تزکیه و تهذیب در تحصیل علوم اسلامی

تزکیه-و-تهذیب-در-تحصیل-علوم-اسلامی
مجموعه دوم از روش تحصیل حوزوی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

تزکیه و تهذیب

در تحصیل علوم اسلامی

 

 

 

حجة الإسلام و المسلمین

شیخ مهدی نخاولی



یادداشت دفتر نشر

مطالبی که پیش‌روی شماست، حاصل جلسات متعدّدِ مفسّر گران‌قدر حجة الاسلام و المسلمین استاد حاج شیخ مهدی نخاولی در جمع صمیمی برخی طلاب حوزۀ علمیۀ خراسان بوده که محور آن، بحث از روش تحصیل مطلوب علوم اسلامی در حوزه‌های علمیه بود. بخشی از آن جلسات بر رُکن تزکیه و تهذیب در روند تحصیل علوم دینی، متمرکز بود که اکنون به‌عنوان نوشتاری مجزّا تهیه و تنظیم شده و تقدیم می‌شود.

امیدواریم که این نوشتار، قدمی در پیشبرد اهداف حوزه‌های علمیه که رشد علمی و عملی به‌سوی هدف نهایی خلقت انسان که همان عبودیّت حضرت حق‌تعالی است، بردارد و قلب مطهّر آقا صاحب‌الزمان عجّل‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف از این تلاش، شاد گردد.

 

دفتر حفظ و نشر آثار

مفسّر گران‌قدر حضرت حجةالاسلام و المسلمین

استاد حاج شیخ مهدی نخاولی

 دام عزّه

مشهد مقدس رضوی

فهرست

یادداشت دفتر نشر. 1

یادداشت مؤلف.. 8

فصل اول: مبانی تزکیه و تهذیب در تحصیل علوم اسلامی   9

ضرورت تزکیه و تهذیب در تحصیل علوم اسلامی. 10

تزکیه از ارکان علم‌آموزی است، نه در کنار آن. 10

اولویت تزکیه و تهذیب بر تعلیم در آیات قرآن کریم. 12

اولویت تزکیه و تهذیب بر تعلیم در روایات... 14

تزکیه؛ کامل‌کنندۀ علم. 16

چگونگی تأثیر تزکیه در تحصیل علم. 17

تأثیر متقابل تحصیل علم در تزکیه و تهذیب... 20

تعلیم منهای تزکیه مساوی با طغیان. 20

تأثیر منفی عالم بی‌عمل در جامعه. 22

سوال و جوابی دربارۀ استثنائات... 23

ماهیت کلی تزکیۀ مطلوب در تحصیل علوم اسلامی. 24

منظور از اسلام. 24

یک) سطح لفظی و کتبی اسلام یا میراث اسلامی.. 24

دو) سطح مفهومی اسلام یا علوم اسلامی.. 25

سه) سطح عینی و خارجی اسلام یا دینداری اسلامی.. 25

نسبت سطوح اسلام به یکدیگر. 26

آسیب‌های تعریف رایج از مستحبات... 28

مثالی از تربیت قرآنی.. 28

سطوح دینداری اسلامی و تزکیۀ عملی.. 31

معرفی سطحِ اسلام؛ پایین‌ترین سطح دینداری.. 32

درجه بندی سطحِ اسلام. 33

ملاک تفاوت دسته‌های مختلف سطح اسلام. 35

معرفی سطح ایمان. 36

معرفی سطح عرفان. 37

نمونه‌هایی از معرفی سطوح مختلف تزکیه و دینداری در قرآن. 38

مراتب حجاب در قرآن و روایات... 38

مراتب انفاق در قرآن. 39

مراتب نماز. 42

تزکیۀ مطلوب تحصیل علوم اسلامی؛ از سطح ایمان به سوی سطح احسان. 43

مبانی هستی‌شناسانه تزکیه و تهذیب.. 44

چیستی علم و نقش تزکیه در شکفتن آن. 44

در ایجاد علم، خداوند علت فاعلی و جانِ آماده، علت قابلی است... 46

طلب علم باید همه‌جانبه و صادقانه باشد. 49

فصل دوم) دستورالعمل‌های کلیدیِ تزکیه و تهذیب.. 51

دستور العمل تزکیه و تهذیب در قرآن کریم و متون دینی. 52

مقدمه: اولویت قرآن کریم و متون دینی در استخراج دستورالعمل سلوکی.. 52

دستورالعمل پایه؛ عمل خالصانه به همه واجبات و ترک همه محرمات... 56

آسیب‌های رعایت نکردن این دستورالعمل.. 57

رعایت اولویت‌ها در انجام این دستورالعمل.. 60

شرط اول؛ عمل به همه واجبات و ترک همه محرمات... 61

شرط دوم؛ خالص کردن نیّت در انجام واجبات و ترک محرمات... 62

ارتقاء نیّت با عشق و محبّت... 64

تقویت دائمی انگیزه‌ها 66

ادامه استخراج دستورالعمل‌های تهذیب از متون دینی.. 71

برخی از اوصاف مومنین بعنوان دستورالعمل تزکیه. 72

نماز خاشعانه. 72

دوری از کار لغو و بیهوده. 73

رعایت عفت نفس... 75

رعایت جدی امانت و عهد. 76

برخی از اوصاف اولوا الالباب بعنوان دستورالعمل تزکیه. 76

وفای به عهد الهی.. 78

خشیت از مقام پروردگار و حسابرسی.. 78

صبر به خاطر خداوند و نماز زنده. 82

انفاق جدی.. 83

جواب بدی را با خوبی دادن. 85

تمرینی دیگر با جستجوی اوصاف متقین.. 86

ارتباط دائم با قرآن. 88

توسل به اهل‌البیت علیهم السلام. 90

تهجّد و نماز شب... 92

روایت عُنوان بصریّ؛ دستورالعملی خاص برای تزکیه در علم‌آموزی.. 93

تمرینی برای طلب عبودیّت... 94

حلم و خویشتن‌داری.. 98

استقامت در مسیر. 99

اراده و راه‌های تقویت آن. 104

یک) الرّفیق ثم الطریق.. 104

دو) تقوا اراده را قوی می‌کند. 106

سه) اخلاص؛ عامل تقویت اراده. 107

چهار) گناه اراده را فلج می‌کند! 108

پنج) با توکل اراده را قوی‌تر کنیم. 109

مراعاتِ ظرفیت‌ها 110

تقوای اجتماعی.. 112

رعایت زیّ طلبگی.. 114

اعتماد به استاد. 115

فصل سوم) بایسته‌های کلان تزکیه و تهذیب طلبگی. 116

مقدمه‌ای دربارۀ بایسته‌های کلان اخلاقی. 117

محور ارتباط با دنیا و قناعت و زهد نسبت به آن. 118

الگوهای زهد در کلام امیرالمومنین علیه‌السلام. 123

لزوم برنامه‌ریزی کلان برای تحقق زهد در طلاب علوم دینی.. 128

محور ارتباط با خداوند و توکل بر او تعالی شأنه. 131

محور ارتباط با مردم و انفاق جدی.. 137

محور ارتباط با نفس و محاسبۀ جدی از آن. 144

فصل چهارم) آسیب‌های کلی اخلاقی در حوزه‌های علمیه 147

مقدمه‌ای دربارۀ محاسبۀ آسیب‌شناسی کلی. 148

اهمیت شناخت آسیب‌ها 148

محاسبۀ جزئی و کلی.. 150

آسیب اول؛ اولویت ندادن به مسائل اخلاقی و عملی. 153

آسیب دوم؛ نبود برنامه جامع برای تعلیم علوم اخلاقی. 157

آسیب سوم؛ کمبود الگوهای عینی اخلاقی در حوزه‌ها 160

آسیب چهارم؛ ارتباط ضعیف با الگوهای اخلاقی موجود. 162

نکته‌ای در مطالعه زندگینامه علماء ربّانی.. 164

برنامه‌ای برای مطالعات تکمیلی.. 165

کلام آخر؛ عاشق شو ور نه روزی کار جهان سرآید! 167

عشق الهی چگونه طلوع می‌کند؟. 168

منابع: 173


یادداشت مؤلف

خوانندۀ عزیز!

با چشم باز تصمیم بگیرید!

حتماً حرف‌های دیگر و نظرات دیگران را هم کنار خیالات این حقیر بگذارید و سپس با چشم باز انتخاب کنید. چون این حرف‌ها وحیِ مُنزل نیست و ادعایی نداریم که حتمی و قطعی باشد؛ بعضی‌ها را هم ممکن است از جایی گرفته باشیم و بعضی هم به ذهن ما افتاده باشد. شما مطالب را ابتدا به عقل، منطق و دریافت خودتان عرضه‌کنید، سپس اگر یقینی نشد، نپذیرید؛ چون شما می‌خواهید با این مطالب، خشت‌های ساختمان علمی خود را بچینید؛ بنابراین، حتماً مطمئن شوید و سپس در ساختمان ذهنی علمی خودتان بگذارید!

وفّقکم الله و إیّانا لِمرضاته

شیخ مهدی نخاولی

 

 

 

 

 

 

فصل اول: مبانی تزکیه و تهذیب در تحصیل علوم اسلامی

·       ضرورت تزکیه و تهذیب در تحصیل علوم اسلامی

·       ماهیت کلی تزکیه مطلوب در تحصیل علوم اسلامی

·       مبانی هستی‌شناسانه تزکیه و تهذیب

ضرورت تزکیه و تهذیب در تحصیل علوم اسلامی

تزکیه از ارکان علم‌آموزی است، نه در کنار آن

در بحث علوم و معارف الهی، تزکیه و تهذیب، صرفاً برای عالِمِ خوب شدن نیست؛ به‌عبارت‌دیگر، موضوع بحث ما همچون شغل دکتری نیست که از بین دو نفر پزشک، آنکه را بااخلاق‌تر است، انتخاب کنیم. بلکه تزکیه و تهذیب، جزء ارکان تحصیل است؛ یعنی اگر طلبه‌ای مهذّب نباشد، در حقیقت، طلبه نیست.

بحث تزکیه و مراعات مسائل اخلاقی در عرض علم نیست که مثلاً معاونت آموزشی داشته باشیم؛ برای این که خوب درس بخوانیم و کارهای علمی انجام بدهیم و معاونت پرورشی هم داشته‌باشیم؛ چون عالم باید عامل هم باشد؛ این غلط است.

اگر پرورش نباشد، اصلاً علم محقق نمی‌شود. یکی از عواملی که در آموزش و فهم لازم است، بحث متخلّق شدن به اخلاق الهی است. اگر تخلُّق نباشد، محال است که علم حقیقی حاصل شود؛ ممکن است محفوظاتی حاصل شود؛ اما علم حاصل نمی‌شود. ما به‌دنبال علم هستیم نه محفوظات.

همّ و غم طالب علم باید این باشد که بر هوای خودش غلبه کند ویکی از الزامات لازم در مسیر طلبگی، غلبه بر هواها و خواسته‌های نفس است.

بنابراین، یکی از الزامات پنهان طلبگی، اسیر کردن هواست؛ هوی همان تمایلات است. هر کدام از ما یک‌سری تمایلات دارد. برخی تمایلات، جنبۀ جسمی دارد و برخی روانی. خوردن، خوابیدن، تفریح، مسافرت، راحت‌طلبی، خوش‌پوشی، رفاه و... از تمایلات جسمانی است و تمایل به مورد توجه بودن، مقام، شهرت و ریاست، از تمایلات روانی محسوب می‌شود.

هر کس باید ببیند در کدام زمینه خطوراتش بیشتر است. گاهی شخصی پرخور نیست، اما تنبل است؛ یعنی میل به راحت‌طلبی دارد. انسان این‌ها را باید فهرست کند و ببینید خطوراتش کجاست. از دیگران هم می‌تواند کمک بگیرد و فهرستی تهیه کند و در هر موردی اندک‌اندک تعدیل صورت بدهد؛ چون کسی که روزی دَه ساعت می‌خوابیده و آخر سر هم به‌زور بلند می‌شده، به‌یک‌باره نمی‌تواند خوابش را به چهار ساعت برساند. اول باید تنظیم شود سپس تعدیل شود. اگر در مسائل جنسی میل زیاد دارد، اول باید غذا را تعدیل کند؛ ورودی و خروجی انرژی‌اش را تنظیم کند، ورزش کند و همچنین قوت تسلط نفس بر بدن را که محصول حالات معنوی است، تقویت کند.

توجه زیاد به این مسائل از ذهن بیکار حاصل می‌شود. ذهن این فرد کاری ندارد جز این که هر چه می‌بیند بخواهد، ولی ذهنی که اصلاً جایی دیگر سیر می‌کند به شهوات فکر نمی‌کند.

به بابا فرج مجذوب[1] گفتند دنیا را توصیف کن گفت: دنیا؟ نمی‌دانم!

که فرج تا که دیده بگشادست                      چشم او بر جهان نیفتادست

ذهنی که از ملکوت بریده است، به تمام آن چه می‌بیند توجه می‌کند و آن را طلب می‌کند. هر کدام از تمایلات، باید با حکمت و مشورت تعدیل شود. حال معنوی اگر غلبه کند درست می‌شود. انسان وقتی حال خوشی دارد؛ مثلاً به کربلا مشرف شده‌است، دیگربه تمایلاتی مثل خوردن، آشامیدن و خوابیدن که همیشه داشته، احساس نیاز نمی‌کند. خودِ این مسئله، نشانۀ این است که انسان ضعیف شده و توجهش به آن جاهایی رفته که نباید برود. پس هواها را باید تعدیل کرد و حتماً باید این کار، حکیمانه و با مشورت باشد.

در یک کلمه و با یک نگاه، وظیفۀ حوزه، تربیت حوزویان موفق است و موفقیت در مسیر طلبگی در دو واژۀ قرآنیِ تزکیه و تعلیم خلاصه می‌شود. از مقیاس کلان جهانی تا مقیاس فردی باید این دو محور مورد توجه باشد.

همیشه فرد باید از خودش شروع کند. خداوند به پیامبر اکرم یک رسالت جهانیِ جنی و انسی داده‌است، باز هم از شخصِ خود ایشان شروع می‌کند و می‌فرماید: إقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَق[2] که جنبۀ علمی را نشان می‌دهد و در جای دیگر می‌فرماید: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ [3] که نشان‌دهندۀ جنبه تهذیبی و عملی آن می‌باشد.

اولویت تزکیه و تهذیب بر تعلیم در آیات قرآن کریم

در آیات قرآن کریم، مقدم بودن تزکیه بر تعلیم از زوایای گوناگون و با لسان‌های مختلف اشاره شده‌است:

گاهی می‌فرماید: إنها تذکرةٌ لِلمتقین [4]... کسی که اهل تقوا باشد قرآن برایش مایۀ تذکر است. تذکر خودش یک جنبۀ علمی هم دارد. پس نتیجۀ تقوا، رشد علمی است.

گاهی می‌فرماید: هُدی لِلمتقین [5] در حالی که در قرآن، «هدی للناس» هم داریم.

گاهی با این بیان می‌فرماید که: إن تتّقوا اللهَ یَجعل لکم فُرقاناً [6] اگر تقوا داشته باشید خداوند به شما علمی که فارقِ حق و باطل است، عطا می‌فرماید؛ و با اعتقاد به اینکه جملۀ شرطیه مفهوم دارد، به دست می‌آید که اگر تقوا نداشته باشید، چنین علمی به شما اعطا نمی‌شود.

گاهی می‌فرماید: و اتَّقُوا اللهَ و یُعَلِّمُکمُ الله [7] گرچه «واو» در ابتدای این کلام، برخی را با این مطلب کشانده که این واو جمله را ازشرطیت انداخته است اما بهرحال، از هم نشینی این دو کلمه می‌توان به این معنا می‌رسید که شما تقوا داشته باشید و خداوند این کار را می‌کند.

گاهی می‌فرماید که: یا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِه [8]... اگر شما تقوا داشته باشید به شما نوری می‌دهیم؛ که بارزترین مصداق این نور همان علمی است که خیلی روشن و شفاف در جان فرد می‌نشیند.

گاهی می‌فرماید: لا یَمَسُّه الَّا المُطَهَرون[9]. جانی که آلودگی‌های رفتاری دارد، محال است به علم الهی برسد. علّت تامۀ علم، حقتعالی است و پاکی جان و زنگار زدایی از دل، زمینه‌ساز نزول علم است.

گاهی می‌فرماید که علم نصیب اولوالالباب می‌شود[10]. لبّ، عقلی است که از کمند هوا و هوس و شهوت و غضب و وهم و خیال رها شده باشد؛ عقلی که با تهذیب حاصل شده‌است؛ عقل منوّر.

گاهی هم می‌فرماید که: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها [11]. آیه اشاره می‌فرماید که  منشأ عدم تدبر در قرآن، قفل بودن قلب است نه ضعف در فهم بلاغت. قلب اگر قفل نباشد باید فهم حاصل شود. فهم، منوط به این است که جان در مجرای حقیقت قرار گرفته‌باشد و زنگار باطل نداشته‌باشد.

گاهی وقت‌ها می‌فرماید: یَتلُو عَلَیهَم آیاتِهِ و یُزَکّیهِم و یُعَلِّمُهُم الکتابَ والحکمة [12]

در سوره‌هایی که در ابتدای بعثت و ابتدای تنزیل نازل شده‌است، می‌بینیم که مخاطب فقط نفس نفیس پیامبر اکرم است، امر به  قیام لیل داشته باشد، تسبیح و تکبیر داشته باشد و تلاوت و ترتیل و تبتّل و انقطاع الی الله داشته باشد و سپس دیگران را دعوت کند[13]. این هم بیان دیگری است که به ما می فهمان انسان ابتدا باید از خودش شروع کند.

اولویت تزکیه و تهذیب بر تعلیم در روایات

 روایاتی که در این زمینه وارد شده‌است، خیلی غلاظ و شداد است.

در روایتی آمده که سرهای علمای مجرم در اعماق جهنم با سنگ آسیابی خرد می‌شود[14]. سرشان جایگاه علم است اما چون بی عمل است باید کوبیده بشود.

گاهی در روایت دربارۀ علمای مجرم آمده است که از بوی گند و تعفّن عالِم بی عمل، همۀ اهل جهنم در اذیت هستند! [15]

گاهی اینگونه بیان شده است که: مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مؤدب‌ها أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم[16] کسی که می‌خواهد خودش را مرجعی برای کار هدایتی قرار بدهد باید ابتدا از خودش شروع کند.

در جای دیگر از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده که فرموده‌اند: من به شما چیزی امر نکردم الا اینکه خودم مؤتمر بوده‌ام و انجامش داده‌ام و از چیزی نهی نکردم مگر اینکه قبلش خودم منتهی بوده‌ام و ترکش کرده‌ام. [17]

در برخی از روایات نیز آمده که هر مرتبه از علم و فهم که حاصل شد، حجتی را تمام می‌کند و الزامات عملی بدنبالش می‌آورد و افزایش فهم، جهش در مرتبۀ قلب را می‌طلبد: الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه[18]. علمی که انسان آن را ضایع می‌کند، از او شکایت می‌کند.

در روایت دیگر به صراحت آمده‌است: الهوی ضدّالعقل[19].

در جایی دیگر فرموده‌اند: مَن مَلِکَ هواه ملک النُّهی [20]. نُهی از درجات عالی عقل است که با تسلط بر هواهای نفسانی بدست می‌آید[21].

تزکیه؛ کامل‌کنندۀ علم

تا اینجا گفتیم که تزکیه و تهذیب، مقدّمۀ تحصیل است؛ یعنی قوام تحصیل به آن است و تحصیل علوم و معارف حقیقی مبتنی بر آن است؛ یعنی تلقّی و دریافت علم، وابسته به تهذیب جدیِ باطنی و حقیقی است.

از طرفی تزکیه، مکمّل تحصیل علم نیز هست؛ یعنی وقتی علم برای طالب آن حاصل شد و می‌خواهد به نتیجه برسد و تالیف و تحقیق و تبلیغ و تدریس و ... کند به نحوی علمش را به کمال برساند، باید به تهذیب آراسته شده باشد و الّا تاثیر چندانی نخواهد داشت.

در روایت نبوی آمده که تمامیت علم، به تبلیغ و نشر آن است[22]. وقتی آن شخص از پیامبر اکرم در مورد چیستی علم سوال کردند حضرت در مرحلۀ آخر، نشر علم معرفی فرمودند. علمی که هیچ وقت نشر نشود حداقل مراتبی از آن عقیم شده‌است. اگر در جان شخص به نتیجه برسد باید بالاخره نشر پیدا بکند، ولی اگر اهلی نباشد یا وظیفه نباشد یا یا وظیفه داشته‌باشد بیان کند (مثل انبیاء عظامی که در قومشان حقیقت و معارف را گفتند و آن‌ها نفهمیدند)، در این صورت، علم عقیم نشده بلکه نشر یافته اما اهلش نبوده است.

در کریمۀ ربّ زدنی علماً [23] بر اساس یکی از وجوهش می‌گوید: به آنچه میدانی عمل کن! ممکن است یک امر کوچک باشد، اما شما به همان کوچک عمل کن. عمل از کم شروع می‌شود و این کم‌ها خیلی اثر می‌گذارد؛ یعنی اگر انسان به وظیفه‌اش عمل کرد توفیق برای ظرفیت‌های بعدی و علم بعدی حاصل می‌شود. من عمل بما علم ورَّثه الله علم ما لَم یَعلم[24] چقدر این روایت امیدبخش است. کسی که به آنچه می‌داند عمل کند خداوند آنچه را که نمی‌داند به او به ارث می‌دهد و لازم نیست جور استاد بکشد؛ البته گاهی هم ممکن است راهش جور استاد کشیدن باشد.

به هر صورت اگر بخواهد علم به تمامیت و کمال برسد و حلقۀ نهایی‌اش بسته شود، لازمۀ این تاثیر از هرکدام از این مجاری، عمل و تهذیب باطنی است.

هر چه در فضای متون اصیل دینی ما از آیات و روایات پیش برویم، خواهیم دید که حجم انبوهی از منابع ما یکصدا می‌گویند که تزکیه و تعلیم، رکن و محور در علم‌آموزی، بلکه انسانیت ماست.

پس اولین و مهم‌ترین ضرورت در فضای تحصیل، تهذیب است.

 

چگونگی تأثیر تزکیه در تحصیل علم

آنچه در ظاهر می‌فهمیم این است که عملکرد تزکیه و تقوا، به نوعی مهار رقبای قوۀ فهمِ عمیق است.

فهم عمیق چه در حیطۀ عقل نظری، چه در حیطۀ عقل عملی، موانعی دارد که عبارتند از شهوت، غضب، وهم و خیال. این چهار مانع باعث می‌شوند عقل درست عمل نکند و فهم و تصمیم صحیح، حاصل نشود.

وهم و خیال در حیطۀ عقل نظری، اختلال بوجود می‌آورند؛ مثلاً این که انسان پیروزی را یک ارزش می‌بیند و برتری را خیلی خوب می‌داند، کار قوۀ واهمه است. اگر قوای واهمه و خیال تحت مهار قوۀ عاقله نباشد میلیاردها سرمایه خرج می‌شود تا یک تیم ورزشی پیروز شود. متاسفانه هنوز در برخی قسمت‌های ادارۀ کشور وهم حاکم است.

انسانِ اسیر وهم، نفس اینکه پیروز بشود برایش مطلوب است ولو در مسابقۀ وحشیانۀ بوکس باشد. همین مطلب می‌تواند در برتری در کلاس یا در ارتباط با رفقا وجود داشته‌باشد. اینکه من مطلبی را بفهمم که بقیه نفهمیده باشند یا این که طوری درس بدهم که از بقیه سر باشد، لذت‌های وهمی است که برای فهم و قوۀ عاقله ضرر دارد.

تأثیر منفی شهوت و غضب در فهم عمیق غالباً قابل فهم است؛ همانگونه که روایات ما صریحاً به آن اشاره می‌کند. دربارۀ تأثیر شهوت شکم بر فهم آمده که لا تجتمع الفطنة و البطنة[25]. زیرکی و شکم‌چرانی با هم جمع نمی‌شود. خشم و غضب هم به کلی مختل‌کننده عقل انسان شمرده‌است: إیّاک و الغَضَبَ، فَأوَّلُهُ جُنونٌ و آخِرُهُ نَدَمٌ[26] از غضب بپرهیز که اولش دیوانگی و آخرش پشیمانیست.

وهم و خیال و شهوت و غضب و ادراکاتی که مقدمۀ این‌ها هستند همگی دشمن عاقلۀ انسان‌اند. اثر ظاهری تقوا این است که این ها را مهار می‌کند؛ وقتی که مهار کرد، رقیب‌ها و موانعِ فهم برداشته می‌شود. البته این یکی از مکانیزم‌ها هست؛ مکانیزمِ ظاهری است. آثار باطنی تقوا به مراتب مهم‌تر است.

حالِ عالمی که تقوا را مراعات نمی‌کند مثل بیماری است که دارو مصرف می‌کند، اما پرهیزها را رعایت نمی‌کند؛ مثلاً بیماری دیابت دارد و با اینکه هر روز انسولین مصرف می‌کند، روزی نیم کیلو شیرینی مصرف می‌کند. این شخص، یک کامیون هم دارو مصرف کند اثری ندارد و هر چه بدود به مقصد نمی‌رسد.

طلبۀ بی تقوا هر چه حدّت و تیزی ذهن داشته باشد و در محیط خوب و اساتید عالی و فضا و شرایط مناسب باشد و عالم و آدم هم دست به دست هم بدهند تا او به کمال برسد، نمی‌رسد، چون پرهیزها را رعایت نکرده‌است. تقوا یعنی پرهیز از موانع.

پس اول باید بوسیلۀ تزکیه و تقوا مانع زدایی کنیم، سپس ظرف وجودمان را با علم پر کنیم؛ اول تخلیه، سپس تحلیه.

قرآن کریم، این مطلب را به لسان‌های گوناگون بیان فرموده‌است که تا زمانی که شما یک ظرف کثیفی داشته باشید، اگر آب در آن بریزید، آن ظرف آلوده، آب سالم را هم آلوده می‌کند. مثلاً می‌فرماید: فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيم‏ [27]

 

مسلّم است کسی که ایمان به خدا دارد، کفر به طاغوت هم دارد و اما خداوند نمی‌خواهد کلمۀ اضافه بگوید، بلکه می‌خواهد بفرماید آن ایمانِ مستقر و مطلوب که تزلزل پیدا نمی‌کند و ثابت می‌شود، شرط اولش این است که انسان، کفر به طاغوت پیدا کند و از موانع و مضرّات و عوامل منفی پرهیز کند.

در فقدانِ علمِ زیاد، تقوا مفید است ولی در فقدانِ تقوا، علم، مضرّ است؛ یعنی اگر کسی عالم مجتهد نشد آن تقوا دستش را می‌گیرد هرچند به مراتب عالی‌اش نرساندش، اما در فقدان تقوای لازم، اینطور نیست. آدم بی تقوا هرچه بیشتر علم کسب کند، علمش، شمشیر تیزتری است که در دست یک فرد غیر عاقل افتاده است؛ هرچه تیزتر، مضرتر. کسب تقوا خودش باعث کسب علم می‌شود: واتّقُوالله و یُعَلّمُکُمُ الله [28].

 

تأثیر متقابل تحصیل علم در تزکیه و تهذیب

تحصیل علم هم در مسیر تزکیۀ نفس بسیار مؤثر است. اطلاع از معارف الهی هم در نفسِ مسیر کمال، راهنمای خوبی است و هم در جلوگیری از موانعِ علمی و عملی طریق به سوی خدا کمک می‌کند؛ علاوه بر اینکه تصویر صحیحی از سیر و سلوک حقیقی به انسان می‌دهد، ضمن این که خودِ علم در طی کردن راه خدا موضوعیت دارد و یکی از شاخه‌های تقواست.

به همین دلیل است که نوعاً توصیۀ اهل معرفت در مکاتب اخلاقی مختلف این بوده که به شاگردانشان توصیه می‌کردند که: شما باید مجتهد تمام‌عیار بشوید!

آنکه متقن درس نمی‌خواند، هم ترک واجب کرده و هم ترک یک الزام اخلاقی و سلوکی کرده‌است. طلبه‌ای که از روی کم همتی مجتهد نشود، به کمال نفس هم نمی‌رسد، مگر این که واقعاً حجتی بین خودش و خدا داشته‌باشد.

تعلیم منهای تزکیه مساوی با طغیان

اگر کسی در مسیر علم‌آموزی تلاشی برای تطهیر باطن انجام نداد:

اولاً به آن حقایق علمی و حقیقتِ علم نمی‌رسد، در عوض انبانی از مفاهیم می‌شود که از این طرف و آن طرف جمع‌کرده و در کیسه‌ای ریخته است؛ مطالبی را بدوش می‌کشد که از آن خودش نیست؛ این شخص ضبط صوتِ دوپاست.

 ثانیاً علم اگر همراه با معنویت باشد، عوارض ندارد؛ یعنی هر چه علم بیشتر می‌شود، هدایتش بیشتر می‌شود. اما علمی که با معنویت همراه نباشد، چون شخص ذوقِ علم نکرده است، پس نور برایش حاصل نشده در نتیجه عوارض پیدا می‌کند. علمی که با معنویت همراه است چون صرفاً با هوش و استعداد و اسباب ظاهری به دست نیامده بلکه با توسل، دعا، اتصال به خدا، معنویت و نورانیت حاصل شده، عوارض ندارد.

شما این دو نفر را کنار هم بگذارید، هر دو قادرند کتاب را درس بدهند، هر دو مطلب را فهمیده‌اند، اما یکی فهم صاف و بدون گره‌های نفسانی دارد و همچنین فهمش همراه با ظرفیت است؛ یعنی چیزی که فهمیده، ظرفیت آن را داشته است؛ هرچه به درس خارج نزدیک‌تر می‌شود، تکبرش، غرور و انحرافش بیشتر؛ مثل دو نفر که هر دو پول‌دار می‌شوند، یکی ظرفیت آن‌را داشته و دیگری که نداشته، عالَم را به فساد می‌کشد؛ مشروب می‌خورد، فساد می‌کند، فحشا مرتکب می‌شود؛ اما دیگری که ظرفیت آن‌را داشته به انحراف کشیده نمی‌شود...

خیلی از کسانی که از بین جامعه طلاب در عصر ما هم خود منحرف شدند و هم دیگران را به انحراف کشیدند، نابغه بودند. از یکی از این افراد قل است که در دوران دبیرستان شعر به زبان عربی می‌گفت!

به همین خاطر است که در آیه 114 سوره طه هم داریم: قُل ربِّ زِدنی علماً نمی‌فرماید ربِّ زد علمی! علم مرا زیاد کن؛ یعنی ظرف من را زیاد کن تا علم در آن جای بگیرد؛ پس چون ظرف حاصل می‌شود، مظروفش هم قطعاً ریخته می‌شود. این آیه یک ترجمه دقیق‌تر هم دارد که بماند برای فرصت‌های بعدی. پس در اینجا ظرفیت علم و فهم مورد درخواست است که در پی آن فهم و علم، توسعه پیدا می‌کند.

تأثیر منفی عالم بی‌عمل در جامعه

یکی از دلایلی که برخی افراد دوست ندارند بچه‌های خود را به ازدواج طلبه در بیاورند یا برای تحصیل به حوزه بفرستند، طلاب بی‌عملی هستند که چهره عالم دینی را در جامعه مخدوش می‌کنند.

دلیل این مطلب، نصّ صریح فرمایش امیرالمؤمنین علیه‌السلام است: إنَّما زَهَّد النّاسَ فی طَلَبِ العِلمِ کَثرَةُ ما یَرَونَ مِن قِلَّةِ عمل مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ[29] علت این که مردم در طلب علم بی‌رغبت شده‌اند اینست که می‌بینند علمای بی‌عمل از علم خود نفع و بهره نمی‌برند. مگر ما چیزی بالاتر از طلب علم در این عالم داریم؟ چرا مردم بی‌رغبت شدند؟ به خاطر اینکه اکثر کسانی که علم دارند به آن چیزی که دارند عمل نمی‌کنند. بعد مردم چه می‌گویند؟ می‌گویند اگر این حرف‌هایی که می‌گویند خوب بود که خودشان عمل می‌کردند، پس علمِ بی خاصیتی است دیگر. نکند اصلاً معادی نیست که عمل نمی‌کنند و حرفش را می‌زنند.

 اکثرا در فرهنگ علم آموزی ما متاسفانه عمل در کار نیست. ما هم در استادان خود دیدیم، آن‌ها هم عمل نکردند ما هم همان طور شدیم و عمل نمی‌کنیم. وقتی بی‌عملی را می‌بینیم اول به خودِ عمل بی‌رغبت و زاهد می‌شویم و دوم به آن شخص.

یکی از نکاتی که طلبه‌ها سال اول رغبت زیادی دارند و هر چه بالاتر می‌آیند کم رغبت تر می‌شود همین است؛ اول فکر می‌کنند حوزه محلی است برای ملائک و فرشتگان و همه علامه طباطبایی‌اند،سپس، کَثرَةُ ما یَرَونَ مِن قِلَّةِ مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ را می‌بینند و زهدِ علمی پیدا می‌کنند. سپس، همان‌طور که آنها رهزنِ ما بودند ما هم می‌شویم رهزنِ دیگران.

 سوال و جوابی دربارۀ استثنائات

اگر بپرسید پس چگونه افرادی بدون طی کردن مسیر علمی به وصال خداوند در حد خودشان رسیده‌اند، می‌گوییم: این افراد از چند حالت خارج نیستند؛ یا طبق حکمت الهی قبل از افتادن در هیمنۀ عشق الهی، دستشان به مسیر علمی نرسیده‌است، یا علیرغم قوّت روحی‌شان از قوۀ ذهنی مطلوب برای تحصیل رسمی محروم بوده‌اند، یا در اضطرارهای شخصی و اجتماعی مثل وظیفه کسب حلال برای خانواده گرفتار شده‌بودند  و امکانش را نداشته‌اند. با همۀ این اوصاف می‌بینید که این افراد هم به چه زحمت‌ها و خودکشی‌هایی برای خود، باریکه‌ای از تحصیل مهیّا می‌کرده‌اند؛ کتابی می‌خوانده و راهی به سوی علم الهی باز می‌کرده‌اند.

ماهیت کلی تزکیۀ مطلوب در تحصیل علوم اسلامی

منظور از اسلام

اسلام چیست؟ اسلام، حقیقتی است که در سطوح متفاوت ظهور و بروز می‌کند. مثلاً اگر بگوییم اسلام در کشور چین در یک قفسۀ کتابخانه است و در آنجا قرآنی را نشان دهیم و بگوییم این اسلام است آیا درست گفته ایم؟ باید پرسید مقصود چه سطحی از تحقق اسلام است؟

 

یک) سطح لفظی و کتبی اسلام یا میراث اسلامی

یک سطحی از اسلام سطح ظهور و بروز لفظی و کتبی اسلام است. وجود کتبی اسلام همین مکتوبات و آثاری است که بعنوان میراث اسلامی بجای مانده که شامل قرآن کریم و مجموعۀ روایات و کتب علما در دست ما و همگان است. این همان سطحی است که امیرالمومنین علیه‌السلام از قول رسول اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله فرمودند: سَیأتی علی اُمَّتِي زَمانٌ لا یَبقی مِن القرآنِ إلاّ رَسمُهُ، و لا مِنَ الإسلامِ إلاّ اسمُهُ ...[30] به زودی روزگاری بر امّت من فرا می‌رسد که از قرآن جز نوشته‌هایش و از اسلام جز نامش باقی نمی‌ماند.

 البته این سطح از اسلام به تنهایی نجات‌بخش نیست؛ صرفاً الفاظ و عباراتی‌اند که ممکن است حتی مفهوم صحیحی از آن در اذهان وجود نداشته‌باشند.

 

دو) سطح مفهومی اسلام یا علوم اسلامی

سطح دوم از اسلام، وجود مفهومی اسلام یعنی مفاهیم اسلامی است؛ مفاهیم صحیحی از آن الفاظ در ظاهر و باطن. اسلام در این سطح در علوم اسلامی به اندازۀ وسع دانشمندان محقق شده‌است. اما این دو سطح هیچکدام نجات بخش نیستند؛ زیرا می‌بینیم خیلی از کارهای مفهومی و علمی دربارۀ مفاهیم اسلامی را غیرمسلمانان انجام دادند؛ مثلاً تحقیقات ایزوتسو ژاپنی در مورد مفاهیم قرآنی و واژه شناسی اسلامی، بسیار مفصل و بعضاً مفید است، اما ظاهراً خودش مسلمان و متدیّن به دین اسلام نشده‌است.

سه) سطح عینی و خارجی اسلام یا دینداری اسلامی

بالاترین سطح تحقق اسلام، وجود عینی و خارجی اسلام است. وجود عینی در ضمن افراد محقَّق می‌شود. وجود عینیِ نماز می‌شود فردِ نمازگزار. البته اینها همه در ساحت مُلکی و این‌سویی اسلام است و در ساحت ملکوتی مساله به گونه دیگری است.

وجود عینی است که موجب نجات و معیار سنجش است نه اسم و رسم‌ها. البته سعادت و هدف نهایی تحقق اسلام در سطح فرد بلکه در سطح اجتماع و تمدّن جهانی است. محصول و نتیجۀ حوزه، تحقق دین در سطح اجتماع است.

ما عموماً در هنگام تحصیل در حوزه به دنبال تنقیح دو ساحت اول از بُعد علمی هستیم. اما گفته شد که حوزه صرفاً محیط علمی نیست، بلکه محیطی تهذیبی_عملی است. علم، مقدمۀ هر حقیقتی است. البته در فضای اسلامی به دنبال فهم، تبیین، استدلال، استنباط، رابطه و آثار و نتایج مفاهیم اسلامی هستیم. اسلام در این ساحت یک هویت علمی آموزشی دارد.

البته در این سطح، پس از تحقق اسلام در فرد، باید بدنبال تحقق آن در اجتماع هم بود. رآن کریم می‌فرماید ای پیامبر، پس از خودت، اسلام را در عشیرتک الاقربین هم پیاده‌کن: وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حولها[31] یعنی هم ام القری را انذار کن و سپس به اطراف آن برو و دین را گسترش بده! یک حوزوی نیز ابتدا باید همه اهداف را روی خودش محقق سازد و چشم اندازش باید تحقق دین در تمام جهان باشد.

پس یک جنبۀ بحث  در حوزه، علم و معرفت است و جنبۀ دیگر آن تزکیه و تهذیب در سطح فرد و اجتماع است که در لسان روایات و آیات به وجه دیگری، تحت عنوان ربانی شدن آمده است؛ واژه‌ای که در خودش عالِم بودن را هم دارد.

 

نسبت سطوح اسلام به یکدیگر

ساحت علمی و وجود مفهومی نسبت به ساحت بالاتر، علیت مادی و قابلی دارد. علت فاعلیِ تحقق اسلام در اجتماع، حق تعالی است که بواسطۀ ناصرانِ دینش، امرش را محقق می‌کند. علت غایی اینست که جهان به سمت خداوند حرکت کند. آن وجود مفهومی و علت مادی، نقشۀ تمدن اسلامی است. رابطۀ وجود مفهومی با علوم اسلامی، رابطۀ علی و معلولی (البته به معنای خودش) است. یعنی علوم اسلامی برای تحقق اسلام لازم است. علوم اسلامی، اسلام را (به معنای مفاهیم صحیح اسلام) محقق می‌کند. پس علوم اسلامی برای تحقق اسلام و ایجاد اسلام صحیح و تحقق اسلام در ذهن و جان، در نقش مقوّمات و معدّات هستند. بنابراین اسلام، مساوی هیچکدام از علوم اسلامی نیست اما برای تحقق آن به همۀ آن‌ها ازمنطق، فقه و ... نیازمندیم.

هر یک از علوم اسلامی به تنهایی تحقق ناقصی از اسلام ایجاد می‌کند به گونه‌ای که فرض کنید سلسلۀ اعصاب بدن طوری باشد که مثلاً اگر چشم شخص خوب کار نکند گوشش هم درست عمل نکند.

در این میان، تهذیب همواره علت مادی است و زمینه را فراهم می‌کند. علت فاعلی، حق تعالی است. خود تحصیل هم زمینه است، تحصیل هم مرتبه‌ای از تهذیب است.

تهجد از الزامات سطح ایمان است و بدون آن، این سطح تحقق نمی‌یابد. اما همان سطح ایمان درجاتی دارد. ممکن است کسی پنج ساعت قبل از نماز صبح بیدار شود، منتها در مستحبات و امور مربوط به غیر واجبات کمیت مشخص نشده است. البته مفهوم غلطی از مستحب جا افتاده و همین به فرهنگ دینی ما وارد شده که باید اصلاح شود و آن اینکه انجام مستحب، بهتر است اما اگر انجام ندهی ضرری نمی‌کنی. و مکروهات آن است که انسان انجام ندهد بهتر است و اگر بدهد هم ضرری نکرده است. پایۀ استنباط ما این اصول رایج است، پایه اصول رایج نیز بر استنباط فقهی فردی، آن هم بر اساس حداقل هاست و به همین دلیل است که این اصولِ استنباط به درد استنباط اخلاقی اعتقادی نمی‌خورد و فقط مناسب استنباط احکام فقهی است -آن هم اگر تمام ارکانش صحیح باشد و نقدی بر آن وارد نباشد-. این اصول تولید شده تا از آیات و روایات، تکلیف فردیِ حداقلی تولید کند.

         مقصود از حداقلی نیز واجبات و محرماتِ سطحِ اسلام است. به همین خاطر، ملاک در احکام، در امان‌بودن از عقاب و تنجیز و معذّر بودن است. بنابراین وقتی ابزار این باشد، نتیجه نیز تابع ابزار است. بنابراین، در مباحث اخلاقی و اعتقادی، این اصول نیاز به ترمیم دارد. با این ویژگی (تامین از عقاب) واجبات و حرام‌ها منجزند و مستحبات و مکروهات برای رهایی از جهنم نیازی نیست. در حالیکه مستحبات و مکروهات اولاً: سنت و فرهنگ اسلام را می¬سازند و ثانیاً: این¬ها در سطح ایمان که سطح مطلوب خداوند است واجبند و با بی توجهی به آن‌ها شخص ضرر می‌کند.

