ عَلَيْكُمْ‏ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ،[137] «هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آنها بگو: «سلام بر شما پروردگارتان، رحمت را بر خود فرض كرده؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند، سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد، (مشمول رحمت خدا مى‏شود چرا كه) او آمرزنده مهربان است.»

این سلام خداوند است به کسانی که در زیر لوای حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) به دنبال کسب معرفت و طهارت خودشان هستند و به توجه به حضرت می‌پردازند که در حقیقت توجه به خداوند است. سلام خداوند بر شما که این سلام، در قرآن ثبت و ضبط شده است. وقتی شما به فردی می‌گویید: برو پیغام مرا به فلانی برسان. آن پیام، حرف شماست. خداوند می‌فرماید: فَقُلْ، بگو. رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می‌فرمایند چه بگویم؟ بگو سَلامٌ‏ عَلَيْكُمْ، سلام منِ خداوند بر شما.

و اگر کسی این‌طور به حضرت سیدالشهدا(عليه السّلام) توجه داشته باشد، به جایی می‌رسد که می‌گوید: خداوندا تو به سیدالشهدا(عليه السّلام) سلام من را برسان. سلام خداوند از دهان عزادار سیدالشهدا(عليه السّلام) خارج می‌شود. این مرتبۀ بسیار بلندی است و توجه به این فقرات در زیارت عاشورا، بسیار مهم است.

زیارت عاشورا زیارت خاصی است و طبق برخی از نقل‌ها حدیث قدسی است که از لسان آقا امام باقر(عليه السّلام) ذکر شده و حاوی مضامین و معانی بلندی است. بزرگان هم شرح‌های بسیار بر آن نوشته‌اند. توجه به مضامين آن مهم است.

ضمن اینکه زیارت عاشورا، زیارتی مخصوص روز عاشورا است. امام حسین(عليه السّلام)، زیارات مطلقه و زیارت‌های مخصوص دارند. زیارت مطلقه یعنی مقیّد به زمان و مكان خاصی نیست، همیشه می‌توان آن را خواند. ولی بعضی زیارات، زیارت مختص است مثل زیارت حضرت در روز غدیر، شب قدر، روز عید قربان یا عید فطر. یکی از زیارات مختصه، زیارت عاشورا است؛ یعنی زیارتی که در روز عاشورا خوانده می‌شود. زیارتی عام نیست و اختصاص به یک موقعیت خاص دارد. به همین دلیل اگر کسی بر خواندن این زیارت، خصوصاً با 100 لعن و سلام، استمرار داشته باشد، شاید اگر ظرفیت آن را نداشته باشد، به او آسیب وارد شود؛ چون این زیارت ثقل دارد و زیارت سنگینی است. البته همیشگی نیست که به همه آسیب بزند. آسیب هم نه به این معنا که او را بی‌چاره کند.

کلاً زیارت عاشورا و توجه به معصوم و اصلاً کار معصوم، عبور دادن از همه چیز و ما سوی الله است:

السَّلَامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ وَ الْأَدِلَّاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَقِرِّينَ فِي أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ وَ التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّهِ وَ الْمُخْلَصِينَ فِي تَوْحِيدِ اللَّهِ وَ الْمُظْهِرِينَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْيِهِ وَ عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ‏ «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[138]‏ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلَامُ عَلَى أَئِمَّةِ الدُّعَاةِ وَ الْقَادَةِ الْهُدَاةِ وَ السَّادَةِ الْوُلَاةِ وَ الذَّادَةِ الْحُمَاةِ وَ أَهْلِ الذِّكْرِ وَ أُولِي الْأَمْرِ وَ بَقِيَّةِ اللَّهِ وَ خِيَرَتِهِ وَ حِزْبِهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ صِرَاطِهِ وَ نُورِهِ وَ بُرْهَانِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه.[139]

اگر نیت کسی از خواندن زیارت عاشورا این باشد که مشکلات دنیوی او حل شود، به اقتضاء نیت او حل می‌شود. حال اگر نیت او وصول به خداوند باشد، اثر زیارت این است که موانع درونی وصول او به خداوند برداشته می‌شود و چون یکی از مهم‌ترین موانع ما، توجه به دنیاست، ممکن است مشکلات دنیوی برای فرد پیش آید. ممکن است فقر و گرفتاری و ورشکستگی برایش پیش آید. این‌طور نیست که یک قاعدهٔ عام باشد، بر اساس میزان انگیزه و خلوص انگیزه، متفاوت است. پس ممکن است کسی بگوید از زمانی که زیارت عاشورا می‌خوانم و مداومت دارم، مشکلات زندگی برایم پیش می‌آید.

به هر صورت خواندن زیارت عاشورا با 100 لعن و سلام به صورت مداوم، نیاز به دستور استاد دارد. اما در این مقامی که گفتگو می‌شود، نه توصیه به آن است که بخوانید و نه توصیه به آن است که اگر می‌خوانید، قطع کنید. ممکن است بخوانید و منعی هم نداشته باشد. ما چنین دستوری نداریم و در شأن دستور دادن هم نیستیم. خواستیم خدمت دوستان بگوییم که زیارت عاشورا عظیم القدر و دارای مقام بلندی است.

در این زیارت که زیارت خاصی است، می‌فرماید: علیک منی سلام الله.[140] یعنی عزادار امام حسین(عليه السّلام) که خداوند به او سلام می‌کند، به جایی می‌رسد که حامل سلام خداوند برای امام حسین(عليه السّلام) می‌شود. 

سلام خداوند هم لفظی نیست که بفرماید سلام عليكم. انما قوله فعله؛ یعنی خداوند او را در وادی سلام وارد می‌کند و ورود او هم جسمانی نیست بلکه نفْسش را در مرتبه و قابلیتی قرار می‌دهد که هم مرتبه با عالَم سلام است. اگر کسی این‌طور شد و عزادار واقعی حضرت بود، بعد از این که زیارت را طی کرد، 100 مرتبه می‌گوید: ای امام حسین، سلام خداوند از جانب من به شما. یعنی من حامل سلام خداوند به شما هستم. یعنی یک انسان می‌تواند به این موقعیت برسد.

پس انسان می‌تواند حامل سلام خداوند شود و این قابلیت را پیدا کند که بین امام حسین(عليه السّلام) و خداوند واسطه شود. این در حالی است که محال است ما واسطهٔ بین امام حسین(عليه السّلام) و خداوند شویم!

وساطت در عالم ملکوت این‌طور نیست که یک فرد بی‌سواد، بتواند کتاب علامه‌ای را به دانشجوی او بدهد و بگوید: من از هردوی شما پایین‌تر هستم، ولی می‌توانم واسطهٔ رساندن این کتاب بین شما شوم. این امر در عالم اعتباریات ممکن است، ولی در وساطت در عالم حقیقت، حتماً باید فرد واسطه بالاتر از فردی باشد که می‌خواهد امری را تحویل بگیرد. ممکن نیست پایین‌تر بوده و واسطه شود. مثل اینکه محال است من دیپلم ریاضی باشم آنگاه بخواهم تولیدات علم یک ریاضیدان و دکترای ریاضی را به یک دانشجوی کارشناسی ارشد ریاضی درس بدهم. کسانی می‌توانند این علم را به او افاضه کنند که خودشان بالاتر باشند.

اما اینکه چگونه علیک منی سلام الله می‌شود، بحثی مفصل دارد. فعلاً همین مقدار بدانیم اگر کسی با حضرت اباعبدالله(عليه السّلام)       همراه شد، به مرتبه‌ای می‌رسد که سلام خداوند را به امام حسین(عليه السّلام) می‌رساند درحالی‌که محال است واسطهٔ امام حسین(عليه السّلام) و خداوند        باشد.

بحث در دین‌شناسی بود. از فهرستی که داشتیم، بحث مفهوم دین‌شناسی، ضرورت بحث از دین‌شناسی و جایگاه دین‌شناسی در منظومهٔ علوم دینی و علوم انسانی را گفتگو کرده و اشاره‌ای به علل دین‌گریزی کردیم.

یکی دو نکتۀ دیگر از علل دین‌گریزی مربوط به بحث ضرورت دین‌شناسی عرض کنیم.

 

 

نظام باورهای انسان غربی، شبکه‌ای مرتبط و هم‌خوان با یکدیگر است

گفتیم در فضای علوم انسانی، تمامی مفاهیم اساسی از جمله انسان، خداوند، دین، تاریخ تمدن و ... یک مجموعه و شبکه را می‌سازند که با یکدیگر سازگار هستند. باهم ارتباط و همخوانی دارند.

مثلاً اگر انسانی که عرضه می‌شود، موجودی بدون هدف، افتاده و پرتاب‌شده در نظام هستی و حاصل یک تصادف بی‌هدف و کور و از نسل میمون است، برای اصالت خاصی هم به این عالم نیامده است؛ پس در این عالم نیاز به حمایت و هدایت خاصی هم ندارد. بنابراین می‌گردد و خودش را با جادو و افسون و سحر و دین‌های شرک‌آلود و بعد هم دین متوسط و پیشرفته سرگرم می‌کند. بعد هم می‌بیند دین به درد او نمی‌خورد پس آن را کنار می‌گذارد. بعد وارد فلسفه می‌شود و می‌بیند فلسفه به درد نمی‌خورد، فلسفه را هم کنار می‌گذارد. تمام این ساختمان فکری با یکدیگر مرتبط است.

فلسفهٔ کنونی در غرب، بیشتر رنگ روان‌شناسی و فیزیک گرفته است. فلسفه علم شناخت هستی و وجود است. کاری که فیلسوفان برای شناخت نظام هستی در گذشته می‌کردند، امروزه و در دنیای غرب یا روان‌شناسان انجام می‌دهند که بیشتر مباحث را به سمت مباحث ذهن و روان برده‌اند یا فیزیک‌دان‌ها انجام می‌دهند. در واقع روانشناسان و فیزیکدانان جای فیلسوفان نشسته و با علوم تجربی می‌خواهند هستی را تبیین کنند؛ چون فلسفه در غرب کارکرد تبیینی خود را از دست داده است.

همین که فیزیکدان‌ها تبیین نظام هستی می‌کنند، یعنی نظام هستی را منحصر در عالم ماده می‌دانند؛ چون کار علم فیزیک، بررسی مایکروسکوپی عالم ماده است. بعد هم می‌گوید من در این نظام خدایی نمی‌بینم. هاوکینگز می‌گوید با این قواعد منظمی که کشف شده است، جایی برای خدا نیست. البته خدایی که در عرض موجودات تعریف شده باشد، معلوم است جایی برای او نیست. درحالی‌که هرچقدر قواعد و قوانین تجربی بیشتر کشف شود، نه تنها جای خداوند هیچ تغییری نمی‌کند بلکه فهم بشر از علم و حکمت خداوند بیشتر می‌شود. چون کار این قواعد و قوانین، کشف علم موجود در نظام هستی است.

پیش‌فرض آن‌ها در نگاه به نظام هستی، جهل است؛ یعنی جهل به پدیده‌ها علت تراشیدند خداوند است. پس هرچه علم بیشتر         شود خداوند از صحنۀ زندگی دورتر می‌شود. خداپرستی با جهل شروع شده و با علم پایان می‌پذیرد. اما معلوم است که جهل در نظام        هستی نیست و کار، کار خداوندی است که بر اساس علم و حکمت، خلق کرده است. یعنی علم است که ما را به وجود خداوند نزدیک‌تر می‌کند.

خداوند هم‌عرض سایر علل نیست بلکه علت العلل، علت مفیض، منشأ خلقت، علم و حکمت نامتناهی است. هرچه پیچیدگی این قواعد و قاعده‌مندی آن‌ها بیشتر باشد، حاکی از علم و قدرت بیشتر در خالق هستی است. آن‌ها چون خداوند را جایی کنار قواعد گذاشته بودند، هرچه قواعد کشف می‌شد، جای خداوند تنگ‌تر می‌شد. تا اینکه به جایی رسیدند گفتند: ممکن است که ما بتوانیم همهٔ پدیده‌های عالم را توضیح دهیم. حرف هاوکینگز این است که ممکن است بشر به جایی برسد که بتواند تمام پدیده‌های عالم را توضیح دهد، اگر این‌طور شد می‌توانیم بگوییم: می‌تواند جهان باشد و خدایی نباشد.

اتفاقاً نه اینکه ممکن است بلکه قطعاً قابلیت توضیح علمی تمامی پدیده‌های عالم وجود دارد. وقتی خداوند جهان را با علم و حکمت خلق کرده، یعنی قطعاً تمام پدیده‌های عالم قابل توضیح علمی است. چه علم طبیعی باشد، چه علم انسانی باشد و چه علم عقلی. اگر چیزی در نظام عالم علمی نباشد، یعنی خداوند عالِم نیست و این، حرفی بی‌معناست. بله اگر خدای شما خدایی وهمی کنار پدیده‌های دیگر بود، نه اینکه جای آن خدا تنگ می‌شود بلکه اصلاً خدایی نبوده، توهم بوده. اتفاقاً هرچه علوم بیشتری کشف شود، خداوند حقیقی بیشتر دیده می‌شود. فلانی دانشمند است به چه معناست؟ یعنی توانسته یک مقدار از قواعد علمی و دو سه خط از علم متراکم در نظام هستی را بخواند و دانشمند شده است. نظام هستی، علم متراکم حق تعالی و علم و حکمت روی هم انباشتهٔ اوست. هر چه قواعد نظام هستی کشف شود، به همان میزان علم و حکمت خداوند کشف می‌شود.

همین جا نکته‌ای عرض کنیم:

اینکه برهان نظم، که برای اثبات خداوند به کار می‌رود، با آن تقریری که در دبستان و دبیرستان و دانشگاه به کار می‌رود، برهانی نارساست. البته این برهان، قابل ترمیم است و باید به‌شکل صحیح ارئه شود.

اصلاً خداوند هیچ جا، نظم را برای اثبات خودش به این شکل به کار نبرده که ببینید در این عالم باران می‌بارد، پس خداوند هست. این‌گونه تقریرها غلط است و شاید مستمسک کسانی قرار گرفته که بعداً به دلیل نارسایی این برهان وجود خداوند را منکر شدند. حتی در قرآن کریم هم این برهان را نداریم. حتی یکجا نداریم که خداوند نظم در هستی را دلیل بر وجود خود مطرح کرده باشد.

اصلاً خداوند خودش را در قرآن اثبات نکرده است. خداوند که اثبات نمی‌خواهد. او فوق حد اثبات است. گرچه می‌شود اثبات کرد، ولی بعد از اثبات، باید از اثبات‌هایمان استغفار کنیم. باید غیر خداوند را اثبات کرد.

مثالی بزنیم:

در ذهنتان چند انسان تصور کنید. حال یکی از آن‌ها می‌خواهد شما را اثبات کند. به او چه می‌گویید؟ تو خودت را اثبات کن. تو که هیچ نیستی. هرچه هستی، ارادهٔ منِ خالق است. تو نیستی، خالق هست.

حال فرآیند تولید باران را در ذهن خود تصور کنید. دریا، خورشید و ابر را تصور کنید، حال باران بارید. دو نفر از آن انسان‌هایی که تصور کرده‌اید، باهم دعوا دارند. یکی می‌گوید: خدا (یعنی شما) و خالقی وجود ندارد؛ خورشید روی دریا تابید و ابر درست شد و باران بارید، پس خدایی نیست!

ببینید چقدر خنده‌دار است. شما جای خورشید ننشسته‌اید که وجود او بخواهد جای شما را بگیرد و شما را رد کند. اصلاً آن خورشید و ابر کجاست؟ آن دو نفر کجا هستند؟ آن‌ها هیچ‌چیز نیستند جز ارادۀ شما. شما هستید و چیزی غیر از شما نیست. اگر اراده‌تان را بردارید، همهٔ آن‌ها محو شده‌اند و شما سر جای خودتان هستید.

خداوند در قرآن کریم فقط یکجا به اشاره خودش را اثبات کرده است؛ چون او فوق اثبات است. بله قابل‌اثبات است، ولی فوق این حرف‌ها است. بعد از اینکه انسان او را اثبات کرد، باید توبه و استغفار کند که خدایا مرا ببخش که چه کار کردم و چه چیزی را اثبات کردم. خجالت‌آور است که نیستی بخواهد هستیِ محض را اثبات کند.

غرض اینکه خداوند در قرآن کریم، برهان نظم را برای علم و حکمت خود به کار برده است نه برای اثبات خودش. می‌فرماید: من علم و حکمت دارم و شاهد آن هم نظام هستی است، البته با تقریری خاص.

خوب وقتی در فضای غرب خدایی وجود داشت که در نظام هستی کارگری است کنار سایر کارگرها، انسانِ آن فضا هم می‌شود موجودی که بی‌هدف آمده و بی‌هدف خواهد رفت. نه می‌خواسته بیاید و نه می‌خواهد برود. آمدن و رفتن او به زور است، به گوش او زده‌اند که باید به این عالم هستی بیایی. هرچه گفته: نمی‌خواهم، گفتند: باید بیایی و همین که هست.

اما در فضای اسلام می‌گویند: خودت خواستی و آمدی، بله گفتی و آمدی. کسی بدون دعوت نیامده است. این نظر چقدر به انسان عظمت داده است! می‌خواهی بروی؟ بله. چقدر می‌خواهی بمانی؟ به میزان بله‌ای که گفته‌ای. بچه‌ای که به این دنیا آمد، دو تا نفس کشید و مُرد، بلهٔ او همین مقدار بوده است. به تناسب بله‌ای که در عالم ذُریه گفته، همان مقدار از این دنیا بهره برده و در آن خواهد ماند. آن جنینی که در شکم مادر سقط می‌شود نیز همان مقدار بهره دارد. البته ما انسان‌ها بعداً که به این دنیا می‌آییم، آن بله‌ای که به ربوبیت خداوند گفتیم را با کارهایمان تغییر می‌دهیم و ظرفیت تغییر در آن وجود دارد.

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ‏ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ.[141]

«و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خويشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مى‏دهيم!» (چنين كرد مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل بوديم؛ (و از پيمان فطرى توحيد بى‏خبر مانديم)»»

غرض این که آن جا با اختیار و بصیرت از انسان پرسیدند می‌خواهد به این دنیا بیاید یانه، او هم کاملاً آگاه و عاقل بود و گفت: بله من می‌خواهم به این نظام بروم و رشد کنم، می‌خواهم تحت تربیت بزرگ‌ترین مربی هستی باشم. خود خداوند خالق انسان می‌گوید: من خودم بدون واسطه مربی شما هستم.

خداوند تک‌تک ما را لحظه به لحظه ربوبیت می‌کند

خداوند دارد آن به آن، ما را با همهٔ ابزار و وسایل تربیت می‌کند. تلقی ما این‌طور نباشد که خداوند یک مشت انسان را ریخته در این دنیا و یک سری قواعد هم کنار آن‌ها گذاشته تا هرکار می‌خواهند انجام دهند و بعداً نتیجه بگیرند. این‌طور نیست.

شما فرض کنید خداوند یک بنده بیشتر نداشته باشد و آن هم شما باشید و تمام توجهش هم به شما باشد. چه کار می‌کند؟ مثل پدر و مادری که یک بچه دارند و شدیداً اهتمام به تربیت او دارند. مثلاً می‌بینند مقداری خودخواه شده، به یک بچهٔ دیگر می‌سپارند که اسباب‌بازی‌هایش را به بچهٔ آن‌ها ندهد؛ چون می‌خواهند جلوی خودخواهی او را بگیرند. یا اگر اهل زدن شده، او را با بچه‌ای که‌ می‌زند مواجه می‌کنند تا درد زدن را حس کند و خودش آن کار را انجام ندهد. چگونه حواسشان هست و صحنه به صحنه را برای بچهٔ خود می‌چینند تا او را تربیت کنند. پدر و مادر حکیم این‌گونه‌اند.

اگر فرض کنید خداوند فقط در عالم هستی شما را داشته باشد و بخواهد شما را تربیت کند، چه می‌کند؟ برایتان صحنه صحنه گزینش می‌کند. طاس نمی‌اندازد که این ماشین تصادف کند، همسایه با شما دعوا کند، فرزندتان از راه به در شود، غذای امروز خانم بسوزد، در آزمون قبول نشوید و...!

