تفسیر سورۀ ضحی

تفسیر-سورۀ-ضحی
جلوه ملکوتی و معرفت نورانیت رسول‏الله صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم در کالبد دنیایی

بسم الل‍ه الرّحمن الرّحیم




تفسیر سوره مبارکۀ ضحی

حجةالاسلام‏ والمسلمین شیخ مهدی‏ نخاولی[1]





چکیده: این متن به شرح و تفسیر سوره مبارکه ضحی و ارزیابی پاره‌ای از تفسیرهای رایج پیرامون آن اختصاص یافته است. ابتدا به بیان و ارزیابی شأن ‏نزول‌های رایج پیرامون آیات این سوره پرداخته و به عدم تناسب و تطابق آنها با شأن رسول‏اکرم صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم اشاره شده است. در تفسیر آیات این سوره خصوصاً در برخی تفاسیر عامّه، تسامحی صورت پذیرفته که این تسامحِ تفسیری در تبیین عبارت‌هایی مانند: «یتیم، ودّعک، فترضی و عائلاً» پیگیری گردیده است.

بنابراین برای درک صحیح و جامع فرازهای این سوره، باید آن‏را با توجه به عظمت شأن و جایگاه پیامبر‏اکرم تفسیر نمود. از جمله جلوه ملکوتی و معرفت نورانیت رسول‏الله صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم در کالبد دنیایی خود می‌باشد که همین جلوه درخشان نیز، تنها بخشی از ظرفیت وجودی حضرت را نشان می‏دهد؛ چرا که دنیا ظرفیت ارائه جلوه‌ای بیش از آن‏را ندارد.

کلیدواژه: تفسیر، سوره الضحی، ولایت، اهل بیت، شفاعت‏کبری، عصمت‏کبری، مقام رسول‏الله در عالم هستی.


مقدمه:

 این وجیزه به شرح و تفسیر سوره مبارکه ضحی می‏پردازد. این سوره از سوره‏های اختصاصی در مورد عظمت و شخصیت رسول‏اکرم صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم و معرفی ایشان است. ضمناً به بررسی و نقد تفسیرهای ارایه‌شده از سوی برخی مفسران اسلامی پرداخته است.

 علت آغاز این سوره با قسمی به روشنایی حداکثری روز در کنار ظلمت فراگیر و گسترده شب، و همچنین تناسب این سوگندها با آیات پس از آن که به برخی از الطاف خداوند نسبت به پیامبرش می‏پردازد، و نیز علت رجحان آخرت برای شخص رسول‏اکرم صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم ، از جمله پرسش‌هایی است که مورد بررسی واقع شده، تا جایگاه و عظمت پیامبر بیشتر تبیین گردد.

ضرورت بحث:

چون یکی از بهترین راه‏های شناخت اهل‏بیت، توصیف خداوند از این شخصیت‏ها در قرآن است، و از طرفی عدم توجه به شأن و جایگاه رسول‏اللـه و اهل‏بیت علیهم‏السلام در برخی شأن‏نزول‏ها و تفاسیر رایج باعث تخریب چهره ایشان گردیده، بنابراین بازنگری در این آیات ضرورت دارد.

ضمناً برخی از این تفسیرها با مقام نبوی و محکمات کلامی و نیز با محتوای درونی سوره خصوصاً سوگندهای یاد ‏شده در ابتدای سوره تناسب ندارد؛ خصوصاً با توجه به جایگاه این سوره که در مقام ابراز لطف و کرامت الهی به پیامبرش ایراد گشته است.

در ابتدا، ترجمه‌ای از این سوره را که به معرفی شخصیت پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم پرداخته ارائه می‌نماییم و سپس نگاهی مختصر به محتوای آن خواهیم انداخت.

«وَ الضُّحی» قسم به روز.

«وَ اللَّیلِ إِذا سَجى‏» و قسم به شب، هنگامی که آرام بگیرد و گسترده شود و ظلمتش همه جا را فرا گیرد.

«ما وَدَّعَک رَبُّک» خدایت هرگز تو را رها نکرده و با تو وداع ننموده است.

«وَ ما قَلى‏» و ذره‌ای نسبت به تو خمشگین نیست.

«وَ لَلْآخِرَةُ خَیرٌ لَک مِنَ الْأُولى‏» و قطعاً آخرت برای تو از دنیا بهتر است.

«وَ لَسَوْفَ یعْطیک رَبُّک فَتَرْضى‏» و خداوند آن‌چنان به تو ببخشد که راضی شوی.

«أَلَمْ یجِدْک یتیماً فَآوى‏» آیا تو را یتیم نیافت و پناه داد.

«وَ وَجَدَک ضَالاًّ فَهَدى‏» و تو را گمشده‌ای یافت و هدایت کرد.

«وَ وَجَدَک عائِلاً فَأَغْنى‏» تو را عیال‌وار و تهیدست دید و بی‌نیاز کرد.

 «فَأَمَّا الْیتیمَ فَلا تَقْهَرْ» پس یتیم را خوار مکن.

«وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» و سائل را رد مکن و مرنجان.

«وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّک فَحَدِّثْ» و نعمت پروردگارت را با رفتار و گفتارت آشکار کن.

 خداوند در این سوره، به دو چیز قسم یاد نموده که پیامبر خود را رها نکرده است:

اوّل به «ضُحی» که به‌معنای شدت روشنایی روز در زمان اوج نورافشانی خورشید است.

دوّم به «اللیل اذا سجی» یعنی هنگام فراگیری شب؛ چون سَجی به‌معنی شدت ظلمت و سکون شب است.

 برای قسمت اول سوره سه شأن‏نزول بیان شده که دو شأن‏نزول جای بازنگری داشته و با مبانی نیز سازگاری ندارد.

شأن‏نزول اول:

 شخصی از پیامبر‏اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم سؤالی پرسید و حضرت بدون توجه به مشیت الهی و بیان «إن‌شاءالل‍ه» پاسخ آن‌را به روز بعد موکول نمودند. به‌دلیل این ترک اولی و عدم توجه، در نزول وحی بر ایشان تأخیر به‌وجود آمد.[2]

 این نقل که موجب تخریب چهره درخشان پیامبر‏اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم می‌گردد، علاوه بر ناسازگاری با مبانی کلامی - عقلی، با معنای سوره مورد بحث نیز تطابق ندارد؛ به این موضوع در ادامه پرداخته خواهد شد.

شأن‏نزول دوم:

 این شأن‏نزول، پیرامون حضرت خدیجه سلام‏اللـه‏علیها وارد شده و مدعی است زمانی که در نزول وحی بر پیامبر اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏وآله‏وسلّم تأخیر به‌وجود آمد، حضرت خدیجه سلام‏اللـه‏علیها پیامبراکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏وآله‏وسلّم را مورد خطاب قرار داده و به ایشان عرض کرده بود: وَدَّعَک رَبُّک و قَلاَّک؛ یعنی خدایت تو‏را تنها گذاشته و رهایت کرده است.[3]

 البته این شأن‏نزول نیز هم با محتوای سوره و هم با تاریخ نزول آن سازگار نبوده و مربوط به سال اول بعثت (دوران دعوت غیرمستقیم) بوده است.[4]

شأن‏نزول سوم:

 در دورانِ سه ساله دعوت غیر مستقیم، انقطاعی در وحی الهی صورت گرفت که جریان از این قرار بوده است: در این زمان براساس حکمت بالغه الهی، وحی به تأخیر افتاد، بدین خاطر مشرکین می‏گفتند: إنّ محمداً وَدَّعَه رَبُّه و قَلاَّه؛ یعنی خدای این فرد، او را رها کرده و به‏خاطر ناراحتی از او وحی نمی‌فرستد. پس از گستاخی مشرکان، آیات این سوره در وصف عظمت رسول اعظم نازل شد که خدای تو، هیچ‏گاه تو را در هیچ موطنی تنها نمی‌گذارد و هرگز نسبت به تو خشمگین نیست.[5]

 این امر، پاسخی کوبنده به مشرکین و موجب تسلاّی رسول اکرم صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم بود؛ در عین حال روشن‌کننده جایگاه و عظمت پیامبر نزد خداوند متعال بود.[6]

 پس از بیان شأن‏نزول‏ها برای تبیین بهتر موضوع به تحلیل سوره می‏پردازیم.

محتوای کلّی سوره:

 کلّیت این سوره مبارکه که در مقام امتنان نسبت به رسول‏اکرم صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم می‏باشد، سه قسمت اصلی دارد:

1. قسم‏ها و جواب قسم‏ها .

2. استفهام‏هایی که بیانگر نعمت‏هایی ویژه بر پیامبرصلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم از طرف خداوند است.

3. در پایان نیز چند دستور که به پیامبر‏اکرم صلّی‏الل‍ه‏علیه‏وآله‏وسلّم داده شده است.

پس از بیان محتوای کلی سوره، اکنون وارد بحث تفصیلی دربارۀ آیات کریمۀ آن می‌شویم.

آیه اول و دوم

«و الضحی و اللیل اذا سجی»

مفردات

الضّحی: گسترش نور خورشيد در نيمروز؛ « انبساطُ الشمس و امتداد النهار»[7]

السّجی، این کلمه دارای دو معناست: اول به معنای شدت ظلمت؛ «إذا أظلم و رکد في طوله»[8]‏ و دوم به معنای سکون و آرامش؛ «سکن، و هذا إشارة إلى ما قيل: هدأت الأرجل، و سَجَى البحر سَجْواً: سکنت أمواجه»[9]

چرا قسم؟

 قسم‌خوردن معمولاً در زمانی کاربرد دارد که متکلم در پی اثبات مطلبی باشد که دور از انتظار و باور مخاطب بوده و در او انکار نسبت به موضوع ایجاد شده است. البته اگر مطلب از جریان عادی و فهم اذهان مخاطبان بُعد و دوری کمی داشته باشد، موجب تأکید مطلب از سوی متکلم شده و اگر بسیار دور باشد، به سوگند او منجر خواهد شد.

 کاملاً روشن است که برای بیان موضوعات واضح و عادی مانند: سردی هوا در زمستان، معنا ندارد بگوید: به خدا سوگند که هوا سرد است! اما اگر مثلاً در فصل تابستان برف ببارد و شخصی بخواهد از آن خبر دهد، موجب انکار مخاطبین شده و برای ایجاد زمینه پذیرش در مخاطب، از سوی متکلم نیاز به سوگند احساس می‌شود. در این سوره نیز باید توجه نمود که دو سوگند[10] ارائه شده، از سوی خداوند حکیمی صورت گرفته که به حکمت قرآن قسم یاد کرده است. بنابراین باید مطلبی عظیم و برتر از جریان عادی و فهم اذهان عمومی مطرح باشد.