 

آسیب‌های تعریف رایج از مستحبات

 تعریف از مستحبات به این که اگر باشد خوب است و اگر نباشد هم اشکالی ندارد در واقع بی‌تربیت و لا‌ابالی کردن کل جامعه است. در واقع به افراد می‌گوییم نمرۀ 10 کافیست البته اگر بیشتر بگیری بهتر است ولی اگر بیشتر نگیری هم اشکالی ندارد! هیچ پدر عاقلی، هیچ مُدرس فهیمی، هیچ معلم حکیمی اینگونه تربیت می‌کند؟! بگوید عزیزم آنچه لازم است اینست که مردود نشوی! این انهدام اسلام است. در روایتی اینگونه در خاطر دارم: جامعه ای که سنن را کنار بگذارد پیوسته رو به قهقرا می‌روند. بنابراین بر اساس سطوح دیانت، مستحبات و مکروهات، الزامات سطح ایمان اند، یعنی واجبات و حرام‌های اخلاقی و ایمانی. البته عدم توجه به آن‌ها به اسلامِ شهادتینی آسیب نمی‌رساند. اگرشخص نماز نخواند کافر می‌شود –به کفر عملی البته-، اما اگر صدقه ندهد کافر به کفر عملی و اسلامی نمی‌شود ولی کافر به کفر ایمانی می‌شود. جامعۀ فعلی، نتیجۀ آن تربیت است. وقتی نمرۀ 10 را مطلوب بدانیم، اکثر افراد 3 و 4 و 5 می‌گیرند!

 

مثالی از تربیت قرآنی

تربیت قرآنی می‌گوید وقتی به شما ارث رسید (با توجه به اینکه بدون زحمت و مجانی حاصل شده است)، بعد از اینکه حق بقیه را دادید، درِ خانه‌تان باز باشد تا کسانی که می‌آیند با احترام و حرمت به آن‌ها هم مبالغی بدهید. آیه عجیبی است می‌فرماید: و اذا حضر القسمه اولوا القربی و الیتامی و المساکین فارزقوهم منه ولیقولوا قولا معروفا[32] « چون هنگام تقسیم کردن ارث، خویشاوندان و یتیمان و مستمندان حاضر شدند، چیزی از آن را به ایشان بدهید، و با آنان سخنی شایسته و پسندیده گویید.» این جملۀ شرطیه است. فرض کنیم می‌خواهیم افرادی را در سطح عالی تربیت کنیم، در مورد ارث به آن‌ها چه می‌گوییم؟ می‌گوییم: اگر ارث تقسیم می‌کنید به دیگرانی که نیازمند بودند بدهید. خداوند این را در جملۀ شرط قرار داده به این معنا که خدا این را از شما نمی‌خواهد و این محقق شده است، بلکه بخش دوم را از شما می‌خواهد، چون معلوم است که در جامعه مسلمان وقتی مال مجانی به کسی می‌رسد، درِ خانه اش باز است و افرادی وارد شده اند، حالا من از شما می‌خواهم اقوام و همسایه‌ها هم که آمدند به آن‌ها بدهید و عمده اینست که با احترام بدهید، بعد اگر شما فقط واجبات ارث را بگویید، این آیه بی معناست و در نتیجۀ آن، شخص از دادن مقدار واجب ارث نیز استنکاف می‌کند.

در مورد واجبات و حرام‌ها کم و کیف مطرح است. مثلاً امر شده که نماز واجی یومیه را در هفده رکعت با این کیفیت بخوانید. اما در مورد مستحبات و مکروهات چون اولاً بالاتر از وسع حداقلی است و ثانیاً نفوس با هم متفاوتند و ثالثاً اصل در رشد دهندگی مستحبات و مکروهات در این است که با میل و اشتیاق انجام شوند، کم و کیفش به خود افراد واگذار شده است. البته فی الجمله بیان شده اما ملاک کلی آن مثل غذا خوردن است که وقتی گرسنه شدی قدری تامل کن سپس بخور، و همان مقداری که می‌خواهی سیر شوی کمی کمتر بخور. این ملاک کلی است اما تحت شرایط گوناگون، متفاوت است. البته برخی مستحبات دیوار به دیوار واجباتند و باید انسان بر خودش الزامی کند. به این خاطر است که دستورالعمل واحدی ندارد مگر کسی به استاد کاملی رسیده باشد و او با توجه به اشرافی که بر نفس فرد دارد دستور دقیق بدهد.

ممکن است نفس، فرد را بازی دهد مثلاً بگوید الآن حالش نیست درحالیکه این تنبلی و بی عاری نفس است، یک جلسه ای راجع به این صحبت کردیم که گاهی انسان باید بر نفس تحمیل کند و گاهی نه. کلیت آن هم اینست که گاهی نفس انسان دارد بار می‌کشد مثل حیوانی که دارد بار می‌برد و فرد می‌خواهد فوق آن را به او تحمیل کند، آن وقت است که نفس می‌شکند، اما گاهی نفس با تن پروری خو کرده اینجا باید به نفس فشار آورد، باید چموشی نفس را گرفت. این هم مرز ظریفی دارد، مثلاً یک وقتی دست و پای شخص می‌لرزد و یک شیرینی می‌خورد اما یک وقتی نیاز ندارد اما نفس، شهوت خوردن آن را دارد، اولی نیاز واقعی است و دومی نیاز نفسانی. تشخیص این‌ها راحت نیست ولی تا جایی که می‌تواند، به نفس خودش اتهام ببندد، یعنی سعی کند خودش قاضی باشد و نفس، متهم. یعنی هرچه شما به این نفس سخت بگیرید تا آن جایی که کراهت ایجاد نشود؛ یعنی تا زمانی که بدش نیامده، ضرر نکردید.

 اصل در مورد نفس، لجام زدن است: و انّما هی نفسی اروضها بالتقوی[33] «من این نفس را فقط ریاضت بوسیلۀ تقوا می‌دهم». باید نفس را ریاضت داد. نفس مثل یک حیوان چموشِ آزادی طلب است، می‌خواهد راحت باشد، تا هر وقت خواست بخوابد، هر کاری دلش خواست بکند، هر چه دلش خواست بخواند.

یکی از آسیب‌های طلبه‌ها که از شهوت نفس هم هست و نه از علم دوستی، شهوت مطالعۀ علوم گوناگون است، مثلاً آخرین حرف‌های فلسفه را اول بخواند، چیزهایی که وظیفه اش نیست بخواند؛ الآن باید مطلبی بخواند در حالیکه رفته و کار دیگری انجام می¬دهد، این ها جزء شهوات نفس است. هرچیزی در جای خودش باید انجام شود.

سطوح دینداری اسلامی و تزکیۀ عملی

گفته‌شد که تزکیه و تهذیب ضرورت دارد و این مطلب در بستر خارجی اسلام که همان دینداری باشد، محقق می‌شود. اما وقتی تهذیب به ثمر نشست، در حقیقت چه چیزی در درون و بیرون ما ایجاد می‌شود؟

در ابتدا می‌توان گفت انسان به تزکیه می‌پردازد تا جانش صفای بیشتری پیدا کند؛ اسم این صفای باطنی را هر چه می‌خواهید بگذارید؛ کمال نفسانی، درجات ایمان، وصول الی الله، تجلی دین داری و ... .

انسان در بحث ظرفیت سلوکی و تهذیبی نقطۀ پایان ندارد؛ موجودی است که می‌تواند در هیچ حدی توقف نکند. اما در هر صورت انسان تهذیب می‌کند تا مثلاً از رتبۀ دو ایمان به رتبۀ سه برود؛ بنابراین بالوجدان می‌فهمیم که سطوح تهذیب و کمال متفاوت است.

از طرفی می‌دانیم که انسان باید از درجات پایین تزکیه عبور کند و قله‌ها و درجات بالا را طلب کند و به آن جا برسد. پس در ابتدا باید سطوح دینداری و تزکیه نفس را از پایین‌ترین درجات تا درجات اعلای آن بر اساس متون دینی ترسیم کنیم، آنگاه یک سطح حداقلی برای تزکیۀ طالب علم تعریف کنیم تا برای رسیدن به اهدافش از آن درجه پایین‌تر نیاید.

در عین این ترسیم درجات تزکیه، ماهیت آن نیز مشخص می‌شود. بنابراین بر اساس درجات ایمان و سطوح دینداری، ماهیت تهذیب قابل توضیح است. هر سطح از دینداری الزامات اعتقادی، اخلاقی و احکام عملی خاص خودش را دارد.

 

معرفی سطحِ اسلام[34]؛ پایین‌ترین سطح دینداری

پایین‌ترین سطح دیانت که پایین‌تر از آن خارج از دایرۀ دینداری است، سطح اسلام است. ایمان و عمل صالح در سطح اسلام، در اقل مراتب است؛ یعنی ایمان داشتن به حداقل‌های لازم آن هم به میزانِ حداقل لازم. کسی که در سطح اسلام است در بحث اعتقادات مثلاً فرد پیگیری نمی‌کند که ارادۀ حق تعالی، صفت فعل است یاصفت ذات. اما به اصل وجود خداوند، واحد بودن خداوند، نبوت، امامت، معاد وامثال اینها اعتقاد کلی دارد؛ چرا که اگر اینها را هم نداشته باشد از لحاظ اعتقادی از اسلام ساقط می‌شود. مثلاً اگر مسائل اعتقادی 100 مساله باشد 30 الی 40 مساله از آن‌ها لازمۀ ایمان اولیه است و او همان موارد را داراست.

اما از لحاظ کیفی اعتقادات او باید از روی علم و یقین حد اقلی باشد؛ مثلاً می‌گوید خداوند وجود دارد، به همان دلیل که این ساختمان، بنّا لازم دارد، جهان هم خدا می‌خواهد.

با اینکه این برهان، قابل خدشه است، ولی برای خود آن فرد در سطحی که دارد، حجت پیدا کرده است و کفایت می‌کند. اعتقادات در سطح اسلام، هم عمیق نیست و هم قلبی نیست و صرفاً ذهنی است. طبعاً اگرانسان با چیزی انس و ارتباط زیادی از حیث معرفتی و شناختی نداشت، نسبت به آن حال قلبی هم پیدا نمی‌شود.

البته اگر کسی تصوری ذهنی در مطلبی داشت، به این معنا نیست که تصورش اصلاً قلبی نیست، بلکه غلبه‌اش با حالت ذهنی است، یعنی نسبت به یک چیزهایی علم دارد ولی آن علمش نه عمیق نیست و نه عاشقانه.

این مقدار اعتقاد و باور که هم سطحی است و هم عاشقانه نیست، رفتارِ متناسب با خودش ایجاد می‌کند. نتیجۀ اعتقادات حداقلی، بروزات عملیِ حداقلی است؛ یعنی اعمالش صرفاً در سطح رعایت واجبات و حرام هاست. به همین دلیل است که عموم  نفوس به سطح مستحبات و مکروهات گرایش ندارند و صرفاً واجبات را انجام می‌دهند. البته بعضی از مستحبات را همه دوست دارند انجام بدهند؛ مثل گردو را با پنیر خوردن، جمعه‌ها گوشت خوردن، انار شیرین خوردن و ... .

مسلمان چون می‌داند اگر نماز نخواند چوب می‌خورد، نماز واجبش را می‌خواند، ولی همین فرد می‌داند که نخواندن نماز شب چوب ندارد، لذا نماز شب را یا نمی‌خواند یا یک خط در میان و  ده خط در میان می‌خواند.

این سطح اسلام است که بیشتر با بروزهای عملی شناخته می‌شود. به همیم دلیل است که در روایات بسیاری که در صدد معرفی سطح اسلام است، آن را با نمودهای عملی مثل نماز و روزه و زکات و حج معرفی می‌کند، البته مساله حیاتی ولایت را از میان آنها برجسته می‌کند[35].

درجه بندی سطحِ اسلام

در سطح اسلامِ حداقلی افراد را می‌توان در چهار گروه دسته‌بندی کرد.

یک) مسلمانان واقعی 

دو) افراد ضعیف الایمان

سه) افراد مریض القلب

چهار) افراد منافق

بر اساس مجموع آیات قرآن، این چهار دسته ظاهراً در سطح اسلام سطح بندی می‌شوند.

مسلمان واقعی اگرچه احکام الزامی را رعایت می‌کند، اما هم عملش سطحی است وبه سمت اعمال باطنی مثل عشق، تأملات، خلوت با خدا نرفته است؛ مثلاً نمازش، نماز با حضور قلب نیست و از طرفی چندان اعمال  مستحبی بالاتر از واجب ندارد؛ البته طبعاً بعضی از مستحبات را مثل احیای شب قدر که عموم مردم انجام می‌دهند، انجام می‌دهد.

از طرف دیگر از اعمال باطنی هم خیلی در زندگی اش خبری نیست، ولی اعمالش را به سطح ظاهری خوب انجام می‌دهد.

ضعیف الایمان‌ها از این سطح هم پایین‌تر هستند؛ مثلاً هفته‌ای یک بار نماز قضا دارد. یک بار به نامحرم نگاه نمی‌کند و یک بار نگاه می‌کند.

اما مریض القلب‌ها و منافق‌ها همسایۀ دیوار به دیوار هم هستند. ولی یک تفاوتی بین آن‌هاست. از بعضی از آیات برمی‌آید که منافق حالش از مریض القلب بدتر است و در بعضی از آیات نه که در کنار یکدیگر ذکر شده‌اند[36].

این‌ها کسانی هستند که در انجام واجبات و ترک حرام‌ها کارشان ضعیف‌تر است؛ هم در ظاهر و هم در باطن.

 

ملاک تفاوت دسته‌های مختلف سطح اسلام

تفاوت میان دستۀ ضعیف الایمان‌ها و مریض القلب‌ها و منافقین، بیشتر در ضعف کمیت رفتارهاست و تفاوت مریض القلب‌ها و منافقین با ضعیف الایمان‌ها و مسلمانان واقعی، بیشتر در کیفیت رفتارهاست؛ یعنی دسته سه و چهار، اصلاً اعمال را برای خداوند انجام نمی‌دهندو در باطن بی اعتقاد است، ولی ممکن است ظاهر عمل او از مسلمانِ واقعی هم بالاتر باشد، خیلی عالی انجام داده است. ضعیف الایمان وقتی ظاهر عملش کمتر می‌شود نشان دهندۀ ضعف اعتقادی اوست. ولی در مریض القلب و منافق، ایمان به قدری ضعیف شده است که از سطح ایمان داشتن به حداقلِ لازم، که نجات دهنده است نیز ساقط شده‌است؛ در ظاهر، مسلمان است ولی باطناً منافق وکافر است و مریض القلب هم که دیوار به دیوار کافر است.

ممکن است از حیث مراعات اجتماعی، منافق‌ها مراعاتشان در پیش چشم مردم خیلی زیاد باشد. امیدی به نجات سطح نفاق نیست، ولی آن‌ها که در سطح اسلام هستند، در نهایت نجات پیدا می‌کنند؛ یعنی نمرۀ قبولی می‌آورند ولی به سطح سعادت نمی‌رسند؛ مثل آن کس که معدلش به معدل ده رسیده باشد و قبول شده‌باشد. به همین خاطر است که خداوند می‌فرماید که سطح  اسلام برایم پسندیده نیست: قالَت الاعرابُ آمَنّا قُل لَم تومنوا و لکِن قولوا اسلمنا[37] شما در سطح اسلام هستید. فکر نکنید با چند عمل ظاهری انجام دادن به سطح ایمان رسیده‌اید و لَمّا یدخلِ الایمانُ فی قلوبکم[38] ایمان هنوز در قلب‌هایتان وارد نشده است.

 

معرفی سطح ایمان

افراد در سطح ایمان، از حیث اعتقادات، به حداقل مطلوب سیر می‌کند؛ هم از لحاظ تعداد و کمیت اعتقادات و هم از نظر کیفیت اعتقادات؛ مثلاً ممکن است یک مسلمان اصلاً نداند که بداء چیست. در حالیکه در روایت از امام صادق علیه‌السلام آمده است :مَا تَنَبَّأَ نَبِيٌّ قَطُّ حَتَّى يُقِرَّ لِلَّهِ بِخَمْسِ خِصَالٍ بِالْبَدَاءِ وَ الْمَشِيئَةِ وَ السُّجُودِ وَ الْعُبُودِيَّةِ وَ الطَّاعَةِ؛ «هيچ پيامبرى هرگز نشان پيامبرى نگيرد مگر آنكه براى خداى متعال به اين امور اعتراف نمايد: بداء، مشیت الهی، سجده برای خداوند، عبودیت و پرستش الهی و اطاعت و پیروی کردن از اوامر و احکام الهی».[39] و یک مسلمان ممکن است کلمۀ آن را هم نداند. این که در روایات در مورد برخی مسائل گفته شده‌است که تارک آن از ما نیست، منظور در سطح ایمان است. البته اگر منظورِ روایت، سطح اسلام را هم در بربگیرد خیلی از مسلمان‌ها وضعیتشان وخیم است و حالت معنوی آن‌ها در ساحت ارزش گذاری الهی از حداقل لازم هم برخوردار نیست[40].

افراد در سطح ایمان، در سطح اعتقادات، از سویی دیگر از لحاظ کیفی هم بدنبال گسترش آن هستند. نمی‌خواهد در حد گفتن و شنیدن و تقلیدی بودن بماند، بلکه به سمت عمق و تحلیل بیشتر می‌رود؛ هم موضوعات بیشتری را از لحاظ کمّی دنبال کرده‌است و هم در آن موضوعات، عمیق‌تر شده و فهمش مستدل‌تر و موجه‌تر است و هر چه قدر معرفت بیشتر باشد، قربش بیشتر می‌شود و ایمانش علاوه بر اینکه عمیق‌تر و گسترده‌تر شده او را به سمت حق نیز سوق می‌دهد.

به عنوان مثال مرحوم کربلایی کاظم ساروقی که به عنایت الهی حافظ کل قرآن شده بود، هر وقت عالمی از قم یا مشهد در ایام تبلیغی ماه محرم یا ماه مبارک می‌آمد، او اولین کسی بود که دوست داشت او را به خانه ببرد و از وی سؤال کند تا فهمش بالاتر برود و گرنه خداوند تاس نینداخته که توفیق حفظ قرآن به کربلایی کاظم بیفتد. من و شما آن حال کربلایی کاظم را نداریم و خداوند هم به حکمت بالغه‌اش به ما چنین عنایتی نمی‌کند. از آن طرف بخل نیست. گاهی اوقات ممکن است کسی این حال را داشته باشد ولی چون راهش چون بسته‌است، خداوند راه دیگری برایش باز می‌کند.

 بنابراین، این طور نیست که این سطوح، وقف حوزوی‌ها باشد، بلکه خداوند راه علم را برای همان فرد به اندازۀ طلبش باز می‌کند؛ این شخص چون معرفتش گسترده شده‌است، میزان عمل صالحش که بروزات رفتاری‌اش باشد فرق می‌کند. او دیگر در سطح حد حداقلِ واجب عمل نمی‌کند، بلکه در حدّ حداقل مطلوب سیر می‌کند؛ حداقل واجب سطح اسلام است و حداقل مطلوب می‌شود سطح ایمان.

 

معرفی سطح عرفان

 یک سطح بالاتر از دو سطح قبلی وجود دارد به نام سطح عرفان که در لسان قرآن به آن، سطح احسان یا سطح ایقان هم گفته‌می‌شود.

فرد در این سطح نوعاً اعتقاداتش در سطح اعتقادات قلبی و شهودی است که حد اعلای معرفت است. البته چنین سطحی دفعتاً حاصل نمی‌شود؛ همانطور که شب و روز به یک باره تاریک و روشن نمی‌شود و یک دفعه روشن نمی‌شود. انسان به تدریج حس‌های قلبی پیدامی‌کند هر چه سطحش بالاتر می‌رود، احساسات قلبی‌اش بیشتر می‌شود و در نتیجه رفتارهای او نیز در سطح عرفان، رفتارهای حداکثری می‌شود. تا جاییکه رفتارهایش خیلی اوقات برای ما اصلاً قابل فهم نیست؛ زیرا این افراد در مستحبات و مکروهات مستقر هستند تا آنجا که یک سری رفتارها و احکامی که مختص خودشان است. به همین دلیل است که در قرآن کمتر درباره ایشان توضیح داده شده‌است، ولی دربارۀ دو سطح دیگر مطالب فراوانی فرموده‌شده‌است.

 

نمونه‌هایی از معرفی سطوح مختلف تزکیه و دینداری در قرآن

برای فهم بهتر سطوح تزکیه و دینداری به چند نمونه از سطوح رفتاری در یک موضوع واحد در قرآن توجه کنید:

مراتب حجاب در قرآن و روایات

حجاب در سطح اسلام، جواز مشخص بودن وجه و کفین بدون آرایش و بدون اظهار برآمدگی‌های بدن است که در عمل پوشانندۀ آن می‌شود خِمار[41].

در سطح ایمان، قرآن می‌فرماید یا رسول الله، حجاب همسران شما و مومنین باید جِلباب باشد[42]؛

نفرموده‌است النساء المومنات؛ زنانِ مومنه که خودبه‌خود اهل مراعات‌اند. فرمود که زنِ مردان مومن باید اینگونه باشند و باید چادر سرش کند، باید وجهش را بیشتر بگیرد و حجابش در حد جلباب باشد.

اما در سطح عرفان، حد حجاب آن است که حتی الامکان، زنی مردی را نبیند و مرد هم زنی را نبیند. آن فرمایشی که حضرت امیرالمومنین علیه السلام در نامه 31 نهج البلاغه به فرزندشان می‌فرمایند که اگر می‌توانی زنت کسی را نشناسد همین کار را انجام بده[43]، همان عالی‌ترین سطح دینداری است. البته ظرفیت همه اینگونه نیست.

مراتب انفاق در قرآن

 در بحث انفاق و هزینه کردن در راه خدا نیز مراتبی ترسیم شده‌است.

در سطح اسلام، انفاق همان واجبات مالی هر فرد مسلمان مثل خمس و زکات و ... است. مسلمان فقط زکات و خمسش را می‌دهد و قبضش را هم نگه می‌دارد! و بیش از این مقدار را اصلاً لازم نمی‌داند. اگر هم گاهی بخواهد انفاق کند، یک پول خردی می‌اندازد در صندوق صدقه، آنهم برای مزایایی که دارد؛ چون برای یک سرماخوردگی عادی باید چند ده هزار تومان هزینه‌کند!

در سطح ایمان اما به انفاق‌های مستحب ارتقا پیدا می‌کند؛ انفاق‌های مستحبی که از مازاد هزینه‌های شخصی انجام می‌شود: یسئلونک ماذا ینفقون قل العفو[44]. یکی از تفسیرهایی که برای این عبارت قرآنی گفته‌اند این است که همان مقداری را که لازم داری کنار بگذار و مابقی را انفاق کن. [45] زیراپس نداز مال، در حقیقت برای دیگران ذخیره کردن است: و انت خازن لغیرک[46]. این سطح از انفاق را اینجا بیان کرده اند: امام صادق علیه السلام به یارشان فرمودند که: آیا اگر خمس و زکات و خراج بدهی کار تمام شده‌است؟ گفت: بله تمام است. فرمودند: سبحان الله. مگر تو قرآن نخواندی. گفت: مگر در قرآن چیز دیگری دارد؟ فرمودند مگر نخواندی والّذین فی اموالِهم حقّ مَعلوم* لِلسّائل و المحروم[47].

گفت: این چگونه است وچند وقت یک بار واجب می‌شود؟

فرمودند: هر زمانی ممکن است باشد، هر شب یا هر روز یا هر جمعه و... [48]

در روایت دیگری آمده اگر مومن، رفیقش پول لازم داشت و از او درخواست کرد، واجب است به او بدهد. و اگر ندهد گناه کرده‌است و اگر بدهد ثوابی نبرده است! سپس حضرت در ذیل آن اشاره می‌کنند که: این به خاطر آن است که دو نفر نسبت به هم مسئول هستند. البته این سطح از انفاق در مقابل کسانی است که با او حشر و نشر دارند و صداقت باید صدق کند.

چرا این قرض دادن مستحب نیست؟ چون مومن باید رفیقش را زیر ذره بین می‌گرفت تا می‌فهمید او گرفتاری دارد. رفیق برای گفتن و خندیدن نیست. رفاقت مسئولیت می‌آوردرفیق تو نباید آبروی خودش را در ازای آن پول بفروشد. اگر او به زبان نیاورد و تو فهمیدی و انفاق کردی و به او کمک کردی در این صورت ثواب هم می‌بری. ولی اگر بی تفاوت از کنارش عبور کردی تا مجبور شود عزت و حرمت خودش را بفروشد، او بهای گران‌تری از پول به تو پرداخت کرده است؛ عزت و آبرو و شرافت او خیلی گران قیمت‌تر از آن پولی است که تو به او داده‌ای.

اما آیۀ مربوط به انفاقِ سطح عرفان و احسان: و فی اموالهم حق للسائل و المحروم[49]. در این آیه قیدِ معلوم  نیامده‌است. در سوره حشر هم مشابه این آیه وجود دارد: و یوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه[50] با اینکه به شدت خودشان احتیاج دارند ولی ایثار می‌کنند.

مرجع تقلید سطح اسلام را بیان می‌کند. مقیّد بودن فقط در سطح رسالۀ عملیه انسان را در حد نمرۀ دَه بار می‌آورد. برخی از مراجع هم این ضعف را احساس کرده‌اند و کمی عقاید در مقدمه و مقداری مستحبات را در متن رساله‌ها اضافه کرده‌اند؛ چون وقتی این‌ها را به مردم توضیح ندهیم، آن گاه مردم این رساله را برابر با دین می‌گیرند؛ در واقع دین را مساوی با پایین‌ترین سطحِ دین می‌گیرند، لذا اگر کسی دریک سطح بالاتری از ایمان و عرفان حرکت کند به او اتهام افراط و تفریط زده می‌شود. می‌گویند: تو از مراجع مگر بالاتری! این گفتار، نتیجۀ بیان کردن بد احکام است. البته رسالۀ عملیه لازم است اما مطلوب نیست.

به دلیل همین سوءتفاهم، قرطبی به جریان انفاق امیرالمؤمنین علیه السلام که در سورۀ انسان منعکس شده‌است نقد وارد می‌کند و می‌گوید این انفاق، رفتاری نامعقول و نامشروع است. می‌گوید: علی که از پیامبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله بالاتر نیست. خداوند به پیامبرش می‌گوید: و لاتَجعل یَدَک مغلوله الی عُنُقِکَ وَ لا تَبسُطها کلَّ البسط[51]. نه هر چه داری بده و نه هرچه داری نگه‌دار! بلکه در انفاق میانه رو باش! والذّینَ اِذا اَنفَقوا لَم یُسرِفوا و لَم یَقتُروا[52] ؛ متقین در انفاق اهل اقتصاد و میانه روی هستند؛ نه افراط و تفریط! او که از پیامبر مسلمان‌تر نیست. در ذیل این گفتارضمیمه می‌کند که پیغمبر چیزی انفاق کرده بودند که بعد این آیه آمد که چرا همه چیز را انفاق کردی؟ و لا تجعل یدک مغلولة ... سوره اسراء هم مکی است. بنابراین با اینکه آیۀ فوق نازل شده بود، علی ابن ابی طالب خلاف آیه عمل کرده است!

به خوبی مشخص است که این رفتار مربوط به سطح اعلای دینداری است و برای همۀ سطوح، قابل هضم نیست.

مراتب نماز

در بحث نماز نیز، در سطح اسلام، سطح نماز، همان نمازهای واجب است. در سطح ایمان در سطح نمازهای مستحبی و نماز شب است و در سطح عرفان کیفیت نمازها و خصوصاً نماز شب حائز اهمیت است؛ مثلاً سورۀ مزّمّل نماز شب پیامبر اکرم دو سوم شب را در بر می‌گیرد! البته سوره فرموده که مومنینی که می‌خواهند با پیامبر معیّت داشته‌باشند نیز باید در همین سطح حرکت کنند[53].

 

تزکیۀ مطلوب تحصیل علوم اسلامی؛ از سطح ایمان به سوی سطح احسان

حداقل سطحِ تزکیه در حوزه، سطح ایمان است. تهذیبِ حوزه، رفتن از سطح ایمان به سطح احسان است. برای فرد حوزوی پایین‌تر از سطح ایمان پذیرفتنی نیست. چون اگر صاحبان سطحِ اسلام بخواهند متصدّی فرهنگی امّت باشند، خرابکاری‌شان بیش از اصلاح آن‌هاست. این معقول نیست کسی که بنا دارد افراد را در سطوح دینداری ارتقا بدهد، خودش در پایین‌ترین سطح آن باشد.

با این توضیح بنابراین یک فرد حوزوی نمی‌تواند بگوید من کار ندارم که زنم مانتویی باشد؛ باید زن و بچه اش را اصلاح کند و اگر نتوانست باید تبری بجوید.

 حال روشن می‌شود که چرا بعضی از بزرگان می‌فرمودند کسی که نماز شب نمی‌خواند، کلاس درس من نیاید. چون خودآگاه ویا ناخودآگاه به این مطلب توجه داشته‌اند.

قرآن اینها را بیان فرموده است. برای این که ببینیم سطح ایمان چه طوری است در چند جای قرآن این سطح ایمان از سطح تهذیبی که متناسب با مومنین هست بیان شده است. بعضی جاها صرفاً از باب بیانِ سطوح ایمان است و بعضی جاها رابطه اش را با فهم معارف بیان کرده است؛ چون همان طور که در جلسات گذشته گفتگو شد تحصیل با تهذیب رابطه علّی دارد که گفته شد که اگر علم یک حقیقت مجرد است و مفیضش حق تعالی است، این افاضه بر اساس قابلیت¬ها داده می¬شود؛ این قابلیت‌های زمینه ای اصلی ترینش بحث پاک سازی نفس است.

مبانی هستی‌شناسانه تزکیه و تهذیب

در این بخش می‌خواهیم با ترسیم دقیق‌تر عملکردی که تزکیه در وجود ما انجام می‌دهد، نسبتِ پاک کردن درون در کسب علم را تبیین کنیم. به زبان ساده‌تر بدنبال این هستیم وقتی تزکیه و تهذیب می‌کنیم، از نظر وجودی چه اتفاقی در فرآیند کسب علم می‌افتد. برای این منظور باید چند بحث هستی‌شناسانه را با زبان ساده در حد امکان با هم پیگیری کنیم.

چیستی علم و نقش تزکیه در شکفتن آن

صفات و ویژگی‌های موجودات بر چند نوع‌اند:

بعضی از صفات، صفات مفهومی‌اند؛ یعنی صفتی که در مفهوم‌ها جاری است نه موجودات خارجی؛ مثل صفت کلی یا جزئی.

گاهی یک صفت، مربوط به موجودات خارجی است اما ویژۀ برخی موجودات است، که به این‌ها می‌گویند صفات ماهوی؛ مثلاً صفت خوش صدایی که مخصوص امثال بلبل است یا پرواز برای دسته‌ای از پرندگان یا صفت تفکر برای انسان. البته لازم نیست هر انسانی بالفعل متفکر باشد، اما به هرحال، تفکر، مخصوص انسان است. به اصطلاح منطقی عرضِ خاص است یعنی در عین این که در همه هست، مقوم ذاتش نیست.

بعضی از صفات، ویژۀ یک دسته از موجودات خاص نیست، بلکه صفات کل موجودات مادی یا ملکوتی‌اند و منحصر در یک ماهیت خاص نیست؛ مثلاً هرموجود مادی وزن دارد، جِرم دارد و مرئی است.

در دستۀ دوم صفاتِ خود وجود هستند. یعنی یک وجود این ویژگی را دارد. اگریک ویژگی منحصر در یک مجموعۀ خاص یا منحصر در یک دستۀ خاص نبود بلکه صفت فراگیری بود می‌شود صفت وجود. اگر صفت وجود شد هر جا وجود باشد این صفات هستند؛ اما صفات وجود کدام‌اند؟

صرف نظر از برهان بر هرکدام، علم، قدرت، اراده، حیات، عشق و... صفات خود وجود هستند. اینها عام‌ترین صفاتی است که در هر موجودی وجود دارد. مثلاً همین کتاب که در دست شماست، علم دارد، اراده دارد، حیات دارد، قدرت دارد، عشق دارد؛ منتها به تبع وجودش که وجود ضعیفی است، علم و اراده و قدرت و حیاتش هم ضعیف است، به طوری که ما کیفیتش را نمی‌یابیم، کیفیتش شهودی است. پس از اعلامرتبۀ وجود که حق‌تعالی باشد هر چه محقق شده و محقق هست، تا پایین‌ترین مرتبۀ وجود، همۀ موجودات علم دارند.

این صفات، هماهنگ با وجود رشد می‌کنند؛ یعنی هرچه وجود قوی‌تر، علمش بیشتر، قدرتش بیشتر، اراده‌اش بیشتر، حیاتش وسیع‌تر و عشقش بیشتر است.

پس علم، امری وجودی است که در همه موجودات به میزان سعه و گسترۀ وجودی‌شان وجود دارد.

اگر بپذیریم که یکی از صفاتِ وجود، علم است؛ با گسترش وجودی که محصول تزکیه نفس است، علم انسان نیز وسعت پیدا می‌کند. بستری که علم را گسترش می‌دهد سعۀ وجودیست و سعۀ وجودی سبب سعۀ علمی می‌شود و از طرف دیگر گسترش علمی نیز زمینه‌ساز سعۀ وجودی می‌شود.

البته علمی که با گسترش وجودی پدید می‌آید، علمی درونی و جوشنده است. در حقیقت، علمی مییدمیمیکشسیعلمی که از بیرون انسان بر او وارد شود، علم حقیقی و اصیل نیست؛ علم آن است که انسان از درون بدست بیاورد؛زیرا علمی که از بیرون به شما الصاق می‌شود، علم شما نیست. علم شما آن است که از درون خودتان صید کرده‌باشید. نه محفوظاتی که گوینده از خود صادر می‌کند، علم اوس و نه آنچه شنونده دریافت می‌کند ؛ این‌ها اصواتی که با دستگاه گفتاری و شنیداری انتقال می‌یاند و به صورت نورون‌ها در مغز ما ضبط می‌شود.

ماهیت علم، امری مجرّد و غیر مادّی است که در صفحۀ نفس موجود است و همه این گفتگوها در بهترین حالت زمینه‌ساز شکفتن آن علم درونی می‌شود.

حقیقت علم آن چیزی است که در جبلّت و سرشت شماست: لیس العلمُ فی السماء فتستنزلوه و لا فی تُخوم الارض فتستخرجوه بل هو کامنٌ فی جِبِلَّتِکُم ... علم در بیرون شما نیست که با جستجو آن را پیدا کنید، بلکه علم در ذات شما نهفته است اما راه استخراج این گنج پنهان چیست؟ در ادامه روایت می‌فرماید: تخلّقوا بآداب الروحانیین یُظهر لکم [54] به اخلاق الهی متخلّق بشوید تا پرده از روی آن کنار برود.  علم حقیقی این است ومابقیِ دیگر، محفوظات است که انسان جاهل به آن دل خوش می‌کند.

با تزکیه و گسترش وجودی هم قلب انسان، منوّر به علم حقیقی می‌شود و هم در ذهن او علم حصولی نورانی منعکس می‌شود.

در ایجاد علم، خداوند علت فاعلی و جانِ آماده، علت قابلی است

پس افاضه‌کننده و ایجاد کننده حقیقی علم، همان ایجادکننده اصل وجود یعنی خداوند متعال است که به واسطۀ وسائط فیض که عقول مجرّدند، آن را به هر نفسی که این قابلیت را داشته‌باشد، افاضه می‌کند و چون علم و نفس، هر دو اموری مجردند، مانعی بر سر این افاضه وجود ندارد. اگر کسی ظاهراً استعداد نداشت نگوید که من استعداد ندارم؛ چون هم آن مستعدّ و هم استعداد و هم ظرفیت و هم محتوای ظرف را خود خداوند می‌تواند بدهد و می‌دهد.

وقتی امری مثل علم، مجرد باشد، دیگر موانع مادّی راهش را سدّ نمی‌کند و تنها شرط محقّق شدنش قابلیت فرد است و نیاز به عامل دیگری ندارد.

اما در امور مادی علاوه بر اراده و خواست، عوامل زیادی لازم است تا محقّق بشود؛ مثلاً اگر همین الآن اراده کنید یک خانۀ 500 متری داشته باشیددر عالم ماده محقق نمی‌شود ولی اگر الآن در ذهنتان اراده کنید که یک خانه 500 متری داشته باشیدمحقّق می‌شود.

یکی از تفاوت‌های امور مادی و امور معنوی همین است. امور مادی نیاز به زمینه سازی‌های مادی دارد. در ساختن یک ساختمان مادی نیاز به سرمایه و مصالح و ... داریم.

از طرفی اگر این زمینه سازها با هم هماهنگ نباشند امکان تزاحم وجود دارد؛ زیرا ویژگی عالم ماده تزاحم است. بنابراین باز هم ممکن است به هدف مطلوب خود نرسد. در امور مادی، ناقص الخلقه شدن طبیعی است ولی ناقص الخلقه شدن معنوی نداریم. هر نفسی مستوی الخلقه به وجود می‌آید، ولی بعضی بدن‌ها مستوی الخلقه نیستند چون عالم ماده، عالم تزاحم است.

 همان بچه‌ای که از لحاظ ذهنی کودن است و یا به لحاظ ذهنی می‌گویند عقب افتاده‌است، نفسش نفسِ تامّ است، نفسش با من و شما هیچ فرقی ندارد، بدنش است که ابزار را ندارد و نمی‌تواند درست فکر کند و درست تصمیم بگیرد؛ در حقیقت، ابزارش خراب است چون بدن ابزار نفس است.

در امور معنوی اگر علتش حاصل بشود، نه مانع از به هدف رسیدن فرض دارد و نه در عمل مانعی داریم که آن امر، ناقص یا غیر تمام بشود. بنابراین چون علم یک امر معنوی است و نفس هم یک وجود غیر مادی است، اگر قابلیت که همان طهارت و طلبِ صادق است، وجود داشته‌باشد، محال است معلول از علت عدول کند. از آنجا که مفیض علم مانند خود علم، یک امر مجرد است و فاعلیتش تمام است، اگر قابلیت باشد، تخلف علت از معلول محال است.

در امور معنوی، نیاز به زمینه سازی و اعداد نیست و آنجا موطن کُن فَیکون است. بین ارادۀ تحقق و آن متحقَّق هیچ فاصله‌ای نیست. این که می‌گویند فلانی استعداد ندارد مربوط به ابزارهاست، خود آن ابزارها هم تابع این بحث علم است.

 حقیقت علم مجرد است. ابزار کسب کردن این علم، چشم و گوش سلول‌های مغزی و این استعدادهای ظاهری مادی است. پس اگر این قابلیت حاصل بشود علم خواهد آمد.

در کسب علم علت فاعلی حق تعالی است علت قابلی هم جان آمادۀ طالب علم است. وقتی که این جان، طهارت داشت، سعۀ وجودی ایجاد می‌شود. مراتبِ طهارت به مراتب وجود برمی‌گردد. اگر پذیرفتیم که تحصیل علم، به تبعِ تزکیه و تهذیب باطنی می‌آید و  از طرفی فاعل و ایجاد کنندۀ علم خداوند است، بی شک اگر تهذیب باشد علم می‌آید، چون اگر کسی استعداد داشته باشد و خداوند به او اعطا نکند، یعنی خداوند بخل ورزیده‌است، حال این که خداوند بخل نمی‌ورزد بلکه او جواد مطلق است.

این قضیه مانند شیر خوردن بچه است؛ بچه گریه می‌کند چون می‌داند شیری هست، مادر هم وقتی نیاز بچه را می‌بیند او را تغذیه می‌کند، اما تا بچه گریه نکند، از شیر خبری نیست؛ تا تهذیب نباشد از علم حقیقی خبری نیست. 

اصلاً همه این نظام بر پا شده تا علم حاصل شود. خداوند در آیه آخر سوره طلاق می‌فرماید: اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْما[55] خداوند کسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن‏را فرمان او در میان آنها پیوسته نازل می‏شود تا بدانید که خداوند بر هرچیز توانا است و علم او به همه‏چیز احاطه دارد.

طلب علم باید همه‌جانبه و صادقانه باشد

طلب باید با همۀ اجزائش موجود باشد. طلب فقط خواستن ذهنی و زبانی نیست. من وقتی می‌گویم آب طلب می‌کنم ولی به سمت شیر آب نمی‌روم؛ یعنی در واقع آب طلب نمی‌کنم، هرچند به زبان بگویم.

طالب واقعی علم با درس رفتن و مطالعه کردن و ... در واقع، صدق خود در طلب را نشان می‌دهد. عنوان بصری[56]، پیرمرد 94 ساله بعنوان طلب علم نزد امام صادق علیه السلام رفته بود وخدمت حضرت عرض کرد که من می‌خواهم از علم شما بهره‌ببرم و به عنوان شاگرد سلوکی نزد حضرت نرفته‌بود، اما حضرت در پاسخش فرمودند: لیس العلم بالتعلم علم آموزی به درس خواندن نیست. در حالیکه قطعاً علم به تعلم است و در روایات فراوانی داریم که اگر کسی طالب علم است باید مطالعه کند و انصات داشته‌باشد و ... . جمع این روایات این است که تعلّم، لازم است اما کافی نیست. یعنی علم فقط با تعلّم حاصل نمی‌شود.

یکی از طلاب فاضل می‌گفت: من زمانی مباحث دقیق علمی را فرا می‌گرفتم، از طرفی، آن روزها با همسرم دعوا و دلشکستگی پیش آمده‌بود وخودم را هم مُحقّ می‌دیدم اما تا چند هفته مباحث را سر درس نمی‌فهمیدم تا اینکه هدیه‌ای برای همسرم خریدم و عذرخواهی کردم و از دلش درآوردم تا راه فهمم باز شد. انسان باید مراقبه و محاسبه را قوی کند تا مبادا چنین گره‌هایی در کارش بیفتد.

راه دیگر برای جمع این دو دسته روایات اینست که منظور از علم را در مثل حدیث عنوان بصری، علم حقیقی دانست نه آن علمی که در عرف، مصطلح است که بیشتر با امور ظاهری مثل تعداد تالیفات و شاگردان و خوش صحبتی و سخنوری سنجیده می‌شود.

این جمع دوم با عبارت روایت سازگارتر است، گرچه اکثر شارحین حدیث را با جمع اول ترجمه کرده‌اند که علم فقط با تعلم نیست.

دلیل ترجیح جمع دوم اینست که حضرت در ادامه می‌فرمایند: انّما هو نورٌ یَقَعُ فی قلبِ من یُریدُ اللهُ أن یهدیَه با لسان حصر می‌فرماید: اولاً سنخ علم فقط و فقط نور است؛ یعنی علم اصلاً حقیقتش حقیقت نوریه است و این حقیقت نوریه با تعلم حاصل نمی‌شود؛ گرچه تعلّم، زمینه‌ساز است اما علّت فاعلی نیست، بلکه علّت فاعلی آن خداوند متعال است که آن را به قلبی که اراده‌اش به آن تعلق گرفته، اعطا می‌کند؛ آنهم بدلیل قابلیت آن قلب.