تک‌تک ما از لحاظ ربوبیت حق تعالی در نقطهٔ ثقل نظام هستی قرار داریم. آن پدر و مادر اگر بچه‌هایشان 20 نفر شوند چون علم، قدرت، احاطه و ارادهٔ آنان محدود است، نمی‌توانند به همهٔ آن‌ها رسیدگی کنند. اما اگر علم، قدرت، حیات و اراده بی‌نهایت باشد، برای خداوند فرقی نمی‌کند یک بنده داشته باشد یا میلیاردها میلیارد بنده. گویی هر کدام تنها بندهٔ خداوند هستند.

لازمهٔ علم و قدرت نامتناهی این است که چیزی از او کم نمی‌شود. اگر به یکی از بندگانش توجه کند، توجهش از دیگری کم نمی‌شود، لَا يَشْغَلُهُ‏ شَأْنٌ‏ عَنْ شَأْنٍ.[142]

خیلی باید به این ربوبیت خداوند فکر کنیم. بعد ببینیم حوادثِ زندگی با ما چه کار می‌کند؟ چون وقتی ما در مقطع و متن حوادث هستیم، حوادث را منقطع از خداوند می‌بینیم، بعد می‌گوییم خداوند به ما ظلم کرد. بعد نهایتاً هم خودمان را قانع می‌کنیم که در مقابل این مشکلی که برایمان پیش آمد، بعداً خداوند به ما اجر خواهد داد. ابداً این‌طور نیست. این نگرش و طرز فکر شرک و اهانت به خداوند است. اگر یک نفر با چکُش به سر ما بکوبد و دست و پای ما را بشکند، بعد یک چک 500 هزار تومانی به ما بدهد، به او اعتراض نمی‌کنیم؟ نمی‌گوییم چه انسان پستی است؟ اصلاً مریض است که این کارها را می‌کند.

تلقی ما دربارهٔ خداوند همین است. در این دنیا ما را مبتلا به بلا می‌کند و ما را تکه‌پاره می‌کند که می‌خواهد آن دنیا به ما بهشت بدهد. باید از بینش‌های غلط استغفار کرد. همهٔ دعواها سر فهم است. تفاوت افراد به فهم است. کسی که حکمت را حس کند، محال است افسرده یا مضطرب شود.

اَنَس می‌گوید: من 20 سال با پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودم و یک بار از ایشان «ای کاش» نشنیدم. همهٔ کارها دارد انجام می‌شود و ای کاش  ندارد. این نکته از زبان امام صادق(عليه السّلام) هم بیان شده است: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقُولُ لِشَيْ‏ءٍ قَدْ مَضَى لَوْ كَانَ غَيْرُهُ.[143]

رفیقی داشتیم که کاسبی می‌کرد. هم کاسب و هم سالک موفقی بود. شم اقتصادی و تلاش خوبی داشت، ولی 10 بار ورشکست شده بود. می‌گفت: خداوند مرا لِه می‌کرد و من دوباره رشد می‌کردم. در مقطعی از کار و کاسبی‌ام وقتی به اجناس نگاه می‌کردم، به قلبم القا می‌شد فلان جنس گران می‌شود. حتی چقدر گران می‌شود هم به من القا می‌شد. خدمت استادمان آمده بود، استاد فرموده بودند: به هیچ عنوان به این القائات اعتنا نکن. می‌گفت: من برعکس عمل می‌کردم. اگر از آن جنس داشتم، می‌فروختم و ورشکست می‌شدم. حالا ما اگر بفهمیم زمین‌های فلان منطقه قرار است گران شود، هرطور شده می‌رویم همان جا زمین بگیریم. وقتی چشم ایشان باز شده بود، می‌گفت: هر گاه کار و کاسبی می‌خواست مرا به غفلت یا غرور بیندازد، چنان ورشکست می‌شدم که ناله‌ام بلند می‌شد و همهٔ زندگی‌ام می‌رفت. بعد با رضایت عمیقی می‌گفت: الحمدلله خداوند خوب مرا چلانده و هر کار خواسته، کرده است.

خداوند جز خیر نمی‌کند. منتهی باید به این فهم رسید و این فهم را هرکسی در این دنیا پیدا نمی‌کند و اکثر مردم باید بمیرند تا بعد، فهم برایشان حاصل شود.

ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ،[144] «خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند؛ خداوند قوىّ و شكست‏ناپذير است!»

بلاها بر سر ما نمی‌آید تا خداوند ما را بچلاند که بعداً بخواهد پولی بدهد و جبران کند. بلاها عین مصلحت ما است و از آن بهتر برای ما نمی‌شده است. از آن بهتر ممکن نبود؛ اگر بود خداوند می‌کرد. البته هرچه انسان حقیرتر باشد، داد و اعتراض بیشتر است که: این چه بود خدایا به من دادی؟ هرچه انسان فهمیده‌تر باشد، سکوت، رضایت و تسلیم او بیشتر است. معلوم می‌شود آن‌ها که داد و بیداد داشتند، از اول هم ایمان نداشتند و خداوند می‌خواست به آن‌ها نشان دهد که فکر می‌کردند ایمان دارند، ولی در حقیقت نداشتند. حوادث شاهد هستند. چون هیچ صفت منفی از بیرون به درون ما تزریق نمی‌شود. مثلاً این‌طور نیست که از بیرون به ما حسد تزریق کنند و بگوییم مدتی است حسود شده‌ایم. این‌طور نیست. حسود بودیم ولی زمینهٔ آن پدیدار نشده بود.

خداوند می‌فرماید: رهایتان نمی‌کنم تا هرکسی بفهمد درونش چیست و چه می‌گذرد. آن هم برای اینکه خودش را اصلاح کند و این لطف بسیار بزرگی است:

ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.[145]

«خداوند هرگز مؤمنان را بدين حال كنونى كه بر آنيد وانگذارد تا آنكه (با آزمايش خود) بدسرشت را از پاك گوهر جدا كند.»

در حوادث و درگیری‌هاست که انسان‌ها می‌فهمند چه مشکلاتی دارند؟ در رد حوایج است که افراد می‌فهمند چه کم و کسری‌هایی دارند. البته یک عامل نیست، هزاران عامل برای حوادث و بلاها وجود دارد که یکی از آن‌ها همین است که نقاط ضعف انسان شناسانده شود. اصلاً یکی از اعجازهای اسلام که در ادیان دیگر هیچ خبری از آن نیست، تبیین نظام هستی است. اینکه چگونه از درشت تا ریز حوادث را با آن سطح عالی از توحيد تبیین می‌کند. همه چیز حل می‌شود.

اگر توحيد نباشد، هیچ‌چیز حل نمی‌شود، نه تنها فلسفۀ بلاها حل نمی‌شود حتی لطف خداوند به افراد مختلف هم قابل فهم نیست. خدایا به چه حسابی به فلانی لطف کردی؟

 

تمام دعواهای علوم و شبهات در غرب، برای ربودن گوهر توحید از دست موحدان است

وقتی شیطان پشت به حقیقت و توحید کرده، حرف او منطقی به نظر می‌آید که چرا باید بر آدم سجده کند؟ مگر فضیلت به عمل نیست؟ آدم که هیچ عملی انجام نداده و تازه خلق شده است. چرا باید بر او سجده کند؟ اگر انسان مشرک شد، هیچ‌چیز برای او قابل توجیه نیست، ولی اگر موحد شد، همه چیز را می‌فهمد.

یک شب فردی دید صدای دعوا و هیاهو از کوچه می‌آید. خانم او گفت چه خبر است؟ گفت: نمی‌دانم. ما چه کارداریم؟ همسرش از او خواست که ببیند چه خبر است. هوا سرد بود، لحافش را روی سرش کشید و بیرون رفت. دعوا، دعوایی صوری بود. تا رفت آن‌ها را از هم جدا کند، یکی از دعوا کننده‌ها لحاف را از سر فرد کشید و فرار کرد. وقتی وارد خانه شد، همسرش گفت چه خبر بود؟ گفت: دعوا سر لحاف من بود. دعوا کرده بودند تا چیزی را ببرند.

تمام دعواهای موجود در علوم و شبهات و شهوات، برای بردن چیزی دیگر است. در ظاهر می‌خواهند نظام هستی را با علم فیزیک توجیه کنند، اما در حقیقت دعوا سر چیز دیگری است و دنبال چیز دیگری هستند. دعوا صرفاً سر این نیست که انسان از میمون بود یا نبود. اگر صرفاً این بود، مارکس به داروین نامه نمی‌نوشت که بگوید: من از همه بیشتر شما را در این عالم دوست دارم و هیچ‌کس نیست به اندازهٔ من شما را دوست داشته باشد. داروین زیست‌شناس و مارکس اقتصاددان و جامعه‌شناس است و بحث‌های آنان به هم ارتباطی ندارد. این وسط به دنبال بردن گوهر دیگری هستند. انسان را در حد حیوان و خداوند را در حد انسان، با سابقه و تاریخی تاریک، تنزل داده‌اند. انسانی که کور به این دنیا آمده و کور هم می‌رود.

نگاه دین به انسان، مبدأ و سرنوشت او چیست

اما نظر دین[146] چیست؟

دین می‌گوید: انسان بینا به این دنیا آمده، با احترام وارد شده و با حرمت و احترام هم خارج می‌شود. برگه‌ای جلوی شما می‌گذارند و می‌پرسند چه قدر می‌خواهید عمر کنید؟ بنشینید امضاء کنید چقدر می‌خواهید عمر کنید. این‌طور نیست که عمر ما تعیین شده بوده و به هیچ‌وجه دست ما نباشد. اسلام می‌فرماید: اگر این کارها را بکنی، عمرت زیاد می‌شود، اگر آن کارها را بکنی، عمرت کم می‌شود. هم آمدن ما به این دنیا دست خودمان است، هم رفتن ما. انسان موجودی عجیب و عظیم است. مسجود ملائک و با بصیرت است و برای رسالتی عظيم به این عالم آمده است.

وقتی در نگرش غربی روی سگ آزمایش می‌کنند و به انسان تعمیم می‌دهند، یعنی او همان سگ است با دستگاه عصبی و عضلانی پیچیده‌تر. پیش‌فرض این آزمایش‌ها و قیاس‌ها، نفی حاکمیت هرگونه نظام ملکوتی است. روح ملکوتی وجود ندارد و انسان، فقط حیوانی پیچیده‌تر است، همان طور که سگ از کرم و ماهی پیشرفته‌تر است.

هرچه انسان در این نظام حرکت می‌کند و دریافت‌های او قوی‌تر شود، خودش می‌فهمد که مرتبۀ قبلی کم بود، کارهای قبلی کم و اصلاً مطابق شأن او نبوده است. خجالت‌آور بود گرچه حرام نبوده. چرا؟ چون هرچقدر بیشتر حرکت کند، قدر خودش را بیشتر می‌فهمد.

انسانی که حرکت نمی‌کند، قدر خودش را هم نمی‌فهمد.

دانهٔ خرما تا زمانی که دانهٔ خرماست، فکر می‌کند نهایت وجودش همین است. وقتی ساقه می‌گیرد، می‌گوید: عجب چیزی بودم. تا به حال به خودم ظلم کرده بودم که در خاک نرفتم. وقتی ساقهٔ او قوی می‌شود، می‌گوید: استعداد عجب چیزی را داشتم و نمی‌دانستم. همین طور مدام از مرتبهٔ قبلی استغفار می‌کند که چرا کوتاهی کرده است، می‌توانسته بیش از این باشد. تا اینکه به آن درجهٔ نهایی برسد؛ چون انسان دارای شئون و درجات است، هر شأن او دارای درجه‌ای است.

مثلاً مؤمن، خجالت می‌کشد بدون وضو بماند و احساس حیوانیت می‌کند از اینکه همیشه طاهر نباشد و خود را خارج از وادی انسانیت می‌داند درحالی‌که مسلمان می‌گوید چه اشکالی دارد؟ چون مؤمن، حسی از مرتبهٔ بالاتر دارد. این، علامت رشد است. اگر انسان مدام مراتب قبلی خود را دید که از آن‌ها بالاتر آمده و آن مراتب، الآن برای او مایهٔ خجالت است، یعنی دارد رشد می‌کند. جوانه زده، ساقه گرفته، جوانه زده، برگ در آورده و دارد رشد می‌کند. و اگر این رشد را حس نکرد، همان دانه‌ای مانده است که بوده.

انسان احساس نیاز به امور متعالی و احساس نیاز به دین می‌کند که اگر دین نباشد، احساس می‌کند حیوانیت او گسترش می‌یابد. به هرکس بگویند حیوان، حتی به یک انسان آدم‌خوار در آمازون، بدش می‌آید؛ چون می‌فهمد شأن بالاتری دارد. ولی همین را به عنوان نظریه‌های علمی و اینکه انسان را بالا برده‌ایم، مطرح کردند. انسان را از حیوان پست‌تر کردند و همه هم قبول کردند. خیلی سخت است. باید از آن‌ها پرسید: همین کارهایی که شما انجام می‌دهید، حیوان هم انجام می‌دهد.

عمل هر دو، بر اساس وهم است که یکجا به صورت غریزه و در جایی به صورت عقل جزئی معاش در می‌آید. حیوانات هم وهم دارند؛ به همین دلیل است که حیوانات هم حشر دارند.

وَ إِذَا الْوُحُوشُ‏ حُشِرَت،[147] «و در آن هنگام كه وحوش جمع شوند،»[148]

قرآن کریم برای کسی که فقط به امور ظاهری توجه دارد، توبیخ و تهدید لطیفی ذکر می‌کند و می‌فرماید: خودتان و دام‌هایتان بخورید. انسان را با دام جمع می‌بندد: مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ،[149] «همه اينها براى بهره‏گيرى شما و چهارپايانتان است!». كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهىٰ،[150] «هم خودتان بخوريد؛ و هم چهارپايانتان را در آن به چرا بريد!»

خودت بخور و به حیوانت بده. این‌ها افرادی‌اند که فقط به فکر ظواهر و کارهایی هستند که ظواهر را تقویت می‌کند.

تمام صنوف و صنایع و حِرَف با این هدف رشد کرده‌اند که خوردن و خوابیدن، راحت‌تر و باکیفیت‌تر باشد. اگر کسی فقط به فکر این‌ها باشد، حیوان است. حیوان است که دارد برای خوردن و مسکن خود تلاش می‌کند.

قرآن کریم می‌فرماید بگذار کسی که فقط در این وادی است، مثل حیوانات بچرد:

ذَرْهُمْ‏ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.[151]

«بگذار آنها بخورند، و بهره گيرند، و آرزوها آنان را غافل سازد؛ ولى بزودى خواهند فهميد.»

إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً‏ لَهُم.[152]

«خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند وارد باغهايى از بهشت مى‏كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است؛ در حالى كه كافران از متاع زودگذر دنيا بهره مى‏گيرند و همچون چهارپايان مى‏خورند، و سرانجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست!»

حرف دین این است که انسان شأنی بالاتر از این عالم مادی دارد. اشکالی ندارد که به بُعد مادی خود هم رسیدگی کند، ولی فقط موجودی مادی نیست.

اصلاً تمامی عالم ماده و بعد جسمانی و حیوانی انسان حاشیهٔ وجود حقیقی اوست. اصل وجود ما، برای هدف دیگری خلق شده، منتهی برای رسیدن به هدف ابزار می‌خواهد. چه کسی بخواهد کار خیر انجام داده و رشد کند چه بخواهد کار شر انجام داده و به جهنم برود، هر دو ابزار می‌خواهد. ابزار همین بدن است. چه بخواهد قرآن بخواند چه بخواهد چشم‌چرانی کند، باید چشم داشته باشد. چه بخواهد به کسی خدمت کند چه بخواهد کسی را نابود کند، باید دست و ذهن داشته باشد.

بنابراین بدن و جسم ما لازم بوده و ابزار روح و حقیقت انسان است. چون بناست سرنوشت ما در این دنیا رقم بخورد و سرنوشت ما هم با عمل رقم زده می‌شود؛ بنابراین ابزار عمل که بدن است، به ما داده‌اند و برای رسیدن به هدف، باید ابزار را حفظ کرد. طب، فنون و صنایع مختلف، تغذیه و ... همه برای خدمت به این ابزار بوجود آمده‌اند. تمامی این علوم در خدمت ابزارِ ما و ابزار ما هم در خدمت  اهداف ماست. اما نباید خود این ابزار تبدیل به هدف شوند. نباید همهٔ نفس و وجودمان مصرف ابزار شود. ابزار هستند که باید مصرف در ما و فانی ما شوند نه ما، فانی در آن‌ها شده و خودمان را برای آن‌ها خرج کنیم.

پس خلاصهٔ حرف دین این است: انسان، موجودی بزرگ‌تر از تمامی نظام هستی. کل نظام هستی هم برای انسان است. این حرف را کنار حرف دانشمندان و نظریه‌پردازان غربی قرار داده و مقایسه کنید.

خود انسان هم فطرتاً می‌فهمد که حیوان نیست و برتر از حیوانات، آن هم به درجات بسیار است. اما عقل، نمی‌تواند ویژگی‌های انسان را بفهمد که اینجا بحث ضرورت دین به وجود می‌آید. یعنی اگر انسان نتوانست ویژگی‌های ممتاز خود را بفهمد، خودش را بر یک حیوان تطبیق می‌دهد، همان اتفاقی که امروزه در دنیا افتاده است. یا باید سراغ امری برود که او را آگاه کند. کاری که الآن در جهان پیش آمده عدم پیگیری دین و تطبیق انسان با حیوان است.

شنیده‌ایم مثلاً می‌گویند: فلانی نماز نمی‌خواند ولی خیلی انسان خوبی است. این فرد تازه حیوان خوبی شده است. تصور ما این است که همهٔ حیوانات وحشی‌اند؟ خیر، بسیاری از حیوانات اهلی و دلسوز هستند. گاهی در فیلم‌های مستند حیوانات دیده‌ایم که بعضی حیوانات به هم نوع خودشان هم خدمت می‌کنند. به حیوانی که آسیب دیده رسیدگی کرده و او را ناز و نوازش می‌کنند. حیوانات، عاطفه دارند. گاهی حیوانی جان خودش را برای حیوان دیگر به خطر می‌اندازند. سگ شکاری حیوان لذیذ را به دندان می‌گیرد ولی گاز نمی‌کَند. کسی که در عین احتیاج، به اموال مردم دست نزند، تازه سگ خوبی شده است. البته همین خیلی خوب است؛ چون کسی که این‌ها را قبول داشته باشد، فطرت او آماده است و اگر خداوند به او عرضه شود، زود قبول می‌کند. اگر همهٔ کارهای خوب را با توجه به خداوند انجام داد، آنجا تازه شروع سیر انسانی اوست.

اینکه جناب مولوی می‌فرماید: از جَمادی مُردم و ...، به این معنا نیست که خاک بود، گیاه شد و گیاه را گوسفند خورد و گوسفند را پدر و

مادر خوردند و سلول نطفه شد و بعد ما شدیم. این‌طور نیست. اگر گوسفند، گیاه را بخورد، دیگر گیاه نیست. گیاه، تا زمانی گیاه است که در ساقهٔ آن، نفس نباتی است و اگر آن را جدا کنیم، دیگر گیاه نیست و جماد است. همان طور که اگر سرِ گوسفند را ببری، دیگر حیوان نیست، جماد است. منظور مولانا سیر تکاملی انسان است.

بحث مراتبِ سیر انسانی است. آن کسی که هیچ منفعتی ندارد، اصلاً جماد هم نیست. جماد منفعت دارد. آن کسی که فقط به فکر رشد و نمو و تیپ خودش است و اکثر ذهن او را این امور اشغال کرده، گیاه خوبی است و تازه حیوان هم نشده است. آن کسی که یک سری خوبی‌هایی صِرف شرطی‌سازی و تربیت‌های مقطعی دارد، حیوان خوبی است. اگر همهٔ این‌ها با توجه به خداوند بود، انسان خوب می‌شود. اگر انسان سیر طولی رشد را شروع و اخلاقیات را برای وصول به حق تعالی مراعات کند، از این به بعد انسان است.

از جَمادی مُردم و نامی شدم            وز نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم              پس چه ترسم، چون ز مردن کم شدم

بار دیگر هم بمیرم از بشر              تا بگیرم از ملائک بال و پر

بار دیگر از مَلَک پران شوم            آن چه اندر وهم ناید آن شوم

از عدم گردم عدم چون اَرغَنون گویدم کِانّا الیه راجعون

این مراتب سیر انسان تا نامتناهی است.