ارتباط قسم‏ها با مقسم له و محتوای سوره:

 نکته دیگری که باید بدان اشاره نمود، تناسب سوگندها با محتوای سوره‌های قرآن کریم است که برای هر مطلبی و سوره‏ای، سوگند ویژه و متفاوت با سایر قسم‏ها اختصاص یافته است؛ به‌عنوان مثال در جایی که بخواهد خسارت انسان را (از داست دادن فرصت‏ها و باختن سرمایه عمر و نبردن بهره) بیان نماید، به عصر سوگند می‏خورد. در این سوره که موضوع قسم نور و ظلمت است، به روز و شب قسم خورده، آن‏هم نه روز و شب به طور مطلق (لیل و نهار) بلکه به ضحی و سجی (نهایت روز و نهایت شب) و البته نور را نیز مقدم بر ظلمت آورده است؛ به خلاف سوره« اللیل » که ابتدا به شب و سپس به روز سوگند خورده است؛« واللّیل إذا یغشی* و النّهار إذا تجلّی». در اینجا بین روشنائى حداکثری و تابش أشعه خورشید با نزول وحى (برترین علم: و أنزلنا إلیکم نوراً مبیناً)، و تیره‏گى تامّ و ظلمت شب با قطع موقت وحى، تناسب تمام عیاری برقرار است.[11]

البته ارتباط قسم‏ها در سطح دیگری نیز با محتوای سوره برقرار است :

 قسم ها به نهایت روشنی و نهایت ظلمت است که اولین مصداق برای نور و ظلمت، حقیقت علم و جهل می‏باشد که برترین مصداق آن علم شهودی است و در اعلی درجه آن وحی الهی است و نهایت درجه آن یا غایت وحی اختصاص به رسول‏اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم دارد؛« فأوحی الی عبده ما أوحی»[12]. پس نهایت نور علم در ساحت وحی رسول‏اکرم صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم تحقق یافته است که شدّت نور و نور شدید می‏باشد. ضمناً مصداق دیگر برای حقیقت نور و روحِ معنای نور عبارتست از حقیقت وجود؛

«الل‍ه نور السموات و الارض»[13]

 و از آنجا که آیات در توصیف شخصیت پیامبر‏اکرم صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم است، شاید اشاره به این نکته باشد که تو محور نور و ظلمت و وجود و عدمی؛ یعنی اصلاً محور وجود و عدم، و مایه موجود شدن همه مخلوقات و نظام هستی، تویی: «لَوْلَاک‏ مَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاک.» [14]

بلکه محور هر نور و ظلمتی:

محور نور وجود و ظلمت عدم، نور ایمان و ظلمت کفر، نور علم و ظلمت جهل... شاخص ایمان و کفر، تو شاخص همه نورها، همه ظلمتها و همه وجودها و همه عدم هایی! اصلاً به‏خاطر وجود تو عالم را خلق کردم. ایجاد هستی از نقطه وجود تو بوده است.[15]

پس از قسم‏ها خداوند می‏فرماید: «پروردگارت تو را تنها نگذاشته و غضب نکرده است.»

در اینجا سؤالاتی مطرح است:

1.      آیا خداوند تکویناً کسی را تنها می‌گذارد؟ و آیا کسی می‌تواند در این عالم تنها و بدون خداوند متعال باشد؟

2.     آیا خداوند تشریعاً رسولانش را رها کرده و آن‏ها را تنها می‏گذارد؟

 " رب‌العالمین" که یکی از صفات خداوند متعال می‏باشد، بدین معناست که عالمین (جن و انس و ملک و جماد و نبات و حیوان) همه مربوب خدایند و خداوند پیوسته ربوبیت ظاهر و باطن آن‌ها را برعهده دارد و قطع رابطه ربوبی با آنها مساوی است با انعدام مطلق آنها؛ لذا از نظر تکوینی معنا ندارد که خداوند چیزی یا کسی را تنها بگذارد: «و هو معکم أینما کنتم»[16]

«ما یکون من نجوَی ثلاثۀ الا هو رابعهم»[17].

 از نظر تشریعی نیز باید سؤال نمود که آیا خداوند سایر پیامبران الهی را تنها گذاشته است؟ پاسخ به این سؤال قطعاً منفی بوده و پروردگار متعال هیچ پیامبری را و بلکه هیچ مؤمنی را تنها نگذاشته و نمی‏گذارد؛«إنّ الل‍ه مع الّذین اتّقوا والّذین هم محسنون»[18]إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یوْمَ یقُومُ الْأَشْهادُ»[19] این آیه به صراحت تأکید می‌کند که خداوند همه رسل را یاری می‌کند، و این امر مختص پیامبر اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم نبوده و حضرت موسی، عیسی، ابراهیم و تمام پیامبران و حتی مؤمنان را شامل می‏شود. از طرفی مگر خداوند نسبت به سایر انبیای الهی خشمگین می‏شود که بخواهد چنین جملاتی را درباره سید الانبیاء صلّی‏الل‍ه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم آن‌هم با تأکید و دو قسم بیان نماید؟ پس باید حقیقتی عظیم‏تر مدّ نظر باشد که برای روشن شدن مطلب باید دوباره در قسم‏ها و ارتباطشان با محتوا تامل نمود.

آیه سوم

«ما وَدَّعَکَ رَبّکَ وَ مَا قَلی»

مفردات

ودّع: به معنى ترک کردن است‏.[20]

قلی: یعنی کینه و بغض؛ «و هو البُغْض».[21]

 

 حال با توجه به عظمت وجودی و برتری مطلق پیامبر اکرم صلّی‏الل‍ه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم، و با توجه به این‌که هیچ یک از انبیاء الهی، حضرات موسی علیه‏السلام و عیسی علیه‏السلام و... تنها گذاشته نشده‌اند، علت خطاب جمله «ما ودّعک ربّک» به پیامبراعظم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم چیست؟ این‌که خدا هرگز از تو وداع نکرد و اصلاً از تو جدا نیست، چه معنایی دارد؟ مگر از دیگران جداست؟

 برای تبیین مسأله به یک مثال دقت نمایید: آینه‌ای دو متری را فرض کنید که تصویر تمام‌نمای فردی است که جلویش ایستاده است. فردی که در جلوی این آینه ایستاده، می‌تواند تصویر درون آینه را خطاب قرار داده و به او بگوید: تو هرگز از من جدا نیستی و من هیچ‌گاه تو را ترک نکرده‌ام؛ این مطلب کاملاً درست است. حالا از این آینه سی‏سانت کوتاه کنید، به‌گونه‌ای که ده‏سانت از پاهایش را نشان ندهد. صاحب تصویر، به اندازه همان ده‏سانت می‌تواند بگوید: ودّعک و قلاّک؛ یعنی من به اندازه این ده‏سانتی که نشان نمی‌دهی، از تو جدایی و فاصله دارم؛ به عبارت دیگر«ما وَدَّعَک رَبُّک وَ ما قَلى»‏،[22] بدین معناست که تو آئینه تمام‌نمای خدا هستی.

 خداوند در سوره جن، رسولش را با اسم «عبداللـه» یاد می‌کند: «وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ الل‍ه یدْعُوهُ کادُوا یکونُونَ عَلَیهِ لِبَداً»[23] با توجه به اینکه عبد در اصطلاح به معنی مظهر است، عبدالل‍ه بودن پیامبر اکرم نیز به‌معنی مظهریت او برای خداوند است؛ یعنی تمام حقایق و کمالات الهی به اندازه‌ای که می‌تواند در یک ممکن‌الوجود ظهور پیدا کند، در پیامبر اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم انعکاس یافته و چیزی کم ندارد؛ بنابراین آینه تمام نمای آیات الهی و وجه خداوند و مظهر تامّ اوست.

برای تبیین بیشتر این موضوع می‌توان این‌گونه مثال زد: فرض کنید در خیمه‌ای نشسته‌اید و برای تابیدن نور خورشید به درون آن چند جای آن‌را سوراخ کرده‌اید. در این هنگام، نور به درون خیمه، نه به اندازه تمام ظرفیت این خیمه، بلکه به اندازه همان روزنه‏ها می‌تابد.

 وضعیت ماسوای رسول اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم این‌گونه است؛ یعنی اولاً ظرفیت وجودی ما و سایر موجودات (أعمّ از جماد، گیاه، حیوان، جن، انسان و ملک) محدود می‏باشد؛ و ثانیاً در انسان‏ها حتی به اندازه همان ظرفیت محدود نیز به‏واسطه کوتاهی‏ها، تجلّی تامّ نور خدا محقق نشده است؛ بلکه روزنه‌ای به سوی نور او باز کرده‏ایم( که اگر باز کرده باشیم خیلی خوب است) اما بسیار کم‌تر از ظرفیت وجودی ماست. حال فرض کنید اگر این خیمه، شیشه‌ای و بسیار شفّاف بود و هیچ مانعی هم در برابر تجلّی نور خورشید در آن نباشد، در نتیجه ممکن نیست بیش از این، حتی یک سر سوزن هم نور در آن تصور کرد؛ درست است که از این جهت که خود این خیمه محدود است ، بیش از این توانایی تجلّی نور را ندارد؛ ولی در همان مرتبه محدود خود، هیچ مانعی برای تجلّی ندارد که این حالت، مثالی است برای ملائک. اما اگر این خیمۀ شفاف چنان وسعت داشته باشد که هرجا نور خورشید می‏تابد حضور داشته باشد، هیچ‏گونه جدایی و انفکاک از نور خورشید ندارد، نه جداییِ ناشی از حجاب و نه جدایی ناشی از محدودیت. این حالت مثالی است برای مظهر بی‏همتای الهی، حضرت رسول اکرم صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم. این‌گونه است که پیامبر اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم، مظهر تمام اسمای الهی و اسم اعظم[24] خداوند می‌باشد و به اندازه وجود امکانی خود محلی برای تجلّی تام خداوند می‌گردد.[25] به همین خاطر است که پیامبر‏اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم اگر به خودشان و مظهریت تامّ خویش نظر می‏فرمودند، قاعدتاً وصف حالشان چنین بود: عرفناک حق معرفتی و عبدناک حق عبادتی، یعنی من حق معرفت و عبادت خود را آنچه مربوط به من بود به‌جا آورده‌ام و چیزی کم و کسر نگذاشته‏ام و تمام آن‌چه را در توانم بود، فعال کردم و در وجود من دیگر جایی غیر فعّال باقی نمانده است؛ هرچند نسبت به تو که بی‌نهایت مطلق و مستقل هستی، فقر و نداری محض هستم؛ یعنی همین خیمه شفافِ نامتناهی (بی‏نهایت ظلّی) اگر بخواهد خود را با خورشید مقایسه کند، قطعاً از آنجا که از خود هیچ نوری نداشته و هر نوری دارد از خورشید بوده و اصولاً موجود امکانی نمی‌تواند نامحدود اصالی را در خود انعکاس دهد. (که اگر چنین بود، او نیز واجب‌الوجود بالذّات می‌شد). لذا به خداوند که نظر می‌کند، اعتراف می‏کند که:

«مَا عَبَدْنَاک حَقَّ عِبَادَتِک وَ مَا عَرَفْنَاک‏ حَقَ‏ مَعْرِفَتِک .»[26]

«تو را چنان‏که حق عبادت و پرستش توست، عبادت نکردیم و آنچنان‏که شایسته شناخت و حق معرفت توست، نشناختیم.»

 حال معنای جمله «ما ودّعک ربّک» روشن می‌شود که یعنی تو آینه تمام‌نمای الهی هستی و هیچ موجودی به اندازه تو انعکاس دهنده خداوند نیست و تو هرگز خداوند را ترک نگفته‏ای؛ خداوند نیز هیچ تجلّی‏ممکن و رحمت و لطفی را از تو دریغ ننموده است و خداوند در تو ظهور تام یافت؛ بنابراین در هیچ موطنی ازجمله موطن دنیا، تو جدای از حق تعالی و حق تعالی جدای از تو نیست.