فصل دوم) دستورالعمل‌های کلیدیِ تزکیه و تهذیب

·       عمل خالصانه به همه واجبات و ترک همه محرمات

·       نماز خاشعانه

·       دوری از کار لغو و بیهوده

·       انفاق جدی

·       جواب بدی را با خوبی دادن

·       ارتباط دائم با قرآن

·       توسل دائم به اهل البیت علیهم السلام

·       تهجد و نماز شب

·       طلب عبودیت

·       استقامت در مسیر

·       اراده و راه‌های تقویت آن

·       مراعات ظرفیت‌ها

·       تقوای اجتماعی

·       رعایت زیّ طلبگی

 

دستور العمل تزکیه و تهذیب در قرآن کریم و متون دینی

حالا که اندکی با مبانی بحث آشنا شدیم، وقت آن رسیده تا با جستجو در منابع معتبر، مصداق‌ها و موارد تزکیه را بشناسیم تا با بکار بستن آنها چشمه‌های جوشان علم در درون خود را فعال کنیم:

 

منطق بحث صحیح اینست که ابتدا ببینیم که زبان وحی که از بالاترین افق به مسائل نگاه می‌کند، تزکیه و تهذیب را چگونه ترسیم می‌کند تا در سایۀ آن، مطلب را با روایات معصومین علیهم السلام تبیین کنیم و با تفکر و تحلیل تجربیات بزرگان، فهممان را از آیات کریمه، تکمیل کنیم.

مقدمه: اولویت قرآن کریم و متون دینی در استخراج دستورالعمل سلوکی

متاسفانه ما بهترین کتاب سلوک را که قرآن است، کنار گذاشته‌ایم و برای یافتن دستورالعمل‌های اخلاقی صرفاً بدنبال شرح حال و کتاب‌های سلوکی بزرگان هستیم. کسی که قرآن را معطل بگذارد و دنبال حرف این و آن باشد، بیشتر مشغولِ شهوت‌رانی علمی است تا سلوک عملی. چنین شخصی به منزلی از منازل مقصود نمی‌رسد. البته منظور این نیست که آن کتاب‌ها خوانده‌نشود، اما کسی که کتاب خدا را نمی‌خواند، در حقیقت، به رسول خدا اعتنا نمی‌کند و به سراغ علما می‌رود؛ در واقع نه خدا را دارد و نه رسول خدا را.

 رسول اکرم فرمودند: مَن أحبَّ اللهَ فلیُحِبُّنی کسی که عاشق خداست، عاشق من می‌شود. و مَن أحبنّی فلیُحبّ عترتی[57] ارادت، سلسله مراتبی دارد. این یک آفت بزرگ است که عده‌ای که شهوت سلوک دارند، وقتی می‌خواهند از استادشان ذکر کنند می‌گویند حضرت علامه آیه الله فلان، اما وقتی می‌خواهند از امام بر حق، صادق آل محمد علیهم السلام بگویند، می‌گویند: امام جعفر صادق!

پس باید سعی کنید در مرحلۀ اول از قرآن، دستورالعمل استخراج کنید و به قدر وسع عمل نمایید. اصلاً عظمت و بزرگی اولیای الهی به میزان بهره‌مندی از قرآن است!

هر چند علمای ربانی بیشتر از پدر، حق حیات بر همه سالکان راه خداوند دارند[58]، اما پدر حقیقی و اعلای ما اهلبیت علیهم السلام هستند: أنا و علی أبوا هذه الاُمة[59] بحث بر سر این است که ما حق قرآن را مراعات نکرده‌ایم.

قرآن می‌فرماید رسول اکرم که رحمة للعالمین هستند در صحنه قیامت از ما رسماً شکایت می‌کنند. این نکته برای من خیلی تکان‌دهنده‌است. تنها جایی که قرآن به جای شفاعت، شکایت را از جانب رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ثبت کرده است همین جا است: وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً [60]

پیامبری که نسبت به کفاری را که با ایشان می‌جنگیدند و سنگ و تیر می‌زدند و دندانشان را می‌شکستند، می‌فرمود: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِقَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُون[61] خداوندا قوم مرا ببخش، حواسشان نیست! اما از کم توجهی ما به قرآن، نزد خداوند شکایت می‌کند و وقتی شکایت کند، خدای متعال نمی‌گذرد.

این همان درد و ابتلایی است که دامن حوزه‌ها را هم گرفته که به جای محوریت درس تفسیر قرآن، فقه و اصول بر صدر کرسی، امارت می‌کند. مبادا گمان کنید که فقه و اصول را زیاد می‌خوانیم، چه بسا فقه و اصول را هم به اندازه نخوانیم. اگر فقه و اصول خوب خوانده می‌شد، باید صدها نظریه‌پرداز در اقتصاد و روابط بین‌الملل و ... می‌داشتیم، باید در هر نسل صدها مجتهد می‌داشتیم. منظور اینست که روی قرآن خیلی کم کار شده‌است.

شما اگر کتب شرح حال اولیاء را هم بخوانید، زیاد نخوانده‌اید! بلکه قرآن را خیلی کم اعتنا کرده‌اید.[62]

بحث این است که کدام اولویت دارد و کدام اصل و کدام فرع است و کدام یک باید تاج سر باشد. حق هرذی‌حقی را باید ادا کنیم.

قرآن فرموده من کتاب هدایت و دستورالعمل هستم، مرا بخوانید و عمل کنید[63]. اما متاسفانه تنها نگاهی که به قرآن نمی‌شود این است که این کتاب، دستورالعمل سلوکی و زندگی است و برای رشد ما آمده است، ما ذکر یونسیه را از توصیه فلان آقا می‌شناسیم نه بعنوان دستورالعمل قرآن.

قرآن هم امر مستقیم دارد و هم خبر دادن‌هایش دستورالعمل است؛ مثلاً  اگر فرمود: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون [64] یعنی مؤمن شو و به فلاح برس!

این قرآن، کتابی است که حاکم و مسیطر بر همۀ کتب و متون است؛ ظاهراً و باطناً، آن هم با فاصلۀ بی‌نهایت. تفاوت کلام خدا با کلام مخلوق، مثل تفاوت خود خداست با مخلوق[65] واین تعبیر روایات نکته‌های بسیاری دارد.

شخصی خدمت رسول خدا صلوات الله علیه و آله رسید و عرض کرد آقا من شما را خیلی دوست دارم. حضرت فرمودند من را بیشتر دوست داری یا پدرت را؟ گفت: شما را؛ سپس فرمودند: من را بیشتر دوست داری یا مادرت را؟ گفت: شما را. بعد فرمودند: مرا بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت: چون خدا را دوست دارم، شما را دوست دارم. حضرت با یک بهجتی تبسم کردند. اگر می‌گفت شما را، قطعاً، حضرت ناراحت می‌شدند.

کسانی که چنین اعتقادی به قرآن دارند، حتی در ظواهر نیز مراعات این تفاوت را رعایت می‌کنند. در حالات اولیاء خدا آمده‌است که قرآن را در بالاترین و بهترین نقطه می‌گذاشتند؛ روی سایر کتب، در بالاترین قسمت کتابخانه.

یکی از شاخصه‌های انسان جاهل این است که اصل و فرع را با هم خلط می‌کند؛ این هم جهل است هم بی‌ادبی، که نتیجۀ آن دو، عدم رشد است. عده‌ای گفتند: یا علی، ما آنقدر تو را دوست داریم که تو را خدا می‌دانیم! طبق نقلی حضرت فرمودند: همه را بکشید! جزایشان هم، جهنم است.

 روایات شریف نیز در رتبۀ بعد، روشت‌کنندۀ مسیر حرکت به سوی خداوند است، اما ما باز هم به آنها به نگاه دستورالعمل، کمتر نگاه می‌کنیم. از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در روایات فراوانی نقل شده‌است بعدِ نمازها، تسبیحات حضرت زهرا علیها‌السلام را با توجه بگویید؛ اما باز هم عده‌ای بدنبال این‌اند که از فلان آقا و فلان کتاب ذکری استخراج کنند، در حالیکه تسبیحات را با عجله و بی‌توجه می‌گویند.

این، توهّمِ سلوک است و از شهوات نفس است.

اگر ذکری بالاتر از تسبیحات بود، پیامبر صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله به شاگرد خودشان که حضرت زهرا علی‌ها السلام باشد، می‌دادند. از طرفی این تاج کرامت را بر سر ما نهاده‌اند و اجازۀ گفتنش را به ما هم داده‌اند اما قدر نمی‌دانیم. و گرنه امثال آقای قاضی به فلان شاگردش می‌گوید: شما 400 ذکر یونسیه بگو و بقیه هم نگویند. آن ذکر با پشتیبانی روحی نبوی است که برای من و شما ثقل و سنگینی ایجاد نمی‌کند و الا چه کسی می‌توانست 100 بار اسماء اکبر خداوند را بگوید؟

بنابراین در استخراج دستورالعمل زندگی ابتدا باید به سراغ قرآن کریم و در ادامه آن، احادیث شریف برویم تا بر صراط مستقیم قدم بگذاریم. در مرحله بعد، دستورالعمل‌های علمای ربانی را که آن هم با اقتباس از همین متون شریف است بررسی و اخذ می‌شود.

دستورالعمل پایه؛ عمل خالصانه به همه واجبات و ترک همه محرمات

در فصل اول بیان شد که سطح اول دیانت، اسلام است که خود، مقدمه ایمان و احسان است. بنابراین کسی که می‌خواهد قدم در راه سلوک جدی به سمت خداوند بگذارد، باید لازمۀ این سطح را که انجام واجبات و ترک محرمات است، بطور کامل در خود ایجاد کند[66].

 

آسیب‌های رعایت نکردن این دستورالعمل

 اگر کسی عملش در سطح واجبات و محرمات بلنگد، اعمال مستحبی سطوح بالاتر خیلی اوقات به او ضرر می‌زند؛ مثلاً در مورد مواجهه با قرآن که فقها آن را از مستحبات موکد شمرده‌اند[67]، قرآن کریم می‌فرماید وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَسارا[68] یعنی فرد در مواجهه با قرآن یا مومن است و اهل ظلم نیست و از آن بهره‌می‌برد و یا اینکه ظالم به حقوق خداوند، خود یا دیگران است و چیزی جز خسارت نصیبش نمی‌شود و قرآن او را با کیفیت و مکانیزم خاصی ساقط می‌کند. دلیل این خسارت نیز همان ظلم اوست که همان عدم رعایت واجبات و محرمات است. در این تقابل ایمان و ظلم، نقطۀ خنثی وجود ندارد که بگوید شخصی نه بهره می‌برد و نه ضرر می‌بیند.

آیه به خسارت کافران اشاره نمی‌کند در حالی که طبیعتاً مقابل مؤمن، کافر است، چراکه می‌بینید خیلی از کفّار از قرآن بهره‌مند شده‌اند و با همان قرآن مسلمان شده‌اند. آن خصوصیتی که باعث عدم بهره‌بردن بلکه باعث تباهی می‌شود، کفر نیست، ظلم است؛ چه این ظلم در یک کافر باشد و چه در مسلمان. به عبارت دیگر آیه می‌خواهد بگوید که ظلمِ رفتاری، شما را به سمت کفر می‌برد، ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّوء أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ [69] عاقبت تباهکاران کفر است آن هم بدترین انواع کفر که تکذیب آیات الهی است.

کسی که نمی‌تواند واجبات و محرمات را رعایت کند و دائم می‌لغزد در این حیطه، مثل کسی است که پای ایستادن ندارد، در حالی که سلوک یعنی دویدن و سریع راه رفتن. قرآن می‌فرماید وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُم[70] و بالاتر از آن از ما می‌خواهد از یکدیگر سبقت بگیریم سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُم[71] کسی که نمی‌تواند هنوز بر روی پایش بایستد (که همان رعایت واجبات و محرمات است) و مدام به زمین می‌خورد، دویدن (که همان انجام مستحبات است) برایش آسیب دارد.

البته معنی این حرف این نیست که کسی که پایش می‌لغزد، مستحبات را کاملاً کنار بگذارد، بلکه باید آن طرف را درست کنیم؛ یعنی عزم بر این داشته باشیم که هیچ واجب و حرامی از دست نرود، نه اینکه کسی بگوید چون من اکنون همۀ واجب‌ها و حرام‌ها را از دست می‌دهم، پس زیارت عاشورای هفتگی‌ام را هم نخوانم. او باید همّش را بر این بگذارد که این پله باید تثبیت شود تا آن اعمال برایش نتیجه بخش باشد.

البته ناگفته نماند این ظالمی که قرآن از او اینگونه تعبیر کرده کسی است که گناه می‌کند و عین خیالش هم نیست و توبه نمی‌کند؛ زیرا با استعمال فعلی که دلالت بر حدوث دارد نفرموده: و لا یزید الذین ظلموا، بلکه فرمود: الظالمین که استعمال اسمی است و دلالت بر ثبات قدم او در ظلم دارد. کسی که توبه نمی‌کند، یعنی آن گناه را اصلاً گناه نمی‌داند و این موجب می‌شود که ظلم در حد نفس و ذاتش رسوخ کند و تبدیل بشود به ظالم. اما نفوذ ظلم در الذین ظلموا در حد فعل است و به ذاتش رسوخ نکرده‌است؛ مثل کسی که روی عمامه‌اش جوهر ریخته و سریع آن را می‌شوید و اصلاح می‌کند و نمی‌گذارد که جوهر به بافت پارچه رسوخ کند.

همۀ ما تجربه کرده‌ایم که اولین باری که یک خطایی کردیم خیلی به هم ریخته‌ایم؛ چون شاکلۀ نفسمان نسبت به آن خطا پاک بوده است! ولی همین که تکرارش کرده‌ایم این عذاب وجدان، کم‌رنگ شده، تا آنجا که برایمان عادی می‌شود؛ به این شخص می‌گویند ظالم.

یکی دیگر از علت‌هایی که برخی در دام شیاطین می‌افتند این است که نسبت به خود، خود شناسی ندارند. با یک خواب خوش، دلش خوش می‌شود و به خود اتکا می‌کند. او باید از خودش بپرسد من چه کرده‌ام که بخواهم به ملکوت راه پیدا کنم. هنوز واجباتم تکمیل نشده چرا حالات اولیا خدا را در ظاهرپیدا کرده‌ام و خواب‌های عجیب می‌بینم؟

افرادی بوده‌اند که 40 سال در واجب و حرام و مستحب و مکروه احتیاط تام کرده‌اند، اما می‌گویند: چیزی برایم حاصل نشد! او باید از خود بپرسدچه شده یکباره امام رضا علیه السلام به قلب من این را القا فرمود؟ من که خودم می‌دانم اهل این مطالب نیستم. همین می‌شود که القای شیطانی را با الهام الهی خلط می‌کند و نهایتاً به شیطان می‌افتد.

ما می‌توانستیم این مقدمات را در دو جلسه بگوییم و تمام بشود اما در آن قله‌ای که مد نظر است؛ به قول مرحوم آیت الله حسن زاده:

که رَه دور است و تاریک است و باریک             به دوشم می‌کشم بار گران را

اگر بخواهید پیتزا بخورید، صرفِ گفتن کافی است، اگر بگویید برویم استخر! مایۀ بیشتری می‌خواهد؛ کوه‌رفتن هم متناسب با خودش زحمت  می‌خواهد؛ هر کاری سخت‌تر باشد، مایۀ بیشتری می‌خواهد.

بنابراین، هرچه کاری رفیع‌تر باشد اولاً: نیاز به دید وسیع‌تری دارد، ثانیاً: نیاز به عزم جدی‌تر دارد؛ این است که به خیال بنده می‌رسید که برای چنین کاری باید مقدار بیشتری از حد توضیحات معمولی داشته باشیم، به همین خاطر طول کشیده است و الا این صحبت‌ها را به یک جلسه هم می‌شود خلاصه کرد.

توحید را، هم می‌شود در یک جلسه گفت هم می‌شود در ده سال گفت، بستگی دارد که چه کسی می¬خواهد و کجا می‌خواهد برود و چه طلبی دارد. من یک مقداری احساس کردم دوستان در این زمینه برایشان عادی شده است و سرطانِ رشد، عادی شدن است. این پاسخ به این صحبت دوستان بود که مقدمات را سریع بگوییم و برویم مثل خود درس خواندن که می‌گوییم سریع بخوانیم و برویم، این چند سال اول را بخوانیم و برویم لمعه بخوانیم، فقه بخوانیم؛ بعد می‌رود آنجا هم می¬بیند خبری نشد می‌گوید برویم درس خارج! کجا می‌خواهد برود؟

 

رعایت اولویت‌ها در انجام این دستورالعمل

ملاک واجب یا مستحب، انجام دادن همگانی آن عمل نیست؛ بلکه میزانِ تأکید بر آن عمل از زبان دین است. ممکن است یک عمل مستحبی به دلایلی خیلی رواج پیدا کرده‌باشد، اما تأکید بیشتر در دین بر چیزی است که اتفاقاً رواج ندارد. بعضی‌ها از یک عمل خطا خیلی پرهیز می‌کنند ولی شاید یک خطای بزرگتری باشد که یا به واسطۀ تمایلات نفسانی به آن توجهی ندارند، به همین دلیل، شارع اعمال را رتبه‌بندی می‌کند و مثلاً می‌فرماید: الْغِيبَةُ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا[72].

پس در انجام این دستور باید اولویت‌ها را رعایت کنیم تا به مرحلۀ بالاتر برسیم.

این انجام واجبات و ترک محرمات ما را به سطح ایمان (مطلوب) می‌رساند لکن سطح ایمان، بیشتر ظهورش در توجه به باطن است، یعنی عبور از ظواهر به بواطن؛ تا کنون شخص نماز می‌خوانده است اما حالا برای اخلاص در نماز یا خشیت و خشوع در نماز کار می‌کند.

شرط اول؛ عمل به همه واجبات و ترک همه محرمات

همانطور که در عنوان این دستوالعمل مشاهده می‌کنید، منظور ما انجام همه واجبات و ترک همه محرمات است؛ یعنی واجبات و محرمات اعتقادی، اخلاقی و رفتاری؛ چه رفتارهای فردی که عبادی است و چه در سطح معاملات و روابط اجتماعی.

چه ظلم‌ها در خانواده‌ها که صورت می‌گیرد و فرد اصلاً متوجه نیست که مرتکب ظلم و حرام می‌شود؛ مثلاً همسرش چیزی به او گفته و نقدی با تندی گفته است و او در مقابل توهین می‌کند و به همسرش می‌گوید تو بی‌شعوری و با این حرف، نفسِ او را می‌شکند؛ هر چند حرف درشت به شوهر زدن حرام است اما تحقیر مسلمان نیز حرام است؛ حرام فقط ترک نماز و انجام زنا نیست؛ هرکس به میزان آنچه از معیار منحرف شود، خطا کرده است.

خیلی از اوقات شخص حرام‌هایی را که انجام می‌دهد چون خودش را محق می‌بیند اصلاً از آنها توبه نمی‌کند، لذا گره‌ای در زندگی‌اش هست که هرچه فکر می‌کند کجا خطا کرده‌است، یادش نمی‌آید.

اتفاقاً در سلوک حق الناس‌ها، گره‌ها و قفل‌های خیلی شدیدتری ایجاد می‌کند تا حق الله‌ها؛ گاهی ما راه مردم را می‌بندیم و ماشین را در پیاده رو پارک می‌کنیم و دیگران را با این کار اذیت می‌کنیم اما اصلاً احساس گناه نمی‌کنیم در حالی که این، حق الناس است و در حقیقت ما راه خودمان در مسیر خدا را بسته‌ایم نه راه مردم را!

ما معمولاً روی نجاست و پاکی خیلی وسواس داریم، اما روی حق‌الناس سعۀ صدر داریم؛ از مال، آبرو و وقت دیگران، بذل و بخشش می‌کنیم و نسبت به دیگران کریم هستیم. حق الناس‌ها آنقدر پایمال شده که الآن این امور عظیم به چشم نمی‌آید و آن را حساب نمی‌کنند.

وقتی دیوار آنقدر کثیف شد و لکه‌های آنچنانی رویش شکل گرفت، آنگاه، ایجاد یک نقطه روی آن به چشم نمی‌آید.

بنابراین در حد توان از همه واجبات و محرمات اعتقادی، اخلاقی و رفتاری آگاهی داشته‌باشیم تا آن‌ها را مراعات کنیم. خودِ این آگاهی اولین واجب ماست که متاسفانه عموماً از آن غفلت می‌شود.

شرط دوم؛ خالص کردن نیّت در انجام واجبات و ترک محرمات

واجبات، محرمات، حق الله‌ها و حق الناس‌ها اینها مربوط به سطح اسلام بود. حالا که سالک راه خدا می‌خواهد به درجۀ بالاتر صعود کند، باید به سراغ اعمال باطنی و باطن اعمال برود.

دومین شرطی که انسان در این دستورالعمل پایه باید رعایت کند، نیت و توجه صحیح در هنگام عمل است. اگر کسی می‌خواهد به سطح بالاتر برود باید در این زمینه کار کند. این آن مَفصلی است که سطح اسلام را به ایمان متصل می‌کند.

عمده تفاوتِ حقیقت سطح ایمان با سطح اسلام در عبور از ظاهر به باطن است، هرچند در سطح ایمان، شخص کارهای ظاهری‌اش هم طبعاً بیشتر می‌شود؛ یعنی کارهایی را انجام می‌دهد که در سطح اسلام انجام نمی‌داد؛ چون در باطنش دیدگاه‌ها و بصیرت‌های جدیدی ایجاد شده‌است. هر کس آن طوری زندگی می‌کند که فکر می‌کند درست است. وقتی مراتب ادراکی‌شان تغییر می‌کند، همه امور باطنی دیگر هم فرق می‌کند؛ اخلاصش فرق می‌کند چون شوقش فرق می‌کند، مشوقش که فرق کرد عمل‌های با کم و کیف بیشتری انجام می‌دهد کمّش روی ظواهرش و کیفش روی بواطنش.

بنابراین انجام واجبات و ترک محرمات علاوه بر رعایت صحت ظاهری مثل رو به قبله بودن و قرائت صحیح و ... در نماز، باید با چنان توجهی انجام شود که مورد قبول خداوند قرار بگیرد.

ممکن است مازی از لحاظ فقهی و ظاهری صحیح باشد، اما همین نمازِ صحیح را بدلیل بی توجهی و غفلت مثل لباس چرکین به صورتش بزنند. اگر کسی حواسش در نماز نباشد، بلکه اصلاً در نماز فکر گناه کند، نمازش صحت فقهی دارد یعنی ظاهرش را درست انجام می‌دهد ولی باطنش مطلوبیت و مقبولیت عندالله ندارد.

اگر حال نمازگزار، حال اعلائی باشد، محال است بتوانید ذهنش را منحرف کنید. در نقطه مقابل کسی که اخلاص در پول دارد، صبح و شب به پول فکر می‌کند و اگر هم به او بگویید که با شما نماز بخواند در نماز هم به زور بخواهد ذهنش را منعطف به خداوند کند، باز هم ناخودآگاه به همان سمتی که حالش در آن متمرکز است پرواز می‌کند و به سمت معاملات و تجارات خودش کشیده‌می‌شود. دقیقاً، اگر کسی مثل این فرد که چنین حالی را نسبت به پول دارد به حق تعالی داشته باشد، محال است کسی بتواند در نماز، حواسش را منحرف کند.

البته همان کسی که نماز صحیح را می‌خواند با کسی که اصلاً نماز نمی‌خواند در یک درجه نیست. لذا کفر عملی داریم و اسلام عملی و ایمان. در اسلام عملی، نمازش فرد، صحیح است و او مسلمان عملی است و کافر عملی نیست، گرچه مؤمن نیست و این سطح از اسلام ممکن است فرد را نجات ندهد زیرا قرآن می‌فرماید: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون[73] یعنی آن کسانی قطعاً به فلاح و رستگاری می‌رسند که مومنان باشند نه همه مسلمانان. بنابراین انسان در سطح ایمان بیشتر از اینکه در پی انجام مستحبات باشد باید به فکر اصلاح و ارتقاء نیت باشد[74].

ارتقاء نیّت با عشق و محبّت

اگر کسی به اینجا رسید که واجب و حرام را رعایت کرد و می‌خواهد به سطح ایمان برسد، کلیدش حرکت به سمت باطن اعمال با شوق و توجه و عشق است.

مثلاً استادی می‌گوید: لطفاً یک نفر برایم یک لیوان آب بیاورد. چند تا شاگرد می‌روند تا آب بیاورند، یکی می‌گوید بروم آب بیاورم تا بعداً اذیتم نکند، دیگری می‌گوید تا در امتحان آخر سال کمکم کند، یکی می‌گوید آب بیاورم چون تشنه است و بنده خدا بهرحال گفته و بد است که نیاورم، یکی می‌گوید که وظیفه‌ام این است؛ او استاد من است و به گردنم حق دارد، اما یک شاگرد هم عاشق این استاد است و با عشق آب می‌آورد. مشاهده کردید که چند نفر ظاهراً یک کار انجام دادند، اما اگر شما به جای استاد آنها بودید و به نیت هر کدام هم آگاه بودید، کدام یک را به خودتان نزدیک‌تر می‌کردید؟ آن چیزی که می‌تواند در این سطح شما را به قرب برساند، نیت وحال شوق است.

لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى[75] یعنی مهم است که عمل را با چه نیتی انجام می‌دهیم. از مهم‌ترین بحث‌هایی که یک انسان باید پیگیری کند این است که چگونه حال عشق در او ایجاد شود؛ چون تمام مَرکَب سِیر، شوق و عشق است. بدون شوق و عشق، سیر به سوی خداوند بی‌معناست. کسی که عشق ندارد، در بهترین حالت، در سطح اسلام مستقر می‌شود. پس عشق برای ارتقاء نیت لازم است و ارتقاء نیت برای ارتقاء سطح دیانت لازم است.

شوق، محبت و عشق، ثابت نیست؛ هم کم شدنی است و هم زیاد شدنی. کم و زیاد شدنش تابع دو طرف است یعنی محبوب و مُحبّ است. گاهی اوقات محبوب مشکلی ندارد، اما محبّ مشکل پیدا کرده است؛ مثل دختر و پسری که تازه ازدواج کرده‌اند و خیلی به یکدیگر علاقه‌مندند و عشق دارند، اما بعد از دو یا سه سال می‌بینید محبّتشان کم شد یا حتی به صفر رسید یا از هم متنفر شدند.

ما متاسفانه نسبت به خداوند حال عشق نداریم. اگرچه کسی نیت عالیِ عاشقانه را ندارد، اما باید سعی کند آن نیت عالی را برخودش تلقین کند. منظور این نیست که در ظاهر ادای عاشق‌ها را در بیاوریم. اگر در روایت آمده اگرحلیم نیستیم، باید خودمان را به حلم بزنیم[76]، منظور اینست که در نفس خودمان باید کار کنیم، وگرنه با کارهای ظاهری بدون کار درونی، دچار نفاق و ریا می‌شویم.

نیت عاشقانه از جنس حال درونی است نه از جنس فعل بیرونی تا  کسی بگوید من این کار را انجام می‌دهم برای خدا و در پی آن، عشق برایش حاصل شود. حتی نیاز به یک لحظه فکر کردن هم ندارد تا مثلاً فکر کند فلانی را دوست دارد و برایش هدیه بگیرد. نیت حاکم به مدل کار است.

ارتقاء نیت، یعنی ارتقاء حال درونی، از حال عبادتِ غلامی و تاجر مسلکی به حال عشق.

پس باید انسان تلقین کند و بگوید خدایا به عشق تو انجام می‌دهم، سپس با مکانیزم‌های ارتقاء نیت و ایجاد حال شوق و عشق، ان شاء الله از این سطح خارج شود.

تا بحال دستورالعمل رعایت واجبات و محرمات مشروط به دو شرط شد؛ یکی رعایت همۀ واجبات و محرمات و دیگر، انجام و ترک با شوق ونیت عاشقانه.

تقویت دائمی انگیزه‌ها

بنابراین از مهم‌ترین چیزهایی که ما باید به آن بپردازیم، این است که هر چند وقت یکبار و بلکه هرروز و بلکه روزی چند بار نیتمان را خالص کنیم و بگوییم خدایا کمک کن که من فقط برای تو باشم و به سمت تو حرکت کنم. آنچه را تو می‌خواهی انجام بدهم و کسب کنم و هرچه را نمی‌پسندی کنار بگذارم. انسان باید با خدای خودش راحت و با احساس قرب گفتگو کند و از خداوند بخواهد نیتش را دائماً ارتقاء بدهد.

اذا عَلِمَ اللهُ تعالی مِن عبدٍ حُسنَ نیّته اکتنفه بالعصمة[77]. اگر خداوند از بنده‌ای نیت صالح و حَسَن بیابد او را حفظ می‌کند و نمی‌گذارد به انحراف بیفتد. بنابراین هرجا لغزشی پیدا کردیم و از صراط مستقیم علمی و عملی فاصله گرفتیم باید در نیت خودمان و صاف بودن آن شک کنیم؛ چون خداوند این وعده شیرین را داده‌است که واقعاً اگر در کسی نیت صاف وجود داشته‌باشد، خدوند او را در پوششی قرار می‌دهد که حفظ بشود؛ سقوط که نمی‌کند، به پرتگاه هم نزدیک نمی‌شود و از دور بوی آن را احساس می‌کند. چه در خطاهای عملی و ذنوب و آثام و چه در لغزش‌های علمی.

البته باید فاصلۀ امام معصوم با دیگران دانسته شود. فاصلۀ زیادی بین انسانِ کامل از رعیت و معصومین علیهم‌السلام وجود دارد.

انسان نه خودش فکر کند که به آستانه عصمت می‌رسد و نه اگر تفاوت‌هایی بین بزرگوارانی که کامل هستند، مشاهده کرد، برایش شبهه پیش بیاید. تفاوت‌هایی نفوس و ظروف وجود دارد و شاید بشود برای این تفاوت‌ها توجیهی بیان کرد. اصل کلی این است که دائم باید نیت را تجدید و تصحیح کرد.

 نیت از چیزهایی است که مانند ماهی در کف دست است و سریع سُر می‌خورد. وقتی انسان وارد کار می‌شود نیتش یادش می‌رود؛ لذا باید دائم انسان نیتش را تجدید کند حتی هر روز صبح که انسان به سمت مرکز علمی خودش می‌رود نیتش را تجدید کند و بگوید خدایا از تومی خواهم فقط برای تو بخوانم و بشنوم و بیاموزم وتمام اعمالم در راه تو و رضای تو و ابتغاء وجه تو باشد، من می‌خواهم این مطالب را بخوانم تا معانی در قلبم بنشیند و از خلال این ها تو در قلبم پررنگ‌تر بشوی. اگر انسان این‌گونه باشد، خداوند جانش را و فهمش را حفظ می‌کند.

فرموده‌اند: مَن تعلّم للّه و عَلِم للّه و عَلَّم للّه دُعِیَ فی ملکوت السَّماء عظیماً[78]. کسی که برای خدا بیاموزد و برای خدا بداند و برای خدا تعلیم بدهد در ملکوت آسمان‌ها به عظمت خوانده‌می‌شود.

نقل است که مرحوم فیض خواستند به روایت شریفِ مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحاً، جَرَتْ یَنابیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسانِهِ[79] عمل کنند. ایشان می‌فرمایند: من چهل روز گناه نکردم، نیتم را هم صاف کردم ببینم آیا این حدیث حاصل می‌شود یا نه. چهل روز گذشت دیدم نشد، دوباره چهل روز دیگر، بازهم نشد، دوباره چهل روز دیگر.

خیلی سخت است که شما چهل روز نه گناه کنی نه فکر گناه؛ چهل روز نماز بدون حواس پرتی بخوانید، همه چیز خالص برای خدا، نیت‌ها همه برای خدا. با خودم گفتم که روایت که درست است پس باید چیز دیگری در میان باشد. خوب تامل کردم و دیدم کارهای من اصلاً اَخلَصَ لِلّه نبوده، بلکه مخلصاً لِلعِلم بوده‌است، مخلصاً لِامتحان روایات بوده؛ می‌خواستم ببینم درست است یا نه؟ علم می‌آید یا نه؟ 

اخلاصِ انگیزه خیلی مهم است. شاید سخت‌ترین کار در طلبگی همین باشد که آدم را هیچ مُحرّکی جز رضای خداوند و عشق به خداوند تحریک نکند؛ اگر این‌گونه باشد، خداوند شخص را در پوششی از حفظ و حراست خودش قرار می‌دهد و راهنمایی‌اش می‌کند.

هر قدر در این زمینه کار کنیم کم است. نیت را باید ارتقا داد. نیت انسان با معرفت ارتقا می‌یابد. وقتی معرفت ما به موضوعی در حدی باشد، سقف انگیزۀ ما نیز در همان حدّ خواهد بود. انسان بیش از معرفت و آگاهی و اطلاعش نمی‌تواند نیت داشته‌باشد.

باید توجه داشت که کارها لِلعِلم نباشد؛ یعنی نیتِ ما این نباشد که برای خدا کار کنیم چون می‌خواهیم طلبه فاضلی شویم، یا علامه شویم، بلکه همۀ این‌ها باید باشد، چون خداوند می‌خواهد نه اینکه چون ما می‌خواهیم به جایی برسیم.

همه چیز باید للّه باشد. فرق است بین کسی که رضایت خدا را می‌خواهد تا عالم بشود و کسی که عالم شدن را می‌خواهد تا خدا از او راضی باشد. اولی خدای خیالی را اسیر نفس خودش کرده‌است و دیگری بندۀ خداست. خیلی از ماها خداوند را برای خودمان می‌خواهیم، نه خودمان را برای خداوند و اگر جا داشته باشد می‌گوییم خداوند بنده ما باشد و به ما سرویس دهی کند تا ما به یک جایی برسیم.

 هر کسی باید هر مانع و مزاحمی که غیر خداست را از قلبش بیرون کند؛ آن‌وقت اگر کاری هم نکند، باز هم علم به دردش می‌خورد. آن کسی که در بستر بیماری است و با مرگ دسته و پنجه نرم می‌کند و درد را تحمل می‌کند و باز در آخرین ساعت، دنبال جواب یک سؤال علمی است، از نظر امثال ما آدم نُرمالی نیست. می‌گوییم: الآن علم را می‌خواهی چه‌کنی؟ دکتر جوابت کرده. اما اوست که می‌فهمد که ارزش علم چیست.

اما وقتی به خودمان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم چقدر مشکلات، ما را از علم باز می‌دارد. چون انگیزه برای خداوند نیست، در مشکلات ترجیح می‌دهیم به جای علم‌آموزی برویم فلان شغل را انجام‌بدهیم، چون در آن مرحله گمان می‌کنیم که آن شغل است که مشکل ما را حل می‌کند. ما علم را کسب می‌کنیم برای حل مشکلات و بازکردن گره‌ها؛ وقتی این‌ها نباشد، سیر در این مسیر برایمان مهم نخواهدبود و بی‌انگیزه می‌شویم. پس یک از لازمه‌های مسیر طلبگی اخلاصِ علمی است.

اگر دائماً انگیزه‌تان را تقویت نکنید و ارتقا ندهید، بعد از مدتی چون در یک روال عادی می‌افتد تکراری می‌شود و کیفیت آن اُفت می‌کند و از آن غفلت می‌شود.

فرض کنید که الآن شما وارد فضای پزشکی شده‌اید. روز اول که به بیمارستان می‌روید تلاش می‌کنید که به بیمار کمک کنید و ...بعد از یک مدت کم‌کم حال انسان طوری می‌شود که حال مریض را ندارد و می‌گوید: حالا یک چای بخورم بعد مریض را می‌بینم. کسی که انگیزه‌های اولیه‌اش را محافظت نمی‌کند، موضوع برایش عادی و تکراری می‌شود، به همین خاطر است که نهی شده که کسی کنار خانۀ کعبه مقیم شود[80]، چون بزرگ‌ترین نقطۀ تاثیرگذاری که مکه هست هم برای آدم عادی می‌شود. در مورد زیارت اماکن مقدسه آمده که: زُر وَ انصَرِف! [81]، زیارت کن و برگرد و آنجا نمان!

البته این برای عموم ماست و الّا اولیای خدا اگر تمام عمرشان کنار خانۀ خدا باشند و زیر ناودان کعبه در حِجر باشند برایشان عادی نمی‌شود، چون به سطحی رسیده‌اند که توجه، حاکم بر وجودشان است ولی ما این‌گونه نیستیم. توجهات ما حاکم بر وجودمان نیست، این است که مثلاً فرد در فضای تحصیل با حال خوبی مشغول است، اما با اولین مشکل خانوادگی تغییر می‌کند و با همان تغییر، اُنس می‌گیرد.

حال‌ها هیچ وقت به خودی خود نمی‌ماند. همانطور که یک شیء در محیط جدید کم‌کم منطبق با آن دما می‌شود، حال ما هم در فضای جدید، تغییر می‌کند. اگر یک گرفتاری پیش آمد که آدم ناچار شد به آن بپردازد باید سریع به حالت مطلوب برگردد، وگرنه مثل یخی که آب شده و سپس گرم شده از بین می‌رود. اینکه تاکید شده انسان تا متوجه انحرافش شد فوراً باید برگردد به این دلیل است که چون اگر بر نگردد، کار، دشوارتر می‌شود؛ آن حال با نفس شما اُنس می‌گیرد و حال قبلی از بین می‌رود. وقتی حال بد حاکم شد، باید دو تلاش انجام شود: یکی گرفتن این حال از نفس، دیگری به دست‌آوردن حال قلبی مناسب. این مطلب، نکتۀ مهمی بود که گفته شد.

غفلت یعنی چه؟ یعنی انسان حالی داشته و متوجه نیست که باید آن را حفظ کند؛ مثل اینکه شما قالب یخی گرفته‌اید تا شربت درست کنید، حواستان پرت شود و یخ یک جا ماند و از دست شما می‌رود.

اگر انسان این اراده را داشته‌باشد که هر جا باشد، تفاوتی در انگیزه‌اش نگذارد، خوب است، اما اگر چنین اراده‌ای ندارد باید حضورش در فضاهای معنوی را بیشتر کند و از فضاهایی که غفلت ایجاد می‌کند پرهیز کند؛ این مساله اراده را تقویت می‌کند. کسانی‌که در ارتش هستند در محیطی با نظم اجباری قرار می‌گیرند و کم‌کم عادت می‌کنند و نظم برایشان عادت می‌شود. صبح زود بلند می‌شوند و همیشه مرتب هستند.

 

 

ادامه استخراج دستورالعمل‌های تهذیب از متون دینی

حالا که با دستور العمل پایه در تزکیه و تهذیب، آشنا شدیم با تأملی در آیات شریفۀ قرآن، مشاهده می‌کنیم که آیاتی که می‌توان از آن دستورالعمل تهذیبی استخراج کرد، دو دسته‌اند:

یک) آیاتی که به معرفی بندگان خاص خداوند که همان اولیای دین هستند، می‌پردازد.

دو) آیاتی که رهروان و شیعیان آنها را معرفی می‌کند.

هر چند که تحقیق کلیدواژه‌ای، مدل کاملی برای تحقیق جامع نیست، اما برای تفکر و بحث روی ویژگی‌های مطلوب یک دیندار در سطح ایمان و بالاتر از آن؛ یعنی سطح احسان، می‌توان در آیات قرآن بدنبال چند کلیدواژه جستجو کرد:

آیاتی که خداوند با لسان مدح، امر و نهیی به یا ایها الذین آمنوا می‌فرماید.

آیاتی که ویژگی‌های مومنین را بیان می‌کند: مثل سوره مومنون، سوره معارج، سوره ذاریات و ... .

آیاتی که به بیان اوصاف متقین و محسنین که حداکثر مطلوب سطح ایمان را دارند، می‌پردازد[82].

به ویژه آیاتی که اولوا الالباب را معرفی می‌فرماید، زیرا ویژگی‌هایی بیان می‌شود که در کسب علم و معرفت، تاثیر مستقیم دارد و بسیار قابل الگوگیری برای طالب علم است.

آیاتی که ویژگی‌های عباد الله و عباد الرحمن را بیان می‌کند که البته متمرکز به معرفی اهل البیت علیهم السلام است و در سوره‌های فرقان و انسان و ... آمده‌است.

از آنجا که ذکر همه این ویژگی‌ها در این مجال نمی‌گنجد تنها از باب نمونه، چند مورد را بیان می‌کنیم و استخراج مابقی این ویژگی‌ها از قرآن کریم را به عنوان یک تمرین مهم و حیاتی به خوانندۀ محترم می‌سپاریم.

برخی از اوصاف مومنین بعنوان دستورالعمل تزکیه

 

نماز خاشعانه

قرآن کریم می‌فرماید: قد أفلح المومنون*  الّذینَ هُم فی صَلاتِهِم خاشِعُون[83] بنابراین کسی که در نماز حواسش پرت است در سطح مومنین قرار ندارد، گرچه نمازش را اول وقت و به جماعت و با رعایت آداب ظاهری بخواند؛ باید به آداب باطنی متلبس باشد. در فصل‌های قبل اندکی دربارۀ نماز مقبول، سخن گفتیم.

ابن سینا تنها استادش نماز بوده‌است. نماز از مصادیق استعانت از خداست. اینکه انسان به خدا بگوید خدایا من نمی‌دانم، کمکم کن! استعانت از خدا اَشکال مختلف دارد: نماز، دعا، قرآن، سجده، تضرع و زاری و هرکاری که انسان با آن بتواند استعانت را محقَّق کند.

 

دوری از کار لغو و بیهوده

و الذین هُم عَنِ اللّغوِ مُعرِضون[84]. کسی که وقتش را تلف می‌کند و دست و دلبازانه آن را خرج می‌کند و به هر کار بیهوده‌ای می‌پردازد، در سطح ایمان، جایگاهی ندارد. از مرحوم علامه طباطبایی نقل است که ایشان وقتی المیزان را می‌نوشتند، نقطه‌هایش را نمی‌گذاشتند. وقتی از ایشان سؤال شد که چرا؟ فرمودند که حساب کردم برای بازبینی نهایی قبل از چاپ یکبار دیگر این کتاب را باید بخوانم و اگر همان وقت نقطه‌هایش را بگذارم، در هرده صفحه، یک صفحه در وقتم صرفه جویی می‌شود! بزرگان این‌گونه از وقت محافظت می‌کنند[85]. مومن از لغو مُعرض و رویگردان است.

برخی گویی خود را موظف می‌دانند که باید وقت تلف بکنند که فلان استاد چی گفت آن یکی چکار کرد آن مدرسه کارش چیست و امثال این ها.

یکی از سالکان راه خدا از جایی رد می‌شد. ساختمان رفیع جدیدی به چشمش آمد و  گفت: این را کِی ساختند؟ ناگهان به خودش آمد و گفت این سؤال چه سودی برای من داشت؟ یکسال روزه گرفت به کفارۀ این که من چرا به همین اندازه به چیزی که به من مربوط نبود، پرداختم.