 

«همهٔ مذهبی‌ها اینگونه هستند»، جمله‌ای است شیطانی

یکی از نکاتی که در بحث عوامل دین‌گریزی باید مطرح شود ولی به دلیل اهمیت آن در اینجا تذکر می‌دهیم این است:

یکی از اموری که ناخودآگاه ما را عملهٔ بی‌جیره و مواجب شیطان می‌کند، جمله‌ای است که بدون دقت تکرار می‌کنیم: «مذهبی‌ها این‌طوری هستند». مثلاً همهٔ مذهبی‌ها بداخلاق هستند. همۀ مذهبی‌ها خشک هستند.

اول اینکه این جمله دروغ است؛ چون باید 100 درصد مذهبی‌ها این ویژگی را داشته باشند.

دوم اینکه چرا این حرف را می‌گویند؟ آیا مذهب می‌گوید بداخلاق باش؟ انسان باید گزاره‌های دین را در حیطهٔ اخلاقیات استخراج کند و بعد بگوید این را دین گفته و افراد مذهبی هم چون مذهبی هستند، این‌طوری‌اند.

گفتن این‌گونه حرف‌ها چه سودی دارد؟ حرف‌های پست سخیف از انسان‌های سطحی نادان که بعضاً خودشان هم مذهبی‌اند. حالا نمی‌خواهیم بین بی‌مذهب و مذهبی خط کش بگذاریم و به کسی که نماز نمی‌خواند، بی‌مذهب بگوییم. در فضای عرف خودمان، از کسانی که در وادی نیستند و خودشان را بی‌مذهب احساس می‌کنند، آیا یک بار شنیده‌اید که بی‌مذهب‌ها آدم‌های فلانی هستند؟

البته مذهبی‌ها معصوم نیستند و بداخلاقی، کم صبری و بی‌حوصلگی دارند. بالأخره انسان هستند، گرچه انتظار از آنان بیشتر است؛ ولی در یک قیاس بین رفقای مختلفی که داریم، بعضی معتقدتر و برخی سست‌تر هستند، اگر گرفتاری داشتیم و از کسی پول قرض می‌خواستیم، چه کسانی راحت‌تر می‌دهند. البته در یک فضای عرفی، نه اینکه بگویید فلانی دوست من بود و مشروب‌خوار هم بود و بسیار دست و دل باز بود، این‌طور نه، بلکه مشتِ نمونهٔ خروار. ببینیم کدام فضاها پایدارتر و کجاها انسانی‌تر و اخلاقی‌تر است؟ همین اخلاق انسانی اولیه.

برخی حرف‌های دروغ و جعلی و از روی نفهمی می‌زنند. یک انسان فهمیده باید صفات رذیله را لیست کرده، بعد به عنوان یک نمونهٔ آزمایشی، روی دو گروه کم اعتقاد یا بی‌اعتقاد و معتقد، بررسی کند و بعد روی آن آمار حرف بزنیم و نظر دهیم.

یکی از آشنايان ما می‌گفت: دو فرد مُطرِب، هیچ‌گاه همدیگر را خراب نمی‌کنند. وقتی دو مطرب این‌گونه‌اند شأن فرد مذهبی نیست که این حرف‌ها را بزند و تمامی افراد مذهبی را زیر سؤال ببرد. این‌طور نیست که بگوییم: حرفی را گفتم و رفتم و کاری ندارم که این حرف چه چیزی ایجاد می‌کند.

حرف‌ها، در نفس خود انسان و نفس دیگران اثرگذار است. این حرف‌ها، اثر تخریبی دارد. انسان باید مراقب باشد. به اعتقاد راسخ بنده، این‌ها همان القائات شیطان است که انسان خیال می‌کند فکر خود اوست.

خطر القائات شیطانی در این نیست که بد است، بلکه خطر در این است که انسان فکر می‌کند خودش فکر کرده و به نتیجه رسیده است؛ چون نامحسوس است. خیال می‌کند فکر خود اوست و عجب فکری کرده، پس از آن دفاع هم می‌کند، چون متعصب هم هست. اگر پنهان نبود و می‌فهمید از بیرون و القای شیطان است، مقاومت می‌کرد. پس باید مراقب باشند. این‌گونه حرف‌ها آفات زیادی دارد و اگر کسی این‌طور گفت، به او تذكر دهیم. معمولاً افراد توجه ندارند و قصد بدی ندارند، اگر متوجه شوند عمل می‌کنند.

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ

 

 

 

 

مجلس دهم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[153]

 

از ضرورت‌های بحث علل دین‌گریزی، جلوگیری از تأثیرات منفی ناخودآگاه بر فطرت است

علل فاصله گرفتن افراد از دین چیست؟ باید آن‌ها را بدانیم تا بتوانیم چاره کنیم. گاهی اوقات هم ممکن است خود انسان مبتلا به این عوامل نباشد، اما خواسته یا ناخواسته، دیگران را مبتلا کند. پس باید حتماً این عوامل را بدانیم.

این روایت آقا رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) روایت تکان‌دهنده‌ای است که فرمودند: كُلُ‏ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى‏ الْفِطْرَةِ حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ.[154] می‌فرمایند اگر کسی دست به ترکیب بچه نزند، قطعاً به صورت فطری رشد می‌کند.[155] اولین کسانی که یا آگاهانه یا ناآگاهانه بچه را دین‌گریز می‌کنند، پدر و مادر هستند. باید امور تأثیرگذار بر دیگران را بدانیم و رعایت کنیم. چه امور فکری و نظری چه عملی و رفتاری که موجب فاصله گرفتن افراد از دین می‌شود. بحث ظریفی است. گاهی پدر و مادر ندانسته بچه‌ها را به وادی بی‌دینی سوق می‌دهند. مثلاً میزان اهمیت دادن به امور مختلف، ذهن و نفس بچه را شکل می‌دهد و او با همین میزان اهمیت دادن رشد می‌کند. وقتی ساقهٔ یک درخت از ابتدا مقداری کج باشد، همان طور کج بالا می‌رود. در ابتدا محسوس نیست چقدر کج است، ولی وقتی بزرگ شد مشخص می‌شود. گاهی یک مسئله خودش را در بزرگی نشان می‌دهد.

شخصی است به نام شجاع‌الدین شفا که چندین کتاب بر ضد شیعه و بعد بر ضد کل دین نوشته است. پدر او پزشک بسیار متدینی بوده که در قم طبابت می‌کرده. در مطب خود نوشته بوده: اینجا دوا، آنجا شفا. یک فِلِش هم به سمت حرم حضرت معصومه کشیده بوده. از او پرسیدند: چرا بچه شما این‌طوری شد؟ گفت: مقداری پول‌های ناپاک و مشتبه وارد زندگی من شد و در مقطعی از زمان دقت در درآمد خود نکردم. گمان من این است که این بچه از آن زمان این‌طور شد.

گاهی ایراد کار در رفتارهاست، گاهی در امور جانبی، گاهی در تربیت و گاهی در اهمیت دادن به امور مختلف است. بالأخره امور مختلفی وجود دارد که بچه را از فطرت خود خارج می‌کند وگرنه رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: كُلُ‏ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى‏ الْفِطْرَةِ. چه تعبیر لطیفی است. حتی آن‌ها که از مجرای درست به این دنیا نیامده‌اند و محصول تولد نامشروع هستند هم، بر فطرت‌اند. این‌طور نیست که فقط پاک‌نهادها بهرهٔ فطری داشته باشند و آن‌ها که پاک‌نهاد و حلال‌زاده نیستند، بر فطرت خدایی نباشند. همه بر فطرت الهی هستند. همهٔ ما دربارهٔ حداقل افرادی مثل همسر و فرزند که مسئول مستقیم هستیم، باید دقت کنیم. مسئولیت این افراد بر دوش انسان است. این‌طور نیست که بگوییم: بچهٔ من خودش این راه را انتخاب کرد. گاهی انسان مثل حضرت نوح(عليه السّلام) هیچ کوتاهی نکرده، در این صورت بچه هرطور شد، انسان مسئولیتی ندارد. اما گاهی کوتاهی کرده و نفْسِ بچه توسط والدین ضایع شده است که در این صورت والدین مسئول هستند.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ،[156]

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست نگه داريد؛ آتشى كه فرشتگانى           بر آن گمارده شده كه خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى‏كنند و آنچه را فرمان داده شده‏اند (به طور كامل) اجرا       مى‏نمايند!»

هم خود و هم خانواده‌تان را از آتش نگه‌دارید که این کار واجب است. واجب است انسان برای دیانت خانواده خود تلاش کند. حدود را بدانیم و سخت‌گیری و سهل گیری بیجا نکنیم. کاملاً باید به این امور واقف باشیم. اگر درست عمل کنیم، دین راه خودش را می‌رود. از مرحوم آیت‌الله بروجردی(مُدَّ ظلُّه) نقل شده که فرمودند: نیازی نیست کسی دین را هُل بدهد. این دین مثل قطار است که خودش می‌رود، شما فقط جلوی آن را سد نکنید، خود راه را باز می‌کند.

کدام فطرت است که با امری منطبق بر خود سر ناسازگاری بردارد؟ سر ناسازگاری با دین داشتن، یعنی با خود دعوا داشتن. دین فطری است. یعنی دین بازشدهٔ درون ماست. اگر کسی نفس ما را مکتوب کند، می‌شود دین.

فَأَقِمْ وَجْهَكَ‏ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.[157]

«پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولى اكثر مردم نمى‏دانند!»

 

قرآن کریم برای تذکر به قرآن درون ما نازل شده است

دین، همان فطرت خداوند است که همهٔ مردم را بر آن خلق کرده است. لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، اصلاً نمی‌شود خلقت خداوند را عوض کرد. دوباره تأکید می‌کند که ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ.

خداوند میلیاردها قرآن نازل کرده است. با هر بشری، یک قرآن نازل می‌شود که در درونش قرار داده شده است. درون ما، تمام قرآن وجود دارد که همان فطرت و دین است. برای تذکر به این قرآن درونی است که قرآن بیرونی آمده است. قرآن در درون جان ماست. به همین دلیل اگر کسی در درون خود، قرآن را پیگیری نکند، قرآن به او سودی نمی‌رساند.

همواره علمی سودمند است که انسان در درون خودش، آن علم را بازیابی کند. اساساً علم این‌طور است که هیچ معلمی به هیچ شاگردی علم نمی‌آموزد. منشأ علم، ملکوتی است. علم وجودی مجرد است. معلم، اصوات را به گوش شما می‌رساند و امواج را منتقل می‌کند. کتاب هم خطوط سیاهی است که امواج آن به چشم می‌رسد و چیزی بیشتر از این نیست. اگر نفس انسان قابلیت داشته باشد، علم از منشأ علم و اسم علیم حق تعالی و بواسطهٔ وسایط فیض در درون نقش می‌بندد نه اینکه از بیرون بیاید. کار معلم مثل چراغ‌قوه انداختن است. فرض کنید به انباری رفته‌اید، توجه ندارید و تاریک هم هست. یک نفر چراغ‌قوه می‌اندازد و شما تشخيص می‌دهید که این جا یک میز و صندلی و کتاب است. علم هم درون وجود انسان هست، فقط باید نور انداخته تا وجود انسان روشن شود. به میزانی که درون روشن می‌شود، علم درونی تجلی و ظهور پیدا می‌کند.

دین درون وجود ما است. سر مطلب هم این است که در درون همهٔ موجودات، حق تعالی با تمام اسماء و صفات خود از جمله اسم علیم خود، حضور دارد. پس باید این توجه را داشت که حقایق نظام هستی درون ما هست، فطرتی که در درون همه هست و نباید آن را خراب کنیم.

قرآنِ نوشته‌شدهٔ خداوند به صورت تکوینی، وجود ماست که بعد به صورت تشریعی و علمی از جانب حق تعالی نازل شده تا افراد با این قرآن بیرونی به درون جان خود رجوع کرده و حقائق را بیابند و مطابق با آن عمل کنند تا به شهود حقائق برسند.

تعریف دین چیست

لغت و کلمهٔ «دین» و «دَین» به معنای قرض، هم ریشه هستند. دین از لغت دانَ، یَدینُ گرفته شده و معنای اصلی آن خضوع، انقیاد و گردن‌سپاری است.[158] البته هر انقیادی را دین نمی‌گویند. فرق دین با انقیاد و گردن‌سپاری این است که گاهی انسان در مقابل فردی جبار گردن‌سپاری می‌کند گاهی در مقابل کسی که خیلی او را دوست دارد، انقیاد و اطاعت و خضوع دارد. دین به انقیاد و اطاعت و تسليم و خضوع و ذُلی می‌گویند که در مقابل یک قانون و قاعده باشد. گردن‌سپاری در مقابل یک ضابطه یا ضوابط خاص را دین می‌گویند. به همین مناسبت به خود قوانين معین یا امر و حکم خاص هم دین گفته می‌شود.

 

کاربرد کلمه «دین» در قرآن کریم

قرآن کریم می‌فرماید وقتی حضرت یوسف(عليه السّلام) می‌خواست برادرش را نزد خود نگه دارد، چه کرد؟

فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ في‏ رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ.

«چون بار آن قافله را مهيا ساخت جام (زرين شاه) را در رحل برادر نهاد و آن گاه از غلامان مناديى ندا كرد كه اى اهل قافله، شما بى‏شك دزديد.»

قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ.

«آنها رو به غلامان كرده گفتند كه مگر چه چيز از شما مفقود شده است؟»

قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعيمٌ.[159]

«غلامان گفتند: جام شاه ناپيداست و من (كه رئيس انبارم) يك بار شتر طعام ضمانت كنم بر آن كس كه جام را پيدا كرده بياورد.»

قالُوا تَاللَّهِ‏ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقينَ.

«برادران گفتند: به خدا سوگند كه شما به خوبى حال ما را دانسته و شناخته‏ايد كه براى فساد در اين سرزمين نيامده و دزد نبوده‏ايم.»

قالُوا فَما جَزاؤُهُ‏ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبينَ.

«غلامان گفتند: اگر كشف شد كه دروغ مى‏گوييد كيفر آن چيست؟»

توپ را در میدان خودشان انداخت؛ چون می‌دانست قاعدۀ کنعان چه بود. اگر حرفتان درست در نیاید، جزای او چیست؟

قالُوا جَزاؤُهُ‏ مَنْ وُجِدَ في‏ رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ‏ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمينَ.

«گفتند: جزاء آن كس كه اين جام در رحل او يافت شود آن است كه هم او را به بندگى برگيرند، كه ما (دزدان و) ستمكاران را چنين به كيفر مى‏رسانيم.»

برادران گفتند ما سرقت نکردیم. گفتند باشد، شما خودتان بگویید اگر این کار را مرتکب شده باشید، تکلیف چیست؟ یعنی ترفندی زدند و توپ را به میدان برادران انداختند. آن‌ها هم گفتند: ما در مملکت خودمان، کنعان، قانونی داریم که اگر کسی سرقتی مرتکب شود، خود آن فرد، مدتی به اندازهٔ سرقتی که کرده یا کمتر یا بیشتر به بردگی گرفته می‌شود. بعد مأموران شروع به گشتن وسایل کردند.

فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ في‏ دينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليمٌ.[160]

«پس (يوسف يا مأمور او) شروع در تحقيق از بارهاى ايشان پيش از بار برادر كرد، آخر آن مشربه را از بار برادر خود (بنيامين) بيرون آورد. اين تدبير را ما به يوسف آموختيم، كه در آيين ملك اين نبود كه بتوان آن برادر را به گرو بگيرد، جز آنكه خدا بخواهد (و دستورى از طريق وحى به يوسف بياموزد. و ما كه خداى جهانيم) هر كـس را بخواهيـم به مراتب بلنـد مى‏رسانيـم و (تـا مـردم بداننـد كـه) فـوق هـر دانشمنـدى

دانشمندترى وجود دارد.»

وسایل همه را بازرسی کرد، در نهایت آن ظرف را از داخل وسایل برادرش پیدا کردند.

كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ في‏ دينِ الْمَلِكِ. مَلِک در اینجا یعنی فرعون. فرعون در قرآن اسم شخص نیست بلکه مثل کسریٰ و قیصر، اسم پادشاهان یک سلسله است. منتهی قرآن راجع به فرعون زمان حضرت موسی(عليه السّلام) کلمهٔ فرعون را به کار می‌برد، ولی برای فرعون زمان حضرت یوسف(عليه السّلام)، کلمهٔ فرعون را به کار نمی‌برد درحالی‌که اسم هر دو و سلسلهٔ پادشاهان مصر، فرعون است. در این تغییر تعبیر نکتهٔ لطیفی وجود دارد.[161]

طبق روش و قانون کشور مصر و فرعون زمان، حضرت یوسف(عليه السّلام) نمی‌توانست برادرش را به جرم سرقت نزد خود نگه دارد. این ترفند و کید را به کار برد و گفت: خودتان بگویید اگر ظرف در وسایل شما پیدا شد، چه کارکنیم؟ پس کلمهٔ دین در این آیه به معنای قاعده و قانون آمده. در سورهٔ مبارکه توبه، هردو وجه کلمهٔ دین یعنی قوانين معین و انقیاد و ذلت در مقابل آن قوانین، ذکر شده است:

قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ‏ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ.[162]

«با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى‏شمرند، و نه آيين حق را مى‏پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند!»

وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ؛ یعنی انقیاد و گردن‌سپاری نسبت به قانون و روش و برنامهٔ درست و صحیح و حق ندارند. پس در معنای دین، دو رکن وجود دارد:

1. قوانين معین؛

2. انقیاد و ذلت و گردن‌سپاری در مقابل این قوانين.

سرّ آن هم این است که ذلت در برابر قانون و قاعده، اگر کسی قبل از پذیرش انقیاد داشته باشد، گرچه باید گردن خم کند ولی باعث عزت او می‌شود. این بحث معنای لغوی دین بود.

«دَین» هم از همین ریشه گرفته شده است. قرض را دین می‌گویند به دلیل اینکه اطاعت و ذُل در قبال قرض دهنده ایجاد می‌کند.

به همین دلیل قرض گرفتن کراهت دارد و تا جایی که واقعاً اضطراری ایجاد نشده، انسان نباید صرفاً برای توسعهٔ کار خود قرض بگیرد؛ چون موجب ذلت و تعهد هم در قبال قرض دهنده، هم در قبال قواعد و قوانين قرض می‌شود.

در سورهٔ مبارکهٔ حمد نیز می‌خوانیم:

مالِكِ‏ يَوْمِ الدِّين،[163] «(خداوندى كه) مالك روز جزاست.»

در اکثر ترجمه‌ها و بعضی از فرهنگ لغت‌ها، دین را جزا معنا می‌کنند. جزا، ترجمهٔ دین نیست. لازمهٔ دین است. مالِكِ‏ يَوْمِ الدِّين، به معنای مالک روز جزا، نیست. روز دین، روز انقیاد و گردن‌سپاری و مقهور شدن در مقابل هیمنهٔ حق تعالی است. الآن ما خداوند را احساس نمی‌کنیم و گردنکشی داریم، اما روزی می‌رسد که ذلت خود و عزت خداوند را احساس می‌کنیم و گردن‌سپاری، ذُل، اطاعت و انقیاد خواهیم داشت؛ چون آن روز، علم حاصل می‌شود و إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ، تنها و تنها از بین همهٔ بندگان، آن کسی که علم پیدا کرده در مقابل خداوند خشیت دارد:

إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ غَفُور.[164]

«(آرى) حقيقت چنين است: از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى‏ترسند؛ خداوند عزيز و غفور است!»

خشیت، با خوف فرق دارد. خوف به معنای ترس است ولی خشیت ترس نیست. ممکن است چیزی عظمتی نداشته باشد ولی از آن خوف داشته باشیم، مثل یک عقرب یا مار که انسان از آن‌ها خوف دارد. خوف در مقابل ضرر معنا پیدا می‌کند؛ ولی خشیت در مقابل هیبت ایجاد می‌شود. یعنی درک هیبت، حالت خشیت ایجاد می‌کند. مانند اینکه انسان کنار اورست بایستد، یک‌دفعه حالت کوچکی، انکسار و حقارت به او دست می‌دهد. خشیت، حالتی است که از درک عظمت پیدا می‌شود. فقط عالِم این حال را دارد. چون عالِم است که هیبت و عظمت خداوند را درک می‌کند. عالِم هم به معنای درس‌خوانده نیست. اگر انسان هزار بار در ذهن خود چیزهایی را بگوید، مقداری خشیت برایش حاصل می‌شود، اما خشیت واقعی زمانی است که آن علم، در درون قلب حاصل شود. اگر درک عظمت شود، خشیت حاصل می‌شود. این علم چون در قیامت برای همه حاصل می‌شود، همه در مقابل خداوند گردن‌سپاری و انقیاد دارند. پس مالِكِ‏ يَوْمِ الدِّين به قاهر بودن و تجلی عظمت خداوند در روز قیامت اشاره می‌کند که همه در مقابل او خاکسارند:

يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً.[165]

«در آن روز، همه از دعوت كننده الهى پيروى نموده، و قدرت بر مخالفت او نخواهند داشت (و همگى از قبرها برمى‏خيزند)؛ و همه صداها در برابر (عظمت) خداوند رحمان، خاضع مى‏شود؛ و جز صداى آهسته چيزى نمى‏شنوى!»