 

«وَ لَلآخِرَةُ خَیرٌ لَک مِنَ الْأُولى»[27]

 در حالی‏که به ظاهر با دو تاکید می فرماید: آخرت اختصاصاً برای تو بهتر از دنیاست و در نگاه اول، این آیه نیز نکته‌ای را بیان نموده که اختصاص به رسول اکرم صلّی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم نداشته، بلکه در مورد مؤمنین صدق می‌کند؛ یعنی اولا: عالم آخرت به طور مطلق از دنیا برتر و با شرافت تر است و خداوند نیز این مسأله را با این آیه تأیید نموده است که: و الآخِرَةُ خیرٌ وَ أبقَی؛[28] آخرت بهتر و ماندگارتر است.ثانیا: به طور خاص برای اهل ایمان و تقوی، برتری آخرت قابل قیاس با دنیا نیست؛ «والاخرة خیرُ لمن اتَّقی»

«الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر و الاخرة سجن الکافر و جنَّة المؤمن.»

 دنیایی که سجن‏المؤمن می‌باشد سرایی است آمیخته با انواع بلاها و رنج ها، لذت های محدود ناپایدار همراه با انواع رنج و مشقت ها و... ، روشن است که آخرت پایدار بدون هیچ گونه رنج و تعب و سراسر عزت و لذت و بهتر و دل‌انگیزتر از آن است. آخرتی که بُعد کمّی و کیفی‌اش نسبت به این دنیا بی‌نهایت است.

پس سرّ این که با دو تاکید این امر را به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اختصاص داده چیست؟

 برای روشن شدن، مقدمه ای لازم است.فهم رابطه‏ی دنیا و آخرت به فهم این اختصاص کمک می کند. فقط به فقره‏ی «خالدین فیها» توجه کنید؛ عمر انسان را به هر اندازه که تصور می‌توان کرد ـ صد، هزار یا صدهزار سال فرقی نمی‌کندـ صورت کسر قرار دهید و مخرجش را به ابدیت؛ نسبت آن عدد هرچه باشد به قیامت چه می شود؟ هر عدد تقسیم بر بی‌نهایت چه قدر می‌شود؟ صفر. کمّیت آخرت «خالدین فیها ابداً» و کیفیت آن، بی‌نهایت بوده و دنیا در مقابلش صفر است، لذا موضوع بهتر بودن آخرت از دنیا امری مخصوص رسول‏اللـه صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم نیست که بخواهد آن‌را با قید «لک» تنها در مورد ایشان بیان نموده و بر آن تأکید هم بنماید. این امر نشان می‌دهد، نوعی ویژگی خاص در آخرت وجود دارد که تنها مخصوص به پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم است؛ به عبارت دیگر، سرّی دارد که آخرت برای پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم بهتر می‌باشد.

 آن سرّ این است که آخرت، اصولاً جایگاه تجلّی کامل رسول‏اسلام صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم می‌باشد که در دنیا، همگان توانایی درک آن‌را نداشتند؛ لذا عالم آخرت جولانگاه رسول‏اللـه صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم بوده و عظمت وی در آنجا روشن می‌گردد؛ زیرا آخرت، عبارت است از بهشت یا جهنم، و محور بهشت و جهنم نیز پیامبر است. بهشت، یعنی رضایت خدا و این رضایت، محصول عمل پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم است. در روایاتی به تمثیل بیان شده است که شخصی به بهشت رفت و دید که فرشتگانی در حال ساخت خانه‌های بهشتی هستند،[29]سؤال کرد که در حال انجام چه کاری هستید؟ فرشتگان گفتند: این خانه را برای کسی می‌سازیم که کار خیری انجام داده است؛ مثلاً دست بینوایی را گرفته و یا مشکلی را حل کرده است. اندکی که گذشت، دید همان فرشتگان شروع به تخریب خانه‌های ساخته‌شده کردند. او نیز از علت این کار پرسید و متوجه شد که آن شخص، عمل خیر خود را ضایع کرده و از بین برده است.

 آری، آخرت باطن همین دنیاست.یعنی بهشت، بهشتی‌شدن و برخورداری از نعمت‌های آن، باطن خوبی‌ها و خدایی‌بودن‌هاست و جهنم، باطن از خدا دورشدن. دوری از خداوند (چه در عقاید، چه در اخلاق و حس و عواطف درون و چه در رفتارهای بیرونی) به صورت جهنم و عذاب های جهنمی متجلّی می‌شود و قرب و نزدیکی به خداوند نیز به صورت بهشت تجلی می کند. از طرفی در قسمت اول همین سوره گذشت که محور نور وجود علم وایمان و خوبی رسول‏خدا صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم می باشند وبنابراین هر که به بهشت می‌رود، به‌واسطه رسول‏اللـه صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم است. بلکه حقیقت امر این است که: بهشت، ترشّح رسول‏خداست و لذا بهشت‌ برای ایشان، فضیلتی محسوب نمی‌شودبلکه حتی درمورد سلمان نیز چنین است چه رسد به رسول اکرم : إِنَّ‏ الجَنَّةَ لَأَعشَقُ‏ لِسلمانَ مِن سلمانَ إِلَى الجَنَّة.[30]

 این‌که راجع به سلمان آمده که بهشت مشتاق‌تر و عاشق‌تر به سلمان است تا سلمان به بهشت. علتش چیست؟

 این موضوع یک تحلیل عقلی دارد: کسی‌که دارای مقامی باشد، دیگر داشتن دوباره مقامات پایین‌تر از آن مقاماتی که آن‌ها را داراست (که البته تحصیل حاصل نیز هست) ذوقی برای او نداشته و فضیلتی به‌شمار نمی‌آید. فرض کنید که الآن صدهزار تومان در جیبتان دارید، دیگر برای یک ده تومانی، بیست تومانی و یا پنجاه تومانی که در خیابان افتاده یا کسی به ما می‏دهد، زیاد خوشحال نمی‌شویم؛ اما اگر یک میلیون بدهند، خوشحال می‌شویم، چون آن‌را نداریم. اگر کسی از حدّ بهشت و حور و قصور بالاتر رفت، دیگر بهشت و حور و قصور مشتاق اوست و نه او مشتاق آن‏ها.

 عارف متألّه، صدرالدّین دزفولی این‏گونه می‌سراید:

 خدایا زاهد از تو حور می‌خواهد قصورش بین  

 به جنت می‌گریزد از درت یارب شعورش بین[31]

 زاهد به فکرجنت است و از تو فاصله دارد. البته نباید تصور کرد که بهشت چیز کمی است. این بهشت نیز، امری با ارزش است؛ اما به نسبت بالاترها، بسیار کوچک است.

 باید تصور خویش را از انبیاء و جایگاه رسول اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم تصحیح کنیم.آیا چنین است که مثلاً انبیا معلمان مختلفی هستند که یکی از آن‌ها برجسته‌تر است؛ ابداً این‌گونه نیست؛ بلکه همه انبیا رعیت پیامبر اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم می‌باشند و از مشکات نبوی استضائه می کنند؛ چرا که ایشان : أَوَّلِ‏ النَّبِیینَ‏ مِیثَاقاً وَ آخِرِهِمْ‏ مَبْعَثاً؛[32] یعنی اولین کسی است که به خداوند تعهد سپرده و مایه خلقت کل نظام وجود است واز جمله علت خلق تمام انسان هاست (لولاک لماخلقت الافلاک) و پدر حقیقی حضرت آدم نیز می‌باشد؛ در این زمینه آمده است:

   فانّى و اِن کنتُ ابن آدم صورةً                              فلى فىّ معنى شاهدٌ بأُبُوَّتی‏[33]

 من هرچند در صورت و ظاهر، فرزند آدم علیه‏السلام هستم؛ اما در حقیقت، این من هستم که موجب خلقت آدم بوده و پدر او به‌شمار می‌آیم.

حال می‌توان فهمید که چرا در این آیه، آخرت تنها برای پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم بهتر از دنیا دانسته شده است چرا که او بهشت آفرین است : و لَلاخرةُ خیرٌ لک مِن الاُولی. آری آخرت تجلّی رسول‏ اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم است وو بهشت و جهنم جلوه مهر و قهر ایشان می باشد و هرکس بهشتی می شود( از اولین آدم تا آخرین ) سر سفره رسول اکرم نشسته است. ماهیت و عظمت ایشان، تنها در آن‌جا مشخص می‌شود.

 

«و لَسَوفَ یعطِیکَ رَبُّکَ فَتَرضَی»

 یعنی قطعاً خداوند (چنان) به تو بخشش و اعطا می‏نماید تا راضی شوی. این اعطاء در آینده محقق می‏شود چنانکه فعل را با «سوف» که حاکی از آینده است بیان می‏فرماید که عبارتست از شفاعت کبری؛ حال باید دید که شفاعت کبری چیست؟ ابتدا دو روایت شریفه ذیل این آیه کریمه ذکر می شود و سپس به تبیین آیه می پردازیم؛ خداوند در فردای قیامت (لسوف) چه چیزی را می‌خواهد به رسولش ببخشد؟

روایت اول از امام صادق علیه‏السلام نقل شده که می‌فرمایند: رِضَا جدّی محمّد صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم، أن لاَیبقی فِی النّار مُوَحِّدا.ً[34] (=رضایت جدّ من رسول‏خدا صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم که خداوند به او وعده تأمین آن‌را داده، در این است که هیچ موحّدی در آتش باقی نماند.) توجه کنید که نفرمود مسلمان! بلکه از عبارت موحّد استفاده نموده است که أعمّ است از مسلمانان به تمام شرایع و موحّدین یعنی هرکس خداوند را به توحید پذیرفته است که شامل تمام أنبیاء و همه امّتها می‏باشد؛ بنابراین تمامی انبیاء و اولیاء و امّتها – چه پاکان و چه گنهکاران- همگی محتاج شفاعت پیامبر اکرم ‏می‏باشند. منتها شفاعت هرکس متناسب با خودش می‏باشد، گنهکاران محتاج شفاعتی و پاکان محتاج شفاعتی دیگر و اولیاء و انبیاء هم محتاج شفاعتی دیگر... .

 نفس نفیس رسول‏اللـه صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم از چنان وسعت و عظمتی برخوردار است که تمام انبیاء، صدیقین، شهدا، صالحین، مؤمنین متوسط و گنهکارانی که حداقل توحید را دارند، از همه امت‌ها، محتاج رضایت و فیض رسول‏اللـه صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم هستند و به‌واسطه ایشان از آتش نجات پیدا کرده و یا به مقامات بالاتر رشد می‌یابند و تازه آن‌جا هرکسی به اندازه وسعت وجودی خود، می‌فهمد که عظمت رسول‏اللـه چیست؟

شفاعت حقیقتی است پیش برنده و عاملی است اساسی برای ارتقاء

روایت دوم از امام محمدباقر علیه‏السلام نقل شده که بعضی اصحاب فرمودند که نظر شما راجع به امیدوارکننده‌ترین آیه قرآن چیست؟ گفتند: قُلْ یا عِبادِی الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الل‍ه إِنَّ الل‍ه یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم.[35] (=ای بندگان من که به خودتان ظلم کردید از رحمت الهی ناامید نباشید، زیرا خداوند همه گناهان را می‌بخشد (هیچ گناهی نیست که وسعت رحمت خداوند آن‌را نپوشاند) همانا او غفور و رحیم است.)