باید به این آیات شریف به چشم  دستورالعمل‌هایی نگاه‌کرد که انسان را کنترل می‌کند تا وقتش را، زبانش را، فکرش را هر جایی مصرف نکند.

لغو یعنی آنچه نه سود دنیوی دارد و نه سود اخروی. این طور نیست که هر کار دنیایی، لغو باشد؛ همه کارهای دنیایی وقتی با نیت الهی انجام بشود، می‌شود کار اخروی.

قرآن کریم فرمود: الذین هم عَنِ اللّغو مُعرضون نه اینکه یعرضون. این اشاره دارد که این امر برای مومنین، یک ملکۀ باطنی است که راسخ شده‌است؛ مثلاً تا می‌بیند عده‌ای مشغول بازیِ بیهوده هستند قلباً به شدت رویگردان است. آیه شریف با اهتمام خاصی عن اللغو را اول آورده است. سالک راه خدا همانطور که دیگران از زلزله می‌گریزند از کار لغو و بیهوده می‌گریزد.

اینکه با هر کسی بنشینیم یا هرجایی برویم یا هر چیزی را ببنییم و ... انسان را عقب می‌اندازد. مومن اهل محاسبه است. کسی از امام صادق علیه‌السلام پرسید حُکم بازی شطرنج چیست؟ حضرت نفرمودند حلال است یا حرام، بلکه فرمودند: اِنّ المُومنَ لَمَشغولٌ عن اللّعب[86]. به حرمت و حلیت آن کار نداشته‌باشیم، وقتی کسی می‌خواهد از قله اورست بالا رود و از طرفی دو روز هم بیشتر وقت ندارد، آیا فرصت دارد بنشیند وتخمه بخورد و موسیقی گوش بدهد یا فیلم تماشا کند؟

آنهایی که درکِ قلّۀ کمال و دوری راه و عظیم بودن سر منزل و بُعد مقصود و مقصد و زمان کم و توان کم و عمرمحدود را درک می‌کنند، یک لحظه‌شان را هم هدر نمی‌دهند. آن‌هایی که درک می‌کنند فرموده‌اند: آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِد [87]

اگر کسی همین را درک کند که اگر می‌خواهد تاریخ‌دانِ خوبی بشود، باید کتاب‌های تاریخ فراوانی را بخواند، از وقتش درست استفاده می‌کند. به کتابخانه‌های بزرگ بروید وحجم کتاب‌های یک موضوع را ببینید؛ مثلاً فقط قفسۀ تاریخ اسلام یا تفسیر یا فقه را ببینید، برای خواندن فقط یک علم و نه اجتهاد در همۀ علوم، چه زحمت‌ها باید کشید و چقدر باید وقت گذاشت. آیا با این وجود، انسان دیگر فرصت می‌کند که هر کاری را انجام دهد؟

ترک مالایعنی و امور بیهوده خودش یک مهارت است. من که عادت کردم هر حرفی بزنم و هرجایی بروم و هرکاری انجام بدهم، نمی‌توانم یک شبه آن را تغییر بدهم. آدمی باید دائم به خودش نهیب بزند. این نفس، آزادی طلب است و دوست دارد هرجا برود و هر چیزی ببیند و بخورد و هر زمان خواست بخوابد، برود و در اینترنت و هرجا خواست بچرخد.

و الّذین هم لِلزّکوة فاعِلون[88] ویژگی دیگر انسان‌های مطلوب این است که اهل زکات جدی هستند. زکات در اینجا به معنی لغوی است یعنی اهل انفاق مالی هستند نه زکات اصطلاحی. درباره این ویژگی حیاتی ذیل صفات اولوا الالباب گفتگو می‌کنیم.

رعایت عفت نفس

والّذین هم لِفُرُوجِهِم حافظون[89] این ها البته مراتبی دارد.

رعایت جدی امانت و عهد

والّذین هُم لِأماناتِهم و عهدِهم راعون[90] ; «[مومنان کسانی هستند که] اهل رعایت جدی امانت‌ها و عهدهایشان هستند.»

مجلس و گفتگویی که در آن می‌شود نیز از امانت‌هاست: المجالس بالامانة[91].

 در روایت داریم اگر کسی شما را درخیابان دید و می‌خواست چیزی بگوید و این طرف آن طرف را نگاه کرد و سپس حرف زد، این حرف می‌شود امانت و شما حق ندارید جایی این را نقل کنید. چون علامتی برای شما ظاهر شده است که می‌خواسته کسی متوجه نشود.

در ذیل این آیات، مصادیق و تفاسیر آن را نیزجستجو کنید.

قرآن کریم این‌گونه دستور العمل می‌دهد و در سوره‌های مومنون، معارج، ذاریات و چند سورۀ دیگر خداوند صفات مومنین مطلوب و به عبارتی محسنین را بیان می‌کند.

این‌ها صفاتی است که خداوند فارغ از تأثیر آن‌ها بر علم آموزی فرموده‌است.

برخی از اوصاف اولوا الالباب بعنوان دستورالعمل تزکیه

اولوا الالباب کسانی‌اند که دارای عقل ناب هستند.

یک سطح از کارکرد عقل، فهم‌های علمی است. پس می‌توان با بررسی این ویژگی‌ها به دستورالعمل‌هایی دست یافت که در پرورش عقل و مسیر علمی، زمینه ساز فهم است.

قرآن کریم اولوا الالباب را به عنوان مفسرین قرآن معرفی کرده‌است: و ما یذکّر الّا اولوالالباب [92]. در ادبیات قرآن، مفسّر قرآن، معادل مجتهد در دین است.

در قرآن دو سطح از مفسرین مطرح شده‌اند:

 یک) سطح معصومین که با عنوان مطهّرون از آن‌ها یاد شده‌است. طهارت در فهم قرآن، مهم‌ترین شرط است. هرجایی که خداوند از فهم دین سخنی به میان می‌آورد، از اصطلاحات روحی-معنوی استفاده‌می‌کند؛ مثلاً مطهَّر یعنی پاک و پاکیزه شده که از واژه‌هایی است که دلالت بر این قابلیت و این سعۀ وجودی دارد. طهارت معصومین علیهم السلام مطلق است از جانب خدا؛ آن‌ها به باطن و حقایق نهایی قرآن راه دارند.

دو) سطح دوم تالی‌تِلْوهای آن‌ها هستند؛ علمای ربانی که با عنوان اولوا الالباب یعنی آنان که فهم ناب و خالصی را حاصل کرده اند، معرفی می‌کند. اولوا الالباب یعنی کسانی که عقلشان از شوائبِ وهم و خیال و شهوت و غضب رهیده‌است و ناب و خالص گشته‌است. برای ایشان حدود سی صفت ذکر شده که برای طالب علم، غنیمت است و ما به برخی از آن‌ها می‌پردازیم:

درسوره رعد این گونه آمده‌است: اَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمی إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ[93] آیا کسی که می‌داند منشأ آنچه بر تو نازل شده‌است، حق است، مانند کسی است که نابیناست؟ فقط صاحبان عقل ناب‌اند که متذکّر این مطلب می‌شوند. در ادامه آیات به معرفی ایشان می‌پردازد. اما آیا اولوا الالباب کسانی هستند که خوب درس خواندند؟ مدرسه رفتند؟ سی دی‌های زیادی پیاده کردند؟ کتاب زیاد مطالعه کردند؟ خیر این‌گونه نیست. البته ناگفته نماند که خودِ کار مُتقَن نشانه تقواست و کسی که خوب درس نمی‌خواند اصلاً پایۀ اولیه تقوا را که عمل به واجبات است، ندارد. اما قرآن هیچکدام از این موارد را محور فهم ناب نمی‌داند. اولوالالباب کسانی‌اند که به بیش از سطح واجبات عمل می‌کنند؛ خداوند این ها این طورمعرفی می‌کند:

وفای به عهد الهی

الَّذينَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمیثاقَ[94] آن‌ها ورای هر عهد و پیمانی، به آن میثاقی که با خداوند، بسته‌اند، پایبندند. او دیگر هیچگاه گناه نمی‌کند، چون گناه را عهدشکنی می‌داند. البته این فرازها توضیحات بیشتری را می‌طلبد که در این مقام نمی‌گنجد.

خشیت از مقام پروردگار و حسابرسی

وَ الَّذينَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ[95]

اولوا الالباب آنجا که خداوند، امر به وصل کرده، همواره وصل می‌کنند و در مقابل امر خداوند، خشیت دارند؛ حالِ درک عظمت الهی که آن‌ها را خاشع می‌کند، با ایشان همراه است؛ این‌گونه نیست که ساعات و روزها بگذرد و به یاد خدا نباشد. وقتی هم یاد خدا هم می‌کند به یک یا الله زبانی و ذهنی اکتفا نمی‌کند، بلکه قلبش خشیت دارد و متوجه خداوند است وحالِ خوف در آنها نسبت به حسابرسی دقیق، مستقر است.

یکی از لوازم خشیت، دوام وضو و طهارت ظاهری است؛ از طرفی هم باید با مراقبه به طهارت باطن بپردازد. کسی که می‌خواهد دائم در نماز باشد و دائم خود را در محضر خداوند ببیند، باید دائماً طهارت خود را حفظ کند. طهارت و مراقبه بسیار مهم است.

قلب باید در همۀ آناتش متوجه خدا باشد. به میزانی که آدم با خداست، باخداست. اگر با خدا نبود آن قلب خالی از خداست. مشرک در تمام آناتش قلبش از خدا خالی است و مومن در آناتی که از یاد خداوند خالی است می‌شود مشرک. مومنِ محض کسی است که هیچ لحظه از خدا منقطع نمی‌شود.

در این آیه و آیۀ تبتّل الیه تبتیلا [96] به همین نکته اشاره دارد که آنچه مطلوب است، توجه تام و تمام به خداوند است. با اینکه باید می‌فرمود تبتُّلًازیرا مفعول مطلق باید از نوع خودش باشد اما فرموده است تبتیلاً.

این‌ها گنجینه سؤالاتی است که شما را در مواجهه با قرآن، فعال می‌کند. ان شاءالله پیگیر باشید تا به نکاتش برسید و کار به آخرت نیفتد، چون در آخرت همۀ حقایق برای همۀ اشخاص روشن نمی‌شود بلکه به میزانی که انسان ظرفیت داشته‌باشد، برایش روشن می‌شود.

اما قرآن کریم می‌فرماید[97]: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ[98]

علم و حکمت اگر واقعی باشد، منبع و سرچشمه و منشأ خشیت است و خشیت، جنبه عملی علم است که خداوند با این عبارت از آن ذکر کرده‌است. به عبارتی باید گفت العلمُ یورثُ الخَشیة.

پس باید این دو جنبه، هم در فرد محقق شود وهم به صورت کلان در جامعه. در یکی از نوشته‌های آیت الله جوادی آمده: شخص ابتدا باید حرف حق بزند و حرف حق را هم محققانه و عالمانه بزند؛ محقِق باشد نه مقلد. ثانیاً باید آن حرف حق در خودش هم محقَّق شده باشد؛ باید محقَّق شده‌باشد نه فقط گویندۀ غیر متحقق[99].

اگر این دو جهت را رعایت کند، آن فرد، محصول و ثمره مطلوبی از حوزه است یعنی حوزوی مطلوب و مجتهدی که کوشیده و به مقصود دست پیدا کرده‌است.

ازحضرت امام صادق علیه السلام در کتاب عدة الداعی و در اولین روایت باب علم و نیز در کتاب مصباح الشریعه، ذیل بحث علم آمده‌است که: الْخَشْيَةُ مِیرَاثُ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ شُعَاعُ الْمَعْرِفَةِ وَ قَلْبُ الْإِیمَانِ وَ مَنْ حُرِمَ الْخَشْیَةَ لا یَکونُ عالِما و إن شَقَّ الشَّعرَ بِمُتَشابِهاتِ العِلمِ، قالَ اللّه تَعالی: «إنَّما یَخْشَی اللّه َ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ» خشیت [از خدا] میراث دانش است و دانش، فروغ شناخت و دلِ ایمان. کسی که از خشیت بی بهره باشد دانشمند نیست، گر چه در مشکلات و پیچیدگی‌های دانش مو شکاف باشد. خداوند متعال فرمود: «جز این نیست که از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او می‌ترسند.»

کسی که خشیتی ندارد، به هر چه نگاه می‌کند، می‌بیند حال او نسبت به عظمت خداوند، غلبه قدرت الهی نیست و حالی عادی دارد.

یکی از طلبه‌هایی که قلب بسیار صافی داشت و واقعاً اهل علم بود، می‌گفت: گاهی حال عظمت خداوند چنان بر من غلبه می‌کند که می‌گویم خدایا مرا پودر کن تا نابود شوم و معادی هم نداشته‌باشم. آن زمان حالش چنان بود که خواب و خوراک نداشت و نهایتاً امام رضا علیه‌السلام از او دستگیری کردند.

حال‌ها متفاوت است و به سبب این حال‌ها، دستگیری‌ها، متفاوت می‌شود. فردی که حال او عادی است و صرفاً درس می‌خواند و گاهی حرفی می‌شنود و تحت تاثیر قرار می‌گیرد، ولی اهل خشیت نیست، لَا یَکُونُ عَالِماً وَ إِنْ شَقَّ الشَّعْرَ فِی مُتَشَابِهَاتِ الْعِلْمِ عالم محسوب نمی‌شود گرچه موشکافی‌های علمی در مسائل پیچیده داشته‌باشد کند.

اصل حقایق، فقط و فقط با قلب صید می‌شود. بقیۀ علوم که با ذهن بدست می‌آید، مقدمۀ آن علوم قلبی است. حتی در همین علوم ذهنی هم قلب، حاکم است. گاهی قلب به حدی از طهارت و رفع حجاب رسیده که حقایق را می‌بیند، ولی اگر نرسیده باشد، با مفاهیم و ذهنیات می‌فهمد. در همین جا هم اگر قلب سالم نداشته‌باشد، به همان مطلب دقیق و فهم عمیق نمی‌رسد. ممکن است طوطی وار چیزهایی را بفهمد، ولی فهم حاصل نمی‌شود.

فهم ذهنی هم به حداقلِ سلامتی منوط است که اگر کسی آن سلامت را نداشت، برای او همان مقدار فهم هم حاصل نمی‌شود، یا خستگی ایجاد می‌گردد و می‌گوید این چه درسی است که می‌خوانیم؟ از حیث روحی و روانی هم کسل است و می‌گوید کاش دو ساله این درس‌ها را می‌خواندم و تمام می‌شد. علم برای او ثقل دارد و حال کسب علم را ندارد و دوست دارد زودتر تمام شود و از این بحث زودتر رد شود. لذتی از حیث ذهنی از علم نمی‌برد. همان مطالب برای او ثقل ایجاد می‌کند. اگر هم انسان باهوشی باشد، گرچه ذاتاً ثقل ایجاد نمی‌کند، اما زود می‌فهمد و رد می‌شود و حالت طمأنینۀ علمی برای او حاصل نمی‌شود. بنابراین این همانست که از اول گفتیم و تکرار کردیم که کلید فهم و علم، قلب سالم و سلامت قلب است که باید به دست آید.

 

صبر به خاطر خداوند و نماز زنده

در ادامه آیات معرفی می‌فرماید: وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ[100] برای به دست آوردن خشنودی پروردگارشان [در برابر گناهان و انجام وظایف و حوادث] شکیبایی ورزیدند، و نماز را بر پا داشتند.

اولوا الالباب به خاطر خداوند صبر دارند.

همچنین اولوا الالباب به نماز اهتمام ویژه‌ای دارند. نماز زنده‌ای دارند و صرفاً قرائت نماز نمی‌کنند.

دو امر در نماز خیلی مهم است و در آیات هم به آن اشاره شده‌است؛ یکی داشتن خشوع و حضور قلب درنماز است و دیگری محافظت بر نماز، لذا هم فی صَلاتِهم خاشعون[101] داریم و هم علی صلاتهم یحافظون[102]. تاخیر انداختن نماز از نظر سلوکی ضرر جدی دارد؛ چون بی ادبی محسوب می‌شود. اذان یعنی اعلانی از جانب خداوند به بندگان که: بیایید! آن گاه، کسی که در پاسخ دادن به این دعوت، تاخیر می‌اندازد، مثل این است که به خداوند بگوید: ان شاء الله بعداً خدمت می‌رسم! بمان تا من به کارهایم برسم، بعداً می‌آیم! البته اگر انسان در اضطرار باشد یا مشکل جدی سر راهش باشد، از باب اکل میته اجازه دارد نماز را با تاخیر بخواند اما در حالت عادی تاخیر انداختن نماز خیلی ضرر می‌زند.

نمازهای واجب باید سرِ وقت و با توجه خوانده شود، در بین نمازهای مستحبی هم، نماز شب را بالاخص باید مراقبت کرد و با حال انجام بدهد نه با کسالت.

استادِ اصلی ابن‌سینا نماز بود؛ خودش در شرح حالش می‌گوید که: من هر وقت به مسالۀ غامضی برمی‌خوردم و کسی نبود که از او بپرسم وقتی فکرم به جایی نمی‌رسید وضو می‌گرفتم و به مسجد جامع شهر می‌رفتم، دو رکعت نماز می‌خواندم و از خداوند طلب فهم می‌کردم. در حدیثی قدسی داریم که خداوند می‌فرماید: هرگاه بنده‌ام وضویش باطل شد و وضو نگرفت به من جفا کرده و اگر وضو گرفت و دو رکعت نماز نخواند، باز هم به من جفا کرده و اگر دو رکعت نماز را خواند ولی بعدش چیزی از من طلب نکرد به من جفا کرده و اگر طلب کرد و من اجابت نکردم، من به او جفا کردم؛ و من خداوند جفاکار نیستم. [103] این رویۀ هر انسانی باید باشد، نه فقط طالب علم بلکه رویۀ هر مسلمانی که می‌خواهد از اسلام حداقلی کمی بالاتر بیاید. این دوام طهارت مقدمه‌ای است برای طهارت باطنی.

 

انفاق جدی

وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً[104]

انفاق و از خود گذشتگی مالی، یک امر جدی در سلوک آنهاست. بدون انفاق، محال است کسی به حکمت برسد. این مطلب را خداوند در آیاتِ حکمت هم بیان می‌کند: الشَّيْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ * يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ [105] شيطان، شما را [به هنگام انفاق مال با ارزش‏] از تهيدستى و فقر مى‏ترساند، و شما را به كار زشت [چون بخل وخوددارى از زكات و صدقات‏] امر مى‏كند، و خدا شما را از سوى خود وعده آمرزش و فزونى رزق مى‏دهد؛ و خدا بسيار عطا كننده و داناست* حكمت را به هر كس بخواهد مى‏دهد، و آنكه به او حكمت داده شود، بى‏ترديد او را خير فراوانى داده‏اند، و جز صاحبان خرد، كسى متذكّر نمى‏شود.

مشاهده می‌کنیم که در بحبوحۀ آیات انفاق، بحث حکمت مطرح می‌شود. همین نشان می‌دهد که حکمت تا چه حدی در گرو انفاق است.

انفاق، خصوصاً مستقیم و بدون واسطه خیلی تاثیر دارد؛ نه اینکه صرفاً مبلغی در صندوق صدقات بیندازد. به همین دلیل است که امیرالمومنین علیه السلام که یک ثانیه از وقتشان به کل عالم می‌ارزد، در عین این که می‌توانستند پول‌ها و کمک‌ها را به سلمان و ابوذر بدهند که تقسیم کنند، اما این کار را نمی‌کنند، بلکه خودشان مباشرتاً این کارها را انجام می‌دهند، اما چه کنیم که وقت ما از وقت امیرالمومنین هم ارزشمندتر است!

حضرت به کمیل می‌فرمایند: مُرْ أَهْلَكَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ الْمَکَارِمِ وَ یُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِم[106]. خودت و کسانی را که اهلیت دارند، امر کن تا مکارم اخلاقی را با تلاش در برآوردن نیاز آن کسانی که خواب هستند، طلب کنند.

در مسئله انفاق در سطح ایمان، شما در حقیقت با خدا معامله می‌کنید. شما در هر معامله‌ای یک بها دارید و یک کالا، پولی می‌دهید و کتابی می‌گیرید. برای صحت معامله باید پول از خودتان باشد. اما جانتان، توانتان و نفستان ازچه کسی بوده‌است؟ خداوند هم توان را می‌دهد و هم  در پاداشش هزار برابر آن را می‌دهد. شما فقط یک کار کردید؛ نفستان را که خداوند داده بود، پاک نگه‌داشتید. همین خدایی که می‌فرماید انفاق کنید[107]، در جای دیگر می‌فرماید: مالتان را در راه خدا بدهید تا خداوند بخرد[108] و در جای دیگری می‌فرماید مالی را که خداوند، موقتی به شما داده بدهید: اَنفِقوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفین فیه[109] .

 

جواب بدی را با خوبی دادن

وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدَّارِ[110]

اگر کسی با اولوالالباب با تندی رفتار کند، گویی خوبی کرده است و  خوبی را با خوبی جواب می‌دهند؛ اگر هتّاکی به ایشان فحش بدهد به او می‌گویند: بیا برویم منزل درخدمت باشیم!. آری خداوند، حقیقت علم را رایگان به کسی نمی‌دهد؛ علم، خیلی ناز دارد!

اگر انسان علمی کسب کند ومعنویت و نورانیتی به او اضافه نشود، این شخص، راهِ فرعون شدن را طی می‌کند: مَنِ ازْدَادَ عِلْماً وَ لَمْ یَزْدَدْ هُدًى لَمْ یَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بعداً [111] آدم باید به حالاتش نگاه کند؛ ببیند حالا که مطالب بیشتری پیدا شد حالِ شوق و توجه وتزکیه و عبودیتش بالاتر رفت یا نه؟ این را باید همۀ ما در خودمان بررسی کنیم. ویژگی‌هایی که اولواالالباب دارند و در قرآن آمده‌است، اکثرش ویژگی‌های روحی و روانی است؛ ویژگی‌های علمی و ذهنی نیست. ما باید سعی کنیم این ویژگی‌ها را در خود به وجود بیاوریم.

اگر در قرآن همین عبارت اولواالالباب را جستجو کنید، صفات مختلفی ذکر شده که می‌توانید دستورالعمل‌هایی را از آن استخراج کنید و همین فعالیت و جستجو به تثبیت شدن این صفات در جان شما کمک بیشتری می‌کند.

تمرینی دیگر با جستجوی اوصاف متقین

با جستجوی عبارت متقین و هم‌خانواده‌های آن، سعی کنید ائصاف دیگری برای شاخصه‌های تزکیه و تهذیب در سطح ایمان پیدا کنید. بعنوان مثال در اوایل سورۀ آل عمران، خداوند، صفات متقین را تذکر می‌دهد و می‌فرماید:

قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ لِلَّذینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تحت‌ها الآنهارُ خالِدینَ فیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِالْعِبادِ* الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ *الصَّابِرینَ وَ الصَّادِقینَ وَ الْقانِتینَ وَ الْمُنْفِقینَ وَ الْمُسْتَغْفِرینَ بِالْأَسْحارِ[112] بگو: آیا شما را به بهتر از این [امور] خبر دهم؟ برای آنان که [در همه شئون زندگی] پرهیزکاری پیشه کرده‏اند، در نزد پروردگارشان بهشت‏هایی است که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، در آنجا جاودانه‏اند؛ و [نیز برای آنان] همسرانی پاکیزه و خشنودی و رضایتی از سوی خداست؛ و خدا به بندگان بیناست.* آنان که می‏گویند: پروردگارا! قطعاً ما ایمان آوردیم، پس گناهانمان را بیامرز وما را از عذاب آتش نگاه دار.* آنان که صبر کنندگان و راستگویان و فرمانبرداران و انفاق کنندگان و استغفار کنندگان در سحرهایند.*

هر کدام از این موارد و موارد دیگر را باید به تفسیر مراجعه کنید تا دستورالعمل جامعی برای خود استخراج کنید.

در ادامه آیات، بحث معرفت الله را مطرح می‌کند تا به ارتباط تقوا و علم، اشاره کند:

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ[113] خدا در حالی که برپا دارنده عدل است [با منطق وحی، با نظام مُتقن آفرینش و با زبان همه موجودات] گواهی می‏دهد که هیچ معبودی جز او نیست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش نیز گواهی می‏دهند که هیچ معبودی جز او نیست؛ معبودی که توانای شکست‏ناپذیر و حکیم است.


خداوند خودش را با علمای ربانی و ملائکه در یک جا آورده‌است؛ یعنی این علما در آن ساحت الهی قرار دارند.

تقوا حکایت از سطح اعلای ایمان می‌کند، اما اولوا الالباب عام است؛ از سطح مومنینِ خوب شروع می‌شود تا به اولیاء خدا برسد. البته محور بحث ما بیشتر در اطراف فهم معارف است.

ما اینجا برای تهذیب حوزوی برای شما نسخه‌ای نمی‌دهیم. صرفاً شما را به کتاب خدا ارجاع می‌دهیم. کتاب خدا، نسخه را برای همه پیچیده است. در سلوک راه خدا کتابی بهتر، عمیق‌تر و دقیق‌تر از قرآن کریم، وجود ندارد. تمرین‌ها را با دقت، پیگیری کنید و به دستورالعمل‌های قرآن در حد توان، عمل کنید تا این نکته را با تمام وجود، لمس کنید!

ارتباط دائم با قرآن

بنابراین، باید انسان هر روز یک جیرۀ دائمی از قرآن داشته‌باشد و با قرآن اُنس جدی داشته‌باشد[114]. یک طلبه از ابتدای طلبگی باید با قرآن کار معنوی و علمی انجام دهد. ما نسبت به قرآن کریم یک نگاه علمی داریم و یک نگاه معنویِ درمان‌جویانه. قرآن کتابی چند منظوره است؛ نه معنویِ صرف است که از مباحث علمی آن بی‌بهره بمانیم و نه علمیِ صرف است که از نگاه درمان‌جویانه به آن غافل شویم. تزکیه و تعلیم هردو باید باهم باشد و قرآن هم این مطلب را به زبان‌های مختلف بیان فرموده‌است: یُزکّیهم و یُعَلِّمُهم.[115] پس مواجهۀ ما با قرآن به دو صورت باید باشدک

1-مواجهۀ قلبی و روحی

2-مواجهۀ علمی و معرفتی

امیرالمومنین علیه‌السلام می‌فرمایند متقین نگاهشان به قرآن، نگاه درمان‌جویانه است و نگاه اصلی به قرآن هم همین نگاه است: أمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهُ تَرْتِیلًا یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِم[116] متقین درهنگام شب با حال قیام مشغول تلاوت قرآن می‌باشند، خودشان را به وسیلۀ آن تحذیر می‌کنند و از واکاوی گنجینه‌های قرآن، داروی دردهایشان را پیدامی‌کنند.

معمولاً به قرآن نگاه علمی صِرف داریم؛ مثلاً چرا اینجا فعل آمده؟ چرا اسم آمده؟ چرا تقدیم و تاخیر شد؟ و نکاتی از این قبیل. این نگاه به تنهایی خیلی آسیب دارد، خاصه اگر شخص دنبال این باشد که این مطالب را یاد بگیرد که برای دیگران بگوید، بیشتر در معرض خطر خواهدبود، دیگر با قلب و روحش بهره نمی‌برد.

نگاه علمی و معرفتی هم باید مقدمۀ بهرۀ روحی و قلبی از قرآن باشد و انسان با پی بردن به لطایف و اشارات قرآن کریم باید بهرۀ معنوی‌اش بیشتر شود. اگر فقط این دقت‌های علمی توجهش را جلب کند، دیگر بهرهۀ معنوی از قرآن نخواهدبرد.

خداوند نگاهی را در قرآن مدح فرموده و در مورد برخی افراد می‌فرماید: قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً * وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ و یَزیدُهُم خُشُوعا[117]

کسانی که به آنها علم داده شده است وقتی قرآن نزدشان خوانده می‌شود، با صورت به زمین می‌افتند. کدام یک از ما تا به حال یک بار این اتفاق برایمان افتاده است؟؟! با فعل مضارع هم آورده است یعنی کارشان همین است و باز می‌فرماید به سجده می‌افتند در حالی که اشکشان جاری است. این‌گونه قرآن می‌خوانند و در نتیجه به مقام اوتاد و اولیاء می‌رسند و بقیه هم ضبط صوت‌هایی هستند که برخی مطالب را یاد می‌گیرند و تمجید دیگران را می‌طلبند، می‌خواهند خودشان را با یک چیزی چاق کنند تا مورد توجه باشند؛ اصحاب اوهام و خیال این گونه هستند، چه با قرآن سر و کار داشته‌باشند و چه با چیز دیگر؛ با دست خالی بیرون می‌روند.

اما در مقابل این‌ها گروهی هستند که قرآن مدحشان فرموده، می‌فرماید: وَ یَزِيدُهُمْ خُشُوعاً قرآن خشوع و افتادگی‌شان را بیشترمی‌کند.

برای رسیدن به این نگاه، دستورالعملی لازم است وجان مایۀ آن دستور هم این است که انسان خود را مواجه با یک حیِّ حاضرِ ناظر مانند امام زمان علیه‌السلام ببیند. این حرمت‌هایی که برای قرآن ذکر شده اشاره به این حالت دارد.

مرحوم آقای قاضی به کسی که پرسیده بود چرا ما از قرآن بهره نمی‌بریم، فرموده‌بودند: این طور که تو در مقابل قرآن لَمیده و راحت می‌نشینی، به مقصود نخواهی رسید.

باید ادب را در مقابل قرآن حفظ کرد. فرض کنید در مقابل امام زمان نشسته اید و ایشان دارند با شما صحبت می‌کنند، چه حالتی دارید؟ باید مقابل قرآن این گونه باشیم، همچنین حالت گرفتاری و بیچارگی داشته باشیم و درمان گرفتاری‌مان را در آن صحبت‌ها بدانیم. هرچقدر انسان بیشتر در مقابل قرآن ادب کند، بیشتر بهره می‌برد.

اگر خواستید بیشتر راجع به این نگاه درمان‌جویانه اطلاع پیدا کنید، نحوۀ تعامل متقین با قرآن را درهمان خطبۀ متقین مطالعه بفرمایید و سعی کنید از آن‌جا راهنمایی بگیرید که چه‌کنیم که بعد از شش ماه وقتی قرآن می‌خوانیم، دیگر چشممان خشک و قلبمان سخت نباشد. یکی از رفقای ما در دوران دانشجویی وقتی قرآن می‌خواند کمتر از سی ثانیه اشک‌هایش جاری می‌شد!

 

توسل به اهل‌البیت علیهم السلام

دستورالعمل حیاتی دیگر برای تحصیل مطلوب توسل به ساحت اهل‌البیت علیهم‌السلام است. توسل برای تحصیل علم، جزء الزامات است. کسی که توسل ندارد، کسی که به بهانۀ اینکه درس دارم و وقت نمی‌کنم، حرم نمی‌رود، این شخص دائماً دست و پا می‌زند و هیچ‌وقت هم به جایی نمی‌رسد.

توسل از امور فطری است. فطرتِ بیدار می‌فهمد که باید به کسی که در موضوعی وجیه است، مراجعه کند و خودش را به او گره‌بزند تا در سایه او به مقصد برسد. وقتی که توانش، موقعیتش، استعدادش، همّش و اراده‌اش ضعیف است، باید خودش را به قوی متصل کند؛ این مسئله هم امر دینی است هم امر علمی.

ما خودمان روی منبرهایمان یک دهه در مورد توسل صحبت می‌کنیم اما واقعاً خودمان در زندگی چقدر توسل داریم؟ ساعت به ساعت، آن به آن؟! مرحوم علامه هم می‌فرمودند: من هرگاه ابهامی در مسائل علمی داشتم، متوسل می‌شدم. در این زمینه‌ها داستان، حکایت، روایت و ادله فراوان است.

برخی بزرگان اهل علم اینگونه بودند که قبل هر درس توسل داشتند. مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی خداوند رحمتشان کند مرد بسیار متقی و کم نظیری بودند. از ایشان نقل است که می‌فرمودند: برای فهم هر روایتی به صاحب آن روایت متوسل می‌شوم. بلااستثناء روایتی نیست که بخواهم بخوانم و به صاحب آن روایت توسل نداشته‌باشم.

ما دیدیم کسانی را که هر روز به عنوان توسل، کتاب‌های مقتل را زمزمه‌می‌کردند و اشک می‌ریختند. توسل را باید جدی گرفت.

خداوند نیز به چنین علمی برکت می‌دهد؛ هم کارشان حسنه است و هم نیتشان و هم از ولیّ‌نعمتشان استعانت می‌گیرند. اگر کسی این‌گونه باشد به اندازه ظرفش پُر می‌شود. روزیِ هر کس مشخص است، ولی به‌هرحال، خداوند ظرفش را خالی نمی‌گذارد وپر می‌کند.

در این میان توسل به حضرت آقا امام رضا علیه‌السلام، جایگاه ویژه‌ای دارد. ایشان عالم آل محمد علیهم‌السلام هستند و توسل به ایشان در باز شدن گره‌های علمی، بسیار اثربخش است. انسان باید با حال اضطرار و با حال توسل متوجه حضرت باشد و از ایشان بخواهد در مسیری که خودشان می‌خواهند و در آن مسیر نهایی کمال، دستگیری‌مان بفرمایند و به مقصود برسانند.

 به حقیقت علم جز از راه اهلبیت نمی‌توان رسید. هر چه توسل و استغاثه به ساحت اهلبیت بیشتر باشد، رسیدن به علم حقیقی بیشتر. داستان افرادی را که گرهی در کار تحصیلی‌شان بوده و با توسل باز شده اگر ملاحظه بفرمایید، فوق حد احصاست.

 اگر آبه زندگی خودمان هم برگردیم، آن‌جاهایی که خودش توسل جدی داشته، می‌بینیم چه باب‌هایی برایش باز شده، این تجارب کم هم نیست؛ البته به شرط اینکه انسان زندگی علمی داشته‌باشد؛ والّا کسی که همّ و غمّ علمی ندارد، برایش بن بست علمی و توسل برای باز شدن آن، اصلاً شکل نمی‌گیرد تا بخواهد لمس کند که چطور باب علمی برایش باز شد. به هرصورت توسل به اهل‌البیت علیهم‌السلامخصوصاً حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام، اثری بی‌بدیل در باز شدن گره‌های علمی دارد.

در هر صورت در اصطلاح امور و رفع کدورت‌ها و گره‌ها، چیزی بالاتر از توسل نیست؛ آنطور که ما فکر می‌کنیم، معصوم توان تغییر استعدادها و قابلیت‌ها در نفوس را هم دارند.

 

تهجّد و نماز شب

نکته دیگر توجه به نماز شب است. نماز شب لازمه سلوک است؛ بدون نماز شب به کسی علم نرسیده است. در سورۀ مزّمل دستورالعمل تهجّد پیامبر و کسانی را که می‌خواهند با ایشان معیّت داشته‌باشند، آمده‌است. خداوند در سورۀ مزمل به رسولش می‌فرماید: یا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلِیلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً * أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً *إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً * إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً * إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلا*[118]

کشش بار سنگین نیاز به تهجد دارد. مسئولیت‎های سنگین اجتماعی و تبلیغ‌ها نیاز به تهجد دارد. از بین این عبادات و تهجدها خداوند دو مورد را شاخص کرده‌است: یکی قرآن و دیگری نماز و اتفاقاً شیطان خیلی این جا تلاش می‌کند و کسانی‌که در خیلی کارها تمرکز دارند، در این دو مورد اصلاً تمرکز ندارند و خداوند هم این جا تاکید می‌کند که مراقب شیطان باشید و به خدا پناه ببرید؛ گویی شیطان تمام همتش را می‌گذارد که این کار به خوبی انجام نشود: اذا قَراتَ القرآن فاستَعِذبالله من الشیطان الرَّجیم[119]. نه اذا نسیت ربک، نه اذا جهلتَ، نه اذا ذنبتَ. حجم به میدان آمدن شیطان و همت او در موقع گناهان کم‌تر است تا موقع نماز و قرآن!

 

روایت عُنوان بصریّ؛ دستورالعملی خاص برای تزکیه در علم‌آموزی

در میان متون روایی ما روایات بسیاری دربارۀ رابطۀ تزکیه و علم‌آموزی آمده‌است.

روایت عُنوان بصری که به عقیدۀ ما تفسیری بر سورۀ ناس است و از حضرت امام صادق علیه‌السلام صادر شده‌است، الزامات باطنیِ تحصیل علم را بیان می‌کند. در این روایت شریف، سخن از برنامه ریزی و روش مطالعه و جلسات درس و بحث نیست، بلکه  به امور باطنی و تأثیر محوری آن در تحصیل علم می‌پردازد و می‌فرماید: إذا اردت العلم...، هر گاه ارادۀ علم‌آموزی کردی سه رکن را محور قرار بده:

1- درون نفست دنبالِ گوهر عبودیت باش: فاطلُب أولاً فی نفسک حقیقت العبودیة

2-با عمل به دانسته‌ها علم را طلب کن: واطلُب العلمَ باستعماله

3- از خداوند طلب فهم کن: فاستفهم الله یفهمک.

سؤال از خداوند به این معنا نیست که انسان به خداوند بگوید من فلان سؤال را دارم، بلکه مراد طلب فهم است. انسان باید دائم کاسۀ گداییِ نمی‌دانم را در پیشگاه خداوند داشته‌باشد و انت العالم و انا الجاهل و هل یرحم الجاهل الّا العالم بگوید و در کنار این، دائم توسل داشته باشد که در موردش گفتگو شد.

 

تمرینی برای طلب عبودیّت

عبودیت یعنی تبدیل وهم به فهم؛ من توهُّمِ این را دارم که مستقل هستم و من کار می‌کنم، اراده‌ای دارم، کسی هستم، چیزی می‌خواهم و...حال اینکه اصلاً از اول هم چیزی نبودیم؛ خدا هست و بس. حول و قوه‌ای جز خداوند نیست، مشیّتی جز مشیت خداوند نیست.

این توهّم را بردار، آن وقت حقیقتِ مارمیتَ اذ رمیتَ[120] را ببین! برای تمرینِ این کارباید انسان، ارادۀ خود را کم‌رنگ کند. از ابتدا در برنامه‌ریزی طبق امیال خودش نقشه نکشد، تدبیرش را به پروردگارش واگذار کند.

انسان در تدبیر امورش باید همان روحیۀ نوکرها را داشته‌باشد؛ روحیه‌ای شکسته، منفعل، برای خودش چیزی نمی‌خواهد، هر چیزی بگویند همان را انجام می‌دهد، اصلاً اجازۀ اظهارنظر را به خودش نمی‌دهد. خودمان را در ابتدای راه، غلامِ خدا فرض کنیم.

البته این طور نیست که مومن هیچ تدبیری ندارد و همیشه سرش کلاه می‌رود؛ اتفاقاً مومن زیرک‌ترین آدم هاست؛ چون ارادۀ خودش را کنار گذاشته و خداوند او را تدبیر می‌کند؛ یعنی گام‌به‌گام می‌پرسد که خدایا این غلام چه باید بکند؟ آنجایی که ارادۀ خداوند را فهمید که فهمید و آنجایی که نمی‌داند اراده خداوند چیست، می‌پرسد، یعنی همیشه ارادۀ خود را کم‌رنگ می‌کند و ارادۀ خداوند را جای آن را می‌گذارد.

اگر کسی سر سوزنی هم این حالت را پیدا کند، هم سودهای سرشار ظاهری نصیب او می‌شود و هم  یاس پیدا نمی‌کند و به بن‌بست نمی‌رسد، نه مضطرب می‌شود، نه گرفتاری پیدا می‌کند و نه سست می‌شود. این حالات زمانی پیش می‌آید که آدمی خواسته‌ای دارد و خواسته‌اش کم و زیاد می‌شود.

گاهی اوقات ممکن است انسان چه در روند تحصیل از حیث علمی و چه در روند همین کارهایی که آدم انجام می‌دهد از حیث عبادی و عبودیتی، به یأس برسد و خسته شود زیرا که دل حالات متفاوت دارد، قلب منقلب می‌شود، گاهی حال دارد، گاهی ندارد، گاهی اقبال دارد، گاهی ادبار دارد[121]

 ولی بالاخره قلب انسان حالات مختلف دارد گاهی همراه می‌شود و رو می‌کند و گاهی همراه نمی‌شود و پشت می‌کند؛ هیچ وقت مأیوس نباشید. اصلاً چه کسی مأیوس می‌شود؟ کسی که عبودیت ندارد. کسی که بنده است برای چه کار می‌کند؟ برای اینکه به او گفته‌اند این کار را بکند! این غلام‌ها و کنیزهایی که کنیز و غلام به دنیا می‌آیند چه روحیه‌ای دارند؟ کار ندارند اگر گفته‌اند فلان چیز را بخر، آن جنس پیدا شد یا نشد مأیوس نمی‌شود؛ چون خودش را ذی‌نفع نمی‌بیند و فقط خود را مامور می‌بیند.

کسی که ناخودآگاه در ذهن خود احساس می‌کند که مَن می‌خواهم به جایی برسم، این تصور را ابتدای سلوک باید اصلاح کند. باید به خودش تلقین کند که من می‌خواهم نباشم؛ مگر من چه هستم. حقیقت سلوک، انهدام این «من» است. کسی که این طور باشد دیگر به کسی کاری ندارد، کارش را انجام می‌دهد. به او می‌گویند چه کار می‌کنی؟ می‌گوید دارم فلان کار را می‌کنم. به او می‌گویند چرا؟ می‌گوید به من گفته‌اند این کار را انجام بده. با خود می‌گوید حالا این درس خارج را بخوانم تا ببینم چه می‌شود. چه می‌شود؟ چه می‌دانم، می‌خواهم بروم درس خارج! چرا؟ چون وظیفه من است چون گفته‌اند برو.

اَن لا یری العبدُ لنفسه تدبیراً ادامۀ همان عبودیت است. چقدر انسان در عبودیت راحت می‌شود؛ نه استرس دارد، نه دغدغه دارد، نه اضطراب دارد، نه یأس. چون دنبال چیزی نبود که حالا به آن برسدو مغرور شود و یا نرسد و مأیوس شود، یا کم برسد و مضطرب شود؛ این کار را اگر انسان بکند دیگر خوف و حزن ندارد.

سالک راه خدا این دعا را باید زیاد بخواند: اللهم اغننی بتدبیرک لی عن تدبیری[122] خدایا من را با اینکه تو تدبیر می‌کنی از تدبیر کردن‌های خودم بی‌نیاز کن، تدبیرهایی که هم ناقص است، هم غلط. سرانجامش یا حسرت و یا ندامت، و در انتها می‌گوید: نرسیدم!