همهٔ صداها در مقابل خداوند رحمان خاموش شده و از کسی صدایی در نمی‌آید. فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً. «هَمْس» به معنای صدای پچ‌پچ است. عظمت خداوند تجلی کرده و انبیا از هیبت ساکت هستند. همهٔ انبیا دست به دامن رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می‌شوند که حضرت آن هیمنه، هیبت و عظمت قیامت را با شفاعت و وساطت خود بشکنند.

با توجه به معنای دین، متدین یعنی کسی که قانون خداوند را پذیرفته و تعهد سپرده که احکام دین را انقیاد کرده و به گردن بگیرد و تا جایی که می‌تواند در خودش و دیگران یا در جامعه پیاده کند.

 

تعریف اصطلاحی دین در غرب، توجهی به حق و باطل دین ندارد

اما در معنای اصطلاحی دین چند نکته قابل تذکر است. دین از کلماتی است که تعاریف بسیاری دارد، شاید نزدیک به 200 تعریف. هرکسی از ظن خود و از زاویهٔ دید خودش دین را تعریف کرده است، تعاریف روان‌شناسانه، جامعه‌شناسانه، اخلاق‌گرا، کارکردگرا. تمام این تعاریف، چند اشکال مشترک دارد. در تمام این تعاریف، توجه به حق و باطل بودن دین ندارند. درحالی‌که اصلاً دین می‌خواهد یک امر باطل را کنار بزند و حقی را اثبات کند. حتی دین یک گاو پرست می‌خواهد بگوید این نوع عبودیت خوب است و غیر این بد است.

اگر گزاره‌های ارزشی را از دین جدا کنیم، دین بی‌معنا می‌شود. عمدتاً در تعاریف غربی هم این‌گونه است. ابداً به حق و باطل بودن، کار ندارند. همین باعث می‌شود هرکس هر اعتقادی داشت، در دایرهٔ تعریف دین وارد شود. یعنی اگر کسی مثل کنفوسیوس به نام مُصلح اجتماعی ظهور کرد، حرکت اجتماعی او به نام دین مطرح می‌شود درحالی‌که اصلاً ادعای آسمانی بودن هم نکرده است. حتی بودا هم در متون بودایی یکجا نگفته که من از جانب خداوند آمده‌ام بلکه می‌گوید زیر درخت زیتون یا انجیر به روشنایی رسیده است. هرکسی، هر عقیده و مکتب و هر نظام فکری را به اسم دین مطرح کرده‌اند.

تانترا هم به عنوان دین مطرح است. تانترا جزء مکاتب قدیمی هند است که برای مسائل جنسی و روابط بی‌بند و بار، فلسفه درست کرده و برای خود اصولی دارد. یا آیین گِین هم یک دین محسوب می‌شود که آیین اکثر مرتاضان هندی است و گاندی هم متعلق به همین آیین بود. خلاصه هرکس هر حرفی زده، آن را دین به حساب آورده‌اند.

این تعاریف مثل تعريف عام از عرفان است. عرفان یک تعریف خیلی عام دارد و آن، عبور از ساحت سطحی زندگی و رسیدن به ساحت باطنی است. با این تعریف، آئین‌های جادوگری و سرخ‌پوستی هم، جزء عرفان حساب می‌شود. مکاتب آمریکائی اکنکار هم همین طور است. خود این تعاریف، یک نوع خیانت است و آگاهانه انجام شده است. ابتدا کلمات را جا می‌اندازند. وقتی کلمه بار مفهومی پیدا کرد، با خودش فرهنگ می‌آورد. این کار آن‌ها بی‌حساب نیست. گاهی تأکید می‌شود که یک کلمه جا بیفتد.

پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چقدر تلاش کردند تا مردم بگویند «لا إله إلّا الله». حضرت می‌فرمودند: قُولُوا لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَهُ‏ تُفْلِحُوا.[166] «قَول» در اینجا یعنی اعتقاد نه گفتار. باید معتقد به توحید باشیم نه صرفاً بگوییم. مثل اینکه می‌گوییم فلانی قائل به این مطلب نیست؛ یعنی اعتقاد به این مطلب ندارد. پس ترجمهٔ قُولُوا لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَهُ‏ تُفْلِحُوا، دو کلمه است: موحد باشید. اعتقاد به این کلمه، با خودش یک فرهنگ می‌آورد. در غرب هم همین است، با جا انداختن معانی و مفاهیم کلمات، فرهنگ مدنظر خود را گسترش می‌دهند.

 

تعاریف اصطلاحی دین در غرب، جامع و مانع نیست

پس مثل عرفان، دین هم یک تعریف بسیار عام دارد که البته ارزشمند نیست؛ چون یکی از خصوصیات تعریف این است که باید جامع‌ومانع باشد. مثلاً اگر انسان را به موجود زنده تعریف کنیم، شامل اسب و گوسفند و گیاه هم می‌شود. باید انسان را به چیزی تعریف کنیم که تمام افراد انسان را در بربگیرد و تمامی غیر انسان‌ها را از دایرهٔ خود خارج کند. تعریف رسیدن به ساحت باطنی برای عرفان، این اشکال را دارد که مکاتب عرفانی مبتنی بر عنصر مواد مخدر را هم شامل می‌شود؛ چون آن‌ها هم می‌گویند می‌شود با مواد مخدر از این ساحت ظاهری عبور کرده و به ساحت باطنی زندگی رسید.[167]

اگر دین را هم بدون در نظرگرفتن حق و باطل آن تعریف کنیم، مانعیت خود را از دست داده و واژهٔ دین مثل واژهٔ عرفان، مشترک لفظی می‌شود. آنگاه مشکلات از همین‌جا شروع می‌شود.

در واژه‌های مشترک لفظی، فقط لفظ بین آن‌ها مشترک است و کلمات هیچ ارتباط معنایی با یکدیگر ندارند. ما هم به شیر آب، هم شیر خوردنی و هم شیر جنگل، می‌گوییم «شیر». این کلمات فقط دارای لفظ مشترک هستند ولی معنای آن‌ها ماهیتاً متفاوت است. یکی حیوان، دیگری خوراکی و یکی دیگر ابزار خانگی است. منتهی در این لفظ مشترک وقتی کسی می‌گوید شیر خورده است، کسی فکر نمی‌کند شیر جنگلی خورده؛ چون محسوس بوده و فهم آن ساده است. اما در امور انتزاعی و غیر محسوس، اشتراك لفظی خطاهای خطرناکی را ایجاد می‌کند. مثلاً عرفان را عام تعریف می‌کنند. بعد افرادی که فطرتاً دنبال عبور از این ظواهر هستند، چه کسانی که به خاطر زجر و درد و اضطراب و زندگی ماشینی دنبال عرفان هستند، چه کسانی که گذشته از مشکلات روزمره فطرتاً دنبال امر برتری هستند، همه به دنبال عرفان هستند ولی جذب عرفان‌های کاذب می‌شوند. چرا؟ چون تعریف عرفان شامل آن‌ها هم می‌شود. وقتی یک نفر این‌قدر تشنه است که لَه‌لَه می‌زند، به محض رسیدن به لیوان آب، بدون تأمل آن را می‌خورد چرا که خیلی تشنه است. اصلاً فکر نمی‌کند که این آب خوردنی است یا کثیف است؟ به همین دلیل تا هرکس دکان و مغازهٔ عرفان و بحث آرامش و نشاط را باز کند، پشت در آن صف کشیده می‌شود. از کلمات غلط‌انداز هم استفاده می‌کنند. مثلاً اگر بگویند: می‌خواهیم شما را با مواد مخدر آرامش دهیم، کسی نمی‌رود مگر افراد هوس محور. اما وقتی واژه غلط‌انداز باشد، نفوس را شکار می‌کند. اکنکار چه ربطی به عرفان مسیحی دارد و عرفان مسیحی چه ربطی به عرفان اسلامی؟ منتهی این قدر واژهٔ عرفان را عام گرفته‌اند که همه در آن جای می‌گیرد. عمده این است که در عبور از ساحت ظاهری و رسیدن به یک ساحت باطنی در حیات، ساحت باطنی را چه چیزی معرفی کنیم؟ آرامش، قدرت، راحت شدن ذهن یا خدا؟

همین بلا سر تعریف اصطلاحی دین هم آمده است.

اول اینکه بسیار عام تعریف شده، طوری که هر فرقه و نحله‌ای در آن جای می‌گیرد و این، از خیانت‌هایی است که انجام شده. پس تعریفی مانع نیست.

دوم اینکه جامعیت ندارد. مثلاً صرفاً با نگاه جامعه‌شناسانه دین را تعریف کرده‌اند. یعنی یک زاویهٔ آن را دیده‌اند. همان جریان فیل و اتاق تاریک است که فردی فقط به پاهای فیل دست زد و گفت ستون است. دیگری به گوشش دست زد و گفت بادبزن است. دیگری به پشتش دست زد و گفت تخت روان است.

 

اشکال دیگر تعاریف دین در غرب، نگاه بیرونی آن‌ها به دین است

یکی از اشکالات دیگر این است که برون دینی است. از نگاه بیرونی به دین نگاه می‌کند و کاری ندارد داخل آن چیست و چه خبر است. گیسلر، فیلسوف دین، کتابی به نام فلسفهٔ دین دارد که به فارسی هم ترجمه شده است. می‌گوید: دین عبارت است از آگاهی از امر متعالی. این امر متعالی هرچه می‌خواهد باشد. این تعریف، همهٔ نظام‌های فکری را در برمی‌گیرد.

فیلسوفی به نام استون، دین را این‌گونه تعريف کرده است: هر تفکری که به امور ماورائی اعتقاد داشته باشد دین است. وجود موجودات ماورایی، تمایز امر قدسی از دنیوی، مجموعهٔ قواعد اخلاقی و احساسات خاص مثل گناه و شکر. آن موجود ماورایی هرچه می‌خواهد باشد، جن یا روح یا از خرافات، باید بگوید چه موجوداتی هستند و آن‌ها را معرفی کند. چند تعریف دیگر از دین:

دین، اعتقاد به حضور امری مطلق و تفحص ناپذیر است.

دین اشتیاق به بینهایت است.

اشپلنگر می‌گوید: دین عقیده به وجود عالَمی دور از دسترس است که واقعیت دارد.

سارتر می‌گوید: دین طرح انسان برای خدا شدن است.

ویلیام جیمز روانشناس اصلاً سنخ دین را از احساسات می‌داند: دین، احساسات و دریافت‌های انسان هنگام دوری از همهٔ بستگی‌هاست، طوری که انسان از این دریافت‌ها احساس می‌کند بین او و آن چیزی که امر خدایی نامیده می‌شود، رابطه‌ای برقرار است.

مذهب واکنش انسان در مقابل مجموعهٔ کائنات است.

یونگ شاگرد فروید می‌گوید: دین، حالت مراقبت، تذكر و توجه به قدرت‌های مافوق است. حالتی وجدانی و درونی و روانی است که در اثر کیفیت ادراک قدسی و نورانی تغییر یافته باشد.

فروید روانشناس هم می‌گوید: دین، کاوش انسان برای یافتن تسلی‌دهنده‌های آسمانی است تا او را در غلبه بر حوادث زندگی کمک کند. انسان در مشکلاتی که پیش می‌آید چیزی را پیدا می‌کند که زمینی نباشد تا بتواند فشارهای روانی زندگی را متعادل کند.

دورکیم پدر جامعه‌شناسی می‌گوید: دین، نظام یگانه‌ای از عقايد و اعمال مربوط به چیزهای مقدس است که پیروانِ آن‌ها را در قالب یک اجتماع اخلاقی واحد، اتحاد می‌بخشد. دین آن چیزی است که یک مجموعه و یک جامعهٔ اخلاقی درست کند.

دین احساس وابستگی مطلق است.

کانت که از دین تعریف اخلاق‌گرا دارد، می‌گوید: دین تشخيص وظایف بر اساس دستورات الهی است.

در لغت‌نامهٔ آکسفورد که هر 4 سال، بازبینی و ویرایش جدید می‌شود، در سال 1962 دین را این‌طور تعریف کرده بود: دین‌باور به یک قدرت حاکم ماوراء طبیعی است که سازنده و اداره‌کنندهٔ هستی است. باور به یک قدرت حاکم ماوراء طبیعی است. کسی که به انسان ماهیتی روحانی بخشیده که سبب ادامه یافتن زندگی او پس از مرگ می‌شود. باور به چنین کسی که اراده و خلقت او در عالم این‌گونه است که پس از این عالم، انسان به زندگی خود ادامه دهد.

بعد از ویرایش در سال 2000 دین را این‌گونه تعریف کرده و عبارت آن را تغییر داده‌اند: دین عبارت است از باور داشتن به وجود خدا یا خدایان و فعالیت‌هایی که مرتبط با عبادت آن‌ها است. در این تعریف جدید، معاد و خدای واحد و خالق حذف شد. اگر کسی بت‌ها را به عنوان خدایان قبول داشته باشد یا بگوید کل مجموعهٔ نیروهای عالم از انسان‌ها و روح‌ها همه خدا هستند، این هم دین می‌شود.

بعضی از بزرگان مثل علامه طباطبایی(مُدَّ ظلُّه) دین را این‌گونه تعریف کرده‌اند: دین روش خاصی از زندگی است که صلاح زندگی دنیا و کمال اخروی و زندگی دائمی و حقیقی در جوار خداوند متعال را حاصل می‌کند.

آیت‌الله جوادی آملی دین را به اجزاء آن تعریف کرده و فرموده‌اند: دین، پیام خداوند است که در اختیار انسان قرار داده‌شده که از طریق عقل و وحی، مجموعهٔ عقاید و اخلاق لازم را در اختیار انسان‌ها قرار می‌دهد.

عده‌ای گفته‌اند: دین، مجموعهٔ عقاید و اخلاق و اعمال است.

 

دین در قرآن جمع بسته نشده و واحد است

در قرآن کریم دین جمع بسته نشده و چیزی به نام ادیان نداریم. چندین کلمه در قرآن جمع ندارد. یکی صراط، دیگری نور و یکی از آن‌ها دین است. ما در قرآن چیزی به نام انوار نداریم. در مقابل آن ظلمت جمع بسته شده است.

اللَّهُ وَلِيُ‏ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ.[168]

«خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور بيرون مى‏برد. (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند؛ كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى‏برند؛ آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.»

الظُّلُماتِ کلمهٔ جمع و دارای کثرت است. النُّورِ واحد است. «صراط» و «دین» هم این‌گونه‌اند. اتفاقاً هر سه از یک سنخ هستند.

 

عنصر اصلی در تعریف دین رجوع انسان به خداوند است

دین در حقیقت علم تجلی‌یافته و نازل‌شدهٔ خداوند برای انسان است؛ یعنی سنخ دین علم است اما نه صِرف گزاره‌های علمی و اطلاع‌رسانی نیست بلکه علمی است که پشت سر آن امر حق تعالی قرار دارد.

علم نازل‌شدهٔ الهی برای انسان، برای سیر انسان در هستی، به جهت وصول و رجوع به خداوند است. قید آن هم این است که همراه با زندگی دنیوی سعادتمند باشد. در این تعریف هم مبدأ آمده و مبدأ دین، خداوند است، هم معاد آمده که معاد هم رجوع به خداوند است. هم محرک که دین باشد آمده و هم متحرک که انسان باشد. خداوند می‌فرماید:

ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ‏ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.[169]

«اين معبودهايى كه غير از خدا مى‏پرستيد، چيزى جز اسمهايى (بى‏مسمّا) كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده‏ايد، نيست؛ خداوند هيچ دليلى بر آن نازل نكرده؛ حكم تنها از آن خداست؛ فرمان داده كه غير از او را نپرستيد! اين است آيين پابرجا؛ ولى بيشتر مردم نمى‏دانند!»

أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ، این امر خداوند است آن هم نه امر به معنای دستور بلکه علمی که روش زندگی باشد و می‌خواهد تبعیت شود.

با این تعریف، باید ببینیم برنامه‌ای که از جانب خداوند برای رجوع به او آمده و حکم به سعادت دنیا و آخرت کرده باشد، چیست؟ اصل دین برای همین رجوع است و حاشیهٔ آن زندگی دنیوی سعادتمند است که آن را هم تأمین می‌کند، ولی برای این نیامده است.

مثل اینکه کشاورز، برای گندم درو کردن می‌کارد، منتهی کاه هم حاصل می‌شود. کاه دین، زندگی دنیوی سعادتمند است، همان که زمان حضور حضرت ولی‌عصر(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف)، مردم اوج آن را خواهند دید. اما اصل دین، برای این نیست. خداوند نمی‌خواهد شکم‌ها آباد شود، می‌خواهد مردم به حقیقت برسند. آن نفوسی که قدرت تا بینهایت رسیدن را دارند، قابلیت خود را به فعلیت برسانند.

تفاوت حکومت امام زمان(عجّل الله تعالي فرجه الشّریف) و حکومت‌های قبلی این است که در حکومت حضرت همهٔ مردم سالک اِلی الله می‌شوند و مسیر سلوک و قرب و وصول به خداوند راحت می‌شود. همه باید عارف شوند و به سطح اولیاء خداوند برسند. اصلاً خداوند همه را برای این خلق کرده است:

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّـهِ فَلْيَعْمَـلْ عَمَـلاً صالِحـاً وَ لا يُشْـرِكْ بِعِبـادَةِ رَبِّـهِ

أَحَداً.[170]

«بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما؛ (امتيازم اين است كه) به من وحى مى‏شود كه تنها معبودتان معبود يگانه است؛ پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند!»

فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً، همه باید به این قله برسند. عدهٔ کثیری از انسان‌ها افتاده‌اند. قرآن با توبیخ و تشر می‌فرماید: چرا در دامنه‌های کوه ایستاده‌اید؟ شما انسان هستید. از گردنه‌ها بالا رفته و خود را به قله برسانید. فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَة،[171] «ولى او از آن گردنه مهم نگذشت!»

آن که در دامنه‌ها بایستد و برای خودش همان جا زندگی کند حیوان است. انسان عظیم‌الشأن و مسجود ملائک است. باید مقامِ قابلیتِ مسجود ملائک، به فعلیت برسد. هدف دین این است نه اینکه جامعه چند قانون وضع کند و ملت مثل حیوانات اهلی رام باشند و به یکدیگر شاخ نزنند. اینکه حیوان اهلی است. قدر انسانیت، برتر است. خداوندِ عظیم است که می‌فرماید: خلقت‏ الأشياء لأجلك.

و جاءَ في الأحاديث القدسيّات‏: إنّ اللَّهَ يَقولُ: عَبدي خَلَقتُ الأشياءَ لِأجلِكَ و خَلَقتُكَ لِأجلي.[172]

کل مُلک و ملکوت برای ماست. ملائک عالم ملکوت و عالم اعلیٰ برای ماست. خود را به کمتر از ارزش خود نفروشیم. اصلاً خداوند از انسان‌های کم فروش بدش می‌آید. وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ‏،[173] «واى بر كم‏فروشان!». ما هم نباید کم بگذاریم. ریشهٔ این تطفیف و کم‌فروشی، کم دیدن انسان‌هاست.[174]

 

قدر خداوند و خود را بدانیم

بلاهای ما از دو جا سرچشمه می‌گیرد:

اول اینکه انسان، حق شناخت خداوند را ادا نمی‌کند، ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ،[175] «خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند؛ خداوند قوىّ و شكست‏ناپذير است!»