 این آیه، با تمام امیدی که در انسان ایجاد می‌کند و از رحمت واسعه الهی در برابر تمام گناهان انسان سخن می‌گوید، آن‌چه را که مدنظر امام است، تأمین نمی‌نماید. پس از آن‌که اصحاب این آیه را قرائت کردند، حضرت فرمودند: ولی در نظر ما اهل‌بیت، این آیه امیدوارکننده‌تر است: وَ لَسَوفَ یعطِیکَ رَبُّک فَتَرضی.

 سرّ برتری آیه کریمه سوره ضحی در امید بخشی این است که در آیه سوره زمر، بعد از این‌که خداوند وعده غفران می‌دهد، از توبه سخن رانده و به‌نوعی، غفران الهی را مشروط به توبه و عمل صالح کرده است و درادامه می فرماید: وَ أَنِیبُواْ إِلىَ‏ رَبِّکمْ وَ أَسلِمواْ لَهُ مِن قَبْلِ أَن یأْتِیکمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لا تُنصَرُون.[36] بنابراین رحمت ومغفرت در این آیه، مطلق نبوده و مقید به توبه،ایمان و عمل صالح می‌باشد. اما در آیه‌ای که امام علیه‏السلام تلاوت نمودند: وَ لَسَوْفَ‏ یعْطیک‏ رَبُّک‏ فَتَرْضى، بخشش الهی به رضایت رسول‏اسلام صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم مقید شده است.به عبارت دیگر بخشش الهی در آیه‏ی اول،منوط به اراده و فعل ماست، اما در آیه دوم سبب اعطا و رحمت الهی اراده وخواست فعل رسول‏اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم می‏باشد و معلوم است که برد و تاثیر و نفوذ فعل ما کجا و تاثیر فعل رسول اکرم کجا؟

 حال در این آیه، باید به دو سؤال پاسخ داد:

 اول: خداوند به پیامبراکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم چه می‌بخشد؟

 دوم: پیامبراکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم از چه راضی می‌شود؟

 عدم تصریح خداوند به مورد قابل بخشش و حد رضایت رسول‏اسلام صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم، حاکی از عظمت، اطلاق و عمق آن عطایا می‌باشد؛ یعنی آن‌قدر به تو می‌دهم که راضی شوی. شاهد این مطلب نیز دو آیه است: نخست این‌که خداوند متعال در وصف بهشتیان در بهشت این‌گونه می‌فرماید: لَهُم مَا یشاءُونَ فیها. (=بهشتیان در بهشت هر آن‌چه را که بخواهند، دریافت می‌کنند.) وَ لَدَینا مَزید، و حتی بیش از آن؛ یعنی فوق حد رغبت و خواسته‌ آنها و حتی فوق حد فکرشان را به آن‏ها می‌دهیم؛ چون انسان چیزهایی را می‌خواهد که بتواند تصور کند. این آیه، برای یک مؤمن معمولی بهشتی است. حال تصور کنید که خداوند با رسول خود چه می‌کند؟ و به او چه هدیه و عطیه‏ای می دهد؟ آن هم در مقامی که در حال منت‌گذاردن نعمت‌هایش بر اوست.

 حال باید دید که شأن رضایت رسول‏اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم چیست؟ آیا ایشان به‌دنبال خواسته‌های شخصی خودشان هستند؟ در این راستا، توجه به این آیه مفید است: إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِک هُمْ خَیرُ الْبَرِیۀ، جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَدا.ً[37] تا جایی که در انتهای آیه می‌فرماید: رَضِی الل‍هُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِک لِمَنْ خَشِی رَبَّه. خداوند برای مؤمنین کاری می‌کند که هم آن‌ها از خداوند راضی باشند و هم خداوند از آن‌ها.

  حال تصور کنید پیامبری که سیدالانبیاء و أوسع و أعظم از همه مؤمنین بوده و حتی همه مؤمنین،وجودشان و کمالاتشان و ایمانشان ترشح و عطای رسول‏اللـه صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم است، به چه چیزی راضی می‌شود؟ در کنار این آیه به آیه دیگری نیز توجه کنید: لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَءُوفٌ رَحیمٌ.[38] (=رسولی از خودتان به‌سوی شما آمد که چنین خصوصیتی دارد که رنج‌های شما بر این رسول بسیار سخت و گران می‌آید و چنان با محبت است که از همگان نسبت به خودشان مهربان‌تر است.)

 به هر میزانی که انسان رشد کند، محبتش به خلائق بیش‌تر می‌شود. کسی‌که از همه پست‌تر است، فقط به خودش فکر می‌کند و حتی به زن و بچه‌اش نیز توجهی ندارد. هر چه این شخص رشد کند، به فکر دیگران هم هست و به جایی می‌رسد که اگر یتیمی را ببیند، گریه‌اش می‌گیرد و دورترین دوردست‌ها، فکرش را مشغول می‌کند و هرچه شخصیت او وسعت پیدا کند، روحش نیز وسیع‌تر می‌شود. حال ببینید که این آیه چه می‌گوید: رسولی برای شما آمد که هر رنجی از شما، بر او گران می‌آید؛ یعنی حتی اگر الآن کسی دم در، جلوی چند نفر زمین خورده وناراحت شود یا دستش خراش پیدا کند ویا اگر زن و شوهری در خانه با یکدیگر نزاع کنند...تک تک این امور، رسول‏اللـه را رنجیده خاطر و آزرده می‏کند به طوری که تمامی رنج‏ها و آزردگی‏های کوچک و بزرگ تمامی مردم در تمام اعصار و قرون بر ایشان گران و سخت می‏آید. این امر، در نتیجۀ وسعت روح رسول‏اسلام صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم است که محبتی نامتناهی و غیرقابل تصور دارند.

 اکنون بهتر می‌توان معنای عبارت «فَتَرْضى» را فهمید؛ این‌که نفس نفیس رسول‏اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم به چه امری آرام می‌گیرد. فرض کنید مادری خودش در بهترین شرایط باشد و بداند بچه‌اش در زندان است. آیا این مادر آرام می‌گیرد؟ یا این‌که دائماً در اضطراب به‌سر می‌برد و تا فرزندش آزاد نشود، آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود؟ با توجه به حقایق و آیاتی که آورده شد، محبت مادری‏را ضرب در بی‌نهایت کنید تا به محبت پیامبر اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم پی ببرید. تا موحّدی در آتش باشد، ایشان آرام نمی‌شوند.

 اکنون می‌توان منظور حضرت را از این جمله «رِضا جَدّی أن لاَیبقی فِی النَّارِ مُوحِّد» را فهمید. آیا چنگ‌زدن به دامان چنین بزرگوار با عظمتی و اقتدای به او در زندگی، افتخار نیست؟

 لذا روشن می‌شود که آیۀ: وَ لَسَوْفَ‏ یعْطیک‏ رَبُّک‏ فَتَرْضى. امیدوارکننده‌تر از آیه‌ای است که اصحاب امام علیه‏السلام قرائت نمودند. زیرا رحمت خداوند در آن آیه، به عمل صالح و توبه خود انسان مقید شده که بُردی محدود دارد و میزان تاثیرش به اندازه ادراک و اخلاص خود ماست. ولی در این آیه، رضایت پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم مطلق آورده شده است. آیا توبه وعمل ما تاثیر بیشتری دارد یا اراده و عمل و رضایت پیامبری که رحمة للعالمین است؟ مقایسه این دو آیه نشان‏دهنده تفاوت عمل ما و عمل پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم در جلب رحمت و بخشش خداوند متعال است.و این حقیقت شفاعت کبری است.[39]

 سایر آیاتی که در ادامه آورده شده نیز، معنایی عرفی و ابتدایی برای آن‌ها بیان شده است. اجازه بدهید ابتدا اشاره‌ای سریع به این معانی داشته باشیم:

 من تو را لحظه‌ای تنها نخواهم گذاشت و آن‌چه در گذشته‌ات بوده، شاهدی بر این مطلب است:

 أَ لَمْ یجِدْک یتیماً فَآوَی. (=آیا تو را یتیمی نیافت که پناه داد؟)

وَ وَجَدَک ضَالاًّ فَهَدى. (=و گمشده‌ای که هدایت کرد؟)

وَ وَجَدَک عائِلاً فَأَغْنى. (=و عائل و فقیری که بی‌نیاز کرد؟)

 برخی مفسرین[40] آیات را چنین معنا کرده‌اند که:

 تو یتیم بودی، ابتدا پدرت از دنیا رفت و جدّت کفیلت شد، بعد مادرت و جدّت از دنیا رفتند و عمویت أبوطالب کفیل تو شد.

یا این‌که: گم‌شده‌ای بودی که در سفرتجاری گم شدی و در بیابان متحیر بودی، اما خداوند تو را هدایت کرده و راه را به تو نشان داد.[41] در این‌جا ضالّ به‌معنای گمشده آمده است؛ ضالّ به‌کسی گویند که در بیابان گم شود، پس به‌معنای گمراه نیست.

این مطلب، به این شکل ترجمه شده است که مثلاً تو در راه گم شدی؛ دو سه تا شأن‏نزول هم برایش درست کردند که در زمانی که بچه بودی، در راه می‌رفتی و سپس گم شدی، سپس حلیمه سعدیه تو را پیدا کرد و... ؛ یا این‌که در راه شام با عمویت ابوطالب حرکت می‌کردی که گم شدی و بعد پیدا شدی.[42] و اینکه تو فقیر و تهیدست بودی ،با تجارت و ازدواج با خدیجه، تو را دارای سرمایه نمود و دارا کرد و ثروت بخشید.

 اولا: آیا این سطح ترجمه، با آیات قبلی تناسب دارد؟! «و الضحی» قسم به تو که محور وجود و نور، و ظلمت و عدمی و...؛ بعد یک دفعه بیاید در این سطح که تو یتیم بودی، کسانی تو را بزرگ کردند؟ پناه دادند؟ و بعد که گم شدی، تو را به سوی شهرودیارت هدایت کرد و پیدا شدی ؟ وعائل و فقیر بودی و خدا با تجارت شام یا با اموال حضرت خدیجه سلام‏اللـه‏علیها تو را غنی کرد؟!

ثانیا: این امور مگر اختصاص به رسول اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم دارد؟مگر سایر ایتام را کسی کفالت نمی کند؟ و هلاک می شوند؟! ومگر تمام فقیران ،تا پایان عمر فقیر می ماند؟

 

ثالثا: آیا اینها چیزی است که خداوند بر بزرگترین مخلوق و محبوبترین پیامبرش منّت بگذارد؟! به پیامبری که چنان جایگاه بلندی دارد که برای نعمت باارزش رسالت، بر او منّت نگذاشته، بلکه آن‌را منّتی بر مؤمنین به‌شمار آورده است. « لَقَدْ مَنَّ الل‍ه عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین»[43] چنین معانی و برداشت‏هایی،محل تامل داشته و قابل نقد است، بلکه باید طوری معنا گردد که مطابق شأن و منزلت پیامبراکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم باشد.

حال به توضیح آیات برمی گردیم.

 

«الم یجدک یتیما فاوی»

 اصل کلمه یتیم، به‌معنای تنها و بی‌نظیر است وبه همین خاطر به گوهری که کمیاب است و بی‏نظیر در یتیم می‏گویند.