پس برای سیر صحیح چه در فضای علمی و چه در فضای عملی، روحی، قلبی، تقوایی و عبودیتی اولین کاری که باید انسان انجام دهد این است که این نگاه غلط خود محوری را بردارد، حتی نگوید: من می‌خواهم از نفس برهم. باید به خودش بگوید: تو که هستی که می‌خواهی از نفس برهی! مگر تو در این عالم چه کاره‌ای؟!

چه زیبا فرموده¬اند: «اُریدُ اَن لا اُرید»؛ وکریمۀ ما تشاءون الا أن یشاء الله[123] شما چیزی را جز آنچه خدا بخواهد نمی‌خواهید!

 این جمله خبری است که در دلش یک دستورالعمل دارد؛ می‌فرماید شما گمان می‌کنید که مشیّتی مستقل از خداوند دارید، بیایید این وهم را کنار بگذارید تا ببینید چقدر همه چیز سر جای خودش است.

بنده وظیفه‌اش را انجام می‌دهد. خیلی وقت‌ها افراد می‌گویند: آقا ما نماز شب خواندیم و چیزی حاصل نشد. شما چه کار دارید که چیزی حاصل شد یا نشد؟ مگر شما دنبال حاصل بودید؟ انسان باید با خودش قرار بگذارد که معامله‌گر نباشد، همان عبد و غلام باشد.

داستان ایاز، غلام سلطان محمود، در این‌باره جالب است؛ وقتی او را خریدند، از راه که رسید سلطان محمود گفت او را کتک مفصّلی بزنید! او را زدند، ولی او هیچ نگفت. سلطان محمود تعجب کرد و گفت: اسمت چیست؟ گفت: ایاز. سلطان محمود گفت: چرا وقت کتک خوردن، اعتراض نکردی؟ ایاز گفت: من چه کاره‌ام که اعتراض کنم، تو صاحبی؛ دلت بخواهد می‌زنی، دلت بخواهد، می‌نوازی. از همین جا بود که سلطان محمود، عاشق غلام خودش ایاز شد. حال بنده و غلام باید این‌گونه باشد.

حلم و خویشتن‌داری

قرآن کریم می‌فرماید وَ الْکاظِمِينَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ [124]

قرآن به اهل سلوک و احسان می‌گوید در برابر مردم عصبانی نشو و از خطاهای آن‌ها چشم پوشی کن؛ چرا که این کار احسان است و خداوند اهل احسان را دوست دارد.

قسمتی از روایت عنوان بصری هم به توصیه‌هایی در باب حلم و خویشتن‌داری می‌پردازد و می‌فرماید: وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَک إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً- فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً وَ مَنْ شَتَمَک فَقُلْ إِنْ کنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ- فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یغْفِرَهَا لِی وَ إِنْ کنْتَ کاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللهَ أَسْأَلُ أَنْ یغْفِرَهَا لَک وَ مَنْ وَعَدَک بِالْجَفَاءِ فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَةِ وَ الدُّعَاءِ[125] ما آن سه خصلت که در بردباری است؛اول اینکه، اگر کسی به تو گفت: اگر یکی بگویی ده تا می شنوی، بگو: اگر ده تا هم بگویی یکی نمی شنوی، دوم اینکه، اگر کسی دشنامت داد بگو: اگر تو راست می گویی از خدا می خواهم که مرا ببخشد، و اگر دروغ می گویی از خدا می خواهم که تو را ببخشد، سوم اینکه: اگر کسی تو را تهدید به ستم نمود، تو او را اندرز ده و برایش دعا کن.

اهل معرفت هم به تبع همین دستورالعمل‌ها دستورمی‌دادند که با هیچ کس دعوای جدی نکنید و اگر لازم شد دعوا کنید، دعوای شما صوری باشد نه این که از روی عصبانیت و برای تخلیه کردن باشد. کَظم یک حالت خویشتنداری است و فایده‌اش این‌است که انسان وحشی نشود و روی نفس حیوانی‌اش کنترل پیدا کند.

اهل معرفت می‌فرمایند اگر تو خودت را حفظ کردی ولی می‌بینی طرفِ مقابل نیاز به تنبّه دارد و این تنبه هم با حرف حاصل نمی‌شود و مثلاً باید تشری بزنی، تشر بزن اما تشر زدنت صوری باشد! این در حقیقت دستورالعمل شدۀ همین آیات و روایات است. این‌ها را باید آدم با دید دستورالعمل نگاه کند و هر مقدارش را که توانست، عمل کند: واتّقواللّهَ مَااستَطَعتُم[126].


استقامت در مسیر

سالکِ هر مسیری چه سالک راه خداوند چه دیگر راه‌ها حتی سالک راه دزدی، باید برای موفقیت، تمام همتش را روی استقامت در مسیر بگذارد. استقامت، یعنی سالکان مسیر، حالِ شدّت و حدّتی را که در ابتدای کار داشت، کم نکنند، بلکه زیادتر کنند.

مهم‌تر از شروع و انجام یک برنامه، تداوم آن است. حداقلِ انجام یک کار وقتی می‌خواهد هر روزه باشد چهل روز است. این عدد چهل خیلی رویش تأکید شده‌است. البته در چهل روز صرفاً یک تثبیت اولیه حاصل می‌شود و این حداقلِ لازم است که آثاری از آن بروز می‌کند. مثل اینکه می‌گویند این دارو بعد از چند روز مصرف آثارش ظاهر می‌شود. اما آنچه که در روایت به عنوان حداقل مطلوب آمده است یک سال می‌باشد؛ در روایت داریم که اگر برنامه‌ای را شروع کردید حداقل یک سال بر آن مداومت داشته باشید. [127]

مطلوب هم این است که انسان تا آخر عمر انجام دهد؛ یعنی کاری را که به عهده گرفت، انجام دهد تا اینکه یا کار تمام شود یا عمر!

یک وقت انسان قرار است کتابی را بخواند؛ می‌خواند و تمام می‌شود اما گاهی کار طوری است که باید تا آخر عمر انجام شود در اینجا باید تا آخر عمر با آن کار همراه شد، البته به اندازه استطاعت. آنجاست که نتایج شیرین و گوارای استقامت، ظاهر می‌شود.

 این را خداوند به زبان‌های مختلف در قرآن تذکر داده و آثاری را برای استقامت ذکر فرموده‌است. گاهی می‌فرماید: و أن لَوِ استَقاموا علی الطّریقةِ لأسقَیناهُم ماءً غَدَقاً [128] و اگر [انس و جن] بر طریقه حق پایداری کنند، حتماً آنان را از آب فراوانی سیراب خواهیم کرد.

و گاهی می‌فرماید: إنَّ الَّذین قالوا ربُّنا اللهُ ثُم استقاموا تَتَنَزَّلُ علیهم الملائکةُ أَلَّا تخافُواْ وَ لَا تحزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالجنَّةِ الَّتىِ کُنتُمْ تُوعَدُون [129]بی‏تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما خدا است؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل می‏شوند [و می‏گویند:] مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می‏دادند، بشارت باد.

گاهی می‌فرماید: مَن جاء بالحسنة فله عشرُ امثالها[130] هر کس (استقامت کند و) کار نیک را بیاورد برای او ده برابرِ آن خواهدبود.

در جای دیگر می‌فرماید: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُککَعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیما [131]

یعنی حتی کسانی‌که مقامِ معیّت با پیامبر را دارند، از بین آنها کسانی که عمل صالح دارند، اجر خالص را می‌برند، نه هر کسی؛ این یعنی همان استقامت در مسیر.

استقامت در هر مسیری؛ از دزدی گرفته تا وصول الی الله، ضروری است. کسی که استقامت و همت در مسیر ندارد، ایمن از هلاکت نیست. کسی با جوگیر شدن و هُل دادن دیگران، حرکتی موقتی می‌کند، به جایی نمی‌رسد. پس اقتضای هر کاری، استقامت در آن است. امتحان اصلی ما نیز در راه رسیدن به خدا همین مسئله است.

یکی از این رفقا شروع کرد به خواندنِ تفسیر نمونه. از آنجا که چند سالی سابقۀ طلبگی داشت، با سرعت از روی مطالبش رد می‌شد، به خیال اینکه آنها باید المیزان بخوانند. الآن به همان میزان تفسیر نمونه که تفسیری ارزشمند است و برای فضای عمومی نوشته شده‌است، چیزی دستش را نگرفته‌است.

داستان مسابقۀ لاک پشت و خرگوش که در بچگی برایمان تعریف می‌کردند، یک واقعیت است. اگر انسان برای انجام کاری یک روز بیاید و دو روز نیاید، این فرد به جایی نمی‌رسد: قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُول [132] کار اندکی که مداومت برا آن باشد بهتر است از کار بسیاری که با ملالت و منقطع باشد.

از طرفی هرچه کار، بزرگ‌تر باشد، بارش هم سنگین‌تر است و نیاز به آمادگی‌های بیشتری دارد. اگر بخواهید بالای کوهسنگی[133] بروید، با اندکی زحمت و بگو و بخند در مسیر به قله می‌رسید و اصلاً نمی‌فهمید کِی رسیدید، اما در مورد قلۀ اورست این‌گونه نیست و عده اندکی توان فتح آن را دارند؛ چون دیگر آنجا بگو و بخندی نیست و انگیزه‌ها و انگیزه‌هی ضعیف بیرونی هر کسی را تحریک به حرکت نمی‌کند. در این موارد باید شخص واعظ من نفسه و انگیزۀ درونی قوی داشته باشد.

 اینکه امام جواد علیه السلام فرموده اند: انسان به سه چیز نیاز دارد؛ یکی از آنها واعظ من نفسه است[134]، سطح عمیقی از انسان‌شناسی را مطرح می‌کند. واعظ من نفسه همان محرک درونی است  که اگر نباشد هزار محرک از خارج هم بیاید، نهایتاً جرقه‌ای ایجاد می‌کند و دوباره متوقِف می‌شود.

قرآن کریم درباۀمنافقین فرموده‌است:  کلّما أضاءَ لهم مَشَوا فیه و اذا أظلمَ علیهم قاموا [135] وقتی برقی می‌زند، حرکت می‌کنند و چون تاریک می‌شود می‌ایستند. پیغمبر هم که برایش صحبت کند درحد یک جرقه بیشتر نیست. در افراد ناقص الایمان هم نه به اندازۀ منافقین، ولی باز هم تاثیر سخن زیاد نیست. پیغمبر خدا سخن می‌گوید؛ نهایتاً یکی دو روز تاثیر دارد و باز دوباره شخص به همان حال رخوت برمی‌گردد. آنچه امور را بطور ریشه‌ای اصلاح می‌کند این است که آن محرک بیرونی به محرک درونی متصل شود و آن را به کار بیندازد.

ببینید دل آدم خیلی چیزها می‌خواهد، ولی باید ببیند همت و استقامتش به اندازۀ آنچه می‌خواهد هست یا نه. اگر کسی دوست دارد قهرمان وزنه‌برداری جهان شود، باید ببیند:

 اولاً با عضلات و بدنی که دارد و با مشکلات مفاصل اصلاً امکان اولیه‌اش را دارد یا نه. اگر نیست نباید خودش را معطل کند و به سراغ کار دیگری برود.

ثانیاً با این اقتضائات بیرونی مثل زن و بچه و دیگر مشغولیت‌ها اصلاً می‌تواند روزی هشت ساعت تمرین وزنه برداری کند؟

توجه داشته‌باشیم که نباید امید واهی داشت و با خود گفت: خدایا من می‌خواهم پس تو بده! امیدِ واهی کمتر ازخوف بی‌جا نیست؛ انسان را علف هرز بار می‌آورد. شخص به میدان عمل می‌آید و بدون این که کار جدی بکند ادامه می‌دهد و نهایتاً امیدش به یاس تبدیل می‌شود.

چقدر تشنگی حقیقی ارزشمند است. کسی که واقعاً طلب داشته‌باشد، خداوند بخیل نیست و به او اعطا می‌کند. هر کس حال واقعی خود را می‌داند. بهترین چیزی که حال ما را نشان می‌دهد، وضعیت ماست؛ کسی که پیگیری و استقامت در راه سلوکش ندارد، یعنی تشنه نیست و واقعاً خدا را نمی‌خواهد.

این مسیر برای کسانی است که اول و آخر همتشان، همّ معرفت است؛ معرفتی که به عبودیت برسد. به شعار و ادعا نیست. نمی‌شود دل انسان چیزی را واقعاً بخواهد، اما در عمل کاری نکند. شرح حال خودمان را با شرح حال کسانی‌که به مقصود رسیده‌اند مقایسه کنیم. اگر نسبتی منطقی برقرار بود، امید داشته‌باشیم و الّا به خودمان امید واهی ندهیم. شاید  طلبۀخوبی بشویم، آخوند خوش اخلاقی هم بشنویم، منبر برویم و بتوانیم تدریس بکنیم، اما اجتهاد نه؛ اجتهادِ علمی، تابِ خودش را می‌خواهد.

یک مثال هم قبلاً زدیم که استادمان می‌فرمود: یکی از علما که الآن اسمشان یادم نیست وقتی می‌رفتیم در منزلشان تا دم در که می‌آمدند کتاب دستشان بود و اینقدر همّشان کسب علم بود.

بهرحال، کسب علم، صبر و تحمل می‌خواهد. یکی از مصادیق حلم این است که شما بر روی مسئله بایستید و نخواهید که سریع به جواب برسید و خودتان را راحت کنید. گام اول اینست که فرض کنید هیچ کس جواب نداده است خودتان تلاش کنید روی آن تأمل کنید؛ گاهی اوقات این تأمل هم یک جلسه ای نیست بلکه طول می‌کشد. یکی از حرف‌های حکیمانۀ لقمان حکیم که به درد الآن ما می‌خورد این است که به پسرش می‌گوید اگر از تو چیزی پرسیدند ولو جوابش را بلد بودی زود جواب نده، اجازه بده مطلب در ذهنت بماند؛ مرتب روی آن فکر کن! صبح با آن بلند شو! شب با آن بخواب غذا بخور و...!

اگر مطلبی را مرتب در ذهنتان مرور کنید، چون ذهن به آن موضوع حساس شده‌است در موقعیت‌های مختلف، شواهدش را از گوشه و کنار بدست می‌آورد. افرادی که یک دهه منبر رفتند این را خوب تجربه کردند؛ مرتب آن مطلب در ذهن بوده‌است، هر روز با شواهد و دلایلی، خطوراتی و جرقه‌هایی پیدا کرده‌است. باید به استمرار در فکر کردن به موضوع عادت کنیم و موضوع را زود از ذهنتان خارج نکنیم.

اراده و راه‌های تقویت آن

هر کدام از ما ممکن است این یکی از سوالات جدی ما باشد که چگونه اراده‌مان را تقویت کنیم تا انگیزه‌های فرعی ما را از مسیر اصلی‌مان منحرف نکند و تا مقصد استقامت داشته‌باشیم. خط کلی تحصیلی ما عبارت است از جدّ و جهد. اگر کسی هیچ روشی، کلاسی، فنی و مهارتی نداشته‌باشد جز اراده مستحکم و نیت و عزم خالص و اینکه خالصانه بخواهد کاری انجام بدهد، آن هم برای تعظیم حق و عبادت خداوند، قطعاً خداوند راه برای او باز می‌کند.

بنابراین مناسب است در ادامه به چند عامل تقویت اراده اشاره‌کنیم:

یک) الرّفیق ثم الطریق

یدالله مع الجماعة[136] مطلبی است که در همه جا ساری و جاری است. ما نیاز جدی به جمع‌هایی داریم که با هم، کار علمی و تهذیبی داشته‌باشند. همنشین صالح گاهی اثرش روی انسان از استاد هم بیشتر است، چون شما بیشتر از استاد با او ارتباط دارید. خیلی وقت‌ها رفیق باعث می‌شود سرعت انسان زیاد شود؛ لازم نیست هم نشین به شما چیزی بگوید؛ خودِ دیدنِ افراد صالح به شما کمک می‌کند.

اگر انسان، اراده‌اش را با اراده‌های دیگر گره بزند، تقویت می‌شود. خیلی اوقات که می‌خواهیم کاری را به مقصد برسانیم، به مرور زمان، اراده‌مان سُست می‌شود یا مشکلی پیش می‌آید که شاید از آن کار منصرف شویم، اما اگر انسان با چند نفر دیگر همراه شود، با ارادۀ قوی‌تری کار را ادامه می‌دهد.

این مسئله علاوه بر جهات ظاهری، جهات باطنی نیز دارد و باعث می‌شود این جمع، سیرشان به سمت موفقیت، سرعت بیشتری پیدا کند.

لذا خوب است که با افراد همدل و همفکر، جمع‌های 4یا 5 نفره‌ای را تشکیل بدهید و با هم کار کنید و سیر مطالعاتی و سیر درسی‌تان را باهم پیش ببرید. اگر در این کار جدیت داشته‌باشید، آثار و برکاتی از این جمع، تراوش می‌کند که بعدها در می‌یابید. پس حتماً این کار را انجام دهید. همچنین می‌توانید با هم عقد اخوت ببندید تا راهی را که قرار است طی شود، باهم طی کنید: الرفیق ثم الطریق[137] اول همراه، بعدش راه!

همراه، بار انسان سبک‌تر می‌کند. راه علم، راه آسمان است، راه آسمان را طی کردن کار افراد با همت و پاک‌دل است. ما ندیدیم کسی بدون همت و بدون دلِ پاک بتواند این راه را طی کند.

یکی ازعلت های خواندن شرح حال علما توجه به همین مطالب است. یکی از شاخصه‌های عالم ربانی، دلِ پاک و باصفاست؛ دلی که کدورت و حسد و ... ندارد. کسی که این پاکی‌ها را نداشته باشد علمی که مظهر اسم حقتعالی است در جانش نمی‌نشیند.

جمعی که به هم در تحصیل و تهذیب کمک کنند خیلی ارزشمند است. این رفاقت تا هر جا شد، ادامه پیدا کند. رفاقت فی الله، خودش موضوعیت دارد. امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند: کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ...[138]. من در راه خدا برادری در گذشته‌ها داشتم ... .

ما رفیقی داشتیم که می‌گفت بیاییم جلساتی بگذاریم و ایرادهایمان را به همدیگر را بگوییم.

اگر شما یک جمع باشید و دنبال استادی هم بروید که بحثی را برایتان بگوید وقتی ببیند شما چند نفر هستید که با هم می‌خواهید دنبال این مسیر بروید و جدیّت هم دارید، قبول می‌کند به شما درس بدهد اما اگر یک نفری بروید شاید قبول نکند. خلاصه این که جمع بودن مزایای زیادی دارد؛ آن قدر زیاد است که انسان متوجه نمی‌شود. در همین ظاهر مشهود است که باهم کار کردن، خلل‌های انسان را پُر می‌کند. شما دیده‌اید کسی که تنها ورزش می‌کند و کسانی که با هم ورزش می‌کنند، چقدر متفاوت‌اند.

دو) تقوا اراده را قوی می‌کند

 یکی از چیزهایی که اراده را تقویت می‌کند مراعات تقواست. تقوا به شدت اراده را قوی می‌کند. ارادۀ شما در ماه مبارک خیلی قوی می‌شود چون روزه عاملی برای تشدید تقواست: کُتِبَ عَلَيْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون[139] تقوا هم مثل لباسی است که عوامل اذیت کننده را دور می‌کند. پایۀ اول تقوا رعایت واجبات و ترک محرمات است. اگر کسی حرامی از دست او در رفت و واجبی از دست او فوت شد، سریع باید توبه کند چرا که توبه واجب فوری است.

در کتاب «علم و حکمت در کتاب و سنت»، برای همه اینها روایت دارد. نگاه کنید و روایات را به آن اضافه کنید و خودتان تکمیل نمایید. پس بررسی این موارد ضروری است:

کسب معرفت.

معرفت نسبت به جایگاه علم و کاری که داریم انجام می‌دهیم که عبادت و برترین عبادت است و جایگاه خاصی دارد.

افزایش دقت.

افزاینده‌های همت و اشتیاق و علاق.

 به طور خاص مراعات تقوا که گام اول آن واجبات و محرمات است.

سه) اخلاص؛ عامل تقویت اراده

تعلم و اکتساب و خرج کردن علم، اگر لِلّه باشد. انسان باید به شدت روی این تفکر کند. وقتی فردی برای دیگری کار کرد دنبال بازخورد حسی آنست و انگیزۀ او هم ضعیف می‌شود. البته اینها توجیهات ظاهری است و مهم آنست که اخلاص چه باب‌هایی را باز می‌کند. اصل آن، باطنی است. توجیهات ظاهری یک هزارم و یک میلیاردم اصل مطلب است[140].

بنابراین کسی که اخلاص دارد، بگوید خدایا من فقط برای تو دارم این درس را می‌خوانم. فقط چون تو فرمودی، فقط برای این که تو می‌خواهی و تو راضی هستی و باید آنچه تو خواستی را عمل کنم. این از کلیدهای فوق العاده است. فردی که این درس‌ها را می‌خواند، گویا اصلاً با خداوند زندگی می‌کند مثل معشوقه ای که می‌پرسد خدایا الآن چه کنم؟ انسان در همۀ کارها، نیت الهی داشته‌باشد: لِیَكُنْ لَکَ فِی کُلِ شَیْءٍ نِییَةٌ حَتَّی فِی النَّوْمِ وَ الْأَکْلِ[141]. باید در همه کارها این نیت را داشته باشد، حتی در خواب و خوراک.

چهار) گناه اراده را فلج می‌کند!

 در مقابل، یکی از چیزهایی که به شدت اراده را فلج می‌کند گناه است؛ خصوصاً موسیقی و چشم چرانی. چشم‌چرانی هم اراده را فلج و هم حافظه را خراب می‌کند. کورها حافظه‌های بسیار قوی دارند، چون چشمشان بسته‌است؛ گاهی چشم چرانیِ حرام هم نیست!

یکی از تمرینات حافظه این است که به چیزی نگاه نکنید مگر با قصد و نیت. نگاه کردن بدون قصد، باعث می‌شود یک چیزهایی به ذهن انسان بیاید و چون انسان توجه ندارد، ذهن او ضعیف شود. نگاه سالک باید کنترل شده باشد و با قصد به چیزی نگاه کند. گاهی اوقات به مغازه‌ای نگاه کرده‌اید و به دنبال چیزی می‌گردید و می‌پرسید و نمی¬دانید کجاست، چون بدون قصد نگاه کردید ولی در ناخودآگاه شما هست.

 یکی از تمرینات حافظه این است که جایی 40 قلم کالا گذاشته‌اند و می‌گویند یک دقیقه نگاه کن و چشمت را برگردان و بگو چند مورد را به یادت داری. این ها از تمرینات چشمی حافظه است که در کتاب‌ها آورده‌اند چون می‌خواهد نگاه همراه با قصد را به شما آموزش دهند.

پنج) با توکل اراده را قوی‌تر کنیم

 از دیگر چیزهایی که اراده را تقویت می‌کند، توکل است. توکل به این معنا که آیا خدای شما می‌تواند به شما در حمل این باری که می‌خواهید بردارید، کمک کند یا نه. توکل، گوهری عظیم، عجیب و فوق العاده کارآمد است. شما چقدر در کارهایتان توکل می‌کنید؟ توکل، کار روزمرۀ انسان است، ولی فراموش شده و جزء مغفول‌ها است.

وقتی ما به خدا توکل نمی‌کنیم، پس خداوند هم وکیل من و شما نیست. زمانی توکل می‌کنیم که کارد به استخوان رسیده و این حالت، در حالات عادی در زندگی پیش نمی‌آید. قرآن می‌فرماید: اگر شما مومن هستید باید دائماً توکل کنید: فَعَلَيْهِ تَوَکَلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمین[142].

این توکل در مقابل اعتماد به نفس، به شما اعتقاد به حق به شما می‌دهد و خودباوری و توان فوق العاده ایجاد می‌کند. اتفاقاً جالب است که این آیه، مربوط به جایی است که فرد می‌گوید امکان ندارد من اینجا پیروز شوم. مقابلۀ قوم پابرهنۀ حضرت موسی با عمالقه است. گفت بلند شوید و به این شهر بروید. گفتند مگر می‌شود ما با این ها درگیر شویم؟

قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذينَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ وَ عَلَی اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین [143] می‌گوید به محض وارد شدن پیروز می‌شوید. این آیات، آیات بسیار عجیبی است. یعنی با توکل هیچ مانعی نیست که برطرف نشود. نمی‌توان گفت ما نمی‌توانیم برسیم و شاید نرسیم. شما همین یک مورد را به دست بیاورید، دیگر خیالتان راحت می‌شود. بحث توکل مفصل است. در آن تأمل کنید و سعی کنید دستور آن را پیدا کنید.

در فصل بایسته‌های کلان تزکیه و تهذیب، از توکل بیشتر سخن می‌گوییم.

مراعاتِ ظرفیت‌ها

در برخی روایات این گونه داریم که مومن سه زمان دارد؛ زمانی که مخصوص اعمال عبادی است، البته همۀ زندگی مومن عبادت است اما باید ساعتی را مخصوص اعمال عبادی قرار داد؛ ساعتی که به امر معاش خود می‌پردازد که در راستای حفظ نظام زندگی و بدن است که مَرکب روح است و زمانی را هم به تفریح اختصاص می‌دهد که در این زمان باز سازی جسمی، خلقی، روحی و روانی و رفع خستگی‌هایی که برای انسان به وجود می‌آید صورت می‌گیرد.

آن ساعتی که به لذت و تفریح اختصاص داده می‌شود کارکردش این است که نشاط و بازدهی انسان را بالاترببرد. این را باید توجه داشت؛ به همین خاطر برخی اصلاً نیاز دارند که به مسافرت یا تفریح بروند و برایشان منعی هم نشده‌است الّا اینکه مومن در همه حال، دنبال کار خودش است و غافل نیست، در همان زمان تفریح هم به یاد خداوند است و از لحظه لحظه‌اش استفاده فکری، معنوی و روانی می‌کند. استاد ما می‌فرمودند بخش قابل توجهی از مطالبی که از قرآن به دست آورده‌بودند در مسیر سفر و در میان اتوبوس بوده‌است؛ مطالبی که ما در بهترین محیط‌های علمی هم به دست نمی‌آوریم، ایشان در اتوبوس به دست می‌آورد. البته این ها آن انکساری که زمینه‌ساز نزول رحمت است را می‌طلبد.

بنابراین انسان این سه زمان را باید داشته باشد تا این که یک‌باره افسردگی کاری پیدا نکند. گاهی تلاش مضاعفی انجام می‌شود بدون در نظر گرفتن ظرفیت‌ها و در نتیجه، آیندۀ شخص می‌سوزد بدون این که خودش متوجه شود. هر کس باید با ارزیابی‌هایی که انجام می‌دهد، توجه داشته باشد که یک‌باره به خودش فشار نیاورد که در پی آن بی‌میلی به وجود بیاید. این نکته در همه جا هست؛ مثلاً برخی بچه‌ها را برای حفظ قرآن می‌فرستند و رویشان فشار می‌آورند. پس از مدتی از قرآن خواندن زده می‌شوند؛ این خصلت روح آدمی است.

اگر به روح فشار بیاید ممکن است از آن مطلب بیزار شود؛ همانی در بچه‌ها هست در ما نیز وجود دارد، با این تفاوت که آن بچه با فطرت پاکش این بیزاری را ابراز می‌کند، اما ما گاهی حاضر نیستیم بگوییم از مطالعه و علم آموزی زده شده‌ایم و به خودمان آسیب می‌زنیم. گاهی این آسیب زدن‌ها در تقلید از شرح حال علما پیدا می‌شود. مثلاً می‌بینیم فلان عالم یک کاری را با یک کیفیت خاصی انجام می‌دهد، فکر می‌کنیم ما هم باید آن کار را انجام دهیم، حال این که بسیاری از این موارد برای همه نیست؛ حتی همان عالِم نیز همیشه حالِ یکسانی نداشته چه برسد به این که دیگران بخواهند دقیقاً همان کاری را انجام دهند که آن عالم با جمع شدن شرایط مختلف انجام داده است.

مُلک و ملکوت دست به دست هم داده است تا علامه طباطبایی، علامه طباطبایی بشود. حال اگر کسی به تقلید از ایشان سر به سجده بگذارد و بگوید خدایا یا فهم یا مرگ؛ شاید مرگ قسمتش بشود! هر کسی باید ظرفیت خودش را خوب در نظر بگیرد. اگر کسی آهسته و پیوسته حرکت کند بهتر است از این که تند برود و بعد توقف کند. ما که نیامده‌ایم در حوزه قهرمان کشتی بشویم؛ آمده‌ایم وظیفه‌مان را انجام بدهیم. ما به اندازه ظرفیت خودمان تلاش کنیم خوب است. گاهی ما می‌خواهیم یک پارچ را در یک لیوان جا بدهیم و وقتی به نتیجه نمی‌دهد، به یاس و نومیدی می‌افتیم.

ما در نوجوانی، برهۀ زیادی از عمرمان را سر همین مطلب تلف کردیم؛ اگر در کتاب‌ها و شرح حال‌ها می‌خواندیم برخی اولیاء خدا در شبانه روز 2 ساعت می‌خوابند، ما هم می‌خواستیم از آنها تقلید کنیم و در حالیکه حال و توانش را نداشتیم 2 ساعت می‌خوابیدیم و 15 ساعت چرت می‌زدیم. آن کسی دو ساعت می‌خوابد که روزش را استفاده کند. خوابیدن بهتر از این بیداری است؛ حداقل از 10 ساعت دیگرش خوب استفاده می‌کردیم. آدم نباید با خودش رودربایسی داشته‌باشد؛ صادقانه بگوید من مرد این کار نیستم و باید 10 ساعت بخوابم. این خودش نشان‌دهندۀ تکبر پنهان و خود برتربینی است. خیلی خوب است انسان، حق‌بین باشد.

 

تقوای اجتماعی

برای رسیدن به مقصود در کسب علم، مرتبه‌ای از تقوا، علاوه بر تقوای فردی لازم است که ما نام آن را تقوای اجتماعی می‌گذاریم؛ مثلاً عالم بزرگواری را می‌بینیم که به صورتِ فردی، آدم باتقوایی است، ولی ناگهان مطالب نادرستی را دربارۀ فضاهای اجتماعی مطرح می‌کند. تقوای اجتماعی کاملاً با تقوای فردی متفاوت است؛ یعنی فرد ممکن است از حیث فردی تقوا داشته باشد ولی از حیث اجتماعی بی تقوا باشد و کسی که اینطور باشد به علم نهایی نمی‌رسد. از آن جا که ایشان به واسطه تقوای فردی مورد اعتماد عموم قرار دارند، اما چون صلاحیت ورود در مسائل اجتماعی را ندارند، موجب خلل‌های گاه جبران ناپذیری نیز می‌گردند؛ خصوصاً برای افرادی که در حیطۀ اجتماعی حضور دارند و حرفشان را مستند به دین می‌کنند که بار بسیار سنگینی است و در حقیقت یک نوع تاویل صورت می‌دهند.

تقوای اجتماعی علاوه بر سعۀ صدرهای فوق عادی نیاز به علم به زمانه و آشنایی جامع و دقیق با تاریخ و جریان‌های فکری سیاسی و اجتماعی دارد

بعنوان مثال، اوایل جنگ، عربستان اعلام کرد طرفین صلح کنند و من خسارت هر دو طرف را پرداخت می‌کنم. ایران اصرار به ادامۀ جنگ داشت در حالیکه کشورهای عربی و عراق خواستار صلح بودند. در آن زمان بسیار این بحث مطرح شد که آیا نظر ایران در مورد ادامه جنگ دو کشور مسلمان و بلکه شیعه صحیح است یا نه و خسارت آن برای چه کسانی است. تا وقتی بحث دفاع مطرح بود، مسئله‌ای نبود، ولی حالا که امکان صلح وجود دارد، آیا ادامۀ جنگ صحیح است یا نه. حتی برخی افراد، این شهدا را شهید نمی‌دانستند و می‌گفتند این‌ها نفله شدند. و البته آن‌ها چون نمی‌دانستند ممکن است به جهنم نروند.

در همان ایام، مهندس بازرگان نامه‌ای تحت عنوان نامه سرگشاده به رهبر انقلاب نوشت و در آن نامه آیات و روایات فراوانی آورده بود از جمله این عبارت که اذا التقی المسلِمان بسیفهما فالقاتلُ و المقتولُ فی النار [144]. همچنین نوشته بود شما بر خلاف نص قرآن عمل می‌کنید. نص قرآن در رابطه جنگ با کافر –چه رسد به مسلمان! - اینگونه است که وقتی کفار در حال جنگند و در میانه جنگ درخواست صلح کردند (واضح است که چون مسلمان نشده اند از این صلح، هدف الهی ندارند و چون خود را در معرض شکست می‌بینند به صلح روی آورده اند و چه بسا در نظر دارند پس از تقویت قوا دوباره حمله کنند) پیشنهاد ایشان را بپذیر: وَ إِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لها[145] وقتی آن‌ها برای صلح با تو بال گشودند، استقبال کن؛ چون هدف خون ریزی نیست. پس بنا بر قیاس اولویت، این پیشنهاد باید به طریق اولی از مسلمان پذیرفته شود چون اولاً آن طرف مسلمان است نه کافر و این طرف هم پیامبر نیست و شمایید.

جدای از پاسخ به این سوال، توجه داشته باشیم که این آقا کار تأویلی می‌کند؛ یعنی آیه‌ای را بر مصادیق بیرونی تطبیق می‌دهد. این کار علاوه بر تقوای فردی اولاً علم جامعی نسبت به قرآن نیاز دارد و صرف اطلاعات عمومی دینی کفات نمی‌کند و ثانیاً به تقوای اجتماعی نیاز دارد که در تاویلات بتواند تطبیق صحیح بدهد، در غیر اینصورت اشتباه رخ می‌دهد.

فرد ابتدا باید بتواند آیاتی که در ظاهر، احکام متفاوتی دارند را حل و فصل کند. یعنی حدود و صغور هر کدام را بداند؛ پس از اینکه محکم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقید، حاکم و محکوم را تشخیص داد و فهمید جمع نظر قرآن چیست، به رکن اول (رکن علمی) دست پیدا کرده است؛ خیلی کار دارد که شخصی فهم قرآنی پیدا کند. تازه این شخص می‌شود مفسر که می‌تواند نظر قرآن و روایات (که مجموعاً می‌شود نظر دین) را در یک موضوع تشخیص دهد که مثلاً حکم صلح با کفار چیست، اما آیا همین حکم برای جنگ با مسلمان هم جاریست و ... . پس از این مرحله تازه به این می‌رسیم که مثلاً این جنگ کنونی ما مصداق کدام حکم است و پاسخ به سؤال اخیر به تقوای اجتماعی نیاز دارد.

رعایت زیّ طلبگی

نکتۀ دیگری که باعث ازدیاد عقل می‌شود رعایت آداب علماء است. آداب العلماء یعنی روش زندگی آنها که همان رعایت زیّ طلبگی است. از نوع پوشش آنها بگیرید تا مسائل بالاتر. منظور از نوع پوشش فقط عبا و قبا نیست بلکه معیارهایی که علماء در رفتار و سبک زندگی‌شان رعایت می‌کردند، است؛ مثلاً لباس ساده باشد و ذهن انسان را به خود مشغول نکند. هیچ چیز نباید انسان را مشغول کند.؛ عمامه ای که دائم طلبه مراقب باشد چین‌هایش خراب نشود، جزء آداب العلماء نیست.

روح حاکم بر لباس علماء،  روح عبودیت و بندگی است. ممکن است کسی عبا وقبا هم داشته‌باشد، اما آداب العلماء را رعایت نکند. مثل آن کسی که به ما می‌گفت به فلان عبا دست نزنید. گفتیم چرا؟ گفت آن عبا دو میلیون تومن قیمتش است. این آداب العلماء است؟ این که آداب السلاطین شد. این شخص با قبای دو میلیون تومنی چه گلی می‌خواهد به سر جامعه بزند. لابد چندین لباس مثل این دارد.

اعتماد به استاد

اگر شما به استاد خودتان خوش‌بین باشید و او را علامۀ دهر بدانید به مراتب از او استفاده بیشتری می‌کنید، ولی اگر او علامۀ دهر باشد، اما شما نسبت به او سِلم نباشید از او بهره نمی‌برید. بحث احترام به استاد که این‌قدر در روایات تاکید شده است یک جنبه‌اش جنبه‌های اخلاقی است و یک جنبه‌اش بهره‌گیری علمی است؛ اگرمثلا بگویید چه استاد بی‌سوادی است، حداقل در آن درس عاقبت بخیر نمی‌شوید. یا قبلش تحقیق کنید که به استاد مطلوب برسید، و یا اگر نرسیدید، استادتان در قلبتان باید محترم باشد تا بتوانید از او بهره بگیرید و الا شما اگر سی‌دی بگذارید و گوش دهید، سی دی هم امواج را به گوش شما می‌رساند. اما امواج بهره‌ای به شما نمی‌دهد. خیلی وقت‌ها فردی که قابلیت داشته یک حادثه برایش درس شده است. به عنوان نمونه چقدر یک استاد می‌خواسته به نیوتون درس بدهد که به قانون جاذبه پی ببرد؟ یک سیب منشأ کشف یک قانون علمی بزرگ شد.

فصل سوم) بایسته‌های کلان تزکیه و تهذیب طلبگی

·       زهد در دنیا

·       انفاق به مردم

·       مراقبه و محاسبۀ نفس

·       توکل بر خداوند

مقدمه‌ای دربارۀ بایسته‌های کلان اخلاقی

در فضای اخلاقی، به جز رعایت دستورالعمل‌های خُرد، بایسته‌های کلانی است که چتری بر تمام دورۀ تحصیل بلکه تمام زندگی طالب علم می‌اندازد. هر کدام از این بایسته‌ها، جنبه‌ای از ارتباطات زندگی را پوشش می‌دهند تا در نهایت، خیمه‌ای از عافیت بر سر حیات علمی و عملی انسان برپا شود. هر یک از این پوشش‌ها نباشد، محصّل از ناحیه‌ای آسیب‌پذیر می‌شود.

بر اساس دینی ارتباطات انسان را حداقل در یکی از این چهارمحور می‌توان ترسیم‌کرد:

1.      ارتباط با دنیا

2.     ارتباط  با  خلق خدا

3.     ارتباط با خودمان

4.     ارتباط با خداوند

اگر کسی از شرور سه‌گانۀ دنیا و مردم و نفس خودش رها شود، زنجیرهای او باز شده و به شرف ارتباط صحیح و پایدار با خداوند، نائل می‌شود.

تأدیب نفس در هر کدام از این‌ها، یک اصل اساسی پدید می‌آورد که در چهار بخش به هر یک به‌طور می‌پردازیم.

محور ارتباط با دنیا و قناعت و زهد نسبت به آن

در ادبیات دین دو فضیلت در مورد الگوی بهره‌بردن از دنیا وارد شده‌است. یکی از این دو عمومی است و برای همه توصیه می‌شود و آن قناعت است. قناعت یعنی انسان، مصرف به اندازه داشته باشد. همه می‌توانند به اندازۀ خود این کار را انجام دهند و قناعت داشته باشند.

قناعت،  بیشتر جنبه عملکردی دارد و یک مفهوم رفتاری است. از توصیه‌های دین به ما این است که میزان مصرفت را به اندازه کن تا عزت داشته باشی کَفَی بِالقَناعَةِ مُلکاً [146]؛ چه در فضای فردی و چه در فضای اجتماعی؛ بهینه سازی مصرف به اندازه و  به‌هنگام بدون اسراف. این مفهوم برای همه لازم است و نباید بیش از مقدار لازم و در فضای اسراف و تبذیر کشیده‌شود.

فضیلت دیگر که برای خواص است، زهد است؛ مفهومی که بیش از آنکه رفتار بیرونی باشد، یک صفت نفسانی است.

اصل در تعامل با دنیا، زهد و بی‌رغبتی به آن است. زهد به معنای بی‌رغبتی است، نه استفاده نکردن. ممکن است کسی زندگی خیلی فقیرانه‌ای داشته باشد، در حال‌که به شدت، دنیاطلب باشد و از طرفی، ممکن است کسی امکانات بیشتری داشته‌باشد، ولی انسان زاهدی باشد.

برادران  حضرت یوسف علیه‌السلام از آنجا که می‌خواستند به زعم خودشان از شرّ ایشان زود خلاص شوند، به پول اندکی ایشان را فروختند: وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدينَ[147]

وقتی کسی نسبت به دنیا این حالِ بی‌رغبتی را داشته‌باشد، طبیعتاً در عمل نیز به اضطرار و ضرورت استفاده می‌کند. ما چون رغبتی به طعم دارو نداریم آن را زاهدانه و به ضرورت مصرف می‌کنیم، اما اگر روزی توانستیم همین حس را نسبت به کباب داشته‌باشیم و آن را فقط برای قوّت آن به مقدار ضرورت بخوریم، در مورد آن، زهد داشته‌ایم.

نتیجه قناعت، انفاق در مازاد مصرفش می‌شود، اما نتیجه زهد، انفاق در حد ایثار است، حتی اگر خودش نیاز داشته‌باشد.

به دست آوردن زهد، سخت و دشوار است و برای همه حاصل نمی‌شود، ولی باید به سمت آن حرکت کرد. قناعت برای فرد حوزوی، حداقلِ واجب است و زهد، واجبِ مطلوب.

البته زهد درجاتی دارد؛ گاهی زهد در حدی است که کسی نمی‌تواند به آن درجه، زاهدانه زندگی کند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمودند: أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ «شما نمی‌توانید مثل من زندگی کنید.»

جناب طالوت به طالبان ظاهریِ جهاد، دستور دادند از آب کناره‌گیری کنند. بنی اسرائیل در عمل به این دستور، سه دسته شدند: : فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ [148]  در وراء تعبیر جناب طالوت، استعاره‌ای پنهان است. جریاناتی که در قرآن گفته می‌شود گرچه به همان جریان ناظر است، ولی همیشه نقبی هم به حقیقتی فراتر می‌زند.

در ابتدا به ذهن می‌رسد که ایشان پیروان خود را به دو گروه، تقسیم می‌کنند: گروهی که از من نیستند، کسانی‌اند که بی‌رویه  آب بنوشند و گروه دیگر هم کسانی که از من هستند و حداکثر به اندازه یک کف دست بخورند.

اما آن‌ها در حقیقت سه گروه‌اند:

وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی یک گروه اصلاً آبی نمی‌نوشند. آن الّا بعد از فَإِنَّهُ مِنِّی آمده است. می‌توانست بگوید: وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَإِنَّهُ مِنِّی؛ اما می‌فرماید: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ «اکثراً بیش از آن حد خوردند.» کسانی که بیش از حدِّ لازم خوردند، در نهایت فهمیدند این امتحانی الهی بوده: فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلیکُمْ بِنَهَرٍ.