دوم اینکه حق شناخت خودش را ادا نکرده و قدر خود را نمی‌داند. طبعاً اگر کسی بداند در دست او الماس است، آن را هر جایی نمی‌اندازد. انبیاء الهی هم آمدند همین حرف را بگویند:

بوَد قدر تو افزون از ملائک

پس مُفت و ارزان نفروش.

أَلَا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا إِنَّهُ لَيْسَ‏ لِأَنْفُسِكُمْ‏ ثَمَنٌ‏ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا.[176]

امیر مؤمنان(عليه السّلام) فرمودند: «آيا آزاد مردى نيست كه اين لقمه جويده حرام دنيا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهايى براى جان شما جز بهشت نيست، پس به كمتر از آن نفروشيد.»[177]

 

قیمت ما جنت است آن هم جنت با تمام مراتب، نه فقط جنت حور و قصور که جنت ذات و لقاء. پس خودمان را ارزان و به چیزهای پست نفروشیم. فروش در ازای یک چیز هم یعنی توجه به آن. توجه غالب انسان به هر چیزی باشـد، دارد خـودش را صَـرف آن می‌کنـد. اغلـب

توجهات ما در طول روز چیست؟ داریم خودمان را به آن می‌فروشیم و قیمت ما همان قدر است.

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ

 

 

 

مجلس یازدهم

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللَهُ عَلیٰ سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا أَبِی الْقاسِمِ الْمُصْطَفیٰ مُحَمَّدٍ

وَ عَلیٰ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلیٰ أَعْدائِهِمْ أَجْمَعِینَ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ، النّامُوسِ الْأَکْبَرِ وَ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْإِمامِ الثّانِي عَشَرَ

اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِنا مَحَجَّتَهُ

اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَ عَلَی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَولادِ الحُسَینِ وَ عَلَی اَصحابِ الحُسَینِ[178]

 

شور و احساسات دینی، در پرتو عقلانیت و معرفت نجات‌بخش است

روز عاشورا روز گفتگوهای زیاد و مباحث علمی نیست. گرچه این تذکر لازم است که تمام این مراسم و محافل و جمع شدن‌ها، برای کسب معرفت و باور بیشتر به ارزش‌های دینی است. عاطفهٔ بدون معرفت چندان راهگشا نیست و ماندگار هم نیست. پایه‌ای که کارهای احساسی و عاطفی ما را تثبیت می‌کند، معرفت عمیق دینی است. اگر معرفت باشد، به میزان آن معرفت به حقائق دینی که در جان ما آمده، عواطف و احساسات تأثیرگذار است وگرنه نه. البته این به معنای آن نیست که شور و احساس اصلاً تأثیر ندارد، ولی آن تأثیر شایسته‌ای که باید، نمی‌گذارد. تأکید عمدهٔ قرآن که کتاب نفس ماست، بر شکل‌گیری حقیقت، باورهای اصلی و ارزش‌های متعالی در وجود است.

در جنگ اُحد جناب حمزه(عليه السّلام) با آن کیفیت بسیار فجیع شهید شدند. جناب حمزه(عليه السّلام) یک شخصیت معمولی و صرفاً یک انسان دلاورِ باغیرت نبودند که پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ایشان تکیه کرده باشند، بلکه یک شخصیت عظیم اسلامی بودند که گاهی امیرالمؤمنین(عليه السّلام) می‌فرمودند: کاش حمزه و جعفر بودند. [179] در این جنگ، مسلمین اولین شکست خود را به حسب ظاهری تجربه کردند. از ارکان اسلام در آن موطن به شهادت رسیده است. ارتباط عاطفی زیادی هم بین پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و جناب حمزه(عليه السّلام) بود. وقتی پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدن مُثله شدهٔ ایشان را دیدند، بسیار متأثر شدند. مسلمین گفتند: به ازای هر کدام از شهدا، 70 نفر را می‌کشیم و مُثله می‌کنیم. در اینجا آیه نازل شد:

وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ‏ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرينَ.[180]

«و هر گاه خواستيد مجازات كنيد، تنها بمقدارى كه به شما تعدّى شده كيفر دهيد! و اگر شكيبايى كنيد، اين كار براى شكيبايان بهتر است.»

اگر بلایی سر شما آمد و خواستید مقابله کنید، فقط به همان اندازه و همان تعداد نه بیشتر، شما مسلمان هستید و نباید عاطفه و احساسات کور داشته باشید. در این صحنه هرکسی این حرف را می‌زد، بر سر او می‌کوبیدند که نکند تو مسلمان نیستی و منافقی؟ اما خداوند می‌فرماید عاطفه را باید تحت مدیریت عقل ملکوتی نگه داشت، وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بلکه بالاتر از این، می‌فرماید: حالا صبر کنید و بگذرید. وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرينَ، اگر صبر کنید بهتر است. بعد رو به رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) کرده و می‌فرماید:

وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ في‏ ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ.[181]

«صبر كن، و صبر تو فقط براى خدا و به توفيق خدا باشد! و بخاطر (كارهاى) آنها، اندوهگين و دلسرد مشو! و از توطئه‏هاى آنها، در تنگنا قرار مگير!»

إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ.[182]

«خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كرده‏اند، و كسانى كه نيكوكارند.»

احساسات و عواطف حسینی ارزشمند است. نمی‌توان به عواطف نه گفت؛ اما میزان ارزش‌گذاری عواطف، به میزان معرفت پشت سر آن است. هرچه معرفت بیشتر، بهتر. به همین دلیل در وسط معرکهٔ جنگ که فردی خدمت حضرت امیر(عليه السّلام) رسید و از معنای توحيد پرسید. همه گفتند خروس بی‌محل، الآن وقت این حرف‌هاست؟ اما حضرت فرمودند: او را رها کنید که اتفاقاً ما برای همین درک توحيد، باور به توحید و عمل به توحيد داریم با دشمن می‌جنگیم. [183]

هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في‏ رَبِّهِمْ فَالَّذينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَميمُ.[184]

«اينان دو گروهند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند؛ كسانى كه كافر شدند، لباسهايى از آتش براى آنها بريده شده، و مايع سوزان و جوشان بر سرشان ريخته مى‏شود؛»

دعوا بر سر خداوند و حقایق است. اگر حقایق، درک و عمل نشود، نحله‌ها و گروه‌ها، فسادها، درگیری‌ها و اختلاف به وجود می‌آید. اگر 124 هزار پیامبر الهی(عليهم السّلام) در یک شهر باشند حتی یک صدا به ناسازگاری از آن شهر بلند نمی‌شود؛ چون حقیقت به جانشان نشسته و در حقیقت اختلافی نیست.

 

در دین، حقایق با عواطف گره خورده است

همهٔ حرف سر حقیقت است. یعنی اگر روز عاشورا هم یک نفر بحث از حقیقت توحید کرد، کاملاً به جا حرف زده گرچه بهتر است این روزها به مناسبت، بیشتر دربارهٔ جنبه‌ای از حقیقت صحبت شود که عواطف انسان را نسبت به حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) تحریک می‌کند. در دین، حقایق با عواطف گره می‌خورد. گاهی دربارهٔ خداشناسی مطالعه می‌کنیم و بعد همان حقایق را به صورت دعا در ادعیه می‌خوانیم. اگر دعای کمیل را از اول تا آخر بررسی کنیم، همه‌اش راجع به خداشناسی است. منتهی خداشناسی‌ای که قلب را هم متوجه و منقلب می‌کند و صرفاً حرف‌های خشک مدرسه‌ای نیست. ممکن است دربارهٔ امام شناسی بخوانیم که امام چه ویژگی‌هایی دارد، گاهی همان را در زیارت جامعه می‌خوانیم. زیارت جامعه همان امام شناسی است، اما طوری تبیین شده که هم عقل می‌فهمد و هم قلب متحول می‌شود و متوجه جانب امام می‌شود.

 

تکرارهای قرآنی در صدد بیان مراتبی مختلف از حقایق است

مطلب دیگر که باید به آن توجه کرد اینکه در قرآن که کتاب دین است، تکرار زیاد داریم. مثلاً در یک سورهٔ 2 صفحه‌ای 30 مرتبه یک آیه تکرار شده است: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ،[185] «پس كدامين نعمت‌های پروردگارتان را تكذيب مى‏كنيد (شما اى گروه جنّ و انس)؟!»

این تکرار، برای افراد سطحی تکرار است که اگر به اولی توجه کرد، دومی و سومی و چهارمی و بقیه را به دید تکرار نگاه می‌کند. درحالی‌که گرچه ظاهر این آیات تکرار است، ولی حقیقت آن‌ها کاملاً متفاوت است. حقایق مراتبی دارند که مثل آب است، هرکسی از این آب، به اندازهٔ ظرف خودش بهره می‌گیرد، یک پارچ به اندازهٔ خودش، لیوان به اندازهٔ خودش، یک انگشتانه هم به اندازهٔ خودش. أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها.[186] «خداوند از آسمان آبى فرستاد؛ و از هر درّه و رودخانه‏اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد.»

می‌خواهید بزرگ‌ترین سر و راز هستی را به شما بگویم؟ تا به حال کسی به شما گفته؟ بزرگ‌ترین راز هستی چیست؟ «لا اِله اِلّا الله». عرفا هم در نهایت به همین کلمه می‌رسند. اما از این کلمهٔ توحید چه می‌فهمیم؟ یک خدای واحد در یک گوشهٔ هستی؟ امیرالمؤمنین(عليه السّلام) از کلمهٔ توحید چه می‌فهمند؟ این‌ها اسرار هستی است. پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل‌بیت(عليهم السّلام) هیچ‌چیزی را کتمان نکردند. درعین‌حال صاحبان اسرار داشتند، مثلاً می‌گفتند فلانی صاحب سرّ امیرالمؤمنین(عليه السّلام) است. همین کلمهٔ توحید «لا اِله اِلّا الله» مراتب و درجات دارد. برای بعضی فقط در حد ترجمه است که خدایی جز خداوند نیست.

یکی از شاگردان استاد ما خدمت ایشان گفته بود: وقتی ذکر «سُبحانَ اللهِ وَ الحَمدُ لِلّهِ وَ لا اِله اِلّا اللهُ وَ اللهُ اَكبرُ» را می‌گویم 400 معنای طولی به ذهنم می‌آید و مدام به عمق می‌روم. استاد ما به او فرموده بودند: «اصلاً به این‌ها توجه نکن.» تازه به مسائلی که این قدر جالب است، فرموده بودند توجه نکند. این اذکار خوب است، ولی باید از طریق ذکر، به حقیقت آن ذکر دست پیدا کنیم نه به مفاهیم ذهنی عرضی یا حتی طولی و عمیق آن. قلب باید متوجه شود.

استاد ما یک جمله را زیاد تکرار می‌کردند و راجع به آن توضیح هم می‌دادند که «انسان باید از خودش بگذرد». ما این جمله را چندین بار از ایشان شنیدیم. وقتی توضیح می‌دادند بعضی از شاگردان ایشان می‌گفتند چقدر این حرف را تکرار می‌کنند! خصوصاً گاهی اوقات که بیشتر خدمت ایشان می‌رسیدیم مدام این جمله را تکرار می‌کردند و توضیح می‌دادند که انسان باید از نفس خودش بگذرد. شاگردان سطحی که می‌گفتند تکرار است، روی آن تمرکز نمی‌کردند. اما عده‌ای از شاگردان هر وقت استاد اين جمله را می‌گفتند، روی آن تمرکز کرده و به توضیحاتشان توجه می‌کردند. بعد از ده سال به معنای این جمله رسیدند. ده سال مدام تکرار می‌کردند و تمرکز داشتند. افرادی که تمرکز نمی‌کردند، به هیچ‌چیز نرسیدند.

 

دنبال رسیدن به حقیقت هستیم یا لذت از شنیدن حرف‌های جدید

این مطلب بسیار اهمیت دارد؛ چون بعضی اوقات انسان در صحبت کردن دنبال تفنن است. في کُلِّ جَدیدٍ لِذَّةٌ، در هر امر جدیدی لذتی وجود دارد. لباس جدید، غذای جدید، خانه و ماشین جدید، صحبت جدید و حرف جالب و جذاب، لذت دارد؛ چون تفنن است. باید بررسی کنیم ببینیم چرا یک صحبت را گوش می‌کنیم. به خاطر تفنن؟ چه حرف جالبی بود! چقدر این آیه را جالب تفسیر کردند! با این طرز تفکر، هیچ‌وقت درست نمی‌شویم؛ چون از گوش کردن به معارف، دنبال لذت هستیم. انسانی اصلاح می‌شود که به جای لذت‌جوییِ مثل لذت بردن از لباس و غذای جدید، حالتش را به تأمل و تعمق تبدیل کند. در این صورت حرف‌های تکراری هم دلیلی خواهند داشت و از آن‌ها غافل نمی‌شویم. حتی اگر سخنرانی که به صحبت‌های او گوش می‌دهیم، به خاطر تنبلی یک مطلب را تکرار کند نه به دلیل توجهی خاص، باز هم فراموش نکنیم خداوند است که دارد همه چیز را برای ما مدیریت می‌کند. ممکن است آن سخنران توجه به رشد ما نداشته باشد، ولی خداوندِ مدیر هستی که توجه دارد چه چیزهایی را برای ما فراهم می‌کند. یعنی این سخنرانی و مطلب تکراری هم رزق و روزی ماست که خداوند نصیب ما کرده و باید از آن استفاده کنیم. با بی‌توجهی به این رزق‌های علمی و معنوی خود را محروم نکنیم. چون صحبت یک سخنران تکراری است به آن بی‌توجهی نکنیم.

 

خداوند تک‌تک ما را به وسیله تمامی هستی مدیریت می‌کند

اینکه خداوند مدبر هستی است، درک نشده است. تک‌تک ما در نقطهٔ ثقل عالم هستیم. خداوند فقط شما یک بنده را دارد و دارد شما را تربیت می‌کند. تمام هستی به ارادهٔ خداوند، حول شما می‌گردد تا شما تربیت شوید. اگر این را هزار مرتبه هم بگویم، درک نمی‌شود. انسان باید روی این مطلب، تأمل‌های طولانی کند تا درک شود. الآن می‌شنویم و سری هم تکان می‌دهیم، ولی تا کسی روی این مطلب حداقل 100 ساعت تأمل نداشته باشد، آن را درک نمی‌کند. استاد ما 10 سال می‌فرمودند انسان باید از نفس بگذرد و بعد توضيح می‌دادند. ما هم در آن صحنه فکر می‌کردیم فهمیدیم، اما بنده بعد از 10 سال تمرکز فهمیدم به چه معناست؟ پس عادت خودمان را از اینکه دنبال شنیدن حرف‌های جالب باشیم، تغییر دهیم به اینکه آنچه الآن به گوشمان رسید، برایمان چه پیامی دارد و روی آن تأمل کنیم. میلیون‌ها بار، میلیون‌ها انسان میلیون‌ها تکرار افتادن سیب از درخت را دیدند ولی یک نفر تأمل کرد و شد نیوتن.

اکثر حرف‌های امیرالمؤمنین(عليه السّلام) تکراری بود. در بسیاری از روایات نقل‌شده از ائمه اطهار(عليهم السّلام)، راوی می‌گوید: سَمِعتُ یَقول؛ یعنی می‌شنیدم که امام زیاد تکرار می‌کردند.[187] یا راوی می‌گوید: کَثیراً ما یُنادی بِه اصحابَه؛ یعنی امام بسیار این حرف را تکرار می‌کردند و به اصحابشان ندا می‌دادند.[188]

این نکته را عرض کردم چون آفتی است هم بین طلبه‌ها و هم بین کسانی که مُستَمِع حرفه‌ای می‌شوند. مستمع حرفه‌ای یعنی کسی که می‌نشیند و صحبت گوش می‌دهد، ولی نه برای اینکه یک تغيير جدی بکند. آن وقت چون مستمع حرفه‌ای شده و مدام حرف شنیده، دنبال حرف جدید است و چیزی که تا به حال نشنیده. این انسان، هیچ‌وقت اصلاح نمی‌شود. این فرد هیچ‌وقت اصلاح نمی‌شود، هیچ‌وقت. ضمن اینکه بعضی از امور، مثل جدول ضرب نیست که یک بار بشنوید و تمام شود. موعظه خصوصاً دربارهٔ اموری که ذهن ما سالیان سال روی آن‌ها غلط شکل گرفته است، نیاز به تأمل و تکرار دارد. در طول سال‌ها ذهن ما دربارهٔ توحید غلط شکل گرفته است، پس اصلاح آن هم زمان و تکرار نیاز دارد. 50 سال این در ذهن ما بوده: من هستم که دارم کار می‌کنم، منم که آنجا رفتم، منم که این غذا را خوردم، منم که به آن فرد خیر رساندم، منم که فلان کار را کردم. حالا کسی بگوید: نه این‌طور نیست، این خاک را که برداشتی و پرتاب کردی، تو نبودی. وَ ما رَمَيْتَ‏ إِذْ رَمَيْتَ‏ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمىٰ؛[189] تو نبودی که تیر انداختی بلکه خداوند تیر انداخت. چگونه چنین چیزی در ذهن شکل بگیرد؟ راحت نیست. توحید به راحتی فهم نمی‌شود، خصوصاً در ذهن کسانی که دوست دارند حرف‌های جدید بشنوند و هنوز یک مطلب را هضم نکرده، به مطلب بعدی بپرند. ممکن نیست. باید مطلب هضم شود. چه زمانی هضم می‌شود؟ 50 سال آن طور گفتیم، 50 سال هم باید این‌طوری گفته شود. مثل جدول ضرب نیست که یک بار حفظ کنیم و تمام شود. باید وجود و شاکلهٔ انسان تغيير کند. مگر با یک مرتبه گفتن تغيير می‌کند؟ 30 سال عادت کردیم به خودمان توجه کنیم، با یک‌بار گفتن و توضیح دادن که انسان باید از خودش عبور کند، مگر میتوانیم از خود عبور کنیم؟

یکی از محل‌های بصیرت همین جاست. دربارهٔ حضرت عباس(عليه السّلام) گفته‌اند: ذا بصیرةٍ نافذة؛ دارای بصیرت نافذ بودند.[190] تا صحبت از بصیرت می‌شود، توجه ما به حوادث اجتماعی معطوف می‌شود درحالی‌که این نیست. بصیرت یعنی فرد تشخیص دهد هر امری که سراغ او آمد، چه پیامی برایش دارد. بصیرت چه زمانی حاصل می‌شود؟ وقتی انسان در لایه‌های حقیقت نفوذ کند. روشن‌تر بگوییم کسی که مطلبی مثل حقیقت توحید در درون او محقق نشده ولی وقتی حرف از توحيد می‌شنود بگوید تکراری است، این فرد بصیرت ندارد. بصیرت نداشتن چیز عجیب و غریبی نیست. خداوند فرد را در معرض یک مطلب قرار داده ولی فرد احساس استغنا می‌کند، این بی‌بصیرتی است. درست است برای خواص بی بصیرت، از ابوموسی اشعری مثال می‌زنیم، ولی باید به خودمان نگاه کنیم. مگر ابوموسی اشعری با ما چه فرقی داشت؟ حقایق به سراغ او آمده بود ولی چون بعضی از مطالب را قبلاً با گوشش شنیده بود و در ذهن او بود، گفت: من دیگر نیاز به این حقایق ندارم.

صُمٌ‏ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ،[191] «آنها كران، گنگها و كورانند؛ لذا (از راه خطا) بازنمى‏گردند.» این آیه فقط مربوط به کفار نیست. وقتی فردی می‌گوید این حرف‌ها تکراری است، یعنی نمی‌خواهد روی آن‌ها تأمل کند. حال کاش کسی که این‌طوری بگوید، در درون خودش آن‌ها را شکل داده باشد. حقیقت توحید در کدام یک از ما شکل گرفته است؟ فهم صحیح از نظام هستی، در کدام یک از ما شکل گرفته است؟ انسان باید خودش کمی بصیرت داشته باشد و بفهمد کجاست. وقتی که متوجه نیست، درب دلِ خودش را روی حقیقت می‌بندد. باید تأمّل کرد. هرکس از 31 مرتبه خواندنِ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ، 31 معنا فهمید، یعنی تأمّل کرده وگرنه یعنی خداوند، بیانی تکراری دارد. پس اولی را شنیده و فهم سطحی اولیه را هم به ذهن خود سپرد و بقیه را عبور کرده و اصلاً تأمل نمی‌کند.