 أَلَمْ یجِدْک یتیماً فَآوی. یعنی: مگر نبود که خداوند از میان مردم تو را فردى بى‏نظیر یافت و در نتیجه مردم را دور تو جمع نمود. تو را یتیم یافت یعنی «فریداً لا مثلک من المخلوقین» پس هیچ مثل و مانندی نداشتی و «آوی الناس الیک» و فضایلت آن‌چنان درخشنده بود که همه مردم را به سمت تو آورد و متوجه تو کرد. توجه کنید که معنای «فآوی» پناه‌دادن ظاهری نمی‌شود؛ که مثلا فردی او را بزرگ کند زیرا مگر خداوند یتیمان دیگر را پناه نمی‌دهد؟ مگر یتیمان دیگر پناه داده نشدند؟ تازه در میان یتیمان، پیامبر اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم به‏حسب‏ظاهر از همه بی‌پناه‌تر بودند. پدرشان در حالیکه در شکم مادر بودند از دنیا رفت، مادرشان نیز به هنگام 6-5 سالگیش از دنیا می‌رود، و حامیانشان (عبدالمطلب) نیز، پس از این رحلت کردند. این چه پناه‌دادنی شد؟! ضمناً این یتیمی است که با یتیمان دیگر جوهراً فرق دارد؛ یتیمان دیگر از نبودن پدر احساس خلأ می‌کنند و به همین خاطر است که محتاج جایگزینی هستند که جای محبت‌های پدر را پر کند، و لذاروح مساله پرداختن به یتیم، پرداختن به شکم او و ظاهر او وپول‌دادن به او نیست: « کَلاَّ بَل لاتُکرِمونَ الیتیم»

 بلکه باید یتیم را اکرام کنید نه صرف اطعام. نیاز اصلی یتیم، نیازهای روحی-روانی ( نیاز به تربیت و امنیت و تکریم و محبت و....)است؛ زیرا خلأ رسیدگی عاطفی، امنیت، تادیب و محبت دارد. جوهره و روح پرداختن به یتیم، اکرام و احترام و شخصیت‌دادن به اوست تا آن خلأ جبران شود. اما پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم چگونه یتیمی است؟ مثل سایر ایتام ؟ یتیمی عادی است؟ او یتیمی است که از کودکی شخصیت ویژه‌ای داشته است. ایشان خودش، پناه پدر و مادرو دیگران بوده و رفتار و کردارشان، حاکی از چنین نیازی نیست.کسی که از دو سالگی در ملکوت اعلی سیر کرده و تحت تربیت بزرگ‌ترین ملک خداوند بوده است. حضرت امیر علیه‏السلام در خطبه قاصعه این‌طور می‌فرماید: وَ لَقَدْ قَرَنَ‏ الل‍ه بِهِ‏ صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم مِنْ لَدُنْ أَنْ کانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَک مِنْ مَلَائِکتِهِ یسْلُک بِهِ طَرِیقَ الْمَکارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ، لَیلَهُ وَ نَهارَه.[44] (=خداوند از دو سالگی از زمانی‌که پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم را از شیر گرفتند، بزرگ‌ترین ملکش را گماشت تا شبانه‏روز مکارم و محاسن اخلاق را به او نشان دهد و تحت تربیت مستقیم خدا قرارش دهد.)و بلکه بالاتر تحت تربیت مستقیم الهی بودند؛ چنان‏که خود حضرت می فرماید: أدّبنی ربّی فأحسن تأدیبی‏.[45] (=خداوند مرا ادب فرمود و چه خوب ادب نمود.) پس کسی که شاگرد مستقیم و بلافصل خداست، چه کمبودی دارد؟ به‌جای این‌که او در پناه حلیمه باشد، حلیمه در پناه او قرار می گرفت؛ وقتی که حلیمه حضرت رسول صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم را گرفت، چهره‌اش جوان‌تر شد؛ پستانش پر شیر شد؛ گوسفندانش پر شیر شدند؛ درخت خرمای خشکیده به بار نشست؛ گوسفندان لاغر، فربه شدند؛ هر مشکلی هم که برایش پیش می آمد، متوسل به این کودک با عظمت می‌شد و با این توسل وپناهندگی به حضرت، مشکلاتش رفع می‏شد.

 این‌طور معناکردن، مطابق شأن معصوم عادی نیست، چه برسد به شأن سیدالانبیاء صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم. شما حضرت عیسی علیه‏السلام را ببینید. زمانی که در قنداقه بود،کودک نوزاد پناه مادرش شد. زمانی که حضرت مریم وضع حمل کرد، بنی‌اسرائیل با یک شدّت و حدّتی آمدند تا به شدت به او برخورد کنند و او با آن اضطراب و غصه شدید، چنین می‌گوید: یا لَیتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کنْتُ‏ نَسْیاً مَنْسِیا.[46] (=کاش مرده بودم و از صفحه روزگار محو شده بودم.) در این هنگام، خداوند به وی می‌فرماید: غصه نخور، پناهگاهت نوزاد دو سه روزه در قنداق است. به محض این‌که مردم آمدند، همان نوزاد در قنداق، شروع به صحبت و دفاع از حریم خود و مادرپاکش نمود: « قَالَ إِنّی عَبْدُ الل‍ه ءَاتَانِىَ‏ الْکتَابَ وَ جَعَلَنىِ نَبِیا * وَ جَعَلَنىِ مُبَارَکاً أَینَ مَا کنتُ وَ أَوْصَانِى بِالصَّلَوةِ وَ الزَّکوةِ مَا دُمْتُ حَیا * وَ بَرًّا بِوَالِدَتىِ وَ لَمْ یجْعَلْنىِ جَبَّارًا شَقِیا * وَ السَّلَامُ عَلیَّ یوْمَ وُلِدتُّ وَ یوْمَ أَمُوتُ وَ یوْمَ أُبْعَثُ حَیا»[47]

در روایت دیگری نیز آمده است که حضرت زکریای نود ساله، تابع این پیامبر دو سه روزه گردید حال حضرت عیسی که پدر ندارد،آیا خلای دارد و در شخصیتش خللی ایجاد می شود که دیگران بخواهند رفع کنند؟ این حال حضرت عیسی است .چه رسد به سیدالمرسلین که عیسی علیه السلام و تمام انبیاء عظام و ملایک مقرب ،ریزه خوار خوان وجود اویند. وجودی که از دو سالگی رزق ملکوتی دارد، کسی که با عالم ملکوت در ارتباط است، چه خلأی دارد که بخواهد پدر جبرانش کند؟ بله، یتیم است اما محتاج به چه چیزی است؟ محتاج به پناه است اما نه محتاج مردم و پناه و محبت آن‌ها؛ چرا که همه آن‏ها مادون ایشان بوده و محتاج به ایشان؛ بلکه ایشان محتاج به خود خدا و تنها خداوند است که پناه اوست.

 اصولاً کسی که با غیب و ملکوت ارتباط دارد، دیگر سن و سال برایش مطرح نیست هرچند که به‌واسطه ویژگی‌های این دنیا که عالم تدریج و زمان است، از آن تأثیر می‌پذیرد[48]. این مطلب، برهانی عقلی دارد که در جای خود مطرح است، دقت در بیان لطیف آیه، این مطلب را تایید می‏کند، آیه کریمه نمی‏فرماید تو یتیم بودی ،پس تو را پناه داد: «الم تکن یتیما فآواک» بلکه می فرماید: خداوند تو را یتیم یافت «الم یجدک یتیما» در حالی که برای بیان مفهوم یتیم بودن عبارت «کانَ فلانٌ یتیماً» روان تر است از«وجدالله فلاناً یتیماً»؛ به عبارت دیگر با این بیان می فرماید که این یتیم بودن، یتیم بودن عرفی نیست تا هر کسی متوجه شودبلکه این خداست که یتیم بودن تو را می یابد. ثانیا: مفعول جمله«آوی» را نیاورده در حالی که قاعدتاً «تورا پناه داد» می شود: «فآواک» وثالثاً: خود فعل «آوی» معنای خاصی را القاء می کند که از جمع این مطالب دو معنا که یکی منشا و علت دیگری است، برای آیه قابل طرح است:

معنای اول: آیا تو را گوهری بی‏همتا و تنها و نیازمند در نظام هستی ندید که با هیچ امری جز خداوند نیازت برطرف نمی شد( چرا که از تمام مخلوقات برتری و همه مادون تو بوده و محتاج و نیازمند به تو) بنابراین تو را به خویش منضم نمود و در حریم خاص خود راه و پناه داد؟ که مفعول «آوی» می‏شود حضرت « فآواک».

معنای دوم: ( در نتیجه معنای اول) آیا تو را جواهری بی‏نظیر یافت که تنها بود و در نتیجه ( لطف به مردم نمود) مردم را در پناه تو قرار داد ( و بدین طریق نجاتشان بخشید) فآوی که در این صورت مفعول آوی مردم می‌باشند و تقدیر کلام چنین می‏شود : « فآوی الناس الیک».[49]

 وَ وَجَدَک ضَالاًّ فَهَدی. (=و تو را ضال یافتیم.) باز این‌جا هم حضرت ترجمه فرمودند:‏ أی ضالة فی قوم لایعرفون‏ فضلک‏ فهداهم إلیک‏ وَ وَجَدَک عائِلاً تعول أقواماً بالعلم فأغناهم بک‏.[50]

تو را گمشده یافتیم در قومی که اصلاً معرفت به وجود تو نداشتند و نمی‌دانستند که تو چه گوهری هستی؛ پس خداوند با مکانیزم حکمت بالغه خودش و چینش هستی، مردم را به‌سوی تو هدایت کرد. مردمی که هنوز بین خوبی و بدی تشخیص نمی‌دهند، بین پیامبر و ابوجهل تشخیص نمی‌دهند، گوهری چون پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم حتماً در میان آن‌ها گم می‌شود.

 روایتی هست که در مورد عمار یاسر وارد شده و ظاهراً پیامبر او را جایی فرستاد. او به رسول‏اللـه صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم عرض کرد: بودن در میان مردمی که اینگونه‌اند، چقدر زجرآور است! من را جایی فرستادید که بین خودشان و گاو و گوسفندشان خیلی فرق نمی‌گذارند!

 حال تصور کنید که یک معصوم بخواهد با این‌ها سر و کله بزند تا هدایتشان کند. پیامبر در این قوم گمشده بود و قدرش را نمی‌دانستند؛ همانند نسبت ما با امام‏زمان علیه‏السلام که اصلاً احساس نمی‌کنیم گمشده‏ای داریم؛ و در حقیقت، امام زمان در بین مردم غافل، ضال (گمشده) می‏باشد.

 این‌که خداوند می‌فرماید: « وَ لَقَدْ کتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی‏ الصَّالِحُونَ ‏* إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِین‏»[51] یعنی کسی که مطیع خداست و براساس تکالیفش حرکت می‌کند، دائم چوب لای چرخ‌هایش می‌گذارند، به بن‌بست‌ها می‌رسد، آن‌جا می‌فهمد که قدر و قیمت امام‏زمان چیست؟ پیامبر عزیز و رئوف و رحیم، این قدر زحمت کشیدند آخر هم کسی قدرشان را ندانست.[52]

 

 «وَ وَجَدک ضَالاًّ فَهَدی»

برای این آیه نیز دو معنی می‌توان ارائه نمود؛ با توجه به اینکه اولا: نمی‏فرماید تو گمشده بودی بلکه می‏فرماید« خداوند تو را گمشده یافت یعنی این گمشدگی، عرفی و قابل تشخیص برای دیگران نیست و حقیقتی است که خداوند می‏یابد؛ ثانیاً: مفعول« هدی» ذکر نشده و هم می تواند شخص شخیص رسول اکرم باشد ( هداک) وهم محتمل است که مردم باشند (هداهم الیک) بنابراین: «ضالاًّ» یعنی نیاز به هدایت خاص الهی داری؛ هدایتی که فوق حدّ تصور ماست و در نتیجه معنای دوم : چون دست پرورده‏ی خاص الهی هستی آن‌چنان شدی که در بین مردم گمشده و غریب بودی ،پس خداوند مردم را به‌سوی تو هدایت کرد.