 سپس می‌فرماید آنها که به آب افتادند و خوردند، با اینکه ظاهراً باید توانمندتر می‌بودند اما به‌هنگام جنگ، اظهار ناتوانی و ضعف کردند: فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ.

در جریان کربلا نیز به حسب ظاهر، اگر حضرت ابوالفضل علیه‌السلام آب می‌نوشیدند، توانمندتر می‌شدند و برای امام حسین علیه‌السلام بهتر می‌جنگید، اما منطق بالاتری می‌گوید: با اینکه آب، جسم را قوی می‌کند؛ ولی روح را ضعیف می‌کند و آن نوشیدن، نفس را از بین می‌برد.

همراهان جناب طالوت گفتند: ما توان نداریم؛ درحالی‌که تشنگان گفتند ما می‌جنگیم: قالَ الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ[149] «ولی کسانی که یقین داشتند که دیدارکننده خدایند، گفتند: چه بسا گروه اندکی که به توفیق خدا بر گروه بسیاری پیروز شدند، و خدا باشکیبایان است.»؛ چون آن اطاعت، آنها را به خداوند متوجه می‌کند. قرآن کریم از کسانی که آب ننو‌شیده بودند با عنوانِ  الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ تعبیر می‌کند؛ کسانی که گمان لقاء خداوند را داشتند.

آب در این آیات، کنایه‌ از بهره‌های دنیایی در حد ضرورت است؛ بهره‌هایی که بیش از آن، دست و پاگیر است و نفس انسان را از لقاء خداوند به دنیا برمی‌گرداند؛ چون انسان از هر چیز بیش از اندازه استفاده کند، توجه او به آن چیز بیشتر و نگاه او نگاه دنیایی می‌شود و وقتی نگاه او دنیایی شد، دیگر نمی‌تواند حریف دنیا بشود.

محاسبات دنیایی این‌گونه است. می‌گوید: ما انسان‌های یک‌لاقبا می‌خواهیم با اسرائیل که همه دنیا پشت سر اوست بجنگیم؟ در محاسبات دنیایی او این کار مسخره است؛ گویی اصلاً اعتقاد ندارد که همۀ امور، به‌دست خداوند است. بنابراین:

«زهد یعنی حالِ رغبت انسان به سمت دیگری غیر از دنیا.»

البته نباید فراموش کرد که انسان در دنیای مادی زندگی می‌کند و بدن مادی دارد که مرکب روح اوست و باید آب و دانی به این مرکب مادی بدهد و اسطبلی برای او مهیا کند تا او را کمک کند و حرکت و سیر دهد.

توجه به جنبۀ دنیایی نیاز به تمرکز خاصی ندارد؛ چون نه تنها محسوس است؛ بلکه لذت ظاهری نیز دارد و از طرفی از بیرون مرتّب به آن تشویق می‌شویم.

اما در فضایی که روی گرایش‌های فطری، سرپوش گذاشته‌شده‌ایت، اگر بخواهیم به خداوند و امور معنوی توجه کنیم، نیاز به مصرف کردن انرژی و فعالیت مضاعف داریم؛ چون همۀ ما فرزند حس و طبیعت هستیم؛ همان چیزی که جلوی چشم ماست.

شاهد این ظاهرگرایی ما این است که معدود کسانی هستند که با دیدن بهار یاد معاد و احیای اموات پس از مرگ می‌افتند؛ در حالیکه فرموده‌اند: اذا رایتم الربیع فاکثروا ذکر النشور[150] «هر گاه بهار را دیدید، بسیار از برانگیخته‌شدن در روز قیامت، یاد کنید». مشاهدۀ بهار و لذت بردن از سرسبزی نیاز به فعالیت فکری ندارد؛ ولی منتقل شدن از دیدنِ بهار به معاد، نیاز به فعالیت دارد. توجهات مادی، مانند هوا دائما به وجود ما راه پیدا می‌کند؛ بنابراین، دائماً باید انسان در خودش توجهات معنوی را القاء کند.

زهد، امری است که انسان باید دائماً پُتکِ آن را بر سر خودش بزند و از بی‌اعتباری دنیا یاد کند. در نهج البلاغه درصد قابل توجهی از فرمایش‌های امیرالمؤمنین علیه‌السلام در آن چند سالۀ حکومت درباۀ زهد و قناعت و بی‌اعتباری دنیاست. حضرت بعد از هر نماز می‌فرمودند:

تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِيَ فِیکُمْ بِالرَّحِیلِ وَ أَقِلُّوا الْعُرْجَةَ [الْعَرْجَةَ] عَلَی الدُّنْیَا وَ انْقَلِبُوا بِصَالِحِ مَا بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزَّادِ کم فَإِنَّ أَمَامَکُمْ عَقَبَةً کَئُوداً وَ مَنَازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً لَا بُدَّ مِنَ الْوُرُودِ علی‌ها وَ الْوُقُوفِ عِنْدَهَا. وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَلَاحِظَ الْمَنِییَةِ نَحْوَکُمْ [دَائِبَةٌ] دَانِیَةٌ وَ کَأَنَّكُمْ بِمَخَالِبِهَا وَ قَدْ نَشِبَتْ فِیکُمْ . وَ قَدْ دَهَمَتْکُمْ فِیهَا مُفْظِعَاتُ الْأُمُورِ وَ [مُضْلِعَاتُ] مُعْضِلَاتُ الْمَحْذُورِ فَقَطِّعُوا عَلَائِقَ الدُّنْیَا وَ اسْتَظْهِرُوا بِزَادِ التَّقْوَی.[151]

«خدا شما را رحمت كند، مجهّز شويد كه شما را براى كوچ كردن دعوت كرده اند، ميل ماندن در دنيا را كم كنيد، و با توشه شايسته اى كه داريد به سوى خدا باز گرديد، كه پيش روى شما گردنه اى سخت، و منازلى ترسناك و هول آور است، كه چاره اى از ورود به آن و وقوف در آن نداريد.

بدانيد مرگ به طور جدّى ديده خود را به سوى شما دوخته، گويا به چنگالهايش كه در شما فرو رفته دچار هستيد، و امور شديد و عظيم و سنگين و طاقت فرسا بر شما حمله آورده. پس پيوندهاى دنيا را از خود قطع كنيد، و به توشه تقوا پشت خود را قوى گردانيد.»

متاسفانه برای برخی از ما جزو الزامات شده‌است که باید خوش بخوریم و خوش بپوشیم ودائم در فکر این هستیم که گوشی یا ماشین یا خانه را بالاتر ببریم.

هر بهرۀ دنیایی به مقدار کفایتِ آن، خوب است. حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله فرمودند: اللّهُمّ ارزُقْ محمّدا و آلَ محمّدٍ و مَن أحَبَّ محمّدا و آلَ محمّدٍ ، العَفافَ و الكَفافَ ، و ارزُقْ مَن أبغَضَ محمّدا و آلَ محمّدٍ المالَ و الوَلَد[152] «خدايا! به محمّد و خاندان محمّد و به كسى كه محمّد و خاندان او را دوست دارد ، خويشتندارى و روزى به قدر كفاف عطا فرما و به هركه محمّد و آل محمّد را دشمن دارد مال و فرزند روزى کن.»

الگوهای زهد در کلام امیرالمومنین علیه‌السلام

در خطبۀ 160 نهج البلاغه، پس بیان معارف توحیدی به بیان الگوهای زهد از انبیای الهی و در نهایتِ همه، رسول معظّم اسلام می‌پردازد که مفاد آن باید سرلوحۀ دیدگان هر روندۀ مسیر حقیقت باشد که به دلیل اهمیت آن، متن و ترجمه را می‌آوریم:

وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ كَافٍ لَكَ فِي الْأُسْوَةِ، وَ دَلِيلٌ لَكَ عَلَى ذَمِّ الدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا وَ كَثْرَةِ مَخَازِيهَا وَ مَسَاوِيهَا، إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أَكْنَافُهَا وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَ زُوِيَ عَنْ زَخَارِفِهَا.

«براى تو كافى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سر مشق تو باشد، و راهنمايى براى درك زشتى و عيب دنيا، و كثرت رسواييها و بدى هاى آن، زيرا دنيا از همه جانب از او گرفته شد، و اطراف و جوانبش به آسانى به غير او واگذار گرديد، او را از دنيا چون كودكى از شير مادر بريدند، و از زر و زيورش دور كردند.»


وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ، حَيْثُ يَقُولُ «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»، وَ اللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلَّا خُبْزاً يَأْكُلُهُ، لِأَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الْأَرْضِ وَ لَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ، تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ.

«و اگر بخواهى شخص دومى را مقتدا قرار دهى اين است موسى كليم اللّه ، كه درود خدا بر او، آنجا كه گفت: «پروردگارا، به آنچه به من از خير عطا كنى نيازمندم.» به خدا سوگند چيزى جز نانى كه تناول كند از خدا نخواست، زيرا مدتى بر اثر ندارى گياه زمين مى خورد، تا جايى كه سبزى گياه به خاطر لاغرى و كمى گوشت در بدنش از پرده نازك شكمش نمايان بود.»

وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ صَاحِبِ الْمَزَامِيرِ وَ قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فَلَقَدْ كَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ الْخُوصِ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَيُّكُمْ يَكْفِينِي بَيْعَهَا، وَ يَأْكُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا.

«و اگر بخواهى نفر سومى را سر مشق خود قرار دهى اين است داود، كه درود خدا بر او، صاحب مزامير، و خواننده اهل بهشت، او با دست خود از ليف خرما زنبيل مى بافت، و به همنشينانش مى گفت: كدام يك از شما مرا در فروختن اينها يارى مى‌دهد و از قيمت آن زنبيل قرصى نان جوين مى‌خورد.»

وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ، فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ، وَ كَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ وَ ظِلَالُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ، وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَ لَا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ وَ لَا مَالٌ يَلْفِتُهُ وَ لَا طَمَعٌ يُذِلُّهُ، دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ.

«و اگر مى‌خواهى در باره عيسى عليه‌السلام بگو كه سنگ را بالش سر قرار مى داد، و جامه زبر و خشن مى پوشيد، و غذاى غير لذيذ مى خورد. نان خورشش گرسنگى، و چراغ شب تارش ماه، و سر پناهش در زمستان مشرق و مغرب زمين، و ميوه و سبزى اش گياهى بود كه زمين براى چهارپايان مى رويانيد. نه زنى داشت كه او را فريفته خود كند، نه فرزندى كه او را به غصّه بنشاند، نه ثروتى كه او را از آخرت باز دارد، و نه طمعى كه او را به خوارى اندازد. مركب او دو پايش، و خدمتكارش دو دستش بود.»

حضرت پس از این الگوهای حیرت‌انگیز در زهد، گویی آخرین پردۀ زهد را نمایان می‌کنند، آنجا که می‌فرمایند:

فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ، فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى، وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ؛ قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً، أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا كَشْحاً وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْناً. عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا، فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا؛ وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ، وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ؛ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ.

« پس به پيامبر پاكتر و پاكيزه ترت، كه درود خدا بر او و آلش باد، اقتدا كن، كه وجودش براى هر كه بخواهد به او اقتدا كند سر مشق است، و براى آن كه تسلّى جويد در زندگى به آن حضرت تسلّى است، و محبوبترين بندگان نزد خدا كسى است كه به پيامبر اقتدا كند و قدم جاى قدم او بگذارد. از دنيا به حد اقل قناعت كرد، و ديده براى تماشاى آن باز نكرد. لاغرترين اهل دنيا، و گرسنه ترين آنان از دنيا بود. دنيا به او ارائه شد اما از پذيرفتنش امتناع كرد، چيزى را كه دانست خدا دشمن دارد او هم دشمن داشت، و هر چه را حق خوار و بى مقدار دانسته بود او هم خوار و بى مقدار دانست، و آنچه را پروردگار كوچك شمرده او هم كوچك شمرد.

اگر در وجود ما جز محبت آنچه كه خدا و رسول دشمن دارند نبود، و بزرگ شمردن آنچه را كه خدا و رسول كوچك شمرده‌اند وجود نداشت، همين براى ستيزگى ما با خدا و سرپيچى ما از فرمانش بس بود.»

 وَ لَقَدْ كَانَ (صلی الله علیه وآله) يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ. وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ، فَيَقُولُ يَا فُلَانَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي، فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا. فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ، وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ، لِكَيْلَا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لَا يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لَا يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً، فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ؛ وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً، أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ.

«رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روى زمين غذا مى خورد، و مانند نشستن بندگان مى نشست، و با دست خود پارگى كفشش را مى دوخت، و جامه اش را وصله مى كرد، بر مركب بى پالان سوار مى شد، و در رديف خود سوار مى كرد. پرده اى همراه با نقش و نگار بر در خانه اش آويخته بود، به يكى از همسرانش فرمود: فلانى اين پرده را از برابر ديد من پنهان كن، زيرا وقتى آن را مى بينم دنيا و زر و زيورش را به ياد مى آورم.


با عمق دل از دنيا اعراض كرد، و ياد اين سراى فانى را از خاطرش ميراند، علاقه داشت زر و زينت دنيا از برابر ديده اش مخفى باشد، تا از آن جامه زيبا برنگيرد، و باورش نيايد كه سراى قرار و آرامش است، و اميدى به درنگ در آن نداشته باشد، علاقه به دنيا را از دل بيرون كرد، و از اين محل فانى دل برداشت، و از ديده خود پنهان نمود. آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن دارد بغض و نفرت دارد كه به آن نظر كند و در محضرش از آن ياد شود.»

وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) مَا يَدُلُّكَ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا، إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ. فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ؟ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِيمِ؛ وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ، وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ. فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلَّا فَلَا يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ، فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) عَلَماً لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ، خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَةَ سَلِيماً. لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ. فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اللَّهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ. وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا، وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَلَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ؟ فَقُلْتُ [اعْزُبْ] اغْرُبْ عَنِّي، فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى.

«در روش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حالتى است كه تو را به زشتى ها و عيوب دنيا رهنمون است، زيرا آن حضرت با اهل بيتش در دنيا گرسنه بود، و با منزلت و تقرب عظيمى كه نزد حق داشت زر و زيور دنيا از او دور داشته شده بود. پس دقت كننده با عقلش دقت كند كه خداوند با وضعى كه براى پيامبرش در برنامه دنيا به وجود آورد. آيا او را اكرام كرد يا به او اهانت روا داشت؟ اگر بگويد: اهانت كرد، به خداى بزرگ قسم دروغ گفته، و بهتان عظيمى به حق زده، و اگر بگويد: به او اكرام كرد، پس بايد بداند كه خداوند غير حضرتش را با ارزانى داشتن دنيا به او خوار نموده، و دنيا را از مقرب ترين مردم به درگاهش دور كرده‌است.


اقتدا كننده بايد به پيامبرش اقتدا كند، و قدم جاى قدم آن حضرت بگذارد، و هر جا او در آمد در آيد، ور نه از هلاكت امان ندارد، چرا كه خداوند محمّد صلّى اللّه عليه و آله نشانه قيامت، و بشارت دهنده به بهشت، و ترساننده از عقوبت قرار داد. او با شكم گرسنه از دنيا رفت، و با سلامت همه جانبه وارد آخرت شد. تا لحظه از دنيا رفتن و اجابت دعوت‌كننده حق سنگى به روى سنگ نگذاشت. خداوند با عنايت كردن چنين رهبرى چه منّت بزرگى بر ما گذاشت تا از او پيروى كنيم، و پيشوايى كه قدم جاى قدمش بگذاريم.


به خدا سوگند آنقدر اين پيراهن پشمينه خود را وصله زده‌ام كه از وصله كننده‌اش حيا مى‌كنم. و كسى به من گفت: اين لباس كهنه را دور نمى‌اندازى؟ گفتم: از من كناره گير، كه به وقت صبح از رهروان شب تمجيد و ستايش مى‌شود.»

لزوم برنامه‌ریزی کلان برای تحقق زهد در طلاب علوم دینی

زهد،معنایی است که با مجاهده به‌دست می‌آید و باید در فضای کلان، همان‌طور که برای اجتهاد طلاب برنامه‌ریزی می‌شود، روند رشد او به نحوی طراحی شود تا در فضای کلان، توجهاتش به سمت زهد حرکت کند. اگر این برنامه‌ریزی‌های کلان اخلاقی نباشد متاسفانه مشاهده می‌شود، برخی طلاب در ابتدای زندگی طلبگی متخلق‌تر هستند؛ اما وقتی به یک جایگاه علمی رسیدند به جای اینکه بالاتر بروند، از جهت اخلاقی و شوق و حرکت و سیر الی الله ضعیف‌تر می‌شوند.. بعضاً هم می‌بینیم این‌ها را در افرادی که در یک جایگاه‌های مقام علمی مقام اجتماعی قرار می‌گیرند، به وضوح مشاهده می‌کند که این‌ها از یک انسان معمولی گاهی اوقات از حیث اخلاقی فروتر شده‌اند یعنی ویژگی‌های منفی اخلاقی در آنها بیشتر نشسته، به خاطر اینکه در جایگاه‌هایی که مورد نظر و اقبال عموم هست این‌ها محل خیزش آفت است.

تقاضا ز گردن فرازان نکوست       گدا گر تواضع کند خوی اوست[153]

طلبه‌ای که هنوز علمیّت کافی و اقبال اجتماعی چندانی ندارد، محملی برای مال‌اندوزی و شهرت‌طلبی پیدا نمی‌کند. بنابراین، وقتی که انسان در محیطِ کِشت و رشد رذائل اخلاقی، حرکت می‌کند بیشتر نیاز به خودسازی دارد.

توجه و اقبال مردم، آفتی است که اگر انسان، مسلح به سلاح زهد نباشد، به شدت او را زمین می‌زند. تمجیدها و تشویق‌ها، هر کدام برای زمین زدن انسان کافیست. احترام‌ها و التماس دعا گفتن‌ها، ناخودآگاه به فرد غیر مهذّب القاء می‌کند که او از دیگران برتر است.

اگر فقط برای تحصیل طلاب  برنامه‌ریزی شود؛ ولی از باطن تحصیل که تهذیب و اصلاح نفس است، غافل شویم، هرچه طلبه  بالاتر می‌رود، آفت فضای علمی برای او بیشتر می‌شود و وضعیت وجودی او از حیث تقوا و طهارت نفس، شکننده‌تر می‌شود.

انسان نمی‌داند کِبر او، یک درجه بیشتر و تواضع او یک درجه کمتر می‌شود؛ چون اخلاق، امری نامحسوس است؛ خطری که شیطان وقتی خداوند را با سجده‌های شش‌هزار ساله عبادت می‌کرد، از آن غافل بود. او نمی‌دانست که گام به گام به سمت استکبار پیش می‌رود.

 سالی، ماهی، یکبار، چیزهایی را به‌نحو کلّی محاسبه کردن و فهمیدن اینکه من پارسال حال عبادتم بهتر بود، کفایت نمی‌کند. رفتارها و خُلق‌های بسیای در پشت‌صحنۀ این حال، فعالیت می‌کنند که فقط با محاسبۀ دقیق و جزئی، نمایان می‌شوند.

 در روایت آمده‌است که هرگاه خداوند بخواهد به عبدی خیر برساند، او را مشتاق عبادت و ذکر و دعا می‌کند[154]. خداوند بدون حساب به بنده‌ای عنایت ویژه نمی‌کند. یهدی من یشاء[155] یعنی بنده، قابلیت‌هایی را پیدا کرده تا قابل هدایت شده و یضلّ من یشاء[156]، یعنی قابلیت‌هایی را از دست داده که دیگر لیاقت هدایت را ندارد؛ بنابراین، خداوند او را رها کرده تا زمام امورش به دوش خودش باشد. مبادا خداوند کسی را رها کند که مصیبت‌ها بر سر او فرود می‌آید.

در نتیجه، زهد، خود به خود حاصل نمی‌شود؛ بلکه باید برای آن، برنامه‌ریزی فردی و کلان انجام شود. همان‌طور که اجتهاد، که ملکۀ علمی است، خود‌به‌خود حاصل نمی‌شود، زهد، که ملکۀ عملی و خُلقی است، خود‌به‌خود حاصل نمی‌شود.

جزئیاتِ مبحث زهد به مدت‌ها بحث نیاز دارد؛ اما قصد ما در اینجا این نیست که زهد را با جزئیاتش تعریف کنیم و از چگونگی تحصیل زهد سخن بگوییم. محل اصلی این بحث در کتب اخلاقی مفصل است. قصد ما تاکید بر محوری بودن زهد و بیان تأثیر آن در تحصیل علوم دینی بود.

محور ارتباط با خداوند و توکل بر او تعالی شأنه

تکیه‌گاه کلان بعدی در بایسته‌های اخلاقی تحصیل حوزوی بحث توکل و اعتماد به خداوند است، که بحث زهد به کمال نمی‌رسد مگر اینکه انسان بر خدای خویش توکل داشته باشد؛ در حقیقت؛ توکل از لوازم شکل‌گیری زهد است؛ یعنی کسی که توکل نداشته باشد، زاهد هم نخواهد بود.

حقیقت توکل، به‌اندازه‌ای اساسی و مهم است که اگر بخواهیم یکی از ارکان دهگانه یا حتی پنج‌گانه رشد و نجات را ذکر کنیم، یکی از آنها توکل است.

از برخی از علمای ربّانی در اواخر عمر شریفشان مکرر می‌شنیدیم که به غالب مراجعینی که مشکلی داشتند، می‌فرمودند: «به خدا توکل کن درست می‌شود!» توکل کیمیایی است که حلال مشکلات ظاهری و باطنی است.خداوند در کتاب ابدی‌اش اشاره فرموده‌است که:

 ... وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً [157] « و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است، [و] خدا فرمان و خواسته‌اش را [به هر کس که بخواهد] می‌رساند؛ یقیناً برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده‌است.»

 این نکته در سوره‌ای که مربوط به طلاق است گفته شده‌است؛ یعنی توکل کفایت‌ مسائل دنیوی شماا نیز هست؛ مثل طلاق که پُر است از دغدغه‌های گذشته و حال و آینده. آن وقت خداوند می‌فرماید: وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ خداوند برای کسی که توکل بر او می‌کند، کافی است و اوست که امرش را پیش می‌برد.

این‌گونه نیست که بخشی از امور، حواله به باطن باشد و بعضی دیگر در گروِ امور ظاهری؛ مثلاً به حسب ظاهر ما کار کنیم و در باطن هم اگر خداوند در ما قابلیتی دید، رزق و روزی به ما بدهد. اعتقاد ما این است که صددرصد امور، مربوط به باطن است و هیچ چیز آن به ظاهر مرتبط نیست.

یکی روبهی دید بی دست و پای         فروماند در لطف و صنع خدای[158]

آن روباه بیچاره در ظاهر چیزی نداشت . مگر این روبهان بی دست و پای در عالم کم هستند. اگر به ظاهر امور نگاه کنید، حتماً باید به بن‌بست بخورد و حتماً باید مسئله او حل نشود.

ما باید به آنچه مولایمان به ما امر کرده‌است، مشغول باشیم؛ اما بدانیم که جمع‌بندی آن را خداوند انجام می‌دهد و بدانیم اینکه این فرد با این قابلیت، چه تدبیر و ربوبیتی شامل حالش بشود تا بهترین تقدیرات و تدبیرات برایش رقم بخورد، تماماً در دست نهایی‌ترین باطن عالَم هستی، خداوند تعالی شأنه، است.

 قرآن می‌فرماید توکل یک دارایی است و باید در وجود انسان باشد تا نتیجه آن ظهور کند.

حضرت موسی علیه‌السلام به بنی‌اسرائیل‌ فرمودند تا وارد شهر مقدس شوند؛ شهری که خداوند آنن را برای شما نوشته‌است: يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ[159] « ای قوم من! به سرزمین مقدسی که خدا برایتان مقرّر فرموده در آیید و [به گناه، عصیان، سرپیچی از فرمان ها و احکام حق] بازنگردید که زیانکار می شوید»

اما آن‌ها از اهالی آنجا ترسیدند و‌ از این امر، سرپیچی کردند: قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ[160] « گفتند: ای موسی! مسلماً در آنجا مردمی زورگو و ستم‌گر قرار دارند، و ما هرگز وارد آنجا نمی‌شویم تا آنان از آنجا بیرون روند، پس اگر از آنجا بیرون روند البته ما وارد خواهیم شد.»

آیۀ بعد می‌فرماید مشکل اصلی آنان که جهاد نکردند و در پی آن گرفتار شدند و چهل سال به بدبختی و گرفتاری مبتلا شدند، عدم توکل بود: قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ[161] «دو مرد از کسانی که [از خدا] می ترسیدند و خدا به هر دو نعمتِ [معرفت، ایمان و شهامت] داده بود، گفتند: از این دروازه به آنان یورش برید، چون به آنجا درآیید یقیناً پیروزید؛ و اگر مؤمن هستید بر خدا توکل کنید.»

این چهل سال سرگردانی، به سرگردانی مردمِ بدون سرپرست ظاهری در زمان غیبت تشبیه شده، تا اینکه دوباره آن گوهرها را پیدا کنند. اگر ما طلّاب علوم دینی توکل نداشته باشیم، عموم مردم به‌طریق اولی توکل نخواهند داشت.

تمام فسادهای مالی، فسادهای اداری و ... ریشه در عدم توکل و تکیه نکردن بر خداوند دارد.

در روایت شریف آمده‌است: لَوْ أَنَّكُمْ تَوَکَّلُونَ عَلَی اللَّهِ حَقَّ تَوَکُّلِهِ لَرَزَقَکُمْ کَمَا یَرْزُقُ الطَّیْرَ[162].

اگر شما حق توکل را می‌داشتید، همانند آیه شریفه که فرمود: لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ[163]، روزی شما مثل روزی پرندگان، فراوان و بی حساب می‌رسد؛ چه روزی‌های مادی و مهم‌تر از آن، روزی‌های معنوی.

کسی که بدون توکل، شروع به خودسازی می‌کند، در نهایت، گرفتار عجب می‌شود، چون آنچه را ظاهراً به‌دست‌آورده، از خودش می‌بیند.

البته چنین فردی به تحفۀ خاصی در معنویت نمی‌رسد و کسانی هم که بر فرض به جاهایی به صورت محدود برسند، گرفتار آفاتی می‌شود که اگر به آن درجات نمی‌رسیدند، بهتر بود. شیطان اگر راه به بالا پیدا نمی‌کرد، برایش بهتر بود و به عجب گرفتار نمی‌شد و نهایتاً برزخ سختی را طی می‌کرد و سپس به بهشت می‌رفت؛اما او خودش را با آن عبادات آلوده به تکبّر، بیچاره کرد.

این معنا در آنجا فرمود که به این شهر بروید.

یاران حضرت موسی علیه‌السلام که از ورود به شهر مقدّس، طفره رفتند، مومنین معمولی نبودند. آمومنینی بودند که در شدائد زمان فرعون با حضرت همراهی کرده‌بودند؛ اما عدم توکل، سابقۀ ایمانشان را بر باد داد. ایمان بدون توکّل، معنادار نیست. این نکته را آن دو مرد الهی به آنها تذکر دادند که: ... وَ عَلَی اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ [164]

طلبه‌ای که توکّل ندارد، گرفتاری‌های مالی او را به ذلّت می‌کشاند و باعث اُفت تحصیل او می‌شود. اگر توکل در سطح عالی باشد، امکان ندارد که چنان گرفتاری برای او پیش بیاید که نتواند آن را حل کند و عافیت در آن نداشته‌باشد. بلاها برای همه هست؛ اما فردی در مواجهه با آن آبدیده می‌شود؛ اما دیگری را متوقف می‌کند. آن بلایی که انسان را متوقف می‌کند، مصیبت واقعی است؛ وگرنه غیر آن ابتلایی بیش نیست[165].

توکل گاهی باعث می‌شود بابی برای فرد باز شود که برای دیگران باز نمی‌شود.

پیرزن مومن بی‌سوادی در اطراف ما بود که اشتیاق زیادی به خداوند و دین داشت، می‌گفت: وقتی در جوانی که شوهرم مُرد، سه، چهار بچه خردسال داشتم. مردی شرابخوار از من خواستگاری کرد. شنیده بودم که به فرد شرابخوار همسر ندهید تا توبه کند. به او جواب منفی دادم. اتفاقاً وضع مالی او هم خوب بود. پدر و مادر من و خانواده‌ام هم در عسر و حرج بودند و دوست داشتند زودتر ازدواج کنم؛ چون نمی‌توانستند تحمل بار مالی ما را بکنند. آنها به شدت مخالفت کردند؛ ولی من گفتم این حرف دین است و من نمی‌توانم به این فرد، جواب مثبت بدهم.همه از من روی برگرداندند. من بودم و سه چهار بچه و زمستان سرد. آن زمان بخاری نفتی بود و بچه‌هایم داشتند از سرما یخ می‌زدند و نفت نداشتیم.

یک شب متوسل شدم که: خدایا من به خاطر تو این کار را کردم چه کنم؟ ندایی به گوشم رسید که برو از چشمه، آب بردار و در بخاری بریز!» او قسم می‌خورد و می‌گفت: «من یک زمستان، خانه‌ام را با آب چشمه گرم کردم، آب می‌ریختم و بخاری روشن می‌شد!» منتها این‌ها حتی برای مومنین تبدیل به افسانه شده‌است. اگر این مقدار از توکل باشد، این مقدار از کارگشایی است. البته اگر مصلحت نباشد که آن باب، باز شود، آن بلا باعث رشد فرد می‌شود ولی او را نمی‌شکند. یک سختی ظاهری است همراه با رشد باطنی، مثل بلای حضرت یوسف در زندان که با قاتل و دزد و جانی سیر کردن، سختی دارد؛ چون سیاه‌چال است؛ ولی برای یوسف علیه‌السلام بهترین مکان و خیر محض است و لحظه به لحظه رشدی می‌کند که بیرون از آنجا این رشد را نمی‌کرد.

جریان توکل و نجات، یک قاعده در نظام هستی است که اوج آن در جریان حضرت اباعبدالله علیه‌السلام نمودار شد؛ آنجا که راوی می‌گوید: هرچه حضرت به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌شد و ابتلائات سنگین‌تر می‌شد، برافروخته‌تر و شاداب‌تر می‌شدند و حال انبساط بیشتری برای ایشان پیدا می‌شد. اینها برای کسی است که توکل دارد، البته نظیر توکلی که برای حضرت اباعبدالله است، در مادون نیست.

ولی به‌هرحال در جریان حضرت یوسف علیه‌السلام مشاهده می‌کنید که در سال‌های آخر زندان، اعصاب‌شان خرد نشده‌است بلکه با بهجت و سرور بیشتری از شش ماه اول، زندان را می‌گذراند. چه چیز عجیبی است که انسان، مدام بلا بکشد و شوق او بیشتر و حال او خوش‌تر شود.

در بلا هم می‌چشم لذات او        مات اویم مات اویم مات او[166]

با این اوصاف مشخص شد که توکل، نقشی محوری در طی طریق تحصیل و پشت سر گذاشتن شدائد در طول راه دارد. بنابراین، باید بحث توکل و چگونگی تحقق آن در وجود آدمی باید در سطح فردی و در سطح برنامه‌ریزیِ کلانِ حوزوی پیگیری شود تا طلاب از آفات عدم توکل که به اختصار بیان شد، در امان بمانند.

 

محور ارتباط با مردم و انفاق جدی

انفاق باید جزو ارکان زندگی ما باشد. قبلاً تذکر داده‌شد که خداوند آیۀ حکمت را میانِ آیات انفاق قرار داده است:

وقتی شما انفاق کنید خداوند به شما وعده منزلت و فضل می‌دهد ویؤْتِي الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً[167] حکمت با انفاق رابطه بسیار مستحکم و وثیقی دارد که اگر انسان به آن ملتزم باشد، حکمت از وجود او می‌جوشد[168]. ما دیدیم کسانی که این‌طور بودند و با انفاق به علم رسیدند نه با چیزهای دیگر. البته چیزهای دیگر را هم داشتند و از طرفی بسیاری از افراد دیگر را دیدیم که بقیه را داشتند و به چیزی نرسیدند.

از طرفی شیطان در هنگامۀ انفاق به ما وعدۀ فقر می‌دهد: الشَّيْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ[169] «شیطان، شما را [به هنگام انفاق مال با ارزش] از تهیدستی و فقر می ترساند، و شما را به کار زشت [چون بخل وخودداری از زکات و صدقات] امر می کند، و خدا شما را از سوی خود وعده آمرزش و فزونی رزق می دهد؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست.»

انسان باید پیگیر احوال همراهانش باشد؛ چون رفاقت، صمیمیت، همسایگی هم‌بحث‌بودن و رحم بودن، حق ایجاد می‌کند و یکی از حقوق این است که باید پیگیر احوالات آنها باشد. مضمون روایات این است که اگر بین دو رفیق، یکی بگوید من گرفتارم، واجب است بر دیگری که او را کمک کند و گرفتاری او را حل کند، آن هم بدون ثواب! و اگر این کار را نکند، گناه کبیره کرده‌است؛ زیرا او او آن‌قدر کوتاهی کرده که رفیقش عزتش را زیر پا گذاشته و خواسته‌اش را به زبان آورده‌است.

روزی حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام به کسی انفاق می‌کردند. فردی نزد ایشان ایستاده‌بود و شاهد ماجرا بود و گفت: «این فرد که از شما نخواسته به او کمک کنید! حضرت فرمودند: ما کثَّر اللهُ فی المسلمین ضربُک اعطی أنا وتبخل أنت [170]«خداوند، امثال تو را در میان مسلمانان زیاد نکند! من می‌بخشم آیا تو بخل می‌کنی؟» سپس فرمودند: «اگر او به من عرض حاجت کند که دیگر من هنری نکرده‌ام و کم فروشی کرده‌ام. او امری گران بهاتر به من داده که عِرض و آبروی اوست.»

رفاقت‌ها که تنها در بگو و بخندها خلاصه نمی‌شود.

مرحوم سید بحرالعلوم، شاگردشان، مرحوم سید جواد عاملی را توبیخ کردند و گفتند: «همسایه تو سه روز است که چیزی نخورده‌است.» او گفت: «من اصلاً از این ماجرا خبر نداشتم.» فرمودند:  «اگر خبر داشتی و به او کمک نمی‌کردی که از دایرۀ مسلمانان خارج بودی!»

 از دعاهای امیرالمؤمنین علیه‌السلام است که به خداوند عرض نمودند: اللَّهُمَ صُنْ وَجْهِي بِالْیَسَارِ[171] «خدایا آبروی مرا حفظ کن تا دستم را جلوی کسی دراز نکنم.» پیداست که آبروی مومن، امر عظیمی است که باید آن ‌را به هر نحوی حفظ کنیم.

 ما با چند دسته نیازمند مواجهیم: یک دسته نیازمندانی که فقر آنها آشکار است. عده‌ای از نیازمندان، آبرومند هستند؛ فقرای به ظاهر مرفّه که زندگی آنها ظاهراً آباد است.

در میان طلای آبرومند، چقدر از این دسته موجود است! ما شاهد بودیم سال‌ها پیش، که یک زندگی به خاطر نداشتن پول پیش خانه از هم پاشید و هر چه تلاش کردیم، نتیجه نداد.

نمی‌شود طلاب را هم از لحاظ معنوی و توکّل، و هم از جهت مادی، تهیدست رها کرد.

وقتی جریان توکل نباشد و احتیاجات مادی بالفعل باشد، او به ذلّ نفس عادت می‌کند تا برای رفع احتیاجش به هر دری بزند و مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شَرَّهُ.[172] «کسی که به خواری نفس و مبتلا شد، از شرّ او در امان مباش.»

همه این‌ شرایط، تکلیف ما را بیشتر می‌کند تا در این مسیر تلاش کنیم.

نباید با خود بگوییم: ما کخ دارا نیستیم تا به دیگران کمک کنیم! مومنی که واقعاً اگر نیت صالح داشته‌باشد و بر خدا توکل کند به مخزن الهی وصل می‌شود.

در جریان قحطی عامدانۀ زمان پهلوی از سال ۱۳۱۶ تا  ۱۳۲۰ که نیمی از ایران با خباثت انگلیس جنایتکار از بین رفتند، زمانی که برخی با اسلحه از کیسۀ آرد محافظت می‌کردند تا به خانه برسانند، در این شرایط مرحوم شیخ مهدی الهی قمشه‌ای (مترجم قرآن) داشتند به خانه‌شان می‌رفتند. رئیس اداره غلّه را که از شاگردان قدیم اشان بوده، می‌بینند، ایشان نمی‌شناسند ولی او آقا را می‌شناسد. جلو می‌آید و آشنایی می‌دهد و احوالپرسی می‌کند و می‌گوید: «من الان مسئول اداره غله هستم. شما به گردن ما حقی دارید. لطفاً نشانی خانه‌تان را به من بدهید، تا دو کیسه آرد برای شما بفرستم.» ایشان می‌گویند: «نه ما لازم نداریم!» او گمان می‌کند که ایشان احتیاط می‌کنند تا حق کسی ضایع نشود. می‌گوید: «این کار من قانونی است و حق کسی ضایع نمی‌شود. حال، شما نشانی خانه‌تان را بدهید، ما می‌خواهیم به خانه شما برای احوالپرسی بیاییم.» ایشان در نهایت می‌گویند: «نشانی را بنویس: خیابان عشق، کوچه توحید، جنب مخزن الهی!»

عزت نفس یعنی این! شاید آن شب‌ها ایشان با خانواده‌شان مثل بقیه سر گرسنه زمین‌گذاشتند.

میزانِ انفاق به وسعت مال نیست؛ به وسعت جان است. آن پنج ناننی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام انفاق کردند در حالی بود که غیر از آن چیزی در خانه نداشتند. خداوند کریم نیز در قرآن ابدی‌اش  می‌فرماید: انسان یعنی این! و سورۀ انسان را به نام ایشان و خانوادۀ مطهرشان می‌زند.

ما عموما دنبال حجم کارها هستیم تا نیّت و بُرد آن؛ اما خداوند دنبال این‌ امور نیست.

بنابراین، یک مسئلۀ مهم در انفاق این است که انسان هرچه می‌تواند بدهد. خود این، هم به جان و  هم به مال وسعت می‌دهد که در بخش «انفاق جدّی» دربارۀ آن گفتگو کردیم.

 دوم اینکه خودمان حتماً باید دست در جیب کنیم و فقط واسطه تشویق دیگران نباشیم. اگر این انفاق که به آن تشویق می‌کنیم،کار خوبی است، چرا  خودمان دست به جیب نمی‌شویم؟ اگر به مردم می‌گوییم: مَثَلُ الَّذينَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في‏ كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ[173]نباید خودمان از آن گریزان باشیم. حتی در شرایطی که وسعت مالی نیست باید انفاق کنیم. اتفاقاً یکی از چیزهایی که دست انسان را باز می‌کند، انفاق در شرایط عُسر است. يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ[174]

 انفاق در سرّاء و وسعت مالی، آثاری دارد و در ضَّرَّاء و سختی معیشت، آثار دیگر دارد.

غربی‌ها این مسئله را فهمیده‌اند و قانون خلأ را که مقداری با حقیقت مطابق است، تدوین کردند؛ یعنی آن‌گاه که خود را از داشته‌ها خالی کردی، برکت خداوند نازل می‌شود. البته نه قانون، کاره‌ای نیست؛ بلکه خداوند که فعّال است و البته هیچ قانونی دست او را نمی‌تواند ببندد، تعالی شأنه.

به اعتقاد ما طلبۀمصداق آن آیه است که می‌فرماید:

 الَیْسَ عَلَيْکَ هُداهُمْ وَ لکنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسِکُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ[175] * لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا فی سَبیلِ اللَّهِ لا یَسْتَطیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً [176] « [ای پیامبر!] هدایت آنان [به سوی اخلاص در انفاق و ترک منّت و آزار] بر عهده تو نیست، [وظیفه تو ابلاغ پیام و اتمام حجّت است] بلکه خداست که هر کس را بخواهد هدایت می کند. [ای اهل ایمان!] و هر مالی را که انفاق کنید به سود خود شماست، و این در صورتی است که انفاق نکنید جز برای طلب خشنودی خدا. و آنچه از مال [باارزش و بی عیب] انفاق کنید، پاداشش به طور کامل به شما داده می شود، و مورد ستم قرار نخواهید گرفت.* [صدقاتْ] حقِّ نیازمندانی است که در راه خدا [به سبب جنگ یا طلب دانش یا بیماری یا عوامل دیگر] در مضیقه و تنگنا افتاده اند [و برای فراهم کردن هزینه زندگی] نمی توانند در زمین سفر کنند؛ فرد ناآگاه آنان را از شدت پارسایی وعفّتی که دارند توانگر و بی نیاز می پندارد. [تو ای رسول من!] آنان را از سیمایشان می شناسی. [آنان] از مردم به اصرار چیزی نمی خواهند. و شما ای اهل ایمان! آنچه از مال [با ارزش و بی عیب] انفاق کنید، یقیناً خدا به آن داناست. »

 

آیۀ شریفه می‌فرماید کسی که در متن زندگی این‌گونه فقیری نیست، گمان می‌کند وضع او خوب است و نباید به او کمک کرد؛ چون مثلاً لباس خوبی می‌پوشد؛ اتفاقاً می‌فرماید باید به این کمک شود. لِلْفُقَراءِ مفعول له است. آیه قبل می‌فرماید:

به اعتقاد ما اولویت انفاق، کمک به اهل علمی است که با تقوا و اهل خشیت هستند و سرشان به کار طلبگی خودشان است. این انفاق است که گره‌ها از کار افراد و اجتماع، باز خواهد کرد؛ هرچند کمک به یک خانواده نیازمند یا پیرزنی در روستا هم خوب است؛ اما اولاً مورد اول، طبق آیه اولویت دارد، ثانیاً کمک به دین خدا و ترویج دین است.

بنابراین باید طلبه‌هایی که اهل درس و بحث و ایمان هستند را شناسایی کنیم و زیر نظر بگیریم تا به حال آنان رسیدگی بشود.

از طرفی، کسانی را که انسان‌های بالقوه خیری هستند اما بالفعل دنبال کار خیر نیستند، به کار خیر دعوت کنیم. این که قرآن می‌فرماید: وَ لا تَحَاضُّونَ عَلی طَعامِ الْمِسْكینِ[177]«[نابه‌سامانی وضعیت شما به این دلیل است که] دیگران را تشویق بر اطعام نیازمندان نمی‌کنید» به خاطر این است که خیلی از افراد هستند که اگر به آنها بگویید، اتفاقاً با رغبت کار خیر را انجام می‌دهند؛ ولی این‌طور نیست که خودشان به دنبال آن باشند. انسان باید توضیح دهد و از آنها بخواهد که در این مسیر گام بزنند. آن‌گاه خواهیم دید که بسیاری از آن‌ها می‌گویند: خوب کاری کردی چرا زودتر نگفتی؟

سوره ماعون کسانی را که چنین کاری را نمی‌کنند به شدت توبیخ می‌کند و می‌گوید چنین فردی اصلاً اعتقاد به معاد ندارد: أَ رَأَيْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ[178] «آیا کافر مکذّب را دیدی؟»

 فَذلِكَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ  [179]«او کسی است که به یتیم رسیدگی نمی‌کند.»