 

برای تغییر وجودی، نیاز به موعظه و تذکر دائم داریم

بعضی امور مانند خلقیاتی که در وجود ما به شکل غلط نشسته و راسخ شده است را باید با رجوع مداوم درمان کرد. به میزانی که خودخواهی در وجود ما رسوخ کرده، نیاز به موعظه داریم. به کسی که مدام ناخن خود را می‌جَوَد، یک بار بگویيد: ناخن نخور. ناخن خوردن را ترک می‌کند؟ هزار بار باید به او بگویید تا بالأخره تذکرهای مداوم در او اثر کند. عادات این‌گونه است که نیاز به تذکر مداوم دارد. خصوصاً اینکه نفس و شیطان هم انسان را رها نمی‌کنند. هر وقت خبر مرگ شیطان و رهیدن از نفسمان به ما رسید، آن زمان دیگر نیاز به موعظهٔ اخلاقی نداریم. چرا مدام بادبزن را تکان می‌دهیم؟ یک‌بار تکان دادن کافی است؟ گرما رها نمی‌کند، مگس مدام می‌رود و می‌آید. شیطان هم ما را رها نمی‌کند. آنکه درب دل خود را به روی این حقایق به هر بهانه‌ای می‌بندد، درحالی‌که هنوز در او رسوخ نکرده، به هیچ جا نمی‌رسد. به هیچ جا.

 

دین حقیقتی عینی در عالم ملکوت دارد

ما از مباحث دین‌شناسی به تعریف دین رسیدیم. دین یک حقیقت متعالی و ملکوتی از سنخ ملائک دارد. قرآن کریم حقیقت خود را یک روح معرفی می‌کند: وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا.[192] «همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم) بر تو نيز روحى را بفرمان خود وحى كرديم.» قرآن کریم روحی است از عالم اَمر. بنابراين دین، یک واقعیت عینی در عالم ملکوت دارد، همان واقعیت عینی که در روایات هم به آن اشاره فرموده‌اند که قرآن روز قیامت به صورت یک انسان متجلی می‌شود و از افراد شکایت کرده یا برای آن‌ها شفاعت می‌کند. اما دینی که در دست ماست و ما به دنبال تعریف آ ن هستیم، آن حقیقت عندالله و ملکوتی نیست.

آنچه مدنظر ماست از دین را این‌گونه تعریف کردیم: علم نازل‌شدهٔ خداوند بر انسان‌ها، برای سیر در هستی، به جهت وصول و رجوع به خداوند.

 

دین علمی است که هدفی خاص دارد

هدف نهایی دین آن را از دیگر علوم متمایز می‌کند. فیزیک و شیمی هم علم خداوند هستند. هر علمی، علم خداوند است، اما علمی که هدف آن وصول و رجوع به خداوند باشد دین نام دارد. دین آمده تا قطره به دریا بپیوندد و انسان به حق تعالی واصل شود البته همراه با سعادت دنیوی. هدف دین رساندن به بهشت نیست، رساندن به خداوند است و بهشت، با تمام مراتب خود، تجلی وصول به خداوند است. پس دین یک برنامه و مجموعهٔ اوامر خداوند است.

 

تعریف صحیح از دین، تصور صحیحی از آن ایجاد می‌کند

با تعریفِ درست دین، تصور درستی از آن پیدا می‌کنیم و بعد می‌توانیم آن را ارزیابی کنیم. گاهی در تعریف دین می‌گویند: دین برنامه‌ای است برای سعادت انسان که از یک امر ماورایی آمده، می‌خواهد آن امر ماورایی خیالی یا هر چیز دیگری باشد. ما به این معنای عام کاری نداریم. این معنا بر همهٔ آیین‌های خیالی و شرک‌آلود هم منطبق است. ما معنای خاصی از دین بیان کردیم و این معنای خاص است که عقول را مقهور می‌کند. اصل معنای دین؛ یعنی اطاعت، ذل، انقیاد و گردن‌سپاری زمانی به وجود می‌آید که عقل، قاهریت و غلبه‌ای را حس کند. برنامه‌ای خاص که برای رسیدن به بالاترین هدف، سیری به انسان می‌دهد. این برنامهٔ خاص است که عقل را مقهور و تسلیم عظمت‌های اعتقادی و فکری، خُلقیات برتر و روش نیکوی خود می‌کند. این برنامه حقایق هستی را چنان بیان می‌کند که عقل را خاضع خود می‌سازد. بنابراین دین، عین زندگی است؛ چون زندگی چیزی جز افکار، خلقیات و رفتاری که انسان بروز می‌دهد، نیست. پس دین، جزء زندگی نیست، بلکه عین زندگی است.

سنخ دین هم، سنخ علم است، منتهی نه هر علمی بلکه علمی که لمس شود و در مرتبهٔ بعد، به آن عمل شود. سنخی معرفتی دارد که علت خلقت و هستی‌بخش هم باشد. اصل دین هم یک وجود عینی و نفْس‌الامری دارد نه اینکه صرفاً در اذهان باشد.

این ویژگی‌ها، ویژگی‌های دین حق است. در مقابل این دین حق، هر روش دیگری قرار می‌گیرد. کفار هم به معنای عام دین‌دار هستند یعنی روش زندگی دارند. پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به کفار می‌فرمایند: لَكُمْ دينُكُمْ‏ وَ لِيَ دين،[193] «(حال كه چنين است) آيين شما براى خودتان، و آيين من براى خودم!» کفار هم روش دارند، اما ما دنبال هر روشی نیستیم.

 

ظهور دین در موطن‌های مختلف چگونه است

با این تعریف، دین در 4 موطن و حیطه در این عالم ظهور پیدا می‌کند:

1. حیطهٔ الفاظ؛ همان که پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٔ آن فرمودند: يَأْتِي عَلَى أُمَّتِي زَمَنٌ لَا يَبْقَى‏ مِنَ‏ الْإِسْلَامِ‏ إِلَّا اسْمُهُ‏ وَ لَا مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ.[194] روزی می‌رسد که از اسلام، فقط رسم‌الخط و اسمی باقی می‌ماند. این حیطه، پایین‌ترین مرتبهٔ بروز و ظهور دین است که می‌توان در کشوری کمونیست مانند چین هم پیدا کرد. در کتابخانه‌های چین هم قرآن هست. این سطح اسمی و لفظی اسلام، انسان را نجات نمی‌دهد؛ چون هنوز برنامه‌ای وجود ندارد. تذكر رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) این است که زمانی خواهد آمد حتی مردم تصور درستی هم از الفاظ دین ندارند.ندارند. الفاظ، بدون مفهوم صحيح به کار می‌روند. کلمهٔ خلیفه هست، اما مفهوم صحیحی از آن نیست. کلمهٔ ولایت هست، ولی مفهوم صحیحی از آن نیست. کلمهٔ توحید هست، ولی مفهوم صحیحی از آن نیست. کلمهٔ لا اله الا الله هست، اما مفهوم صحیحی از آن نیست.

2. حیطۀ معانی؛ مرتبهٔ بالاتر این است که از الفاظ و اسماء و رسوم و نقوش دینی و کتاب‌ها، مفهوم صحیحی تبیین شده و در اذهان بنشیند. این حیطه مرتبهٔ ذهنی اسلام است. وجود اسلام در حد وجود مفهومی هم، انسان را نجات نمی‌دهد؛ چون ممکن است کسی اسلام‌شناس باشد و مفاهیم صحیحی هم از اسلام بداند، ولی مسیحی باشد؛ یعنی باز هم مفاهیم اسلامی تبدیل به برنامه و عملکرد برای او نشده‌اند.

3. حیطهٔ خارجی؛ زمانی دین نجات‌بخش است که به وجود عینی و خارجی محقق شود. یعنی مفاهیم صحیح، تحقق خارجی پیدا کنند. پس اول اینکه کلام دین حق باشد؛ دوم اینکه فهم صحيح و محققانه از آن پیدا شود؛ سوم اینکه الفاظ و معانی صحیح آن‌ها، محقق شده و وجود عینی پیدا کنند. یعنی اگر کلمه توحيد در دین هست، مفهوم صحیحی هم پیدا کند و محقق هم بشود. کجا محقق شود؟ در وجود ما. تحقق دین در این عالم، در وجود فرد مسلمان است. تحقق لفظ و مفهوم صلوة در وجود ما خواهد بود.

4. حیطهٔ جامعهٔ اسلامی؛ بالاترین مرتبهٔ تحقق دین، تحقق در جامعهٔ اسلامی است:

هُوَ الَّذي أَرْسَلَ‏ رَسُولَهُ‏ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.[195]

«او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين‏ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند!»

زمانی که دین ظهور جهانی پیدا کند، می‌توانیم بگوییم این جهان، اسلام است. البته چون همه معصوم نیستند همهٔ کارهای آنان دینی نیست اما همان جاهایی که به دین عمل می‌شود، همان مقدار دین محقق شده است.

 

قیام امام حسین(عليه السّلام) برای حفظ دین از نابودی کامل بود

تحقق اجتماعی دین هدف انبیاء است. حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) هم می‌خواستند مردم را به اینجا برسانند درحالی‌که جامعه به جایی رسیده بود دین دیگر حتی تحقق مفهومی هم نداشت؛ و زمانی که مفهوم صحیحی وجود نداشته باشد، تحقق آن در خارج هم تحقق صحیحی نخواهد بود. وقتی تصور غلطی از یک موضوع داشته و بخواهیم آن تصور را محقق کنیم، موضوع محقق نخواهد شد. وقتی مفهوم توحید را ندانیم، آنچه محقق می‌کنیم دیگر توحيد نخواهد بود. به همین دلیل وقتی حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) چنین انحرافی را در جامعه دیدند، گفتند دیگر به هیچ عنوان قابل‌تحمل نیست.

اگر آن شرایط ادامه پیدا می‌کرد، گام بعدی آن بود که حتی وجود اسمی و لفظی و کتبی دین را هم از بین ببرند. 

رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تمام این 4 مرحله را محقق کردند. پس از ایشان، کم‌کم جامعهٔ اسلامی را به هم زدند. پس از مدتی تحقق فردی دین را هم به هم زدند. کم‌کم مفاهیم را هم عوض کردند و گام آخر این بود که الفاظ را هم از بین ببرند تا به صورت کامل اسلام نابود شود.

چنین پروژه‌ای در دست اجرا بود؛ به همین دلیل حضرت فرمودند دیگر قابل‌تحمل نیست، وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ‏ مِثْلِ‏ يَزِيدَ؛[196] با وجود یزید، دیگر باید کلاً با اسلام خداحافظی کرد.

حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) چه کردند؟ این حادثه برای هیچ‌کس جز حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) به هیچ عنوان قابل پذيرش نبود. ما یک چیز می‌گوییم و یک چیز می‌شنویم. وقتی دستمان لای درب می‌رود، آخ می‌گوییم. همان لحظه که نمی‌گوییم خدایا شکرت. آیا همان لحظه که درد عمیق را احساس می‌کنیم، می‌گوییم خدایا تو چقدر مهربانی؟ این حرف، صِرف لفظ نیست که حضرت ابوالفضل(عليه السّلام) بگویند:

وَ اللَّهِ‏ إِنْ‏ قَطَعْتُمُ‏ يَمِينِي‏

إِنِّي أُحَامِي أَبَداً عَنْ دِينِي‏

وَ عَنْ إِمَامٍ صَادِقِ الْيَقِينِ‏

نَجْلِ النَّبِيِّ الطَّاهِرِ الْأَمِين‏

بلکه جان ایشان است که می‌گوید. جان حاکم شده و با تمام وجود می‌گویند. این که دست قطع شود و به جای آه و نفرین و آخ این‌گونه بگویند و درس حدیث ثقلین بدهند، کار هرکسی نیست. این جان چقدر گسترش پیدا کرده و نفْس چقدر سعه پیدا کرده که همهٔ حالات ظاهری، در آن عشق ذوب شده است.

 

جهاد آقا اباعبدالله(عليه السّلام) در تاریخ سابقه ندارد

حضرت اباعبدالله(عليه السّلام) در آخرین لحظات زندگی فرمودند: صبرا على بلائک تسلیما لامرک رضا بقضائک لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین.

به دو عبارت ذکر شده است. بنده متحیرم این یا غیاث المستغیثین حضرت چه داستانی دارد؟ حضرت می‌فرمایند: خداوندا به داد من برس. حتماً حضرت حاجتی دارند. چطور در حین سر بریدن حضرت می‌فرمایند صبر، رضا، تسلیم. پس استغاثه برای چیست؟ حضرت چه می‌خواهند؟ نمی‌فهمیم!

در کربلا جهادی صورت گرفته که هیچ جا در تاریخ نداریم. نهایت جهاد در آیات قرآن کریم، جهاد به اموال و نفوس است:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ‏ وَ أَنْفُسِهِمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ.[197]

«مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده‏اند، سپس هرگز شكّ و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده‏اند؛ آنها راستگويانند.»

هیچ جا تکلیف نیست که کسی با اهل‌بیتش جهاد کند. ما اصلاً جهاد با ناموس نداریم، نبوده و نخواهد بود. حضرت می‌توانستند خانوادهٔ خود را نگه دارند. کسی با خانوادهٔ ایشان که کاری نداشت. باید فکر و تأمل کرد که چرا آوردند؟ کاری که دستور آن در قرآن کریم نیست. خانواده و زن و بچه‌ها می‌ماندند و حضرت با جوانان بنی‌هاشم می‌رفتند.

جریان عاشورا، چیزی عجیب است. بعد می‌بینید که مادر حضرت عباس(عليه السّلام) نمی‌آید. این‌ها همه نکته دارد که باید در آن تأمل عمیق شود.

شاید آن یا غیاث المستغیثین، برای جریانات بعد از شهادت حضرت باشد که می‌فرمایند: خداوندا در ادامهٔ جهادی که می‌خواهد با ناموس صورت بگیرد، مرا کمک کن. حضرت سجاد(عليه السّلام) هم تمام این مراحل از خروج از مدینه تا آخر جریان عاشورا بوده‌اند. وقتی از ایشان پرسیدند کدام مرتبه سخت‌تر بود، قاعدتاً اگر ما باشیم، می‌گوییم روز عاشورا که سَر ولی خداوند بریده شده، ولی ایشان 3 بار می‌فرمایند: الشام الشام الشام.

انسـان می‌خواهد خود را به کشتن دهد، ولی ناموس او به خطر نیفتد. هر انسـان غیوری این‌گونه است حتی اگر فردی عـادی باشد، چـه

رسد به اهل‌بیت(عليهم السّلام)، آن هم چه ناموسی!

 

وَ الحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ


 

 

 

کتابنامه

 

1.    آيت نور، يادنامه عارف بالله حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى‏؛ جمعى از فضلا؛ علامه طباطبايى‏؛ مشهد مقدس؛ 1427 ق‏؛ چاپ اول.

2.    إبصار العين في أنصار الحسين علیه السلام؛ محمد بن طاهر بن حبيب تركى فضلى سماوی (م ۱۳۷۰ ق)؛ محقق: محمدجعفر طبسی؛ مرکز الدراسات الإسلامية لممثلية الولي الفقية في حرس الثورة الإسلامية ؛ قم؛ ۱۳۷۷ ش.

3.    إقبال الأعمال؛ على بن موسى بن جعفر بن طاووس ‏«سید بن طاووس» (م 664 ق)؛ دار الكتب الإسلاميه‏؛ تهران‏؛ 1409 ق‏؛ چاپ دوم.‏

4.    الأمالي؛ محمد بن على ابن بابويه، «شیخ صدوق»‏ (م 381 ق)؛ كتابچى‏؛ تهران‏؛ 1376 ش‏؛ چاپ ششم‏.

5.    امام شناسى‏؛ سيد محمد حسين حسينى طهرانى، «علامه طهرانی» (م 1416 ق)؛ علامه طباطبايى‏؛ مشهد مقدس؛ 1428 ق؛ چاپ پنجم.

6.    بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(علیهم السلام)؛ محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، ‏«علامه مجلسی ـ مجلسی دوم» (م 1110 ق)؛ محقق / مصحح: جمعى از محققان‏؛ دار إحياء التراث العربي‏؛ بيروت‏؛ 1403 ق‏؛ چاپ دوم.‏

7.    بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم‏؛ محمد بن حسن صفار (م 290 ق)‏؛ محقق / مصحح: محسن بن عباسعلى كوچه باغى‏؛ مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏؛ قم‏؛ 1404 ق‏؛ چاپ دوم‏.

8.    البلد الأمين و الدرع الحصين؛ ابراهيم بن على عاملى كفعمى (م 905 ق)؛ مؤسسة الأعلمي للمطبوعات‏؛ بيروت‏؛ 1418 ق‏؛ چاپ اول‏.

9.    تحف العقول‏ عن آل الرسولi؛ حسن بن على بن حسين بن شعبه حرانى حلبى‏ (م قرن 4 ق)؛ محقق / مصحح: على­اكبر غفارى؛ انتشارات جامعه مدرسين‏؛ قم‏؛ 1404 ق‏؛ چاپ دوم.‏

10.          تصنيف غرر الحكم و درر الكلم‏؛ عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى (م 550 ق)؛ محقق / مصحح: مصطفى درايتى‏؛ دفتر تبليغات‏؛ قم‏؛ 1366 ش‏؛ چاپ اول.

11.          تفسير بيان السعادة فى مقامات العبادة؛ حاج ملا سلطان محمد گنابادى (م 1327 ق)؛ مؤسسة الأعلمي للمطبوعات؛ بيروت؛              1408 ق؛ چاپ دوم.

12.          تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام)؛ ‏ ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى‏ (م 605 ق)؛ ‏مكتبه فقيه‏؛ قم‏؛ 1410 ق‏؛ چاپ اول.

13.          تنزيه الأنبياء عليهم السلام‏؛ على بن حسين بن موسى‏ «سید مرتضی علم الهدى» (م 436 ق)؛ دار الشريف الرضي‏؛ ايران؛ قم‏؛             1377 ش‏؛ چاپ اول.

14.          الجواهر السنية في الأحاديث القدسية (كليات حديث قدسى)؛ محمد بن حسن بن على بن محمد بن حسين‏ «شيخ حر عاملى»             (م 1104 ق)؛ مترجم: كاظمى خلخالى، زين العابدين‏؛ دهقان‏؛ تهران‏؛ 1380 ش‏؛ چاپ سوم.

15.          خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)؛ محمد بن حسين بن موسى موسوى بغدادى‏ «سید رضی»         (م 406 ق)؛ محقق / مصحح: محمد هادى امينى،؛ آستان قدس رضوى‏؛ مشهد؛ 1406 ق‏؛ چاپ اول‏.

16.          الخصال‏؛ محمد بن على ابن بابويه، «شیخ صدوق»‏ (م 381 ق)؛ محقق / مصحح: على اكبر غفارى؛ جامعه مدرسين‏؛ قم‏؛ 1362 ش‏؛ چاپ اول.‏

17.          رساله اجوبة الاستفتائات؛ سیدعلی حسینی خامنه­ای؛ پیام عدالت؛ تهران؛ 1389 ش؛ چاپ چهاردهم.

18.          روضة الواعظين و بصيرة المتعظين؛ محمد بن حسن بن على بن احمد بن على فتال نيشابورى‏ «ابن فتال» (م 508 ق)؛ رضى‏؛ ايران، قم‏؛ 1375 ش‏؛ چاپ اول‏.

19.          سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار مع تطبيق النصوص الواردة فيها على بحارالأنوار؛ شیخ عباس قمى (م 1359 ق)‏؛ اسوه‏؛ قم؛ 1414 ق؛ چاپ اول.

20.          عدة الداعي و نجاح الساعي‏؛ احمد بن محمد بن فهد اسدى حلى‏ «ابن فهد حلى» (م 841 ق)؛ محقق / مصحح: احمد موحدى قمى؛ دار الكتب الإسلامي‏؛ 1407 ق‏؛ چاپ اول.‏

21.          عيون أخبار الرضاm؛ محمد بن على ابن بابويه، «شیخ صدوق»‏ (م 381 ق)؛ محقق / مصحح: مهدى لاجوردى‏؛ نشر جهان‏؛ تهران‏؛ 1378 ق‏؛ چاپ اول.‏

22.          عيون الحكم و المواعظ؛ على بن محمد ليثى واسطى (م قرن 6)؛ محقق / مصحح: حسين حسنى بيرجندى؛ دار الحديث‏؛ قم‏؛              1376 ش‏؛ چاپ اول.