  خلاصه این‌که یتیم، نیازهای روحی و روانی دارد و ضالّ، نیاز علمی معرفتی! و خداوند متعال در این سوره، هر دو نیاز پیامبر را خودش برطرف می‌سازد؛ زیرا دیگران در برطرف‌کردن نیازهایشان به حضرت رسول صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم محتاج‌اند، ولی خلأ وجودی پیامبر تنها با خدا پر می‌شود.

 بعد از اسلام، به‌طور اجمالی مردم به‌سوی پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم هدایت شدند و این هدایت، در روز قیامت که جایگاه پیامبر روشن‌تر می‏شود، کامل‌تر می‌گردد.

 

 «وَ وَجَدک عائلاً فَأغنی»

باز هم معنایی ناپسند برای این بخش از سوره ارائه شده و گفته‌اند که: خداوند با دارایی حضرت خدیجه سلام‏اللـه‏علیها پیامبراسلام صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم را غنی کرد.

معنای اول: تو گمشده‏ای فوق حد تصور بودی (که چون از همه هادیان، برتر و راه یافته‏تر بودی، هیچ یک از آن‏ها توان هدایت تو را نداشتند) پس خداوند به طور مطلق در تمام شئون و جوانب تو را دستگیر نمود.

 چگونه می‌توان چنین ترجمه نمود در حالی که ثروت سرشار حضرت خدیجه در همان سال های اول اسلام، در راه خداوند صرف و تمام شد و حضرت فقیرانه زندگی می‏کردند؛ و خود این بانوی باکرامت، بر اثر ضعف ناشی از گرسنگی‏های طولانی مدت شعب ابی‏طالب مدت کوتاهی پس از خروج از شعب به جوار رحمت حق منتقل شدند و از دنیا رفتند. حتی زمانی که حضرت رسول‏اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم از دنیا رحلت کردند، زره جنگی خود را نزد شخصی گرو گذاشته بودند و هیچ مایملکی نداشتند. تمام دارایی خدیجه سلام‏اللـه‏علیها در همان سال‌های ابتدایی مصرف شد و مسلمانان در شعب ابی‏طالب از گرسنگی با سنگ شکم‌های خود را می‌بستند.

 آیا این معنی برای «فأغنی» صحیح است؟ آیا سرمایه دار (ظاهری) شد؟ خیر این‌گونه نیست. همه خلایق، عائله رسول‏اللـه به‌شمار می‌آیند. خداوند پیامبرش را به وسعت جانی که به او مرحمت داشت، بی‌نیاز کرد. و به همین جهت است که امیر‏المؤمنین علیه‏السلام از قول پیامبر‏اکرم صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم فرمودند که: ای علی! من و تو دو پدر این امت هستیم. ابْنِ أَبِی‏صَفِیةَ عَنْ سَعِیدِ‏بْنِ‏عِلَاقَةَ عَنْ أَبِی‏سَعِیدِ عَقِیصَا عَنْ سَیدِ‏الشُّهَدَاءِ الْحُسَینِ‏بْنِ‏عَلِی‏بْنِ‏أَبِی‏طَالِبٍ عَنْ سَیدِ‏الْأَوْصِیاءِ أَمِیرِ‏الْمُؤْمِنِینَ عَلِی‏بْنِ‏أَبِی‏طَالِبٍ علیه‏السلام قَالَ قَالَ رسول‏اللـه صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم:‏ یا عَلِی! أَنْتَ أَخِی وَ أَنَا أَخُوک. أَنَا الْمُصْطَفَى لِلنُّبُوَّةِ وَ أَنْتَ الْمُجْتَبَى لِلْإِمَامَةِ وَ أَنَا صَاحِبُ التَّنْزِیلِ وَ أَنْتَ صَاحِبُ التَّأْوِیلِ وَ أَنَا وَ أَنْتَ‏ أَبَوَا هَذِهِ‏ الْأُمَّةِ ... .[53] خداوند پیامبرش را از جمیع خلائق بی‌نیاز کرد و لذا می‌تواند همه این خلق را رزق و روزی مادی و معنوی دهد.

باز با توجه به دو نکته گذشته، دو معنای طولی برای آیات می توان در نظر گرفت:

1 – آیا تو را عائل نیافت که هیچ چیز ظرفیت فوق العاده تو را غیر از خود خداوند نمی توانست پرکند، پس خود خداوند تو را پر و بی‏نیاز کرد و بدین وسیله محتاج به او؛ و غیر محتاج به غیر او هستی و آینه « غنی » و « صمد » بودن او شدی.

2- چون چنین هستی ، تمام خلایق محتاج به تو و عائله تو هستند؛ بنابراین تو را عائل یافت و برای این جهت به تو سرمایه‏ی لازم و کافی داد و دیگران را به وسیله تو در زندگی ظاهر و باطن از نعم ظاهری و باطنی سرمایه داد که در حقیقت، تو مجرای این سرمایه هستی ( فاغنیهم بک):

«و ما نقموا منهم الا ان اغنیهم الله و رسوله من فضله.»

 

 

فهرست منابع

1.      قرآن کریم.

2.      نهج‌البلاغه.

3.     طبرسی، ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مترجم، رضا ستوده، انتشارات فراهانی ، 1360ش.

4.     طیب، سید عبد الحسین، أطیب البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات اسلام، 1378ش.

5.     مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الإسلامی، 1374ش.

6.     حسینى شاه عبدالعظیمى، حسین بن احمد، تفسیر اثنا عشری، انتشارات میقات، 1363ق.

7.     حسینى همدانى، سید محمد حسین، انوار درخشان، کتابفروشى لطف،1404ق.

8.     شریف کاشانى، ملاحبیب اللـه، بوارق القهر فی تفسیر سورة الدهر، انتشارات شمس الضحی، 1383ش.

9.     حسینى استرآبادى، سید شرف الدین علی، تأویل الآیات الظاهره، دفتر انتشارات اسلامى جامعۀ مدرسین حوزه علمیه قم، سال چاپ: 1409ق.

10.  راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات الفاظ قرآن، مترجم: خسروى، غلامرضا، محقق / مصحح: خسروى حسینى، غلامرضا.

11.  کلینى، محمد بن یعقوب‏، أصول الکافی، ترجمه مصطفوى .

12. حسینى همدانى نجفى، محمد، درخشان پرتوى از اصول کافى‏، چاپخانه علمیه قم‏.

13. مجلسى، محمدتقى بن مقصودعلى‏، لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقیه.

14. علامه حسن‌زاده آملی، حسن، آداب عمومی سالک الی الل‍ه.

15.  فیض کاشانى، ملا محسن، تفسیر الصافى، محقق: اعلمی، حسین، انتشارات الصدر تهران، چاپ دوم، 1415ق.

16. توحیدی ، محمد ضیاء، مقاله «شفاعت»، نشریه پژوهشکده باقرالعلوم، www.pajoohe.com

17. علّامه مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، احتجاجات ( ترجمه جلد 9 بحار الأنوار).

18. علّامه طباطبایی، سیّدمحمد حسین، تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم.

19. علّامه طباطبایی، سیّدمحمد حسین، مترجم: موسوى همدانى، سید محمد باقر، ترجمه المیزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم، 1374ش.

20. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، انتشارات ناصر خسرو، 1372ش.

21. آلوسى، سید محمود، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، دارالکتب العلمیه، 1415ق.

22. ابوعبداللّه محمدبن احمد انصاری قرطبی، تفسیر قُرطُبی؛ نام اصلی آن: الجامع لاحکامِ القرآن و المُبَیِّن لِما تَضَمَّنه مِن السُنّة و آیِ الفُرقان.

23. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، بحار الأنوار، طبع بیروت، ناشر: دار إحیاء التراث العربی.

24. شیخ صدوق، الأمالی، مؤسسة البعثة، قم.

25. اشعیا قرائتی از کتاب انجیل مسیحیان (کتاب اشعیا اولین کتاب از پیامبران پسین در عهد عتیق کتاب مقدس عبری است که پس از کتاب حزقیال، کتاب ارمیا است.) (در مسیحیت ترتیب متفاوتی دارند)(قاموس کتاب مقدس، مدخل «اشعیا» صفحه ۷۰-۷۱ نوشته و ترجمه: مستر هاکس).

این کتاب ۶۶ بخش دارد که ۳۹ بخش اول به پیش‌بینی عذاب برای پادشاهی یهودیه.باتوجه به باب ۲۴ یهودیه در زمان اشعیا در تسلط اشبنا بوده‌است.

26. کمره اى، محمد باقر، ترجمه الأمالی، ج1، کتابچى - تهران، چاپ ششم، 1376ش.




[1] . استاد حوزه و محقق ومدرس موسسه مطالعات راهبردی.

[2]. بعضى گفته‏اند: يهودي‏ها از رسول‏خدا صلّى‏اللـه‏عليه‏وآله درباره ذى‏القرنين و اصحاب‏كهف و روح، سؤال پرسیدند. حضرت در پاسخ فرمودند: به‏زودى در فردا صبح به‏شما پاسخ خواهم داد؛ ولى نفرمودند: ان شاء اللـه، پس وحى از آن حضرت در اين ايّام حبس شد. مجمع‏البيان في تفسير القرآن، طبرسی، ترجمه رضا ستوده، ج‏27، ص 13.

[3]. طيّب، سيد عبدالحسين، أطيب‏البيان في تفسير القرآن، ج ‏14، ص 14.

[4]. صاحب اطیب‏البیان می‏گوید: ما مدركى براى اين پيدا نكرديم، و مناسب با مقام حضرت رسالت نيست با آن معرفت و علومى كه در همان عالم نورانيت به‏او افاضه شده كه فرمود: كنت نبيّاً و آدم بين الماء و الطين؛ همان.

[5] . این تحلیل بر اساس حدیثی است از " ابن عباس" که مى‏گويد: پانزده روز گذشت و وحى بر پيامبر نازل نشد، مشركان گفتند: پروردگار محمد او را رها كرده و دشمن داشته، اگر راست مى‏گويد که مأموريت او از سوى خداست، بايد وحى به طور مرتب بر او نازل مى‏شد؛ در اينجا سوره فوق نازل گشت (و به سخنان آنها پاسخ گفت). تفسير نمونه، مکارم شیرازی، ناصر، ج ‏27، ص 95.

[6]. تفسير اثناعشري، حسينى شاه عبدالعظيمى، حسين بن احمد، ج ‏14، ص 240.

[7]. مفردات ألفاظ القرآن، ص 502.

[8]. كتاب العين، ج‏6، ص162.

[9]. المفردات ،ج1، ص 399.