وَ لا یَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْكینِ[180] «و بر اطعام نیازمند، تشویق نمی‌کند»

انسان باید آبرویش را در این امور، خرج کند. اتفاقاً این امور او را وجیه‌تر می‌کند؛ هرچند ممکن است در ابتدا برای یش سنگینی داشته باشد؛ البته ما باید وظیفه خودمان را انجام دهیم و کاری به وجاهت و خفّت نداشته‌باشیم. انسان باید وظیفه خودش را انجام دهد.

 یکی از عوامل ایجاد بلاها در جامعه، فقر فقراست؛ فقرایی که به خاطر تدبیر سوء و دنیا طلبی عده‌ای فقیر شدند و جامعه هم تکانی نخورده، بلا به این جامعه می‌آید.

 این کار در زمان سید مرتضی در حوزه رایج بوده که رسیدگی به حال طلاب نیازمند به‌طور جدّی می‌شده‌است. مواضع لغزنده این کار نیز زیاد است و معاذ الله اگر انسان درست عمل نکند، ممکن است آسیب داشته باشد.

 

 

محور ارتباط با نفس و محاسبۀ جدی از آن

ما معمولاً زمانی احساس خسارت می‌کنیم و متنبّه می‌شویم که خطاهای آشکار از ما سر بزند، اما زمانی‌که خطاهای ما غیرمتعارف و پنهان است؛ چون ظاهر آن ایرادی ندارد، احساس عقب‌ماندگی نمی‌کنیم. به‌عنوان مثال به جلسات مذهبی می‌رویم و کار تبلیغی می‌کنیم، ولی عملاً به درسمان لطمه می‌زنیم. همواره لطمه زدن‌ها به خاطر اعمال خلاف ظاهری نیست، بلکه گاهی یک عمل، به‌خودی خود، خوب است، اما چون دارای اولویت نیست به وظیفۀ اصلی ضربه می‌زند. تشخیص اولویت‌ها مسئله مهمی است. اینجاست که احتیاج به محاسبۀ موشکافانه داریم.

حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام در یکی از جنگ‌ها به فردی فرمودند به فلان قسمت لشکر برو. گفت: دوست دارم در کنار شما باشم و از شما دفاع کنم. بهرحال، کنار حضرت ماند و کشته شد. حضرت فرمودند: اگر نبود مراعات ما، نمی‌گذاشتیم او را در قبرستان مسلمین دفن کنند! [181]

 فردی که مشغول کار خوبی است، در حالی که در آن جایگاه، کار خوبتری لازم است، نزد خداوند حجت و پاسخی ندارد.

 ابلیس گفت: من به شما سجده می‌کنم و به آدم سجده نمی‌کنم. خداوند می‌فرماید: من می‌گویم به او سجده کن. نباید از روی هوس کار کرد؛ گاهی هوس تماشای فوتبال است و گاهی وقت گذاشتن روی شطرنج و گاهی اوقات هم در جلسات، جوانان را دور خود جمع می‌کند. نفس انسان بازیگر است و این‌طور تصویرسازی می‌کند که برای خدا کار می‌کند. در حالی که اگر برای خداست، خداوند اول چیزی که می‌خواهد، این‌است که خودمان به فهم از دین برسیم، سپس این فهم را به دیگران منتقل کنیم. خدای وهمی، نفس است که جای خدا نشسته و گمان می‌کند برای خدا کار می‌کند.

 طلبه‌ای که در زمان طلبگی، جای تحصیل را که واجب اوست، با غیر واجبات عوض کرده، دنبال هوای نفس و خیالات خودش است و دنبال حقیقت نیست. نهایت کار او این می‌شود که دوران تحصیلش تمام می‌شود و یک فرد نیم‌بند و ناکارآمد بیرون آمده است.

 کسانی که در ابتدای انقلاب، با این توجیه که انقلاب نیاز به نیروهای مؤمن دارد و طلاب باید به صحنه بیایند احساس مسئولیت کردند که زودتر از موعد، وارد کارهای اجتماعی بشوند، کسانی شدند که همین امروز در جبهۀ مقابل انقلاب ایستاده‌اند. آن‌ها در ابتدا با نیت بد نیامده‌بودند، اما چون نه علماً به فهم عمیق دین رسیده بودند و نه عملاً تهذیب جدّی کرده‌بودند، دچار آن شور توهم احساس وظیفه شدند و با گذشت زمان و عدم محاسبۀ انحرافات، به آنی تبدیل شدند که می‌بینیم. حتی کسانی که به جد درس می‌خوانند نیز از شر شیطان ایمن نیستند و محتاج تهذیب جدی‌اند، زیرا شیطان انسان را تا زمین نزند، رها نمی‌کند.

 بنابراین باید انسان یک محاسبه بکند که ببیند در حیات علمی و عملی‌اش چه عملکردی داشته‌است.

مثلاً آیا آن‌طور ادبیات عرب خوانده‌ایم که بتوانیم متون را بفهمیم؛ ظرایف آیات و روایات که بماند، با تراث خودمان آیا می‌توانیم ارتباطمان را برقرار کنیم یا هنوز بدنبال ترجمۀ مجمع البیان و المیزان می‌گردیم؟

آیا از سطح اسلام به سوی سطح ایمان حرکت کرده‌ایم یا فقط به وظایف عبادی و مالی سطح اسلام، اکتفا می‌کنیم و به همان دل‌خوشیم؟

طلبه دائماً باید ضعف‌های خودش را بشناسد و با خودش بازگو کند. هر کس ضعف‌های مخصوص به خودش دارد و باید بیشتر روی همان مسأله روی خودش کار کند؛ مثلاً فردی دائماً مشغول خطورات مالی است. اگر کسی در مسئله مالی ذهن او درگیر است، روایات مربوط به کفالت روزی و ضمانت رزق و توکل را بیشتر بخواند، صحبت‌ها و سخنرانی‌ها در این زمینه را بیشتر توجه کند، سعی کند بیشتر به خودش تلقین کند و به خودش بقبولاند و حتی به خودش تحمیل کند. فرمودند اگر حلیم نیستی خودت را به حلم بزن تا کم کم ایجاد شود؛ چون وقتی که ذهن انسان دائم درگیر و شلوغ باشد، چیزی حاصل نمی‌شود. ذهن باید آرام و مهیا باشد تا علم در آن بنشیند. به‌هرحال اگر کسی مشغولیت‌های دیگری دارد، بالاخره باید در همان مورد اصلاح نفس کند.

هر کسی در هر زمینه‌ای، باید خودش را رصد کند؛ چون بعضی از چیزها نامحسوس است. گاه فردی یک گوشی دستش گرفته‌است، در ابتدا یک‌طور دیگری بود الان دارد کم کم به مسیر دیگری می‌رود. چه بسیار کسانی که اهل نماز شب بودند و با مسیر نامحسوس همین گوشی‌ها، نماز صبح‌شان را ترک کردند.

بنابراین، باید همواره در مسیر طلبگی، روند تحصیل علمی و رشد روحی‌مان را بپاییم و سنجش کنیم تا از شرّ نفس تصویرگر و شیطان حیله‌گر در امان باشیم.

 

فصل چهارم) آسیب‌های کلی اخلاقی در حوزه‌های علمیه

·       اولویت ندادن به مسائل اخلاقی و عملی

·       نبود برنامۀ جامع برای تعلیم علوم اخلاقی

·       کمبود الگوهای عینی اخلاقی در حوزه‌ها

·       ارتباط ضعیف با الگوهای اخلاقی موجود

مقدمه‌ای دربارۀ محاسبۀ آسیب‌شناسی کلی

همان‌طور که انسان باید با محاسبه، آسیب‌های فردی خودش را اصلاح کند، با پیگیری بیشتری باید آسیب‌های کلانی را در فضایی که هنوز به صورت مطلوب پیش‌نرفته، جبران کند.

اهمیت شناخت آسیب‌ها

شناخت آسیب‌ها، مقدمۀ راه درمان هم هست؛ یعنی اگر کسی بفهمد این موارد آسیب‌زاست، اگر در مسیر کلان، توان تغییر آنها را ندارد، می‌تواند به صورت فردی در حد توان آنها را جبران کند و با تعهدات فردی، اکثر آن نقصان‌ها و حفره‌ها را پُر کند.

در حکومت نورانی حضرت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف، سیر الی الله مثل شنا در جهت آب است و همۀ زمین ِو زمان در این مسیر به انسان کمک می‌کند. ولی وقتی اوضاع بالعکس باشد؛ یعنی بخواهد بر خلاف آب شنا کند، باید انرژی بیشتری برای حفظ خودش بگذارد.

ما باید یک آسیب شناسی جامعِ کلی داشته باشیم تا به علل پیدا و پنهان اینکه چرا حوزۀ ما، حوزه اخلاق محور و دارای معنویت مطلوب نیست، پی ببریم. اگر یک مَشک، دَه سوراخ داشته باشد، و شما نُه سوراخ‌ را بگیرید، مَشک، قابل استفاده نخواهد بود.

اگر آسیب‌های اجتناب از طاغوت تبیین نشود، ایمان به خداوند، ایمانِ مستقری نخواهد بود. ایمانی که با اجتناب از طاغوت نباشد، ایمان اُمَوی است. در روایت از آقا امام صادق علیه‌السلام نقل شده که بنی امیه ایمان را به مردم می‌گفتند، ولی از مصادیق کفر، سخن نمی‌گفتند؛ در نتیجه، مردم را به مواضع انحراف و کفر می‌کشاندند. برای همین، خداوند با حساسیت می‌فرماید: فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استمسک بالعروة الوثقی[182] زیرا برای شکل‌گیری ایمان مستقر، در ابتدا باید موانع آن زدوده شود. انبیاء الهی نیز اولاً موانع اصلی و اساسی که عقلآن را آن را می‌فهمد، می‌زدودند. در ده فرمان حضرت موسی علیه‌السلام که در قرآن منعکس شده‌است، از این امور مانع‌زدا یاد شده‌است: قُل تعالَوا أتلُ ما حَرّمَ ربّکم علیکم أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاککمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ [183]

 اینها موانعی اساسی است که دین در این زمینه مستقر نمی‌شود، یا امور منفی است که حتماً باید از آن احتراز کرد. در روایات نیز شاخص پرهیز از منهیات، مقدم است بر شاخص انجام واجبات. در روایت آمده‌است که کسی با کوهی از عبادات می‌آید و بدون حساب و کتاب او را به جهنم می‌برند چرا که هیچ پرهیزی نداشت. در پرهیز از منهیات، طغیان نفس بیشتر سرکوب می‌شود تا انجام واجبات. البته هر کدام کارایی خاص خود را دارد و انجام واجبات نیز از فوران نفس جلوگیری و آن را نورانی می‌کند.

پرهیز از منهیات باعث می‌شود که کدورت‌های نفس برطرف شود و انجام واجبات یعنی اعمال انجام دادنی باعث نورانیت نفس می‌شود. پرهیز از منهیات سم را از بدن می‌زداید و انجام واجبات غذای مقوی به بدن می‌دهد. در صورتی که سم زدوده نشود، هر قدر غذا در بدن ریخته شود، عناصر مزاحم و سموم بدن بیشتر ارتزاق می‌کنند و ممکن است بیماری او تقویت شود.

محاسبۀ جزئی و کلی

بنابراین، باید با نگاهی جامع به خودمان و حوزۀ علمیه نگاهی دقیق بیندازیم تا موانع مسیر تزکیه و تهذیب در حوزه را بیابیم و در حد توان، درمان کنیم. این محاسبه با دو نگاه جزئی و کلی صورت می‌پذیرد.

محاسبه جزئی یعنی ببینیم امروز چه کارهایی کردم و دیگری محاسبه کلان و کلی تا ببینیم روند حرکت مثبت و منفی چگونه بوده‌است؛ یعنی محاسبه اعمال، روحیات، خلقیات و نهایتاً افکاری که به صورت جزئی به ذهن انسان آمده و انجام داده‌است؛ مثلاً من غیبتی کردم، دروغی گفتم، نمازم را اول وقت خواندم یا نخواندم، در فلان موضوع صبر کردم. ولی اگر انسان از این جزء به کل نرسد، محاسبه او ناقص مانده‌است؛ مثلاً انسان مشاهده‌می‌کند بیست سال است محاسبه جزئی را انجام می‌دهد ولی هنوز همان ایرادها را دارد.

اینکه محاسبه‌های ما در صورت وجود، چندان اثر نمی‌دهد، محصول دو چیز است: یکی اینکه فقط محاسبه می‌کند و به‌دنبال درمان نیست. محاسبه یعنی شناخت مشکل؛ مثل اینکه بفهمد که دیابت دارد. حال باید در پی درمان هم باشد. بنابراین، انسان در هر فضایی که محاسبه کرد و با هر نقصانی که مواجه شد، باید ببیند که درمان آن چیست و سپس باید عزم جدی برای حل و درمان آن کند.

 اشکال دوم اینکه محاسبه‌ها فقط جزئی است، یعنی من فقط امروز نوشتم که یک نگاه به نامحرم کردم، فلان کار انجام شده، یا فلان کار مطلوب انجام نشده؛ اما به این دقت نکردم که با یک نگاه کلی انسان با چه موارد دیگری و چه روندی در روحیه انسان ایجاد شده که به این سمت رفته است؛ مثلاً با نگاه به این مورد جزئی مثل نگاه به نامحرم، یا به سایت خوبی نرفتن، درمی‌یابد که حالت نفسانی و روحیه شهوت، بر او غلبه دارد. باید آن روند کلی را به دست بیاورد، تا فضای کلی را درمان کند.

 هر کدام از این دو نوع محاسبه را می‌توان با دو نگاه انجام داد: محاسبه گذشته‌نگر که به ریشۀ امور در گذشته می‌پردازد، و محاسبۀ آینده‌نگر.

آنچه ما اکنون هستیم به خاطر سابقۀ ماست: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکلَتِهِ[184] ما شاکله‌ای برای خود ساخته‌ایم که الآن طبق آن عمل می‌کنیم؛ مثلاً کسی شاکله خود را پرتوقع بار آورده‌است. این یک محاسبۀ گذشته‌نگرّ کلی است.  اگر صرفاً این عمل را ببیند که در مقابل بی‌ادبی دیگری به او ناسزا گفت، به محاسبۀ گذشته‌نگر جزئی انجام داده‌است؛ ولی از روند کلانی که این عمل را ایجاد کرده‌است، غافل بوده‌است. چراهایی که از پشت‌صحنه اعمال می‌پرسد، روند شکل‌گیری آنها را نشان می‌دهد. پس اگر پس از مدتی مشاهده‌کرد فحش نمی‌دهد، لزوماً حالت پرتوقعی یا حالت زودرنجی یا حالت دنیا طلبی یا بی‌نظمی او برطرف نشده است.

 اگر در این محاسبه مداومت داشته‌باشد، در می‌یابد که برخی اعمال و حالاتش ریشه در امری واحد دارد؛ مثلاً امیرالمؤمنین فرمودند: فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ[185] «بخل و حرص و حسد، غریزه‌ها و ویژگی‌های متفاوتی هستند که جامع همه و منشأ آنها سوءظن به خداوند است.» درد جای دیگری است و درمان آن در افکار اوست نه اعمالش.

محاسبۀ افکار، نزدیک‌ترین محاسبه به ذات انسان است، از آنجا که ذات ما برایمان پنهان بوده و کُمون دارد، محاسبۀ آن به اشراف خاصی بر نفس نیاز دارد.

آیا می‌توانید نفس خود را تصور کنید؟ منظور تصور اصل وجودتان است، نه بدن، نه پا، نه سر، نه جسم، نه افکار، نه روحیات، نه حالات، نه شکل و صورت دارد و نه حالت تفکر و حالت خشم دارد، هیچ کدام از این‌ها نیست؛ چیزی که منشأ همه اینهاست.

البته ممکن است بعضی از اولیاء الهی که حالت توجه به نفس قوی پیدا کرده‌اند، بتوانند نفسشان را مشاهده کنند و میزان نور و ظلمت نفس خود و دیگران را دریابند.

در نتیجه باید با نگاهی موشکافانه جزئیات و روندهای کلی آسیب‌زا در حوزه را بررسی نمود تا زمینه‌ای برای درمان آنها فراهم شود.

آسیب اول؛ اولویت ندادن به مسائل اخلاقی و عملی

 

چالش اساسی دنیای امروز، اخلاق و معنویت و در مقابل، نبوغ زیادِ رهاشده است؛ نبوغی که در راه شهوت و غضب و هوای نفس استفاده می‌شود. اکثر امکانات بشر از سایت‌ها و شبکه‌ها و پول و ثروت و شهرت و قدرت  در مسیر شهوت و غضب و هوای نفس، و دنیا مصرف می‌شود. اگر اینچنین نبود، امکانات کنونی دنیا برای دَه‌برابر جمعیت زمین، کافی بود.

هر گاه تهدیدی در عالَم پدید می‌آید، هم‌زمان فرصتی در آن روی سکه پدیدار می‌شود.

روی منفی این مشکل، غلبۀ شهوت و غضب و وهم و خیال است. از طرفی چون در همۀ انسان‌ها فطرت انسانی وجود دارد، از این وضعیت نابسامان، احساس عذاب می‌کنند، و در نهایت، موجب رجوع به معنویت از دست‌رفته می‌شود و این پدیدۀ بسیار شگفت‌آوری است.

همگام و همراه با پدید آمدن پدیدۀ مسائل غیر اخلاقی، مصلحان اجتماعی در غرب، شکل گرفتند و پدیده رجوع به خدا پدید آمد.

در مستندهای رسانه‌ای به خوبی نشان می‌دهند که غرب، خصوصاً جامعۀ آمریکا چگونه از جامعه‌ای حیامحور به نهایت تهتّک و پرده‌دری رسید و در نهایت چگونه تنها راه نجات از این منجلاب را پناه به معنویت یافتند[186].

در چنین تشنگی جامعۀ جهانی نسبت به معنویت، متاسفانه حرکت به‌عنوان داعیه‌داران آن، کُند است.

از سال ۷۶ تا حدود ۹۶ سه‌هزار و پانصد عنوان کتاب‌ عرفان‌های نوظهور که حدود صد فرقه هستند، به فارسی برای مخاطب عمومی نه متخصص ترجمه شده‌است؛ یعنی هر سال حدود ۱۷۰ عنوان، یعنی هر ماه حدود ۱۵ عنوان کتاب در ماه چاپ می‌شده و هر دو روز یک کتاب!

اما در این ۲۰ سال، کتب اخلاق اسلامی اصلا پاسخگوی آن هجمۀ سنگین را ندارند.

این هجم ترجمه نشانگر تقاضای عمومی نیز هست. چون فطرت انسان، زینت ایمان را دوست دارد: إنّ الله حَبَّبَ إِلَيْکُمُ الْإیمانَ وَ زَییَنَهُ فی قُلُوبِکُمْ[187]

اگر ایمان اصیل عرضه نشود، انسان گمراه به‌دنبال ایمان بدلی می‌گردد، بدلکاران آن هم موجودند و متاع‌شان را عرضه می‌کنند. آنچه مایحتاج بشر بوده و هست و آنچه به شدت مورد احتیاج آنهاست، در دست ماست، آن هم در عالی‌ترین سطح. آنها محتاج هستند و در صف ایستاده‌اند و کاسۀ گدایی در دستشان گرفته‌اند، اما ما چیزی نداریم در کاسه آنها بریزیم. این بود تهدید و فرصت اصلی در سطح کلان دنیا.

از طرفی به‌طور خاص، چیزی که فقدان آن الان در حوزه آسیب ایجاد کرده، همین فقدان اخلاق و معنویت است. طلبۀ متخلق آسیب نمی‌زند. چون طلبه با معنویت آن جایی که می‌داند مطابق علمش عمل می‌کند و جایی که نمی‌داند توقّف می‌کند و نظر اشتباه نمی‌دهد.

برای همین در روایت، عاِم کم علم را مستحق آتش ندانسته‌اند؛ ولی عالم متهتّک و بی‌اخلاق و بی‌معنویت را شکنندۀ پشت امام معصوم، معرّفی می‌کند. امیر المومنین علیه‌السلام می‌فرمایند: قَصَمَ ظَهْرِي عَالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ فَالْجَاهِلُ یَغُشُّ النَّاسَ بِتَنَسُّکِهِ وَ الْعَالِمُ یَغُرُّهُمْ بِتَهَتُّکِهِ[188] «پشت مرا عالم باطن‌گریز و جاهل ظاهرگرا شکستند؛ این جاهل به مردم با ظاهرگرایی‌اش جنس قلّابی می‌دهد و آن عالم با باطن‌گریزی‌اش آنها را می‌فریبد.»

 هم اولیای دین از علما، اخلاق می‌خواهند و هم مردم طلبِ علم و معنویت می‌کنند، نه فقط طلب علم؛ مردم از ما علمِ عمل شده می‌خواهند. طلبه‌ای که اخلاق خوشی دارد و اهل تواضع و مردم‌داری است، می‌تواند آثار نیک بسیاری بگذارد.

 به‌هر صورت، فقدان دو عنصر علم و عمل باعث می‌شود مردم از حوزه‌ها رویگردان شوند. وقتی مردم نتوانستند در نیازهای خود از حوزه جواب بگیرند، دیگر مراجعه نمی‌کنند. حقیقت امر این است که  حوزه به مردم پشت کرده‌است، نه مردم به روحانیت! نشانه‌اش اینکه هر جا عالمی اهل عمل پیدا شود، مردم به دور او حلقه می‌زنند.

بنابراین، مسأله اساسی جهان و حوزه‌ها و خواستۀ مردم از حوزه‌ها همین معنویّت است؛ دقیقاً همان عنصری که ما در آن ضعف داریم و شکاف بین مردم و حوزه‌ها ایجاد کرده و باید چاره‌ای اندیشید.

حال که شعار ما این است که پرورش و تهذیب، مقدم بر علم است، چرا عملاً توجه، تمرکز و ارزش بیشتر روی دروس و فضای علمی گذاشته‌می‌شود؟ متاسفانه همان تاکید روی مسائل علمی هم به‌اندازۀ مطلوب نیست و بیشتر مدرک گرایی در لباس علم‌آموزی گسترش یافته‌است.

خود توجه به مدرک، کمک مضاعفی به سمت ضعف اخلاق می‌کند، چون خود این مسأله یعنی مسئولیت ناپذیری و فقدان انگیزه. اگر انگیزه فقط مدرک باشد، دیگر نه انگیزه‌ای برای خودسازی علمی و معرفتی است و نه خودسازی معنوی روحی.

 وقتی انگیزه ضعیف شد، طبعاً اراده نیز که محصول آن است، ضعیف می‌شود. اراده که سرمایه حرکت است اگر نباشد، حرکت ضعیف می‌شود و ضعف علمی و معنوی ایجاد می‌شود و خروجی حوزه، ضعیف می‌شود.

قرآن کریم می‌فرماید: یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة[189]، یعنی کسی که جان پاکی حاصل نکند، اصلاً علم برای او حاصل نمی‌شود. اخلاق، رُکنی در کنار علم نیست؛ بلکه یکی از ارکان تحصیل مطلوب است؛ چون قلب است که ذهن را بارور و جهت‌دهی می‌کند، وگرنه نابغه بودن در جایی که قلب، خفته باشد، سر از هیولا شدن در می‌آورد و بلای جان خودش و جامعه می‌شود.

بستر تفکر سالم، قلب سالم است. در فقدان سلامت قلب، تفکر، تعقل و ذهن خوب، سر از شیطنت و نقشه‌کشی و آتش زدن به بشریت در می‌آورد.

بنابراین علم حقیقی در پرتو حذر از آخرت و امید به رحمت حق و توکّل بر خداوند و در دل شب با خداوند مناجات کردن حاصل می‌شود. اگر این‌ها نباشد، مابقی آن، حفظ اصطلاحات است که ارزشی ندارد؛ بلکه بسیار هم آسیب‌زاست.

 

آسیب دوم؛ نبود برنامه جامع برای تعلیم علوم اخلاقی

آسیب دوم نتیجه همان آسیب اول است. عدم برنامه‌ریزی و اجرای ضعیف برنامه‌ها و مسائل مربوط به تهذیب و اخلاق از معضلات جدی فضای اخلاقی حوزه‌هاست. در حیطه اخلاق، فضاهای آموزشی و مراکز آموزشی اعم از حوزه و سایر مراکز، برنامه جدی برای آموزش آن ندارند.

 در بین قدما، این اهمیت و جدیت در برنامه‌ریزی برای مسائل معنوی را بیشتر می‌بینیم. مثلاً مرحوم شیخ انصاری که عالم بزرگ زمانه بوده در زمان تدریسش در سطوح عالی، به کلاس تهذیب و درس اخلاق مرحوم سید علی شوشتری که از شاگردان فقهی‌اش به‌شمار می‌رفته، رفت‌و‌آمد می‌کردند. این‌ها ارزش‌هایی است که امروزه کمتر به آن توجه می‌شود.

اگر فردی دربارۀ جایگاه ادبیات در مسیر اجتهاد بگوید: برای فهم قرآن و روایات، ادبیات لازم است و اگر کسی به این ادبیات مسلط نشود، قرآن را نمی‌فهمد، یا در مورد دیگر علوم، ساعت‌ها طلاب را نصیحت کند، با سخنان او، طلاب، ادیب و فقیه و متکلم و اصولی و ... نمی‌شوند؛ بلکه علاوه بر ترغیب و تشویق، نیاز به برنامه‌ریزی دقیق و قدم‌به‌قدم است تا طلبه به نقطۀ مطلوب برسد.

ما دربارۀ دیگر علوم، چنین برنامه‌هایی را داریم و فی‌الجمله اجرا می‌کنیم؛ اما دربارۀ اخلاق به صرف توصیه به تزکیۀ نفس اکتفا می‌کنیم و طلبه را در فضاهای متنوع و بعضاً مسموم موجود، رها می‌کنیم و برای تهذیب او برنامۀ خاص و مدوّنی نداریم.

صرفاً به اینکه باید حسود نباشد، کینه نداشته باشد و ... نباید کفایت کرد؛ بلکه باید حتی برای علم اخلاق که مقدمۀ اخلاق عملی است، برنامه‌ریزی کرد. طلبه باید از فضائل و رذائل و جایگاه آ‌نها نسبت به نفس و کیفیت تحقق این صفات و کیفیت مدیریت آگاه باشد تا حداقل به اندازه نسخه نویسی حصولی، از معضلاتی این مسیر و راه  درمان آن مطلع باشد. مثلاً کسی که گرفتار ریا، تکبر، حسد، کینه، بخل و دنیا طلبی شده و نمی‌تواند شهوتش را کنترل کند، چگونه باید پیشگیری و درمان کند و نسخه‌های تحقق اخلاص و توکل و ایمان و تسلیم چیست. اینها نیاز به برنامه‌ریزی دارد تا فرد پس از چند سال تحصیل، همانطور که حداقل فقه را می‌داند در شک بین دو و سه چه باید، نکات اخلاقی  را نیز آموخته‌باشد، ولو اینکه خودش عامل تامّ نباشد.

نباید تحصیل طلّای به شکلی باشد که اگر کسی بگوید: «من حسود هستم، چه باید بکنم؟»، طلبه به صورت مدوّن نداند چه پاسخی بدهد. در حالی‌که اگر در حوزه چهار کتاب سطح‌بندی‌شدۀ اخلاقی خوانده می‌شد این نیاز، تأمین می‌شد؛ مثلاً اگر کتاب «جامع السعادات» مرحوم ملّا مهدی نراقی را به صورت درسی خوانده می‌شد، می‌توانستند گره‌هایی را باز کنند.

ضمن اینکه اگر مباحث اخلاقی به صورت پیوسته به گوش انسان بخورد، اندک‌اندک روی او اثر مثبت می‌گذارد.

با یک آزمایش میدانی ساده می‌توان طلبه‌هایی را که به صورت مدون وارد رشته اخلاق و تهذیب و تربیت شده‌اند، با رشته دیگری مثل ادبیات عرب یا اصول فقه یا فلسفه فارغ التحصیل شده‌اند مقایسه شوند.

حتی اگر حرف مطالب اخلاقی هم زده می‌شود در نفس اثر می‌گذارد.ما بارها و بارها شنیده بودیم که فلان مطلب را جایی شنیدم که خیلی روی من اثر گذاشت. متاسفانه در زمانۀ ما مردم از مراکز علمی،معنوی،تربیتی که مساجد بود فاصله گرفتند و پای تلویزیون آمدند و امروزه از گوشه همراه در بهترین حالت، ارتزاق علمی ناقص می‌کنند. یکی از دلایلی که امروزه بچه‌ها کمتر احترام بزرگترها را نگه‌می‌دارند و بزرگترها رعایت حال بچه‌ها را نمی‌کنند، این است که آموزه‌های اخلاقی مثل وَ وَقِّرُوا کِبَارَكُمْ وَ ارْحَمُوا صِغَارَکُمْ [190]

کمتر به گوش آنها خورده‌است و برایشان ارزش نیست. قدیم، حرف و عمل بیشتر بود، کمی گذشت حرف بود و عمل کمرنگ شد، الان هم که دیگر اصلاً حرف آن به گوش نمی‌رسد.

 بنابراین، باید به این معنا دقت کرد همانطور که برای فقه و اصول و ادبیات و کلامبرنامۀ درسی مدوّن داریم، باید یک برنامه‌ریزی جامع و سطح‌بندی‌شده برای حداقل لازم فهم مسائل اخلاقی مثل درمان‌های سرپایی و  اولیه داشت.

البته اصل درمان اخلاقی با ارتباط مستقیم با افراد اخلاقی و نفَس آنها صورت می‌گیرد که در بخش بعد به آن اشاره‌می‌کنیم.

آسیب سوم؛ کمبود الگوهای عینی اخلاقی در حوزه‌ها

سومین مسئله‌ای که در فضای کلان اخلاقی حوزه‌ها مشکل ایجادکرده‌است؛ این است که میان تعلیم و تعلّم مسائل اخلاقی و از طرفی پرورش افراد متخلق و تربیت افراد اهل معنویت، فاصله افتاده‌است. ممکن است کسی تمام مسائل اخلاقی یا بسیاری از آنها را بداند؛ ولی خودش متخلّق به آنها نباشد. هدف تعلیم مسائل اخلاقی، صرفاً دانستن آنها نیست، بلکه پیاده‌ساختن آنها در وجود خود و دیگران است.

 هر کدام از «تعلیم مسئله‌های اخلاقی» و «پرورش افراد متخلّق»، وادی‌های متفاوتی هستند که یکی لازمه دیگری است. در فضای اخلاق، سخن از این نیست که: شما خوبی‌ها را بدان! سخن از این است که خوب شو و خودت را بالاتر بیاور! نه اینکه صرفاً راه و روش بالا آمدن این است.

 در حوزه می‌خواهیم بگوییم در سطحی خوب شو که از خوب شدن شما مغناطیسی به وجود بیاید تا دیگران جذب شوند.

اسم این مغناطیس در فضای قرآن اُسوه است: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[191].

 فرق اسوه با معلّم اخلاق این است که اسوه، جدای از حرفش، خودش جذب می‌کند و این همان کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِکُمْ[192] است. اینقدر شما خوب می‌شوید که اصلاً خودتان، وجود، منش و روش شما جاذب است. 

چند نفر پای درس‌های اخلاقی آیت‌الله بهجت و علامه طباطبایی و استادان اخلاق ایشان رحمة‌الله علیهم نشسته‌اند؟ بسیاری از ایشان، اثری اخلاقی از خودشان به صورت علمی نگذاشته‌اند. صرفاً سیره آن بزرگواران را آن هم به صورت داستان‌هایی خوانده‌شده و تا این اندازه جاذبۀ معنوی ایجاد کرده‌است.

 این فرد اسوه شده‌اند و حکایاتشان و نفوس پاکشان جدای از سخنانشان اثر می‌گذارد. سخنان سادۀ ایشان روی دیگران، تأثیر عمیقی می‌گذارد؛ ولی همین حرف را دیگری می‌گوید ولی تحولی در کسی ایجاد نمی‌کند چون در خود گوینده اثری نگذاشته‌است.

 یکی از معضلات ما کمبود پرورش الگوهای اخلاقی است. اصل اخلاق، دانستن مسائل اخلاقی نیست؛ بلکه باید الگوها و افراد متخلّقی پرورش داده شوند تا عطر وجود آنها در جامعه، تحوّۀ ایجاد کند، حتی اگر سخنی بر لب نرانند و کاری انجام ندهند.

آسیب چهارم؛ ارتباط ضعیف با الگوهای اخلاقی موجود

چهارمین آسیب، ضعف در ارتباط با الگوهای اخلاقی موجود یعنی علمای ربانی معاصر است. ما نقش تازه‌ای در تاریخ بازی نمی‌کنیم. هر کدام از ما در فضایی هستیم که دیگران هستند. باید ببینیم شبیه کدام‌یک از اطرافیان هستیم.

وقتی که ارتباط با علمای ربانی افزایش پیدا کند، شوق و انگیزه‌ها بیشتر می‌شود. هر کس ارتباط با علمای ربانی را تجربه هم کرده‌باشد، تصدیق می‌کندپس از تشرّف به محضر بزرگان، تا چند روز شاید یا تا چند هفته یا چند ماه، مراقبت و حال او تغییر کرده و بهتر شده‌است.

وقتی انسان با صالحان همنشین می‌شود، صلاحیت آنها در جان او تأثیر می‌گذارد؛ چون می‌خواهد شبیه او نقش بازی کند. شما میوه‌ای را که ندیده‌اید، هوس نمی‌کنید و ذهن شما درگیر آن نیست. وقتی که می‌بینید تخلق به اخلاق الهی چه میوۀ شیرین و گوارایی است طالب آن می‌شوید.

خواندن حکایات کتاب‌های اولیاء خداوند نیز می‌بیند که حال او تغییر کرده و دلش می‌خواهد به آنها شبیه‌تر باشد، با اینکه آنها را می‌دانسته و این‌ها برای او چیزهای تکراری بوده‌است؛الّا اینکه وقتی این مطالب را در نفوس پاک به عینه می‌بیند، نفس او به سمت خوبی‌ها کشش پیدا می‌کند، گویی تا به حال نفهمیده و نشنیده بود. این ارتباط، مطلب بسیار مهمی است و البته اتباط با شرح حال علمای ربانی گذشته نیز در این مسیر موثر است.

طلبه باید با شرح حال علمای ربانی مأنوس باشد؛ بزرگانی مثل سید بحرالعلوم، سید بن طاووس، ابن فهد حلی و معاصرین خودمان علامه طباطبایی و ...؛ بزرگانی که جان و دلشان را از این عالم کَنده و به حرم امن پروردگار گره زده بودند، کسانی که در زمین، آسمانی زیستند.

البته ارتباط با الگوهای زندۀ معاصر، آثار جدی دارد. گاهی اوقات، انسان پشت سر یک اهل معرفت نماز می‌خواند و آن نماز، دل او را می‌لرزاند: النَّظَر إِلَى وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ[193]. عجیب است، حتی نگاه‌کردن عبادت است تا افراد تشویق شوند و به محضر ایشان بروند.

در مناجات عظیم القدر ابوحمزه ثمالی می‌بینید که حضرت زین‌العابدین علیه‌السلام در قالب مناجاتی که با خداوند می‌کنند، علّت بسیاری از بی‌توفیقی‌های بنده را دوری از ارتباط با علمای ربانی می‌دانند: أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی در مجالس علما آنجا که محل ذکر و ذکر و یاد تو بود نمی‌رفتم، ولی به مجالس غافلین که خبری از تو نبود می‌رفتم. أَوْ لَعَلَّكَ رَأَیْتَنِی فِی الْغَافِلِینَ فَمِنْ رَحْمَتِکَ آییسْتَنِی أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِینَ دیدی من انس دارم به مجالس افرادی که به بطالت می‌گذرانند. [مجلسی که از ابتدا تا انتهای آن چیزی از ذکر خدا در آن نبوده باشد، بطالت است.] فَبَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ خَلَّیْتَنِی[194]، گفتی تو با همان‌ها باش و با اهل بطالت سپری کن.

حتماً باید انسان با اهل معرفت و یاد حق که الگوهای ما هستند، نشست و برخاست کند. ارتباط با الگوها باعث می‌شود که مطالب شنیده شده در جان تثبیت شود و شوق در آن ایجاد و حرکت به آن سمت پیدا شود.

چه رفتن به خدمت علمای ربانی به صورت حضوری و چه مطالعه احوالات آنان، باید به طوری باشد که با آنان احساس نزدیکی و قرب و همنشینی بکند؛ نباید روزنامه‌وار بخواند. باید خودش را در آن فضا قرار دهد و با تمام احساس و تمام وجدان و وجودش مطالعه کند، گویا خودش در آن فضا است و دارد آن بزرگوار را لمس می‌کند.

نکته‌ای در مطالعه زندگینامه علماء ربّانی

برخی طلبه‌های جوان که شور و شوقی دارند زندگی علما را تک بعدی بررسی می‌کنند؛ بدون اینکه این فرد چه ویژگی‌ها و استعدادهایی داشته و شرایط زمانی و مکانی او چگونه بوده استو  این‌ نوع نگاه، آسیب جدی به انسان می‌گذارد.

 گاهی اوقات یک چیز به‌طور کلّی خوب است، ولی برای ما خوب نیست، مثل شجره منهیه‌ای که خداوند، آدم را نهی می‌کند که اصلاً نزدیک آن نرو. این شجره خبیثه نیست، شجره طیبه است؛ زیرا در بهشت جای خبیث نیست، ولی برای حضرت آدم علیه‌السلام مناسب نیست.

انسان باید مراقب باشد که در بحث الگوگیری، افراط و تفریط نکند. قدر متیقنی که آن مطلب درست است و کشش آن را دارد به کار ببندد.

گاهی اوقات فقط می‌خواند ولی عمل نمی‌کند؛ این تفریط است، شوق هم ایجاد می‌شود، ولی عمل نمی‌کند. اما گاهی می‌خواند، شوق ایجاد می‌شود، می‌خواهد عین همان فرد هم عمل کند، مثلاً خوانده که رهبر فقید انقلاب در هندوانه نمک ریخته بودند، او هم این کار را می‌کند!

مواردی که خلاف روند عادی است،  یا باید دستور استاد کامل داشته باشد، یا باید خودش به سطحی از ادراک و تسلّط به نفس رسیده باشد که چه چیزی برای او خوب است و چه چیزی برای او خوب نیست.

عموم ما که نه دسترسی به استاد کامل داریم و نه خودمان به سطح احاطه به نفس خودمان رسیده‌ایم، نباید در این موارد تقلیداً کاری را انجام دهیم؛ بلکه در هر مورد، نیاز به مشاوره با مشاور خبیر داریم؛ مشاوری که فهم صحیحی از سیره و روش و کارها و عملکرد آنها و سطحی که دارند آن را انجام می‌دهند داشته باشد.

نمی‌شود انسان در ابتدای کار، انتها را انجام دهد. انسان مریض می‌شود، ممکن است نفس او نکِشد و کافر بشود، ممکن است مشکلات جدی روحی و روانی برای او پیش بیاید و به یاس از رحمت خداوند که در زمرۀ گناهان کبیره شمرده‌شده‌است، گرفتار شوند.

انسان باید در نگریستن به قلّه‌ها مراقبت بکند و در نظر داشته‌باشد کسی که به قله رسیده، گام به گام رفته‌است و ما باید تمام مسیر را باید ببینیم، نه فقط مقصد را. ما معمولاً مقصد را می‌بینیم و اعمالی که فرد در مقصد انجام می‌دهد، به چشم ما می‌آید؛ در حالی که آن فرد مشاور خبیر، علاوه بر مقصد، مسیر را هم با توجه به سطح‌بندی آن مسیر و حرکت‌های گام به گام که از کجا شروع کند به چه کیفیتی عمل کند، نگاه می‌کند.

همچنین باید دقت کنیم در این زمینه به سراغ هر کتابی نرویم. در درجۀ اول کتاب‌هایی را که به قلم اولیای الهی در شرح حال خود یا دیگر اولیا نوشته‌شده مطالعه کنیم، سپس از کتاب‌هایی که افراد خبره و قابل اعتماد نوشته‌اند؛ کتاب‌هایی که راه و روش ارائه می‌دهد، روش برخورد ، عبودیت، شاگرد پروری، برخورد با اساتید، با خانوادگیشان، روش درس خواندن و درس دادن.

 

 

 

برنامه‌ای برای مطالعات تکمیلی

آنچه گفته شده، بخشی از یک امر وسیع است؛ یعنی این‌طور نیست مطالب این کتاب، تمام بحث باشد. کتاب‌های اخلاق اسلامی در مکاتب مختلف، همه قانون و دستورالعمل بحث تزکیه حوزوی است و باید در دستور مطالعه و کار طلبه قرار بگیرد.

کتاب‌های اخلاقی از جامع السعادات و معراج السعادة ملا مهدی و ملا احمد نراقی گرفته، تا اخلاق ناصری و اوصاف الاشراف خواجه نصیر الدین طوسی و محجة البیضاء فیض کاشانی رحمة الله علیهم. هر کس با هر فضایی که می‌تواند اُنس بگیرد، از همان کتاب استفاده کند، آن هم نه صرف درس و بحث، بلکه به عنوان دستورالعمل خودسازی.

حتی کسی‌که به استاد کاملی می‌رسد باید بر این دستورهای اخلاقی دین ملتزم باشد. بسیار دیده‌ایم کسانی که به استاد کاملی رسیده‌اند و دستورالعمل گرفته‌اند، ولی تغییری نکرده‌اند؛ همان آش و همان کاسه! بلکه در برخی موارد به ضرر آنها هم تمام شده‌است. مرحوم آیت الله انصاری همدانی می‌فرمودند اگر کسی در جرگه رفقا ما قرار بگیرد و حرکتی نکند و تکانی نخورد، نسبت به زمانی که نزد ما نیامده بدتر می‌شود؛ مثل تخم مرغی که زیر مرغ، حرارت دیده، می‌گندد و فاسد می‌شود و بوی بدی می‌دهد و استفاده ندارد؛ نه جوجه شده و نه قابلیت خورده‌شدن دارد.

حتی در کنار پیغمبر بودن برای بسیاری از اصحاب، مایه شرّ شد و همانطور که قرآن می‌فرماید:

وَ لا یَزیدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً [195] «قرآن برای ستمگران، فقط خسارت می‌افزاید.»