23.          الغيبة؛ محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعمانى‏ (م 360 ق‏)؛ محقق / مصحح: على­اكبر غفارى؛ صدوق‏؛ تهران‏؛ 1397 ق‏؛ چاپ اول.

24.          الكافي؛ محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى رازی (م 329 ق)‏؛ محقق / مصحح: على­اكبر غفارى، و محمد آخوندى؛ دار الكتب الإسلامية؛ تهران‏؛ 1407 ق‏؛ چاپ چهارم.

25.          كشف الغمة في معرفة الأئمة؛ على بن عيسى بن ابى الفتح اِربلى‏ (م 692 ق)؛ محقق / مصحح: هاشم رسولى محلاتى؛ بنى هاشمى‏؛ تبریز؛ 1381 ق؛ چاپ اول.

26.          كفاية الأثر في النصّ على الأئمة الإثني عشر؛ على بن محمد بن على خزاز قمى رازى‏ (م قرن 4)؛ محقق / مصحح: عبد اللطيف حسينى كوه­كمرى؛ بيدار؛ قم‏؛ 1401 ق‏.

27.          مثير الأحزان‏؛ جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله بن نما حلى‏ «ابن نما حلى» (م 841 ق)؛ محقق / مصحح: مدرسه امام مهدى عليه السلام‏؛ مدرسه امام مهدى‏ عليه السلام؛ قم‏؛ 1406 ق؛ چاپ سوم.‏

28.          مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل؛‏ حسين بن محمد تقى نورى «محدث نوری» (م 1320 ق)؛ محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏؛ مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏؛ قم‏؛ 1408 ق‏؛ چاپ اول.

29.          مشكاة الأنوار في غرر الأخبار؛ على بن حسن طبرسى (م 600 ق)؛ المكتبة الحيدرية؛ نجف‏؛ 1385 ق / 1344 ش؛ نوبت چاپ دوم.

30.          مصباح الشريعة؛ منسوب به امام ششم جعفربن محمدe؛ اعلمى‏؛ بيروت‏؛ 1400 ق‏؛ چاپ اول.‏

31.          مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد؛ محمد بن الحسن طوسى،‏ «شیخ طوسی» (م 460 ق)؛ مؤسسة فقه الشيعة؛ بيروت‏؛ 1411 ق‏؛          چاپ اول‏.

32.          مفردات ألفاظ القرآن؛ حسين بن محمد بن مفضل، «راغب اصفهانی»‏ (م 401 ق)؛ محقق / مصحح: صفوان عدنان داوودى‏؛ دار القلم - الدار الشامية؛ بيروت - دمشق‏؛ 1412 ق‏؛ چاپ اول‏.

33.          مناقب آل أبي طالب عليهم السلام؛ محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى سَرَوى‏ «ابن شهر آشوب» (م 588 ق)؛ علامه‏؛ قم‏؛      1379 ق‏؛ چاپ اول.

34.          من لا يحضره الفقيه‏؛ محمد بن على ابن بابويه، «شیخ صدوق»‏ (م 381 ق)؛ جامعه مدرسين‏؛ قم‏؛ 1404 ق‏؛ چاپ دوم.‏

35.          النهاية في غريب الحديث و الأثر؛ مبارك بن محمد بن عبدالواحد شيبانى «ابن اثير جزری» (م 606 ق)‏؛ محقق / مصحح: محمود محمد طناحى؛ موسسه مطبوعاتی اسماعيليان‏؛ قم‏؛ 1367 ش‏؛ چاپ چهارم.‏

36.          نهج البلاغة؛ محمد بن حسين بن موسى موسوى بغدادى‏ «سید رضی» (م 406 ق‏)؛ محقق / مصحح: صبحي صالح‏؛ هجرت‏؛ قم‏؛       1414 ق‏؛ چاپ اول.‏

37.          الوافي‏؛ محمد بن شاه مرتضى، «ملا محسن فيض كاشانى» (م 1091 ق‏)؛ كتابخانه امام أمير المؤمنين على عليه السلام‏؛ اصفهان‏؛          1406 ق‏؛ چاپ اول.‏


[1] مطالب ذکر شده در اول محرم الحرام 1437 (22/7/94).

[2] رباعیات ابوسعید ابوالخیر.

[3] سفينة البحار، ج‏1، ص : 199.

[4] سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 68.

[5] اولین کسی که پله‌های منبر رسول‌الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  را زیاد کرد و ارتفاع داد، معاویه بود.

[6] غزلیات مولوی، دیوان شمس.

[7] سوره مبارکه یس، آیات شریفه 1 تا 4.

[8] سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 69.

[9] عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعِبَادُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ أَرْضَى مَا يَكُونُ‏ عَنْهُمْ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّةَ اللَّهِ‏ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ يَعْلَمُوا مَكَانَهُ وَ هُمْ‏ فِي ذَلِكَ‏ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَمْ تَبْطُلْ حُجَّةُ اللَّهِ‏ جَلَّ ذِكْرُهُ‏ وَ لَا مِيثَاقُهُ‏ فَعِنْدَهَا فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَإِنَّ أَشَدَّ مَا يَكُونُ‏ غَضَبُ اللَّهِ‏ عَلَى أَعْدَائِهِ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّتَهُ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِيَاءَهُ‏ لَا يَرْتَابُونَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ يَرْتَابُونَ مَا غَيَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ لَا يَكُونُ ذَلِكَ‏ إِلَّا عَلَى رَأْسِ شِرَارِ النَّاسِ‏. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 333)

امام صادق عليه(عليه السّلام) فرمود: زمانى كه بندگان بخداى- جل ذكره- نزديكترند و خدا از ايشان بيشتر راضى است، زمانيست كه حجت خداى- عز و جل- از ميان آنها مفقود شود و آشكار نگردد و جاى او را هم ندانند و از طرفى هم بدانند كه حجت و ميثاق خداى- جل ذكره- باطل نگشته و از ميان نرفته است (فضيلت اين زمان براى بندگان از اين جهت است كه شخص امام و معجزات او را بچشم نمى‏بينند و تنها از روى تفكر و تامل در آثار و براهين بوجود او معتقد ميشوند و شبهات و وساوس شياطين جن و انس هم در آن زمان بسيار است) در آن حال در هر صبح و شام بانتظار فرج باشيد (و با اين عمل غم و اندوه را از خود بزدائيد و چون وقت ظهور معلوم نيست، هميشه احتمال آن ميرود، و اميد و نشاط شما را زنده نگه مى‏دارد، از رحمت خدا مأيوس نباشيد) زيرا سخت‏ترين موقع خشم خدا بر دشمنانش زمانيست كه، حجت او از ميان بندگانش مفقود باشد و آشكار نشود، و خدا مى‏داند كه اوليائش (در زمان غيبت امام هم) شك نمى‏كنند و اگر ميدانست شك مى‏كنند، چشم بهم زدنى حجت خود را از ايشان نهان نمى‏داشت، و ظهور امام جز بر سر بدترين مردم نباشد (يعنى براى از بين بردن آنها و جايگزينى عدل و داد است. يا آنكه غضب خدا در زمان غيبت مخصوص مردم بد است ولى نسبت بمؤمنين رحمت و ثوابست). (أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج‏2، ص: 128)

[10] سوره مبارکه حج، آیه شریفه 77.

[11] سوره مبارکه حج، آیه شریفه 78.

[12] این ممکن است که سالکان راه خداوند در سلوک مستقیم باشند و مکاشفاتی هم داشته باشند؛ اما معمولاً کسانی که از توجه به مسیر اصلیِ سلوک که رسیدن به خداوند است منحرف می‌شوند، به مشاهدات مشغول می‌شوند. یعنی در اثنای سیر جدیت در هدف اصلی را فراموش کرده و با مشغول شدن به حواشی و مکاشفات، از سرعت سیر آن‌ها به سمت خداوند کاسته می‌شود. مانند فردی که در این دنیا مشغول امور دنیوی شده و غافل از مسیر الهی است.

[13] آیت نور، ص: 198.

[14] سوره مبارکه شوریٰ، آیه شریفه 23.

[15] سوره مبارکه سبأ، آیه شریفه 47.

[16] غزلیات حافظ شیرازی.

[17] غزلیات صائب تبریزی.

[18] دوبیتی­های بابا طاهر.

[19] عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 276.

[20] مطالب ذکر شده در دوم محرم الحرام 1437 (23/7/94).

[21] سوره مبارکه غافر، آیه شریفه 45.

[22] سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 82.

[23] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 90.

[24] خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، ص: 112.

[25] سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 7.

[26] سوره مبارکه ص، آیه شریفه 45.

[27] تحف العقول، ص: 430.

[28] در روایت دیگری آقا رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  می‌فرمایند: أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌ‏ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا. (الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 526)

[29] الوافي، ج‏1، ص: 408.

[30] شطحیات یعنی حرف‌های عجیب‌وغریب و غیرمتعارف.

[31] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏99، ص: 109.

[32] امام شناسی، ج3، ص: 34.

[33] فیلم هیچ هنری ندارد جز اینکه قوهٔ خیال انسان را پرورش داده و قوهٔ عقل را بشکند و سرکوب کند نه اینکه تنها تضعیف کند.

[34] غزلیات حافظ شیرازی.

[35] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 526.

[36] برخى گفته‏اند آن شخص ابوذر غفارى يا عثمان بن مظعون بود.

[37] نهج البلاغة / ترجمه دشتى، ص: 699.

[38] مطالب ذکر شده در سوم محرم الحرام 1437 (24/7/94).

[39] سوره مبارکه واقعه، آیات شریفه 58 و 59.

[40] اشاره به آیه شریفه 35، سوره مبارکه نور.

[41] سوره مبارکه طه، آیه شریفه 50.

[42] سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 87.

[43] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 156.

[44] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 69.

[45] تحف العقول، النص، ص: 362.

[46] سوره مبارکه مریم، آیه شریفه 10.

[47] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 116

[48] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: كَفَى بِالْمَرْءِ خِزْياً أَنْ يَلْبَسَ ثَوْباً يَشْهَرُهُ‏ أَوْ يَرْكَبَ دَابَّةً تَشْهَرُهُ. عَنِ الْحُسَيْنِ(عليه السّلام) قَالَ: مَنْ لَبِسَ ثَوْباً يَشْهَرُهُ كَسَاهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثَوْباً مِنَ النَّارِ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏6، ص: 445)

قال ابن الأثير في معنى ثوب‏ الشهرة: «الشهرة: ظهور الشي‏ء في شنعة حتّى‏يَشْهَره الناس» (النهاية، ج 2، ص 515، شهر).

سؤال 1361: معیار لباس شهرت چیست؟ جواب: لباس شهرت لباسی است که پوشيدن آن برای شخص، به خاطر رنگ يا کيفيت دوخت يا مندرس بودن آن و علل ديگر مناسب نيست، به‌طوری که اگر آن را در برابر مردم بپوشد توجه آنان را به خود جلب نموده و انگشت نما می‏شود. (اجوبة الاستفتائات، آیت‌الله العظمی سیدعلی خامنه‌ای(مد ظله العالی)، ص: 301)

[49] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 26.

[50] من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص: 114.

[51] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الرَّجُلِ يَلْبَسُ الثَّوْبَ‏ الْجَدِيدَ قَالَ يَقُولُ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ ثَوْبَ يُمْنٍ وَ تُقًى وَ بَرَكَةٍ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ حُسْنَ عِبَادَتِكَ‏ وَ عَمَلًا بِطَاعَتِكَ وَ أَدَاءَ شُكْرِ نِعْمَتِكَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كَسَانِي مَا أُوَارِي بِهِ عَوْرَتِي وَ أَتَجَمَّلُ بِهِ فِي النَّاسِ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏6، ص: 458)

[52] البلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص: 83.

[53] سوره مبارکه حدید، آیه شریفه 3.

[54] سوره مبارکه تغابن، آیه شریفه 3.

[55] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 156.

[56] سوره مبارکه نجم، آیه شریفه 42.

[57] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 285.

[58] تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 232.

[59] مصباح الشريعة، ص: 13.

[60] سوره مبارکه مؤمنون، آیه شریفه 53.

[61] خصائص الأئمة عليهم السلام (خصائص أمير المؤمنين عليه السلام)، ص: 124.

[62] مطالب ذکر شده در چهارم محرم الحرام 1437 (25/7/94).

[63] اصطلاح گوهر و صدف؛ یعنی جدا کردن آنچه قسمت اصلی دین است و آنچه از متغیرهای دین محسوب می‌شود.

[64] در مباحث علت و معلول، علت‌های بیرونی یک شیء یا به تعبیری محرک‌های شیء تقسیم می‌شوند به علت فاعلی و علت غایی. خود علت غایی هم تقسیم می‌شود به غایت فعل و غایت فاعل. مثلاً در ساختن یک منبر توسط یک نجار، علت فاعلی را نجار می‌دانیم (البته با تسامحی که در دقت مثال وجود دارد). علت غاییِ فعل، تکمیل منبر و نشستن افراد بر آن پس از ساخت است. علت غاییِ فاعل (نجار) می‌تواند کسب درآمد یا کسب ثواب و رضای خداوند باشد؛ یعنی همان انگیزۀ نجار.

[65] نوشته رابرت هیوم، ترجمه عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، اول: 1369.

[66] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 303.

[67] کتاب‌های مقدس، قرآن و علوم، بوکای، موریس؛ مترجم: نورمحمدی، محمود، قزوین، سایه گستر، اول: 87.

[68] سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 90.

[69] سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 92.

[70] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 87.

[71] کتاب‌های دیگری نیز در این زمینه وجود دارد از جمله: [1] قرآن و کتاب‌های دیگر آسمانی، هاشمی‌نژاد، سید عبدالکریم، مشهد، کنکاش دانش، اول: 85.؛ [2] نگرشی دیگر به قرآن، نخاولی، مهدی، مؤسسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، اول: 93.

[72] الوافي، ج‏4، ص: 166.

[73] سوره مبارکه إسراء، آیه شریفه 72.

[74] سوره مبارکه غاشیه، آیه شریفه 7.

[75] روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة)، ج‏2، ص: 282.

[76] مطالب ذکر شده در پنجم محرم الحرام 1437 (26/7/94).

[77] سوره مبارکه تحریم، آیه شریفه 6.

[78] سوره مبارکه صافات، آیه شریفه 164.

[79] روایت فطرس ملک این‌گونه نقل شده است: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السّلام) قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَرَضَ وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَبِلَهَا الْمَلَائِكَةُ وَ أَبَاهَا مَلَكٌ يُقَالُ لها [لَهُ‏] فُطْرُسُ فَكَسَرَ اللَّهُ جَنَاحَهُ فَلَمَّا وُلِدَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ(عليه السّلام) بَعَثَ اللَّهُ جَبْرَئِيلَ فِي سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ إِلَى مُحَمَّدٍ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  يُهَنِّئُهُمْ بِوِلَادَتِهِ فَمَرَّ بِفُطْرُسَ فَقَالَ لَهُ فُطْرُسُ يَا جَبْرَئِيلُ إِلَى أَيْنَ تَذْهَبُ قَالَ بَعَثَنِي اللَّهُ مُحَمَّداً يُهَنِّئُهُمْ بِمَوْلُودٍ وُلِدَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَقَالَ لَهُ فُطْرُسُ احْمِلْنِي مَعَكَ وَ سَلْ مُحَمَّداً يَدْعُو لِي فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ ارْكَبْ جَنَاحِي فَرَكِبَ جَنَاحَهُ فَأَتَى مُحَمَّداً(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  فَدَخَلَ عَلَيْهِ وَ هَنَّأَهُ فَقَالَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  إِنَّ فُطْرُسَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ أُخُوَّةٌ وَ سَأَلَنِي أَنْ أَسْأَلَكَ أَنْ تَدْعُوَ اللَّهَ لَهُ أَنْ يَرُدَّ عَلَيْهِ جَنَاحَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  لِفُطْرُسَ أَ تَفْعَلُ قَالَ نَعَمْ فَعَرَضَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السّلام) فَقَبِلَهَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  شَأْنَكَ بِالْمَهْدِ فَتَمَسَّحْ بِهِ وَ تَمَرَّغْ فِيهِ قَالَ فَمَضَى فُطْرُسُ فَمَشَى إِلَى مَهْدِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ رَسُولُ اللَّهِ يَدْعُو لَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ فَنَظَرْتُ إِلَى رِيشِهِ وَ إِنَّهُ لَيَطْلَعُ وَ يَجْرِي مِنْهُ الدَّمُ وَ يَطُولُ حَتَّى لَحِقَ بِجَنَاحِهِ الْآخَرِ وَ عَرَجَ مَعَ جَبْرَئِيلَ إِلَى السَّمَاءِ وَ صَارَ إِلَى مَوْضِعِهِ. (بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 68)

[80] سوره مبارکه إسراء، آیه شریفه 72.

[81] البته در تاریخ ادیان بدست آمده از کتب مقدس یا قرآن ذکر از انبیای الهی فراوان است؛ اما در تاریخ بشری به دنبال حذف نام آنها بوده‌اند.

[82] سوره مبارکه صافات، آیه شریفه 97 و 98.

[83] سوره مبارکه صافات، آیه شریفه 108 و 109.

[84] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 78.

[85] مطالب ذکر شده در ششم محرم الحرام 1437 (27/7/94).

[86] سوره مبارکه قصص، آیه شریفه 7.

[87] سوره مبارکه کهف، آیه شریفه 22.

[88] درست است که آیه پاسخ صریح و واضحی نمی‌دهد، ولی به صورت ضمنی اشاره دارد که 7 نفر بودند؛ چون وقتی 3 و 5 را ذکر می‌کند می‌فرماید این‌ها تخمین و تیر در تاریکی انداختن است. اما وقتی 7 را ذکر می‌کند، سکوت می‌کند که این نشان می‌دهد تیری در تاریکی نیست.

[89] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 160.

[90] سوره مبارکه مدثر، آیه شریفه 30 و 31.

[91] سوره مبارکه طه، آیه شریفه 114.

[92] فَإنّهُ لَوْ عَبَداللهَ عَبْدٌ سَبْعينَ خَريفاً تحتَ الميزاب قائماً ليلهُ، صائماً نهارُه، وَ لَمْ يکُنْ لَهُ ولايةُ علي‌بن‌ابي‌طالب(عليه السّلام) لَأکَبَّهُ اللهُ عَلَي مِنْخَريهِ فِي النّار؛ «اگر بنده‌ای خدای را هفتاد سال زير ناودان کعبه عبادت کند درحالی‌که شب‌ها به نماز ايستاده و روزها روزه‌دار است و ولايت علی‌بن‌ابی‌طالب(عليه السّلام) را نداشته باشد، از بينی او را در آتش می‌اندازند.» (تفسير بيان السعادة في مقامات العبادة، ج‏4، ص: 228)

[93] تحف العقول، ص: 362.

[94] مباحثی که استاد معظم(مد ظله العالی) در دهۀ اول محرم سال‌های 1392 و 1393 مطرح فرموده‌اند.

[95] قبلاً تذکر داده‌ایم که دین‌شناسی در غرب، یکی از علوم تجربی است.

[96] روز جهانی پیشگیری از خودکشی که همه ساله در ۱۰ سپتامبر و در سراسر جهان برگزار می‌شود، برای افزایش آگاهی عمومی نسبت به خودکشی و پیشگیری از آن در نظر گرفته شده‌است.

[97] در انتهای این جلسه برخی آمارها را ارائه خواهیم کرد.

[98] سوره مبارکه طه، آیه شریفه 7.

[99] کلینتون ریچارد داوکینز، رفتارشناس و زیست‌شناس فرگشتی اهل بریتانیا است. او یکی از خداناباوران مشهور امروزه بوده و به دلیل نقد دین و دین گرایی شهرت دارد.

[100] مطالب ذکر شده در هفتم محرم الحرام 1437 (28/7/94).

[101] مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص، ص: 251.

[102] سوره مبارکه إسراء، آیه شریفه 21.

[103] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 54.

[104] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 392.

[105] ترجمه نامه 31 نهج‌البلاغه، استاد دشتی.