[10]. قسم و سوگند عبارت است از: ایجاد ربط خاصی بین خبر یا انشاء و بین چیز دیگری كه دارای شرافت و منزلت است، به طوری كه بر حسب این قرارداد، بطلان و دروغ بودن انشاء یا خبر مستلزم بطلان آن چیز باشد؛ و چون آن چیز در نظر صاحب قرارداد دارای شرافت و احترام ویژه‏ای است و هیچگاه راضی به اهانت به آن نیست، از این جهت فهمیده می‏شود كه در خبری كه داده راستگو است، و در تصمیمی كه گرفته پایدار است؛ پس قسم در اینگونه امور تأكید شدید می‏باشد. ترجمه تفسیر‏المیزان، ج 6، ص 301 و 302.

[11]. انوار درخشان، حسينى همدانى، سيد محمد حسين، ج ‏18، ص 18.

[12] . در اینجا خداوند آنچه را که وحی کردنی بود به بنده اش وحی نمود.آیه 10،از سوره 53:النجم.

[13] . خداوند نور آسمان ها و زمین است. آیه 35، از سوره 24 : النور.

[14]. در حدیث قدسی، خداوند متعال مراحل خلق موجودات عالم را بیان می‏فرماید که قسمتی از آن را بیان می‏کنیم:

 عن أَبُو‏الْحَسَنِ الْبَكْرِيُ‏ أُسْتَاذُ الشَّهِيدِ الثَّانِي رحمه‏الل‍ه فِي كِتَابِ الأَنوَارِ رُوِيَ عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ أَنَّهُ قَالَ: كَانَ الل‍ه وَ لَا شَيْ‏ءَ مَعَهُ فَأَوَّلُ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِيبِهِ مُحَمَّدٍ صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم قَبْلَ خَلْقِ الْمَاءِ....... وَ يَقُولُ يَا عَبْدِي! أَنْتَ الْمُرَادُ وَ الْمُرِيدُ وَ أَنْتَ خِيَرَتِي مِنْ خَلْقِي وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْلَاكَ‏ مَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ مَنْ أَحَبَّكَ أَحْبَبْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضَكَ أَبْغَضْتُهُ فَتَلَأْلَأَ نُورُهُ وَ ارْتَفَعَ شُعَاعُهُ فَخَلَقَ الل‍ه مِنْهُ اثْنَيْ عَشَرَ حِجَاباً أَوَّلُهَا حِجَابُ الْقُدْرَةِ..... و پیامبر عظیم‏الشأن بر همین وزن در مدح حضرت علی علیه‏السلام سخن گفته‏اند.

[15] . به استناد برخی روایات، این امر پس از رسول اکرم نسبت به وجود نازنین همه أهل‏بیت جاری است؛ أنّ المعصومين من آل‏اللـه‏تعالى هم الوسائط بين الل‍ه و خلقه بمعنى أنّه تعالى خلق العالم كلّه لأجلهم، بحيث لولاهم لما كان شي‏ء مخلوقاً كما قال: لولاك لما خلقت الأفلاك و لو لا عليّ لما خلقتک فهم العلّة لوجود الخلق كلّه، فلهم حقّ عظيم على الخلق. كيف و أيّ نعمة أعظم من نعمة الوجود، و قد كانوا عليهم‏السلام منشأ لتلك النعمة العظيمة، و المنّة الجزيلة، فيجب على الخلق كلّهم أن يثنوا عليهم بما هو في قدرتهم و استطاعتهم، و يشكروا لهم بأحسن الشكر، فالشاكر من عرفهم و أحبّهم و أبغض عدوّهم، و الكافر من جهل بحقّهم أو أبغضهم و أحبّ أعداءهم.

 و هذا هو السرّ في الأخبار الكثيرة الدالّة على أنّ من لم يحبّ عليّاً و أبغضه فهو كافر، أي كافر بالنعمة العظيمة، و هنا كنوز حقائق لم يعثر علی مقاليدها إلا من امتحن الل‍ه قلبه للإيمان. شريف كاشانى، ملاّحبيب اللـه، بوارق القهر في تفسير سورة الدهر، ص 82؛ و حسينى استرآبادى، سيد شرف‏الدين‏علی، تأويل الآيات الظاهرۀ، ص 430، المناقب، ج 1.

[16] . هر جا باشيد او(خداوند) با شما است. آیه 4، از سوره 57 : الحدید.

[17] . هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى‏كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست. آیه 7، ازسوره 58 : مجادله.

[18] . خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کرده اند، و کسانی که نیکوکارند. ،آیه 128، ازسوره 16 : نحل.

[19]. آیۀ 51، از سورۀ 40: غافر. (= ما فرستادگان خود را و نيز آنهايى را كه در زندگى دنيا ايمان آوردند، در روزى كه گواهان به‏پا‏ مى‏خيزند يارى مى‏كنيم)، و اين آيات به‏طورى كه ملاحظه مى‏كنيد مطلقند و هيچ قيدى ندارند. ترجمه الميزان، ج‏ 1، ص 126.

[20]. مفردات ألفاظ القرآن، ص861.

[21]. معجم مقاييس اللغه، ج‏5، ص16.

[22]ـ آیۀ 3، از سورۀ 93: الضحی.

[23] ـ آیۀ 19، از سورۀ 72: الجنّ. همين كه پيامبر براى دعوت به توحيد قيام كرد نه تنها انسان‏ها بلكه پريان نيز گرداگردش فراهم آمدند.

 مفرد «لِبَد، لُبْدَة» است مثل عبارت: كَاللُّبْدِ الْمُتَلَبِّد؛ يعنى مجمع و جمعيتى در حال اجتماع. در مورد آيه فوق گفته‏اند اجتماع آن‏ها در اطراف پيامبر مانند موهاى يال گردن شير و يا همچون ملخان فراوان بودند و بر او فراهم مي‏آمدند. و يا از «لُبْد» است که جمع آن أَلْبَاد و لُبُود است؛ يعنى ازدحامشان و زحمتشان به‏هم پيوسته بود. مفردات الفاظ قرآن، راغب اصفهانى، حسين بن محمد، ج ‏4، ص 109، مترجم: خسروى، غلامرضا، محقق/ مصحح: خسروى حسينى، غلامرضا.

 

[24] . امام باقر عليه‏السلام فرمودند: اسم‏ اعظم‏ خدا هفتاد‏و‏سه حرفست و تنها يك حرف آن نزد آصف بود، آصف آن يك حرف را گفت و زمين ميان او و تخت بلقيس در‏هم نورديد تا او تخت را به‏دست گرفت، سپس زمين به‏حالت اول بازگشت، و اين عمل در كمتر از يك چشم بر‏هم زدن انجام شد. و ما هفتاد‏و‏دو حرف از اسم‏ اعظم‏ را داريم و يك حرف هم نزد خداست كه آن را در علم غيب براى خود مخصوص ساخته است. أصول الكافي، كلينى، محمد بن يعقوب‏، ترجمه مصطفوى، ج ‏1، ص 334. بر اساس این دسته از روایات تمام حضرات معصومین علیهم‏السلام مظهر تامّ اسم اعظم الهی‏اند.

[25] . حسينى همدانى نجفى، محمد، پرتوى درخشان از اصول كافى.

[26]. بحار الأنوار، ج ‏68، ص 23، باب 61 الشكر؛ وَ قَالَ صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم:‏ مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ‏ حَقَ‏ مَعْرِفَتِكَ.

[27]. وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى‏. اين آيه در معناى ترقى‏دادن مطلب نسبت به مفاد آيه قبل است، و مفاد آيه قبلى موقف كرامت و عنايت الهى را براى رسول‏خدا صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم اثبات مى‏كند. در اين آيه مى‏فرمايد: تازه زندگى دنياى تو با آن كرامت و بزرگى كه دارى، و با آن عنايتى كه خداى تعالى به تو دارد، در برابر زندگى آخرتت چيزى نيست، و زندگى آخرت تو از دنيايت بهتر است. تفسیر المیزان، ج 20، ذیل سوره الضحی، ص 523.


[28] - و مسلّماً آخرت براى تو از دنيا بهتر است. آیه 4 از سوره 93 :الضحی.

[29] . دقت شود که بهشت مثل اين دنيا نيست که مصالحي مانند آجر و سيمان را روي هم بچينند. چنين تمثيلي، تنها براي درک دنيايي انسان آورده شده است؛ چون‌که با کودک سر و کارت فتاد ـ پس زبان کودکي بايد گشاد.

[30] - بحار الأنوار، ج‏ 22، ص 341.

[31] . آداب عمومی سالك الی اللـه، علامه حسن‌زاده آملی، ص89.

[32] . بحار الأنوار، ج‏ 97، ص 178.

[33] . نحن الآخرون السابقون‏: عارف ربّانى ابن‏فارض از زبان حضرت سيّد الانبياء به اين معنى اشاره نموده است.

فانّى و ان كنت ابن آدم صورة  فلى فىّ معنى شاهد بأبوّتي‏؛ (=به درستى كه اگر چه من به‏حسب صورت فرزند آدمم وليكن به‏حسب معنى، پدر آدمم؛ چون آدم به سبب من موجود شد.) لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، مجلسى، محمدتقى بن مقصودعلى‏ ، ج ‏8، ص 674.

[34] . تفسیر الصافى، ج 5، ص 341.

[35] . آیۀ 53، از سورۀ 39: الزمر.

[36] . آیۀ 54، از سورۀ 39: الزمر.

[37] . آیۀ 7 و 8، از سورۀ 98: البیّنۀ.

[38] . آیۀ 128، از سورۀ 9: التّوبۀ.

[39] . شيخ ابوسعيد، يك بار به طوس رسيد، مردمان از شيخ خواستند كه بر منبر رود و وعظ گويد . شيخ پذيرفت . مجلس را آراستند و منبرى بزرگ ساختند. از هر سو مردم مى آمدند و در جايى مى نشستند .چون شيخ بر منبر شد، كسى قرآن خواند. جمعيت ، همچنان ازدحام مى كردند تا آن كه ديگر جايى براى نشستن نبود. شيخ همچنان بر منبر نشسته بود و آماده سخن . كسى برخاست و فرياد برآورد: خدايش بيامرزد هر كسى را كه از جاى خود برخيزد و يك گام فراتر آيد . شيخ چون اين بشنيد، گفت : و صلى الله على محمد و آله اجمعين . و از منبر فرود آمد . گفتند: يا شيخ !جمعيت از دور و نزديك آمده اند تا سخن تو بشنوند؛ تو ترك منبر مى گويى ؟ گفت : هر چه ما مى خواستيم كه بگوييم و آنچه پيامبران گفتند، همه را آن مرد به صداى بلند گفت . مگر جز اين است كه همه كتب آسمانى و رسالت پيامبران و سخن واعظان ، براى اين است كه مردم ، يك گام پيش نهند؟ آن روز، بيش از اين نگفت .( برگرفته از: اسرار التوحيد، ص 216) نقل است از مرحوم علامه طباطبايي سؤال شد : قرآن را مي‌شود در يک کلمه خلاصه کرد؟ ایشان محو در قرآن بودند، به لطافت وزيبايي پاسخ دادند که بله مي‌شود، در جمله «تعالوا»؛ يعني بياييد بالا.( مرحوم علاّمه طباطبائي خلاصه قرآن را در اين آيه بيان نمود: قُل تَعالَوا الي كلمۀِ الل‍ه وَ لا تُشركوا بي شيئاً و بالوالدين إحساناً. آیۀ 5، از سورۀ 6: الانعام. المیزان، طباطبایی، محمد حسین، ج 6، ص 158 و 159)

 حرف قرآن همين است و شفاعت هم دقيقاً همين معنا را دارد؛ يعنی ما راه را نشان می‏دهيم ودستگیری هم می کنیم تا شما شبيه ما بشويد. در واقع، تجلّی اعمال دنيايی انسان در عالم آخرت، در قالب شفاعت ظاهر شده و از انسان دست‌گيری می‏کند و لذا نمی‏‌توان آن‌را به پارتی‏بازی تعبير نمود. برای تبيين بهتر اين موضوع، می‏توان اين‌گونه مثال زد که: شفاعت نظير موقعی است که شاگردی نمره نه يا نه‌ونيم گرفته و در اين هنگام، معلم به او کمک کرده و نمره‌اش را ده مي‌کند؛ اما کسی که نمره دو گرفته، لياقت اين کمک را ندارد! شفاعت نيز، مکانيزمی شبيه مکانيزم رفتارهای دنيايی ما را دارد.