بنابراین باید در کسب نکات اخلاقی و کسب علم حقایق اخلاقی، تداوم داشته‌باشد، و گرنه کسی که خودش پیگیر رشد اخلاقی خودش نباشد، حتی اگر شاگردِ مرحوم آقای قاضی باشد، بی‌فایده است.

طلبه دائماً باید در کتب اخلاقی جستجو کند که خداوند از من چه می‌خواهد، اهلبیت علیهم‌السلام از من چه می‌خواهند. ذهن طلبه باید دائم در این فضا فعال باشد.

جریان طلبگی مثل شربتی است که انسان آن را هَم می‌زند و پس از مدتی ته‌نشین می‌شود و دوباره نیاز به هم‌زدن دارد. تا زمانی که هم بزند و آن اجزاء پراکنده و به شور آمده‌باشد، می‌تواند خوب استفاده کند، ولی وقتی ته نشین شد، تبدیل به یک کار عادی می‌شود.

سرطان و مانع رشد، عادی شدن است. می‌آییم و می‌رویم و کارها برای ما عادی می‌شود. وقتی کار عادی شد، از رسالت طلبگی به حدّ شغل و فعالیت روزمره تنزل می‌کنیم. جریان تهذیب هم عادی می‌شود؛ مثل اینکه نمازی خوانده‌می‌شود، سپس تسبیحاتی می‌گوید، در حالی‌که تسبیحات و توجه به امور معنوی نباید عادی بشود. به هر صورت، طلبه به یک دینداری فعال نیاز دارد.

خداوند می‌فرماید: قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا[196] «اعراب گفتند ما ایمان آوردیم.» درست است که برای جمع مکسّر (اِعراب) می‌توان فعل مذکّر یا مونث آورد، اما قرآن برای اعراب، فعل مونث آورده‌است.  با این تعبیر به ما توجه می‌دهد که دینداری آنها فعّال نیست و روزمره است و در این دینداری منفعل هستند. طبعاً در قولی هم که می‌گویند ما ایمان آوردیم، در این قول هم منفعل‌اند.

کلام آخر؛ عاشق شو ور نه روزی کار جهان سرآید!

اهل معرفت یک درمان واحد برای کسب تمام فضایل اخلاقی و زدودن تمام رذایل اخلاقی پیشنهاد می‌کنند و آن هم اینکه نفس انسان بوسیلۀ عشق، به نور خداوند تبدیل شود. از امیرالمؤمنین روایت شده‌است که می‌فرماید: عشق خداوند آتشی است که بر هیچ رذیله‌ای عبور نمی‌کند الی اینکه آن را از ریشه می‌سوزاند.[197]

مقصود این روایت ای است که انسان به جای اینکه به فضایل و رذائل جزئی توجه کند، یک مطلب کلی حاصل کند و آن اینکه نفسش را کنار بگذارد و سعی کند هر قدر می‌تواند، ارادۀ خداوند در جانش جایگزین ارادۀ خودش می‌شود.

این مطلب چکیدۀ مسلک اخلاق توحیدی است، اما در عمل یک نکته باقی می‌ماند؛ اگر فردی درگیر حسد است و حسد وجودش را می‌سوزاند و دلش می‌خواهد آن کسی را که به او حسد دارد، ریشه کن کند، درمان فوری‌اش چیست؟ آیا می‌تواند منتظر بماند تا عشق در او طلوع کند؟

پاسخ این است که در کنار ایجاد عشق و جایگزینی ارادۀ خداوند، باید از این‌ دستورهای اخلاقی هم استفاده بکند؛ چون رسیدن به عشق یک‌شبه نیست و از طرفی من همین الان دارم آسیب می‌بینم و باید چاره‌ای فوری پیدا کنم.

خصوصاً بعضی از مشکلات اخلاقی گناه بالفعل است و باید فوراً درمان شوند؛ مثلاً اگر حسد در وجود انسان به فعلیت نرسد و به غیبت و تهمت و اذیت تبدیل نشود، گناه نیست، ولی بعضی از مشکلات اخلاقی اگر در درون به صورت بالقوه هم باشد گناه محسوب می‌شود. اگر کسی ظن بد داشته باشد و به تبع آن غیبت کند و دو گناه مرتکب شده‌است. خود ظن بد اثم است، نه آثار آن.

 برای همین باید آن را چاره کند. البته نباید جای اصل و فرع اشتباه شود. چارۀ اصلی در سیر الی الله، عشق است و فرع و کمک‌کار سلوک، دستورها و درمان‌های اخلاقی است. باید بر اساس ایجاد این اصل سیر حرکت کند و جایی اگر لازم باشد از آن دستورالعمل‌ها مدد بگیرد.

عشق الهی چگونه طلوع می‌کند؟

برای ایجاد عشق الهی مهمترین دستور همان مراقبه بر عمل خالصانه به واجبات و ترک محرمات و التزام به مستحبات و ترک مکروهات تا حد شوق و توان است که در ابتدای فصل دوم به آن پرداخته‌شد. از آنجا که فطرت انسان با محبت الهی سرشته‌شده‌است، اگر با عمل به دستورهای دین غبار غفلت از روی گوهر فطرت زدوده‌شود، خورشید محبت در جان آدمی طلوع می‌کند.

اما کارهایی که حب خداوند را شکوفا می‌کند، توجه به کمالات الهی و در نتیجه شکر نعمت‌های خداوند است. از امام باقر علیه‌السلا این‌گونه نقل است: امام باقر عليه السلام :خداوند متعال به موسى عليه السلام وحى فرمود: مرا دوست بدار و محبوب بندگانم گردان. موسى عرض كرد: پروردگارا! تو مى دانى كه احدى را بيشتر از تو دوست نمى دارم، اما پروردگارا! با دلهاى بندگان چه كنم؟ خداوند متعال به او وحى فرمود: نعمتها و نيكيهايم را به آنان يادآور شو؛ زيرا كه آنان جز خوبى از من نديده و به ياد ندارند.[198] اگر کسی چندین بار به ما پول قرض بدهد، ناخودآگاه از او خوش‌مان می‌آید. به همین دلیل است که فرمود اگر یک بندۀ فراری را به من برگردانی یا یک گمشده از آستان من را برگردانی، از هفتاد سال عبادت برای تو بهتر است.

البته برای هر کس ایجاد عشق، به یک نحوه است؛ یعنی ابزارهای پدید آمدن عشق  برای همه یکسان نیست و در قرآن کریم و روایات اهل‌البیت علیهم‌السلام و همچنین رسالات و کتب اهل معرفت راه‌های آن آمده‌است.

مهم این‌است که بدانیم مقدمه اراده خداوند، عشق است؛ تا عشق نیاید، اراده خداوند در وجود انسان نمی‌آید و این گوهر را تا دیر نشده باید با صدق از خداوند طلب کرد. نوعاً وقتی که سِنّی از انسان می‌گذرد دیگر صفای گذشته را ندارد. اگر در جوانی با قطره اشکی سیل گناه، شسته می‌شود؛ اما در پیری باید سیل اشک راه انداخت تا صفای جوانی برگردد.

سعدی در دیباچۀ گلستان می‌آورد: یک شب تأمل ایام گذشته می‌کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می‌خوردم و سنگ سراچهٔ دل به الماس آبِ دیده می‌سفتم و این بیت‌ها مناسب حال خود می‌گفتم:

هر دم از عمر می رود نفسی                     

چون نگه می‌کنم نمانده بسی

ای که پنجاه رفت و در خوابی                             

مگر این پنج روز دریابی

خجل آن کس که رفت و کار نساخت       

کوس رحلت زدند و بار نساخت


البته خداوند کمک می‌کند ولی به‌هرحال، کار سخت می‌شود. در این‌طور موارد خوب است انسان خودش را گره بزند با شخصی که حالتِ رغبت او خوب است؛ یکی از جاهایی که رفیق خیلی به درد می‌خورد، اینجاست. رفیق کم و کسری‌های ارادۀ انسان را جبران می‌کند و خیلی کمک می‌کند.

 یکی دیگر از چیزهایی که خیلی در این زمینه کمک می‌کند، همانطور که گفته‌شد، مانوس بودن با شرح حال علمای ربانی است؛ کسانی که دارای اراده‌های جدی بودند. این‌ها و هرچه در شما شوق ایجاد می‌کند کمک کننده‌است.

از همه مهم‌تر این است که انسان متوسل شود و بگوید: خدایا! سرمایۀ من رفت، چه کنم؟!

گفتند: چه داری؟

گفت: یخ ...

گفتند: چقدر از آن را فروختی؟

گفت: هیچ ...

گفتند: چقدر یخ مانده؟

 گفت: هیچ ...

عمر برف است و آفتاب تموز

اندکی ماند و خواجه غَرّه هنوز

ای تهی‌دستِ رفته در بازار

ترسمت پُر نیاوری دستار

 

باید همۀ چیز را از خداوند بخواهید؛ خداوندی که در عین این که بزرگ‌ترین است، نزدیک‌ترین به شما هم هست و این خودش یک نعمت است. در زیارت امین الله آمده که وَ أَصْوَاتَ الدَّاعِينَ إِلَیْکَ صَاعِدَةٌ وَ أَبْوَابَ الْإِجَابَةِ لَهُمْ مُفَتَّحَةٌ همین که صوت داعی به خدا می‌رسد خودش یک نعمت است. اجابت هم همان‌جاست چون خداوند اراده کرده که بنده به او وصل شود و شد؛ از آن طرف هم فرموده از من سؤال کنید؛ وقتی بنده سؤال می‌کند خداوند بیش از آنچه می‌خواهد می‌دهد.

 باز در همین زیارت امین الله داریم که وَحَوَائِجَ خَلْقِکَ عِنْدَکَ مَقْضِیَّةٌ وَ جَوَائِزَ السَّائِلِینَ عِنْدَکَ مُوَفَّرَةٌ بندگان حوائجشان بدون خواستن داده می‌شود براساس جواد بودن خداوند، اما کسی که همین حاجت را به زبان آورد و از سائلین شد خداوند به او جایزه هم می‌دهد، خیلی زیاد هم می‌دهد و تمام هم نمی‌شود وَ عَوآئِدَ الْمَزيدِ مُتَواتِرَةٌ.

دعا یعنی اتصال به خدا. همین که اصلِ اجازۀ تکوینی و تشریعی برای درخواست از خداوند داده شده و توفیق عملی پیدا کنیم که از خداوند چیزی بخواهیم، خودش بزرگ‌ترین نعمت است، خصوصاً دعا برای طلب علم. در روایت داریم که اِنَّ اللّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ یُحِبُّ أَنْ یُسْأَلَ وَ یُطْلَبَ ما عِنْدَهُ خداوند دوست دارد که از او چیزی بخواهند و آنچه نزدش هست را بندگان طلب کنند. و بر عکس دوست ندارد بندگان از یکدیگر چیزی بخواهند «إِنَّ اللّهَ کَرِهَ إِلْحاحَ النّاسِ بَعْضِهِمْ عَلی بَعْض فِی الْمَسْأَلَةِ وَ أَحَبَّ ذلِکَ لِنَفْسِهِ».[199]

 

حکایت همچنان باقیست ...

این‌ها مبانی و دستورالعمل‌هایی بود که سعی شد از متن دین استخراج شود. هچنین قصد ما بر آن بود که اشاره‌هایی به مسیرهای کشف دستورالعمل از منابع دینی داشته‌باشیم تا خواننده عزیز در این مسیر، فعال‌تر شود.

قطعاً این تلاش آغاز این راه نبوده و پایان کار نیست:

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم

وَز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‌ایم[200]

 

و الحمد لله رب العالمین

منابع:

·        قرآن کریم

·        نهج البلاغه، شريف الرضي، محمد بن حسين‏، به تحقیق صالح، صبحی‏، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق‏

·        الخصال‏، ابن بابويه، محمد بن على‏، به تحقیق غفارى، على اكبر، قم، جامعه مدرسين‏، چاپ اول‏، 1362ش‏

·        الکافی، كلينى، محمد بن يعقوب‏، به تحقیق غفارى، على اكبر و محمد آخوندى، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1407ق‏

·        غرر الحكم و درر الكلم‏، تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، به تحقیق رجائى، سيد مهدى‏، قم، دار الكتاب الإسلامي‏، چاپ دوم، 1410ق‏

·        الخرائج و الجرائح‏، قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله‏، به تحقیق مؤسسة الإمام المهدى عليه السلام‏، قم، مؤسسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف‏، چاپ اول، 1409ق‏

·        تفسير نمونه‏، مكارم شيرازى، ناصر، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ دهم، 1371ش‏

·        وسائل الشيعة، شيخ حر عاملى، محمد بن حسن‏، به تحقیق مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، چاپ اول ، 1409ق‏

·        مشکاة الانوار، طبرسی، علی بن حسن، نجف، مکتبة الفقیه، چاپ دوم، 1385ق

·        مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل‏، نورى، حسين بن محمد تقى‏، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، چاپ اول، 1408 ق‏

·        عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، ابن بابويه، محمد بن على‏، به تحقیق لاجوردى، مهدى‏، تهران، نشر جهان‏، چاپ اول، 1378ق

·        الإقبال بالأعمال الحسنة( ط- الحديثة)، ابن طاووس، على بن موسى‏، به تحقیق قيومى اصفهانى، جواد، قم، دفتر تبليغات اسلامى‏، چاپ اول، 1376ش‏

·        علل الشرایع، شیخ صدوق، محمد بن علی، قم، مکتبة الداوری، بی تا

·        تهذيب الأحكام، طوسى، محمد بن الحسن‏، به تحقیق خرسان، حسن الموسوى‏، تهران، دارالكتب الإسلاميه‏، چاپ چهارم‏، 1407ق‏

·        نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، حلوانى، حسين بن محمد بن حسن بن نصر، به تحقیق مدرسة الإمام المهدي، قم، مدرسة الإمام المهدي، چاپ اول، 1408ق‏

·        الأمالي، طوسى، محمد بن الحسن‏، به تحقیق مؤسسة البعثة، قم، دار الثقافة، چاپ اول، 1414ق‏

·        الوافي‏، فيض كاشانى، محمد محسن بن شاه مرتضى‏، اصفهان، كتابخانه امام أمير المؤمنين على عليه السلام‏، چاپ اول، 1406ق‏

·        إرشاد القلوب إلى الصواب، ديلمى، حسن بن محمد، قم، الشريف الرضي‏، چاپ اول، 1412ق‏

·        مجموعة ورّام، ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى‏، قم، مكتبه فقيه‏، چاپ اول،‏1410ق‏

·        بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، بیروت، دار إحياء التراث العربي‏، چاپ دوم، 1403ق‏

·        تحف العقول‏، ابن شعبه حرانى، حسن بن على‏، به تحقیق غفارى، على اكبر، قم، جامعه مدرسين‏، چاپ دوم، 1363ق‏

·        المحاسن‏، برقى، احمد بن محمد بن خالد، به تحقیق محدث، جلال الدين‏، قم، دار الكتب الإسلامية، چاپ دوم، 1371ق‏

·        الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف‏، ابن طاووس، على بن موسى‏، به تحقیق عاشور، علی، قم، خيام‏، چاپ اول، 1400ق‏

·        کلیات سعدی، سعدی شیرازی، مصلح بن عبدالله، به تصحیح فروغی، محمدعلی، تهران، چاپخانه بروخیم، 1320ش



[1] بابا فَرَج‌تبريزی م 568ق، فرزند بدل‌ بن‌ فرج‌، از صوفيان‌ و مشايخ‌ بزرگ‌ سدة 6ق‌. برای اطلاعات بیشتر ر. ک: دانشنامه بزرگ اسلامی ج 11 ص 4253.

[2] سورۀ مبارکۀ علق، آیۀ شریفۀ 1

[3] سورۀ مبارکۀ مدثّر، آیۀ شریفۀ 5

[4] سوره مبارکۀ الحاقه : آیه شریفۀ 48

[5]  سوره مبارکۀ بقره :آیه شریفۀ 2

[6] سوره مبارکۀ انفال :آیه شریفۀ 29

[7] سوره مبارکۀ بقره :آیه شریفۀ 282

[8] سوره مبارکۀ بقره :آیه شریفۀ 282

[9] سوره مبارکۀ واقعه: آیه شریفۀ 79

[10] به عنوان نمونه سوره مبارکۀ زمر آیه شریفۀ 9

[11] سوره مبارکۀ محمد: آیه شریفۀ 24

[12] سورۀ مبارکۀ جمعه :آیه شریفۀ 2

[13] آیات ابتدایی سوره شریفۀ مزّمّل

[14] الخصال، ابن بابویه، 1362ش،  ج 1 ص 296 ح 65.

[15] الکافی‏، کلینی، 1407ق، ج 1 ص 44.

[16] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 480

[17] إِنِّي لَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلَّا وَ أَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا وَ لَا أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلَّا وَ أَتَناهِي قَبْلَكُمْ عَنْهَا. غرر الحكم و درر الكلم،

تميمى آمدى‏، 1410ق، ص 264.

[18] الکافی‏، کلینی، 1407ق، ج 1 ص 44.

[19] غرر الحكم و درر الكلم، تميمى آمدى‏، 1410ق، ص 56.

[20] همان، ص 578.

[21] در قرآن و روایات، چند اصطلاح برای عقل داریم؛ نُهی، لبّ، عقل و حِجر که هرکدام معنای خاصی دارند.

[22] عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌و‌علیه‌و‌آله فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْعِلْمُ قَالَ الْإِنْصَاتُ قَالَ ثُمَ‏ مَهْ‏ قَالَ الِاسْتِمَاعُ قَالَ ثُمَ‏ مَهْ‏ قَالَ الْحِفْظُ قَالَ ثُمَ‏ مَهْ‏ قَالَ الْعَمَلُ بِهِ قَالَ ثُمَ‏ مَهْ‏ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ نَشْرُهُ. الکافی، ج 1 ص 48

[23] سوره مبارکۀ طه، قسمتی از آیه شریفۀ 114.

[24] الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، 1409ق، ج 3 ص 1058.

[25] غرر الحكم و درر الكلم، تميمى آمدى‏، 1410ق، ص 772.

[26] غرر الحكم و درر الكلم، تميمى آمدى‏، 1410ق، ص 165.

[27] سوره مبارکۀ بقره، قسمتی از آیه شریفۀ 256.

[28] سوره مبارکۀ بقره، آیه شریفۀ 282

[29] غرر الحكم و درر الكلم، تميمى آمدى‏، 1410ق، ص 275.

[30] غرر الحكم و درر الكلم، تميمى آمدى‏، 1410ق، ص 813.

[31] سورۀ مبارکۀ شوری، قسمتی از آیۀ شریفۀ 7

[32] سورۀ مبارکۀ نساء، آیۀ شریفۀ 8

[33] نهج‌البلاغه، نامه 45

[34] دقت داشته‌باشیم که اصطلاح اسلام در اینجا با اصل دین اسلام که در بخش گذشته مورد بحث بود و همچنین با رتبۀ اسلام اعظم که در کتب اخلاقی مطرح شده و حاکی از مقام تسلیم عبد در مقابل پروردگار است، متفاوت است. 

[35] الکافی‏، کلینی، 1407ق، ج 2 ص 18: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‏ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ.

[36] سورۀ مبارکۀ احزاب، آیۀ شریفۀ 12: وَإِذ يَقولُ المُنافِقونَ وَالَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسولُهُ إِلّا غُرورًا

[37] سوره مبارکۀ حجرات، قسمتی از آیه شریفۀ 14.

[38] سوره مبارکۀ حجرات، قسمتی از آیه شریفۀ 14.

[39] الكافی، همان، ج 1، ص148، باب البداء.

[40] البته در فهم روایات نباید روایات را با وضع موجود خودمان بسنجیم؛ مثلا اهل ‌البیت علیهم السلام می‌فرمایند: کسی که محاسبه نکند از ما نیست. بعد می بینیم که ما خودمان اهل محاسبه نیستیم.، پس می‌گوییم معنا و مقصودِ روایت مربوط این سطح ایمان است نه اسلام. این دقیقا مثل این می ماند که وضع عادی و طبیعی را با وضع مریضی بسنجند؛ مثلا بگویند آدم سالم این کارها را نمی‌کند و از آنجا که ما همۀ آن کارها را انجام می دهیم بگوییم این سلامت ، سلامت معمولی نیست.

 

[41] سوره مبارکۀ نور، آیه شریفۀ 31.

[42] سوره مبارکۀ احزاب، آیه شریفۀ 59.

[43] وَ اِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ لايَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ.

[44] سوره مبارکۀ بقره، قسمتی از آیه شریفۀ 219.

[45] تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، 1371ش، ج 2 ص 118.

[46] نهج البلاغة، تصحیح صبحی صالح، حکمت 192، ص 503: يَا ابْنَ آدَمَ مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِك‏

[47] سوره مبارکۀ معارج، آیات شریفۀ 24-25.

[48] وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، 1409ق، ج 9 ص 47 (ابواب ما تجب فیه الزکاة باب 7 ح 2): وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ فِي أَمْوَالِكُمْ غَيْرَ الزَّكَاةِ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ وَ مَا عَلَيْنَا فِي أَمْوَالِنَا غَيْرُ الزَّكَاةِ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تَسْمَعُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ «3» قَالَ قُلْتُ مَا ذَا الْحَقُّ الْمَعْلُومُ الَّذِي عَلَيْنَا قَالَ هُوَ «4» الشَّيْ‏ءُ «5» الَّذِي يَعْمَلُهُ الرَّجُلُ فِي مَالِهِ يُعْطِيهِ فِي الْيَوْمِ أَوْ فِي الْجُمْعَةِ أَوْ فِي الشَّهْرِ قَلَّ أَوْ كَثُرَ غَيْرَ أَنَّهُ يَدُومُ عَلَيْهِ.

[49] سوره مبارکۀ ذاریات، آیه شریفۀ 19.

[50] سوره مبارکۀ حشر، قسمتی از آیه شریفۀ 9.

[51] سوره مبارکۀ اسراء، قسمتی از آیه شریفۀ 29.

[52] سوره مبارکۀ فرقان، قسمتی از آیه شریفۀ 67.

[53] سوره مبارکۀ مزمل، بخش ابتدایی آیه شریفۀ 20: إِنَّ رَبَّكَ يَعۡلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدۡنَىٰ مِن ثُلُثَيِ ٱلَّيۡلِ وَنِصۡفَهُۥ وَثُلُثَهُۥ وَطَآئِفَةٌ مِّنَ ٱلَّذِينَ مَعَكَۚ وَٱللَّهُ يُقَدِّرُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ.


[54] قرة العیون فی اعزّ الفنون،محمد بن شاه مرتضی فیض کاشانی، بخش 2 ، ص 156.

[55] سوره مبارکۀ طلاق، آیه شریفۀ 12.

[56] فردی به‌نام عُنوان یا عِنوان بصری، ساکن مدینه، در جلسات نقل حدیث مالک بن انس (۹۳ـ۱۷۹ق) از فقیهان اهل‌سنت شرکت می‌کرد. وقتی امام جعفر صادق(ع) به این شهر رفت، «عنوان» علاقه‌مند شد که از او نیز چیزهایی یاد بگیرد، اما پس از چند بار درخواست، حضرت صادق(ع) به او فرمود که تحت‌نظر حکومت است، همچنین به جهت عبادت و گفتن ذکر، فرصت پذیرش او را ندارد و بهتر است دوباره به مالک بن انس مراجعه کند. عنوان غمگین شد و در مسجدالنبی دو رکعت نماز خواند و از خدا خواست که دل امام صادق(ع) را به او متمایل کند. در مراجعه بعدی و کمی انتظار، حضرت صادق(ع) او را پذیرفت. ر. ک به مشکاة الانوار، طبرسی، 1385ق، ص 325.

[57] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل‏، نورى، 1408 ق‏، ج 3 ص 355.

[58] کسی اگر می‌خواهد بفهمد اسطوره‌های انسانیت و قله‌های انسانیت چیست، باید شرح حال این بزرگان را بخواند. شرح حال علمای ربانی را بخواند تا بفهمد اراده یعنی چه، عشق به معارف و حقیقت یعنی چه.

مطالعه کتب شرح حال بزرگان و اولیاء خدا از لوازم مهم کسب علم و طی کردن مسیر سلوک است و مطالعه‌اش الزامی است. این کتاب‌ها انسان را تکان داده و به سمت خداوند سوق می‌دهد، اما بحث بر سر این است که حق هر ذی‌حقّی باید به اندازه مراعات بشود نه کمتر نه بیشتر!

[59] عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، ابن بابويه، 1378ق، ج 2 ص 85.

[60] سوره مبارکۀ فرقان، آیه شریفۀ 30.

[61] الإقبال بالأعمال الحسنة، ابن طاووس، 1376ش، ج 1 ص 385.

[62] مطلب ما شبیه اینست که قرآن کریم می‌فرماید: اِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفا (سوره مبارکۀ نساء، قسمتی از آیه شریفۀ 76) کید شیطان ضعیف است، یعنی اگر تو از این شیطان زمین خوردی،خیلی بی‌اراده ای هستی، نه اینکه صرفا او را تحقیر کند. 

[63] هَذَا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ  (آل عمران/138)

[64] سوره مبارکۀ مومنون، آیه شریفۀ 1.

[65] قال رسول الله صلي الله عليه و آله: فضل القرآن على سائر الكلام كفضل الله على خلقه «برترى قرآن بر ساير سخنان مانند برترى خداوند است بربندگانش.» (بحارالانوار ج ۹۲، ص ۱۷)

[66] البته نباید این اسلام با اصطلاح اسلام اعظم که در کتاب‌های سلوکی آمده اشتباه گرفته‌شود. آنچه از قرآن از مراتب بالای اسلام آمده است، نهایی‌ترین درجۀ عبودیت است که با وحی صورت می‌گیرد و بر خلاط اسلامِ مورد بحث ما منوط به عمل بنده نیست. آن اسلام برای کُمَّلین از اولیای معصومین است؛ در مورد حضرت ابراهیم آمده است: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمين (بقره/31) این مراتب اعلای اسلام است. اما آنچه در دستور العمل پایه‌ سلوک گفته‌می‌شود که به همه واجبات عمل کنید و همه محرمات را ترک کنید برای تکمیل اسلام و آمادگی برای ورود به سطح ایمان است که سطح حداقلی مطلوب سلوک حوزوی است.

[67] البته همین نکته که قرآن خواندن مستحب است خودش اول الکلام است؛ چون به اعتقاد ما قرآن خواندن وجوب دارد و این وجوب سطح خاصی را بیان می‌کند.

[68] سوره مبارکۀ اسراء، آیه شریفۀ 82.

[69] سوره مبارکۀ روم، قسمتی از آیه شریفۀ 10.

[70] سوره مبارکۀ آل عمران، قسمتی از آیه شریفۀ 133.

[71] سوره مبارکۀ حدید، قسمتی از آیه شریفۀ 21.

[72] علل الشرایع، شیخ صدوق، مکتبة الداوری، ج 2 ص 557.

[73] سوره مبارکۀ مومنون، آیه شریفۀ 1‏.

[74] منظور قبل و بعد زمانی نیست که بگوید من فعلاً مستحبات را انجام بدهم سپس بقیۀ کارها؛ بلکه منظور بیان اولویت امور بر یکدیگر است نه اوّلیّت.

 

[75] تهذيب الأحكام، طوسى، 1407ق‏، ج 4 ص 186.

[76] نهج البلاغه، شريف الرضي، 1414ق‏، ص 506: إنْ‏ لَمْ‏ تَكُنْ‏ حَلِيماً فَتَحَلَّم‏.

[77] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، حلوانى،1408ق‏، ص 97.

[78] الأمالي، طوسى، ‏‏1414ق، ص 47.

[79] هر بنده‌ای كه چهل روز خود را برای خداوند متعال خالص گرداند، چشمه،های حكمت از قلبش بر زبانش جاری می‌گردد.( الوافي‏، فيض كاشانى، 1406ق، ج 1 ص 10.)

[80] الکافی، كلينى، 1407ق، ج 4 ص 230: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ أَنْ يُقِيمَ بِمَكَّةَ سَنَة ...

[81] کافی، دارالکتب 4: 587: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: إِذَا أَرَدْتَ زِيَارَةَ الْحُسَيْنِ علیه‌السلام فَزُرْهُ وَ أَنْتَ حَزِينٌ مَكْرُوبٌ شَعِثٌ مُغْبَرٌّ جَائِعٌ عَطْشَانُ وَ سَلْهُ الْحَوَائِجَ وَ انْصَرِفْ عَنْهُ وَ لَا تَتَّخِذْهُ وَطَناً.

[82] محسنین، متقیانی هستند که در درجات تقوا سیر کرده و با صبرو شکیبایی، به تقوای درجۀ عالی رسیده‌اند: انّه مَن یَتَّقِ وَ یَصبِر فانّ الله لا‌یُضیعُ اَجرَ المُحسِنین (سوره مبارکۀ یوسف، قسمتی از آیه شریفۀ 90)

[83] سوره مبارکۀ مومنون، آیات شریفۀ 1-2.

[84] سوره مبارکۀ مومنون، آیه شریفۀ 3

[85] البته نقطه‌گذاشتن لغو نیست بلکه چنین رعایتی فوق حد سطح اولیه است.

 

[86] خصال صدوق ج1، ص 26

[87] نهج البلاغة، تصحیح صبحی صالح، قسمتی از حکمت 77، ص 481.

[88] سوره مبارکۀ مومنون، آیه شریفۀ 4.

[89] سوره مبارکۀ مومنون، آیه شریفۀ 5.

[90] سوره مبارکۀ مومنون، آیه شریفۀ 8.

[91] الکافی ج 2: ص 660


[92] سوره مبارکۀ بقره، قسمتی از آیه شریفۀ 269.

[93] سوره مبارکۀ رعد، آیه شریفۀ 19.

[94] سوره مبارکۀ رعد، آیه شریفۀ 20.

[95] سوره مبارکۀ رعد، آیه شریفۀ 21.

[96] سوره مبارکۀ مزمل، قسمتی از آیه شریفۀ 8.

[97] این آیه، آیۀ بسیار بلندی است. در ترکیب آیه هم چند گره خیلی پیچیده وجود دارد و جزء آیاتی است که به اعتقاد بنده، خیلی از جهات آن تفسیر نشده‌است. آنچه در تفاسیر گفته‌شده این است که خشیت از علم سرچشمه می‌گیرد و هرچه شخص عالم‌تر باشد، خشیت او بیشتر است، با این حال حتی ترشحی از آیه هم گفته نشده‌است.

[98] سوره مبارکۀ فاطر، قسمتی از آیه شریفۀ 28.

[99]

[100] سوره مبارکۀ رعد، قسمتی از آیه شریفۀ 22.

[101] سوره مبارکۀ مومنون، قسمتی از آیه شریفۀ 2.

[102] سوره مبارکۀ معارج، قسمتی از آیه شریفۀ 34.

[103] ارشادالقلوب الباب الثالث عشر فی مبادره العمل. وَ قَالَ ص يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى‏ مَنْ أَحْدَثَ وَ لَمْ يَتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفَانِي‏ وَ مَنْ أَحْدَثَ وَ تَوَضَّأَ وَ لَمْ يُصَلِّ رَكْعَتَيْنِ وَ لَمْ يَدْعُنِي فَقَدْ جَفَانِي‏ وَ مَنْ أَحْدَثَ وَ تَوَضَّأَ وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ دَعَانِي فَلَمْ أُجِبْهُ فِيمَا يَسْأَلُ عَنْ أَمْرِ دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جَافٍ.

[104] سوره مبارکۀ فاطر، قسمتی از آیه شریفۀ 29.

[105] سوره مبارکۀ بقره، آیات شریفۀ 268-269.

[106] نهج البلاغة، تصحیح صبحی صالح، قسمتی از حکمت 257، ص 513

[107] به عنوان نمونه سوره مبارکۀ بقره، قسمتی از آیه شریفۀ 195

[108] به عنوان نمونه سوره مبارکۀ توبه، قسمتی از آیه شریفۀ 111.

[109] سوره مبارکۀ حدید، قسمتی از آیه شریفۀ 7.

[110] سوره مبارکۀ رعد، قسمتی از آیه شریفۀ 22.

[111] مجموعه ورام ج 2 ص21

[112] سوره مبارکۀ آل عمران، آیات شریفۀ 15-17.

[113] سوره مبارکۀ آل عمران، آیه شریفۀ 18.

[114] راه‌های اُنس با قرآن را مفصلاً در کتاب نگرشی دیگر به قرآن ذکر کرده‌ایم.

[115] به عنوان نمونه:سوره مبارکۀ آل عمران  آیه شریفۀ 16 و همچنین سوره مبارکۀ جمعه آیه شریفۀ 2

[116] نهج البلاغة، تصحیح صبحی صالح، قسمتی از قسمتی از خطبه 193 (خطبه متقین) ص 304.

[117] سوره مبارکۀ اسراء :آیات شریفۀ 109-107

[118] سوره مبارکۀ مزمل، آیه شریفۀ 1-7.

[119] سوره مبارکۀ نحل :آیه شریفۀ 98

[120] سوره مبارکۀ انفال، قسمتی از آیه شریفۀ 17.

[121] البته باید انسان برای اقبال و ادبار چاره داشته باشد، یعنی بداند که وقتی اقبال دارد چه کار کند که حالش از دست نرود، و اگر ادبار آمد چه کند که حال بدش برطرف شود.

[122] بحار الانوار، مجلسی، 1403ق، ج 95 ص 226 (قسمتی از دعام امام حسین علیه السلام در روز عرفه).

[123] سوره مبارکۀ تکویر، قسمتی از آیه شریفۀ 29.

[124] سوره مبارکۀ آل عمران :آیه شریفۀ 134

[125] مشکاة الانوار، طبرسی، 1385ق، ص 325.

[126] سوره مبارکۀ تغابن :آیه شریفۀ 16

[127] عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ إِذَا كَانَ الرَّجُلُ عَلَى عَمَلٍ فَلْيَدُمْ‏ عَلَيْهِ‏ سَنَةً ثُمَّ يَتَحَوَّلُ عَنْهُ إِنْ شَاءَ إِلَى غَيْرِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ يَكُونُ فِيهَا فِي عَامِهِ‏[127] ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكُون‏.الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 82.باب اتواء العمل والمداومة علیه.


 


[128] سوره مبارکۀ جن، آیه شریفۀ 16.

[129] سوره مبارکۀ فصلت، آیه شریفۀ 30.

[130] سوره مبارکۀ انعام، آیه شریفۀ 160.

[131] سوره مبارکۀ فتح، آیه شریفۀ 29.

[132] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم ص 481

[133] کوهی هموار و کم ارتفاع در اطراف شهر مشهد.

[134] تحف العقول‏، ابن شعبه حرانى، 1363ق‏، ص 457.

[135]  سوره مبارکۀ بقره، قسمتی از آیه شریفۀ 20.

[136] نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبۀ 127

[137] المحاسن‏، برقى، 1371ق‏، ج 2 ص 357.

[138] نهج البلاغة، تصحیح صبحی صالح، حکمت 289، ص 526.

[139] سوره مبارکۀ بقره، قسمتی از آیه شریفۀ 183.

[140] مثلاً در روایت می‌فرماید اگر در جامعه به همدیگر انفاق کنید و صدقه و قرض بدهید، جامعه اصلاح می‌شود.() یک توجیه آن این است که وقتی این باب‌ها باز شد، یک سری از آفات کم می‌شود و فرد آن چنان مضطر نمی‌شود که بخواهد به دزدی و گرانفروشی روی بیاورد، اما این یک هزارم چیزی که روایت می‌گوید نیست. اصل آن است که باب رحمت¬های باطنی باز می‌شود، وگرنه شما همگیِ افراد را از راه وام بانک بین المللی پول دار کنید، خباثت درونی گرفته نمی‌شود. همۀ این کارها در جهت رسیدن به توحید است. بنابراین نباید این روایات را منحصر در جهت ظاهری کرد. وقتی می‌گوید پول بده یعنی پول بده تا تو طاهر شوی و از مسیر طهارت تو، رحمت خداوند نازل شود. يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحيما 

در مباحث تفسیری هم گفته‌اند رحمت، حالت انعطاف قلبی است که در نتیجۀ آن، فرد لطفی می‌کند و نقصی را ترمیم می نماید.

برای خداوند حالت انعطاف و انفعال وجود ندارد، فقط نتیجۀ آن برقرار است. نتیجۀ حالی که شما متاثر می‌شوید و می‌توانید نقص او را برطرف و مشکل او را حل کنید، رحمت می‌شود. ولی به اعتقاد بنده اینگونه نیست. واقعاً اصل رحمت و اصل دلسوزی مربوط به خداوند است. منتها دلسوزی خداوند طوری است که در آن انفعال وجود ندارد. رحمت، عالم را پر کرده است. نه صرف اینکه پولی بدهد و نقصی را برطرف کند.

[141] بحار الانوار، مجلسی، 1403ق، ج 74 ص 82

[142] سوره مبارکۀ یونس، قسمتی از آیه شریفۀ 84.

[143] سوره مبارکۀ مائده، آیه شریفۀ 23.

[144] الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف‏، ابن طاووس،1400ق‏، ج 2 ص 375.

[145] سوره مبارکۀ انفال، قسمتی از آیه شریفۀ 61.

[146] نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، حکمت 229

[147]سورۀ مبارکۀ يوسف، قسمتی از آیۀ شریفۀ 20

[148] سورۀ مبارکۀ بقره، قسمتی از آیۀ شریفۀ 249

[149] همان

[150] تفسيرالرازی مفاتيح الغيب او التفسيرالکبير، الرازی، فخرالدين، ج17، ص194.

[151] نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبۀ 204

[152] الکافی، ج2، ص140، ح3.

[153] کلیات سعدی، بوستان، بخش 4

[154] إذا أحبّ اللّه عبدا ألهمه حُسن العبادة. (غرر الحکم آمدی، ص۲۸۵، ح۹۴۹۰)

[155] سورۀ مبارکۀ فاطر، آیۀ شریفۀ 8

[156] همان

[157] سورۀ مبارکۀ طلاق قسمتی از آیۀ شریفۀ 3

[158] کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، بخش 17

[159] سوره مبارکۀ مائده، آیه شریفۀ 21

[160] همان، آیۀ شریف 22

[161] همان، آیۀ شریفۀ 23

[162] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل / ج‏13 / 32 / 10 - ص : 27

[163] سورۀ مبارکۀ مائدة قسمتی از آیۀ شریفۀ 66

[164] سورۀ مبارکۀ مائدة قسمتی از آیۀ شریفۀ 23

[165] الإمامُ عليٌّ عليه السلام ـ لِرجُلٍ يقولُ : اللّهُمّ إنّي أعوذُ بكَ مِن الفِتنَةِ ـ : أراكَ تَتَعَوَّذُ مِن مالِكَ و وُلدِكَ ! يقولُ اللّه ُ تعالى :«إنّما أمْوالُكُم و أولادُكُم فِتنَةٌ »(الأنفال: 28 و التغابن: 15) و لكنْ قُل : اللّهُمّ إنّي أعوذُ بكَ مِن مُضِلاّتِ الفِتَنِ) .الأمالي للطوسي: 580/1201.(امام على عليه السلام ـ به مردى كه مى گفت : بار خدايا! از فتنه به تو پناه مى برم ـ فرمود: مى بينم كه از مال و فرزندت به خدا پناه مى برى. خداوند متعال مى فرمايد: « جز اين نيست كه داراييها و فرزندان شما فتنه (مايه آزمايش) هستند». [چنين مگو ]بلكه بگو : بار خدايا! از فتنه هاى گمراه كننده به تو پناه مى برم.


[166] مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش 64

[167] سورۀ مبارکۀ بقرة قسمتی از آیۀ شریفۀ 269

[168] در روایاتی که از به ارث رسیدن علم، یعنی به‌دست‌آوردن بدون تحصیل، سخن به‌میان آمده‌است، عموماً از عوامل معنوی مثل انفاق یادشده نه از عوامل مادی و ظاهری.

[169] سورۀ مبارکۀ بقرة آیۀ شریفۀ 268

[170] الکافي، ج 4، ص 22، باب من أعطي بعد المسأله.

[171] نهج البلاغة، تصحیح صبحی صالح، خطبۀ 225، ص 347

[172] تحف العقول، ص : 481

[173] سورۀ مبارکۀ بقرة آیۀ شریفۀ 261

[174] سورۀ مبارکۀ آل‏عمران قسمتی از آیۀ شریفۀ 134

[175] سورۀ مبارکۀ بقرة آیۀ شریفۀ 272

[176] سورۀ مبارکۀ بقرة قسمتی از آیۀ شریفۀ 273

[177] سورۀ مبارکۀ فجر، آیۀ شریفۀ 18

[178] سورۀ مبارکۀ ماعون، آیۀ شریفۀ 1

[179] سورۀ مبارکۀ ماعون، آیۀ شریفۀ 2

[180] سورۀ مبارکۀ ماعون، آیۀ شریفۀ 3

[181]

[182] سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ شریفۀ 256

[183] سورۀ مبارکۀ أنعام، آیۀ شریفۀ 151

[184] سورۀ مبارکۀ إسراء قسمتی از آیۀ شریفۀ 84

[185] نهج البلاغة، تصحیح صبحب صالح، نامۀ 53

[186] مستند ایکسونامی: البته به اندازۀ کافی مراعات شطرنجی‌کردن برخی صحنه‌ها نشده‌است.

[187] سورۀ مبارکۀ حجرات، قسمتی از آیۀ شریفۀ 7

[188] بحار الأنوار،ج‏2، باب 15، ص 105

[189] سورۀ مبارکۀ جمعه، قسمتی از آیۀ شریفۀ 2

[190] الأمالي( للصدوق)، المجلس العشرون

[191] سورۀ مبارکۀ أحزاب قسمتی از آیۀ شریفۀ : 21

[192] الكافي، ج‏2 ، باب الورع ..... ص : 76

[193] وسائل الشيعة، ج‏12 ، ص 312

[194] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد،  ج‏2، دعاء السحر في شهر رمضان ..... ص : 582

[195] سورۀ مبارکۀ إسراء، قسمتی از آیۀ شریفۀ 82

[196] سورۀ مبارکۀ حجرات، قسمتی از آیۀ شریفۀ 14

[197] حُبُّ اللّه ِ نارٌ لا يَمُرُّ عَلى شَيءٍ إلاَّ احتَرَقَ ، ونورُ اللّه ِ لا يَطلُعُ عَلى شَيءٍ إلاّ أضاءَ مصباح الشريعة : 523 ، بحار الأنوار : 70 / 23 / 23 )

[198] قصص الأنبياء : 161/179

[199] تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام ،ج 1،ص 293

[200] کلیات سعدی، گلستان، دیباچه