[106] تَمیم بن اوس بن خارجهٔ داری، مشهور به تَمیمِ داری (درگذشته ۴۰ق( از صحابه و پیشگام در فرهنگ قصه‌گویی در تاریخ اسلام. تمیم از مسیحیانی بود که در سنة الوفود اسلام آورد و تا پایان خلافت خلفای سه‌گانه در مدینه ماند و پس از آن به فلسطین رفت. تمیم نزد خلفای سه‌گانه به‌ویژه خلیفه دوم جایگاه ویژه‌ای داشت؛ نخستین کسی بود که با اجازه عمر بن خطاب در مسجد پیامبر برای مسلمانان قصه می‌گفت. اهل سنت تمیم را از زاهدان صحابه پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  می‌دانند؛ اما برخی از محققان شیعی بر این باورند او از نخستین کسانی بود که اسرائیلیات را وارد فرهنگ اسلامی کردند. همچنین نیامدن نام وی در شمار اصحاب علی بن ابی‌طالب(عليه السّلام) و رفتن او به شام پس از ماجرای قتل عثمان را نشان از انحراف او از امام علی(عليه السّلام) دانسته‌اند.

[107] کَعْبُ الاَحْبار (درگذشت ۳۲ یا ۳۴ق) از عالمان یهودی که در زمان خلافت شیخین مسلمان شد. کعب الاحبار از افراد مورد اطمینان خلیفه دوم بود و بسیاری از اسرائیلیات را در میان مسلمانان رواج داد. صحابه پیامبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  دیدگاه‌ها و رفتارهای متفاوتی نسبت به او داشته‌اند ولی امام باقر(عليه السّلام) او را دروغگو دانسته‌اند. هیچ یک از کتب اربعه شیعه از او حدیثی را نقل نکرده‌اند.

[108] نگاه به داخل خانۀ دیگران حتی اگر درب باز باشد حرام است.

[109] سوره مبارکه ص، آیه شریفه 23.

[110] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 156.

[111] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏1، ص: 193.

[112] تنزیه الانبیاء، ص: 92

[113] حدّ قذف محصنة و محصن 80 ضربه است. یعنی اگر به کسی که پاکدامن است تهمت زنا بزنند، تهمت زنندگان 80 ضربه تازیانه می‌خورند.

[114] سیف بن عمر التمیمی از مورخان اوایل اسلام است. تقریباً از زندگی او به جز اینکه در کوفه زندگی می‌کرده و از طایفهٔ عصید و بخش عمر از قبیلهٔ تمیم بود چیز دیگری در دسترس نیست. اهمیت او به دلیل کتابش «کتاب الفتوح الکبیر و الردّة» است که منبع اصلی محمد جریر طبری برای تاریخ جنگ‌های رده است. او همچنین منبع اصلی طبری در شرح فعالیت‌های عبدالله بن سبا بر ضد عثمان است. صحت اخبار او همیشه مورد تردید حدیث‌شناسان بوده‌است: برخی او را زندیق خوانده‌اند و برخی گفته‌اند که او جعلیات را به راویان معتبر منسوب می‌کرد. مورخان جدید هم این تردیدها را تائید کرده‌اند و تناقضات غیرممکن تاریخ او را با تواریخ ابن اسحاق و واقدی تائید کرده‌اند.

[115] سوره مبارکه الرحمن، آیات شریفه 1- 3.

[116] سوره مبارکه مائده، آیات شریفه 28 و 29.

[117] اشاره به آیه شریفه 58، سوره مبارکه یوسف.

[118] الغيبة( للنعماني)، النص، ص: 141.

[119] مطالب ذکر شده در هشتم محرم الحرام 1437 (29/7/94).

[120] تورات، سفر پیدایش، ص: 2.

[121] «قَالَ مِطْرَفُ بْنُ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ وَفَدْتُ مَعَ أَبِي الْمُغِيرَةِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ كَانَ أَبِي يَأْتِيهِ فَيَتَحَدَّثُ مَعَهُ ثُمَّ يَنْصَرِفُ إِلَيَّ فَيَذْكُرُ مُعَاوِيَةَ وَ يَذْكُرُ عَقْلَهُ وَ يُعْجِبُ بِمَا يَرَى مِنْهُ إِذْ جَاءَ ذَاتَ لَيْلَةٍ فَأَمْسَكَ عَنِ الْعَشَاءِ وَ رَأَيْتُهُ مُغْتَمّاً مُنْذُ اللَّيْلَةِ فَانْتَظَرْتُهُ سَاعَةً وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ لِشَيْ‏ءٍ قَدْ حَدَثَ فِينَا وَ فِي عِلْمِنَا فَقُلْتُ مَا لِي أَرَاكَ مُغْتَمّاً مُنْذُ اللَّيْلَةِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ جِئْتُ‏ مِنْ‏ عِنْدِ أَخْبَثِ‏ النَّاسِ‏ قُلْتُ وَ مَا ذَاكَ قَالَ قُلْتُ لَهُ وَ قَدْ خَلَوْتُ بِهِ إِنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ سِنّاً يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَلَوْ أَظْهَرْتَ عَدْلًا وَ بَسَطْتَ خَيْراً فَإِنَّكَ قَدْ كَبِرْتَ وَ لَوْ نَظَرْتَ إِلَى إِخْوَتِكَ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَوَصَلْتَ أَرْحَامَهُمْ فَوَ اللَّهِ مَا عِنْدَهُمُ الْيَوْمَ شَيْ‏ءٌ تَخَافُهُ فَقَالَ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ مَلَكَ أَخُو تَيْمٍ فَعَدَلَ وَ فَعَلَ مَا فَعَلَ فَوَ اللَّهِ مَا عَدَا أَنْ هَلَكَ فَهَلَكَ ذِكْرُهُ إِلَّا أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ أَبُو بَكْرٍ ثُمَّ مَلَكَ أَخُو بَنِي عَدِيٍّ فَاجْتَهَدَ وَ شَمَّرَ عَشْرَ سِنِينَ فَوَ اللَّهِ مَا عَدَا أَنْ هَلَكَ فَهَلَكَ ذِكْرُهُ إِلَّا أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ عُمَرُ ثُمَّ مَلَكَ عُثْمَانُ فَمَلَكَ رَجُلٌ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ فِي مِثْلِ نَسَبِهِ وَ فَعَلَ مَا فَعَلَ وَ عُمِلَ بِهِ مَا عُمِلَ فَوَ اللَّهِ مَا عَدَا أَنْ هَلَكَ فَهَلَكَ ذِكْرُهُ وَ ذِكْرُ مَا فُعِلَ بِهِ وَ إِنَّ أَخَا بَنِي هَاشِمٍ يُصَاحُ بِهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَأَيُّ عَمَلٍ يَبْقَى بَعْدَ هَذَا لَا أُمَّ لَكَ لَا وَ اللَّهِ إِلَّا دَفْناً دَفْناً.» (كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 418).

[122] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏32، ص: 34

[123] سوره مبارکه مؤمنون، آیه شریفه 44.

[124] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 393.

[125] ترجمه نامه 31 نهج‌البلاغه، استاد دشتی.

[126] مجموعة ورام، ج‏2، ص: 105؛ نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 404.

[127] سوره مبارکه یونس، آیه شریفه 24.

[128] سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 96.

[129] سوره مبارکه سبأ، آیه شریفه 46.

[130] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 184.

[131] سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 50.

[132] سوره مبارکه روم، آیه شریفه 30.

[133] سوره مبارکه یس، آیه شریفه 68.

[134] راه‌های دیگری هم در اثبات ضرورت دین وجود دارد مانند بحث اجتماع انسانی که همه را در سرفصل ضرورت دین گفتگو خواهیم کرد.

[135] سوره مبارکه زمر، آیه شریفه 18.

[136] مطالب ذکر شده در نهم محرم الحرام 1437 (30/7/94).

[137] سوره مبارکه انعام، آیه شریفه 54.

[138] سوره مبارکه انبیاء، آیه شریفه 27.

[139] بخشی از زیارت جامعه کبیره، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 273.

[140] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص: 776.

[141] سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه 172.

[142] إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 201.

[143] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 63.

[144] سوره مبارکه حج، آیه شریفه 74.

[145] سوره مبارکه آل‌عمران، آیه شریفه 179.

[146] در مباحثی که نظر دین دربارۀ انسان و هستی بیان می‌شود، منظور استاد معظم(مد ظله العالی) از دین، دین اسلام و معارف حقیقی بدست آمده از قرآن و اهل‌بیت‰ است.

[147] سوره مبارکه تکویر، آیه شریفه 5.

[148] اما اینکه در قیامت، حیوانات با ما چه فرقی دارند، بحث مفصلی دارد؛ اما قطعاً حشر دارند و نمی‌شود حشر نداشته باشند.

[149] سوره مبارکه نازعات، آیه شریفه 33.

[150] سوره مبارکه طه، آیه شریفه 54.

[151] سوره مبارکه حجر، آیه شریفه 3.

[152] سوره مبارکه محمد، آیه شریفه 12.

[153] مطالب ذکر شده در دهم محرم الحرام 1437 (1/8/94).

[154] عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 332.

[155] منظور از رشد کودک بر مبنای فطرت، طی کردن طریق توحید و عبودیت خداوند است: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  كُلُ‏ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى‏ الْفِطْرَةِ يَعْنِي الْمَعْرِفَةَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ كَذَلِكَ قَوْلُهُ «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ‏ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (سوره مبارکه لقمان، آیه شریفه 25). الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 13.

[156] سوره مبارکه تحریم، آیه شریفه 6.

[157] سوره مبارکه روم، آیه شریفه 30.

[158] دين‏ الدال و الياء و النون أصلٌ واحد إليه يرجع فروعُه كلُّها. و هو جنسٌ من الانقياد و الذُّل. فالدِّين: الطاعة، يقال‏ دان‏ له‏ يَدِين دِيناً، إذا أصْحَبَ و انقاد و طَاعَ. و قومٌ‏ دِينٌ، أى مُطِيعون منقادون. (معجم المقاييس اللغة، ج‏2، ص: 319)؛ و الدِّينُ يقال للطاعة و الجزاء، و استعير للشريعة، و الدِّينُ كالملّة، لكنّه يقال اعتبارا بالطاعة و الانقياد للشريعة، قال: «إِنَ‏ الدِّينَ‏ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» (سوره مبارکه آل‌عمران، آیه شریفه 19). (مفردات ألفاظ القرآن، ص: 323).

[159] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 70- 72.

[160] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 73- 76.

[161] گرچه هر دو مشرک بودند، ولی فرعون زمان حضرت موسی(عليه السّلام) هم مشرک و هم ظالم و قسی القلب بود، ولی فرعون زمان حضرت یوسف(عليه السّلام) مقداری حق‌پذیری داشت. به همین دلیل حضرت یوسف(عليه السّلام) را به کار می‌گیرد و به او احترام می‌گذارد. حضرت یوسف(عليه السّلام) و بنی‌اسرائیل در آن زمان محترم می‌شوند. با اینکه زنان دربار و زنان وزرا و بزرگان به محاکمه کشیده شدند، اما حق را به یوسف داد. لذا قرآن کلاً برای او کلمهٔ مَلِک را به کار می‌برد و هیچ کجا برای او کلمهٔ فرعون به کار نرفته است. چقدر قرآن لطیف است. اگر کسی مقداری تغییر مثبت داشته باشد، به همان میزان از او به نیکی یاد می‌کند. حق به هر میزان، هرچقدر، از جانب هرکسی که باشد. چون در کلمهٔ فرعون، تبختر، غرور، تکبر و شیطنت لحاظ شده است. ما هم وقتی یک نفر خیلی طغیان‌گر است، می‌گوییم مثل فرعون است و فرعونیت و تفرعن دارد.

[162] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 29.

[163] سوره مبارکه حمد، آیه شریفه 4.

[164] سوره مبارکه فاطر، آیه شریفه 28.

[165] سوره مبارکه طه، آیه شریفه 108.

[166] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص: 56.

[167] فردی که اولین بار کتابهایی در این زمینه نوشت و عرفان ساحلی را تقریر کرده ، 13 کتاب در این زمینه دارد و متأسفانه همۀ آن‌ها به زبان فارسی ترجمه شده می‌گوید: آن جا با یک دُن خوان سرخپوست آشنا شدم که مرشد و مراد من شد و او مرا با گیاهان اقتدار آشنا کرد. اسم گیاهان مواد مخدر را گیاهان اقتدار گذاشته است. می‌گوید: چون هر اتفاقی می‌افتد در درون شماست، خوشبخت کسی است که در درون خودش احساس خوشبختی می‌کند. این گیاهان به شما از درون احساس قدرت می‌دهد و فکر می‌کنید دارید در آسمان‌ها پرواز می‌کنید. بنابراین شما را از ساحت ظاهری هستی که پر از اضطراب و دغدغه و مشکلات و گرفتاری‌ها است، عبور داده و به یک ساحت باطنی می‌برد و قدرت می‌دهد. این افراد برای مواد مخدر فلسفه می‌بافند.

فراموش نکنیم مواد مخدر را چه کسانی تولید کردند. بزرگترین دانشمندان فارماکولوژیست و بیوشیمیست و نخبگان بشری. این‌طور نیست که یک نفر همین طور دو تا ماده را با هم قاطی کند. چه کسانی توزیع کردند؟ بزرگترین نخبگان بشری از حیث قدرت فکری. اینطور نیست که یک دفعه مواد مخدر به بازار بیاید. اینطور نیست که معتادان بگویند: چند هزار سال از تمدن بشری می‌گذرد، ببینید ما چقدر عقب افتاده‌ایم که بیشتر از یک مواد مخدر نداریم و آن هم تریاک است. خواب‌نما نشدند که یک دفعه این همه مواد مخدر متنوع تولید و استفاده می‌شود. قبلاً برای آن فلسفه می‌بافند و اول جای آن را در اذهان باز می‌کنند و بعد در بازار استفاده می‌شود. فردی از هم دوره‌ه‌ای‌های ما در دبیرستان که می‌گفت دنبال عرفان است، به خاطر خواندن کتابهای کارلوس کاستاندا، برای اینکه به اقتدار برسد، رسماً معتاد شد.

[168] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 257.

[169] سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه 40.

[170] سوره مبارکه کهف، آیه شریفه 110.

[171] سوره مبارکه بلد، آیه شریفه 11.

[172] الجواهر السنية في الأحاديث القدسية (كليات حديث قدسى)، ص: 710.

[173] سوره مبارکه مطففین، آیه شریفه 1.

[174] این آیه چقدر لطیف است: الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ. «آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى‏كنند، حق خود را بطور كامل مى‏گيرند.» وَ إِذا كالُوهُمْ‏ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ. «امّا هنگامى كه مى‏خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند، كم مى‏گذارند!» (سوره مبارکه مطففین، آیه شریفه 2 و 3).

آیه نمی‌فرماید: «و إذا کالُوا لَهُم»؛ یعنی وقتی کم‌فروشان می‌خواهند به مردم چیزی بدهند و برای آنها وزن کنند، کم می‌گذارند و بجای یک کیلو، 900 گرم می‌گذارند. بلکه می‌فرماید خود مردم را کم وزن می‌کنند. اصلاً کم فروش، به مخاطب خود نگاه انسانی ندارد و مردم را انسان نگاه نمی‌کند. مخاطبش را پست‌تر از شخصیت انسانی نگاه می‌کنند.

[175] سوره مبارکه حج، آیه شریفه 74.

[176] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 556.

[177] نهج البلاغة (ترجمه دشتى)، ص: 739، حكمت 456.

[178] مطالب ذکر شده در یازدهم محرم الحرام 1437 (2/8/94).

[179] مستدرک الوسائل، ج11، ص: 78.

[180] سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 126.

[181] سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 127.

[182] سوره مبارکه نحل، آیه شریفه 128.

[183] در جنگ جَمَل سربازی به امام علی‏(عليه السّلام) نزدیک شد و گفت: آیا شما می‏گویید خدا یکی است؟ فرماندهانِ امام رو به سرباز کردند و گفتند: مگر نمی‏بینی که در میدان جنگ قرار داریم؟ این چه حرفی است که می‏زنی؟ اما حضرت امیرالمؤمنین‏(عليه السّلام) فرمودند او را به حال خود بگذارند: «او را رها کنید، آنچه را او می‏پرسد همان چیزی است که ما از مردم می‏خواهیم»؛ یعنی باید توحید الهی مورد بحث قرار گیرد و مردم موحّد باشند تا فتنه انگیزی نکنند. آنگاه سرباز را طلبیدند و فرمودند: سؤال خود را تکرار کن. سپس پاسخ‏های دقیق عقیدتی را مطرح و سرباز را قانع کردند. (ترجمه خصال شیخ صدوق، ج1، ص: 62)

[184] سوره مبارکه حج، آیه شریفه 19.

[185] سوره مبارکه الرحمن، آیه شریفه 13.

[186] سوره مبارکه رعد، آیه شریفه 17.

[187] به عنوان نمونه: [1] مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ سَمِعْتُ‏ الرِّضَا(عليه السّلام) يَقُولُ: صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 11)

[2] مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ قَالَ سَمِعْتُ‏ أَبَا جَعْفَرٍ(عليه السّلام) يَقُولُ: رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا الْعِلْمَ قَالَ قُلْتُ وَ مَا إِحْيَاؤُهُ قَالَ أَنْ يُذَاكِرَ بِهِ أَهْلَ الدِّينِ وَ أَهْلَ الْوَرَعِ. (الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 41)

[188] به عنوان نمونه: وَ مِن كَلامٍ لَه(عليه السّلام) كانَ كَثيراً ما يُنادي بِه أصحابَه: تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ وَ أَقِلُّوا الْعُرْجَةَ [الْعَرْجَةَ] عَلَى الدُّنْيَا وَ انْقَلِبُوا بِصَالِحِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ مِنَ الزَّادِ فَإِنَّ أَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَئُوداً وَ مَنَازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً لَا بُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَيْهَا وَ الْوُقُوفِ عِنْدَهَا. وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَلَاحِظَ الْمَنِيَّةِ نَحْوَكُمْ [دَائِبَةٌ] دَانِيَةٌ وَ كَأَنَّكُمْ بِمَخَالِبِهَا وَ قَدْ نَشِبَتْ فِيكُمْ وَ قَدْ دَهَمَتْكُمْ فِيهَا مُفْظِعَاتُ الْأُمُورِ وَ [مُضْلِعَاتُ‏] مُعْضِلَاتُ الْمَحْذُورِ. فَقَطِّعُوا عَلَائِقَ الدُّنْيَا وَ اسْتَظْهِرُوا بِزَادِ التَّقْوَى. (نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 321)

(همواره امام(عليه السّلام) ياران خود را اينگونه پند مى‏داد): آماده حركت شويد، خدا شما را بيامرزد كه بانگ كوچ را سر داديد. وابستگى به زندگى دنيا را كم كنيد، و با زاد و توشه نيكو به سوى آخرت باز گرديد، كه پيشاپيش شما گردنه‏اى سخت و دشوار، و منزلگاه‏هايى ترسناك وجود دارد، كه بايد در آنجاها فرود آييد، و توقّف كنيد. آگاه باشيد! كه فاصله نگاه‏هاى مرگ بر شما كوتاه، و گويا چنگال‏هايش را در جان شما فرو برده است. كارهاى دشوار دنيا مرگ را از يادتان برده، و بلاهاى طاقت فرسا آن را از شما پنهان داشته است، پس پيوندهاى خود را با دنيا قطع كنيد، و از پرهيزكارى كمك بگيريد. (نهج البلاغة / ترجمه دشتى، ص: 427، ترجمه خطبه 204)

[189] سوره مبارکه انفال، آیه شریفه 17.

[190] إبصار العین فی أحوال أنصار الحسین، ص: 30.

[191] سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 18.

[192] سوره مبارکه شوریٰ، آیه شریفه 52.

[193] سوره مبارکه کافرون، آیه شریفه 6.

[194] كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 15.

[195] سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 33.

[196] مثير الأحزان، ص: 25.

[197] سوره مبارکه حجرات، آیه شریفه 15.




فایل(های) صوتی دین شناسی 1

مدت زمان0:44:50 حجم فایل10.7 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:43:45 حجم فایل10.4 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:48:46 حجم فایل11.6 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:45:31 حجم فایل10.9 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:46:46 حجم فایل11.2 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:52:08 حجم فایل12.4 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:49:52 حجم فایل11.9 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:55:18 حجم فایل13.2 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان1:03:48 حجم فایل15.2 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان1:04:05 حجم فایل15.4 مگابایت دانلود فایل صوتی
مدت زمان0:56:51 حجم فایل13.6 مگابایت دانلود فایل صوتی