 در مسيحيت نيز، اعتقاد به شفاعت وجود دارد منتها تصوری غلط از شفاعت مسيح جاری است که به نوعی می‏‌توان آن‌را اعتقادی تنبل‌پرور به‌شمار آورد؛ زيرا معتقدند که مسيح علیه‏السلام خونش را ريخته تا کفاره گناهان مسیحیان گردیده وآن ها بدون عمل نجات پيدا کنند. اما همین اعتقاد شفاعت گرچه منحرف شده باعث رقت قلب و ایجاد نکات مثبتی در آنها شده به طوری که در مقایسه با ویژگی های پيروان ساير مذاهب و نحله‌های فکری، مانند کمونيست‌ها و يهودی‏ها و...هم که به این امر اعتقاد ندارند، مشهود است .(توحيدي، محمد ضياء، مقاله شفاعت، نشریه پژوهشکده باقرالعلوم، www.pajoohe.com) پیروان کدام یک از مرام هایی که شفاعت را منکرند و یا قبول دارند رقيق القلب‌ترند؟ کدام‌يک اعمال انسانی بيش‌تری انجام مي‌دهند؟ در کدام‌يک از آن‌ها، شخصيت‌هايی مانند مادر ترزا که به نوع انسانی خدمت می‏کنند، بيشتر وجود دارد و کدام‌يک محبتشان به خلایق بيشتر است؟ انديشه شفاعت، حتی اگر تصوری باطل مانند آن‌چه در مسيحيت است باشد، موجب تلطيف روح انساني شده و پيروان آيين‌های معتقد به اين انديشه را، شبيه اوليای آن مذهب می‌گرداند. به شهادت خود قرآن کريم، روحيات مسيحيان از اين جهت، نزديکی بسياری با روحيات مسلمانان دارد و غلظتی که در يهود وجود دارد، در آن‌ها نيست؛ و آنان که این لطافت‌های روحی را حفظ کرده اند، با يک تلنگُر، حق‌ را می پذیرند. اگر به نومسلمان‌ها نيز نگاه کنيد، بيشتر آن‌ها يا دارای اعتقاداتی بوده اند که به بن‌بست رسيده اند و يا مسيحيانی بوده‌اند که حق به آن‌ها رسيده و آن‌را پذيرفته‌اند.

 لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُون.‏( آیۀ 82، از سورۀ 5: المائدۀ. عيّاشى از مروان از بعضى اصحاب نقل كرد كه حضرت صادق علیه‏السلام صحبت نصارى و دشمنى آن‏ها را نمود. عرض كردم: اين آيۀ ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ؛‏ فرمود: آن‏ها قومى بودند بين عيسى و محمّد صلّى‏اللـه‏عليه‏و‏آله كه انتظار آمدن حضرت محمّد صلّى‏اللـه‏عليه‏و‏آله را داشتند. احتجاجات، مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى‏، ج‏ 1، ص 205؛ و ترجمه بحار الأنوار، جلد 9.

 بعضي از انديشه‌ها آن‌قدر زيبا و متعالی است که حتی اگر انحرافی هم در آن‏ها ایجاد شود، باز هم می‌توان برخی آثار مثبت را در آن‌ها ديد، چه برسد به اين‌که معنای درست شفاعت در ذهن ما شکل بگيرد که بسيار حرکت‌آفرين است! درک صحيح مسأله شفاعت، به‌جای اينکه انسان را به‌سمت گناه، تنبلی و لاابالی‌گری بکشاند، او را به‌سوی خوبی‏ها و پاکی خواهد کشاند.

[40] . عمده‏ی مفسران عامه.

[41] . ترجمه المیزان، ج ‏20، ص 524.در تفسیر شریف المیزان ج 20 ص 524 چنین آمده :

 مراد از "ضلال" در اينجا گمراهى نيست؛ بلكه مراد عدم هدايت است. منظور از هدايت نداشتن رسول‏خدا صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم حال خود آن جناب است، و يا صرفنظر از هدايت الهى مى‏خواهد بفرمايد: اگر هدايت خدا نباشد، تو و هيچ انسانى ديگر از پيش خود هدايت نداريد؛ مگر به وسيله خداى سبحان. پس رسول‏خدا صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم هم، نفس شريفش با قطع نظر از هدايت خدا، ضالّه و بى‏راه بود، هر چند كه هيچ روزى از هدايت الهى جدا نبوده و از لحظه‏اى كه خلق شده بود ملازم با آن بود. در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى‏فرمايد: ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ. و از همين باب است كلام موسى كه بنا به حكايت قرآن كريم از آن جناب گفته بود: فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ؛ يعنى هنوز به هدايت رسالت اهتداء نشده بودم.

[42] . طبرسی، مجمع‏البيان، ج 10، ص 505 و 506.

[43] . آیۀ 164، از سورۀ 3: آل‏عمران.

[44] . نهج‌البلاغه، خطبه 192.

[45]. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، بحار الأنوار، ج ‏108، ص 222؛ فی تفسير قوله عزّ اسمه: إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ. و في قوله صلّى‏اللـه‏عليه‏و‏آله‏و‏سلّم: إنّما بعثت لاتمّم مكارم الأخلاق، و قوله صلّى‏اللـه‏عليه‏و‏آله‏و‏سلّم: أدّبني ربّي فأحسن تأديبي.

[46] .  ذیل آیۀ 23، از سورۀ 19: مریم.

[47]. آیات 30 تا 33، از سورۀ 19: مریم.

[48] . مانند خوانده‌شدن يک لوح فشرده که به‌صورت تدريجی انجام می‌پذيرد، زيرا زمان در اين عالم و احوال آن نقش دارد و لذا نمی‌توانيم هزار رفتار را در يک ثانيه انجام دهيم. اما در آن عالم، زمان مطرح نيست و تمام حقايق به جان انسان می‌نشيند و نيازی به زمان و کثرات ندارد. به همين خاطر است که بين انسان دو ساله و دويست ساله‌ای که به عالم ملکوت راه پيدا کرده، فرقی وجود ندارد. البته اين مطالب، نياز به توضيحات بیشتری دارد که در اين مجال نمی‌گنجد.

[49] . چرا که مفعول حذف شده و قرینه برای تعیین نیست و در نتیجه این احتمال نیز ممکن است، خصوصا به قرینه تعمیم بخشی حذف.

[50]. بحار‏الأنوار، ج ‏16، ص 139.

[51]. آیۀ 105، از سورۀ 21: الأنبياء.

[52] . اشاره است به جریان سقیفه در گذشته، و بی‏تفاوتی مسلمین در زمان حال، نسبت به قرآن و عترت که آن‏قدر امانت پیامبر صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم مظلوم شده‏است که امروزه در جوامع علمی اسلامی‏مان بحث از امکان علم دینی و اینکه جامعه با رویکردی سکولار باید اداره شود و دین توانایی چنین اداره‏ای را ندارد، مطرح است. و از آن‏سو پرچم‏داران فرهنگ اسلامی هیچگونه حرکت جدّی، و تأثیرگذاری در جهت تحقق حداکثری دین در تمام لایه‏های زندگی انسان، از خود نشان نمی‏دهند.

[53] . … يَا عَلِيُّ! أَنْتَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ أَبُو‏وُلْدِي. شِيعَتُكَ شِيعَتِي وَ أَنْصَارُكَ أَنْصَارِي وَ أَوْلِيَاؤُكَ أَوْلِيَائِي وَ أَعْدَاؤُكَ أَعْدَائِي. يَا عَلِيُّ! أَنْتَ صَاحِبِي عَلَى الْحَوْضِ غَداً وَ أَنْتَ صَاحِبِي فِي الْمَقَامِ الْمَحْمُودِ وَ أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي فِي الْآخِرَةِ كَمَا أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي فِي الدُّنْيَا. لَقَدْ سَعِدَ مَنْ تَوَلَّاكَ وَ شَقِيَ مَنْ عَادَاكَ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَقَرَّبُ إِلَى الل‍ه تَقَدَّسَ ذِكْرُهُ بِمَحَبَّتِكَ وَ وَلَايَتِكَ. وَ الل‍ه إِنَّ أَهْلَ مَوَدَّتِكَ فِي السَّمَاءِ لَأَكْثَرُ مِنْهُمْ فِي الْأَرْضِ. يَا عَلِيُّ! أَنْتَ أَمِينُ أُمَّتِي وَ حُجَّةُ الل‍ه عَلَيْهَا بَعْدِي، قَوْلُكَ قَوْلِي وَ أَمْرُكَ أَمْرِي وَ طَاعَتُكَ طَاعَتِي وَ زَجْرُكَ زَجْرِي وَ نَهْيُكَ نَهْيِي وَ مَعْصِيَتُكَ مَعْصِيَتِي وَ حِزْبُكَ حِزْبِي وَ حِزْبِي حِزْبُ اللـهِ. وَ مَنْ يَتَوَلَّ الل‍ه وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ الل‍ه هُمُ الْغالِبُونَ. الأمالي، شیخ صدوق، المجلس الثالث‏و‏الخمسون، ص 332. (=رسول‏خدا صلّی‏اللـه‏علیه‏و‏آله‏و‏سلّم فرمودند: يا على! تو برادر منى و من برادر تو، من براى نبوت بر گزيده‏ام و تو براى امامت، من صاحب تنزيلم و تو صاحب تأويل، من و تو دو پدر اين امت هستیم. اى على! تو وصىّ و خليفه و وزير و وارث منى و پدر دو فرزندم. شيعيانت شيعيان منند و يارانت يارانم، دوستانت دوستانم و دشمنانت دشمنانم. اى على! در فرداى قيامت تو رفيق منى بر سر حوض کوثر، تو همراه منى در مقام محمود، تو پرچمدار منى در آخرت چنانچه پرچمدار منى در دنيا. خوشبخت است هر كه تو را دوست گيرد و بدبخت است هر كه دشمنت دارد. فرشتگان در آسمان به‏دوستى تو و به ولايت تو تقرّب جويند. به‏خدا دوستدارانت در آسمان بيشترند از زمين. اى على! تو امين امت منى و حجت خدا بر آن‏ها بعد از من. گفتار تو گفتار من است و امرت امر من و طاعتت طاعت من. الأمالي، شیخ صدوق، ترجمه كمره‏اى، متن، ص 332.