پرسش و پاسخ هایی دربارۀ مبانی عرفان اسلامی

پرسش-و-پاسخ-هایی-دربارۀ-مبانی-عرفان-اسلامی
متن پرسش و پاسخ هایی دربارۀ مبانی عرفان اسلامی در برنامۀ تلویزیونی تا آسمان

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پرسش و پاسخ‌ دربارۀ

مبانی عرفان اسلامی

(برنامۀ تلویزیونی تا آسمان)

 

حجةالاسلام و المسلمین استاد نخاولی

 

 

فهرست

جلسه اول 30/3/98

پرسش: آنچه که درداشتههای ما هست، عبادتها به دو صورت انجام میشود تعقل و یا از طریق تعبد آیا روش دیگری هم هست؟ 

پرسش: تفاوت بین عقل و الهامات و دریافت درونی چیست؟

پرسش: خداوند که نیازی به عبادت ما ندارد برخی معتقد هستند که به سبب سالها عبادت سندی از این رابطه ندیدیم حتی به سبب ناتوانی خودمان در برقراری ارتباط پس فایدۀ این ارتباط ظاهرا بیثمر چیست؟

پرسش: آیا شناختن خداوند فقط به این معناست که ما بدانیم خداوند وجود دارد ما به این باور قلبی رسیدیم که خداوند هست این موضوع هدف دیگری هم دارد یا اینکه ضرورت دانستن آن چیست در حالیکه به خداوند ایمان داریم شناخت خداوند به چه معناست؟

جلسه دوم 6/4/98

پرسش: خداوند نامحدود است و انسان محدود، پس چگونه می توان خدا را شناخت؟

پرسش: فرق بین عقل خالص و عقل مشوب به وهم چیست؟

جلسه سوم 13/4/98

پرسش: چرا خداوند به شیطان مهلت داد تا باعث گمراهی انسان شود،آیا این مهلت به خاطر پاداش عبادتهای او بود چرا انسان باید پاداش عبادتهای شیطان را میداد؟

پرسش: در قران آمده است که همه چیز در روی زمین فانی میشود این مطلب آیا با ابدیت انسان متضاد نیست؟

پرسش: آیا همۀ ائمه یک شناخت مساوی از خداوند دارند و تعریف عرفا از شناخت خداوند چیست؟

جلسه چهارم 20/4/98

پرسش: عرفان یعنی چه؟

جلسه پنجم 29/4/98

پرسش: عرفان اسلامی با عرفان‌های دیگر چه تفاوتی دارد؟

جلسه ششم 5/5/98

پرسش: چرا عدهای به مبارزه با عرفان و عارف پرداختند و به احادیث نیز استناد میکنند؟

پرسش: آیا سیر و سلوک الهی با ثروت و پولدار بودن منافات دارد؟ هدف از سیر و سلوک چیست؟ آیا برای همه لازم است یا اینکه فقط برای افرادی است که درد تأمین معیشت ندارند؟

پرسش: آیا زن هم میتواند عارف شود؟ زن بیسواد چطور؟ عرفان همان عارف بودن است؟ تمام افرادی که سیرو سلوک داشتند، عالم و مجتهد بودند من که بیسوادم و سوادم در حدّ سیکل هست آیا میتوانم به این مقام برسم؟

جلسه هفتم 12/5/98

پرسش: چرا عدهای به مبارزه با عرفان و عارف پرداختند و به احادیث نیز استناد میکنند؟ چرا در بین علمای شیعه با ترویج افکار مولوی مخالفت میکنند؟

جلسه هشتم 23/6/98

پرسش: آیا در بین موافقین عرفا هیچ بیانصافی و کتمان اتفاق نیفتاده است؟

جلسه نهم 30/6/98

پرسش: آیا عرفان اسلامی عرفان ادیان گذشته را نسخ کرده است؟

پرسش: شما فرمودید زمانیکه دین جدید میآمد دین قبلی نسخ میشد. ما مسلمان هستیم و خداوند را شکر که دین اسلام را داریم. ما برای تکامل دینمان که آخرین دین است آیا تنها راه ، همین عرفان است یا راههای دیگری برای تکمیل شدن و به لقاء رسیدن خداوند هست؟

جلسه دهم 11/8/98

پرسش: اگر در اسلام چیزی بعنوان عرفان داریم، چرا برخی مطالب آن شبیه عرفان های دیگر است؟

پرسش: چه تفاوتی بین صوفیگری با عرفان اسلامی یا بین عرفان اسلامی و عرفان شرقی هست؟

پرسش: راه تشخیص استاد چیست؟

جلسه یازدهم 19/8/98

پرسش: چگونه راه درست عرفان را تشخیص دهیم و آیا احتیاج به راهنما و استاد داریم؟

پرسش: آیا کسانی که در این راه قدم میگذارند زمانبر هست یعنی مشخص است مراتبی را که طی کردهاند چقدر طول میکشد یا اینکه ممکن است خیلی سریع در مدت زمان کوتاه مراتب بیشتری را طی کنند و به سطح بالا برسند؟چه زمانی میتوانند این ادعا را داشته باشند که جزء عرفا شدند؟

پرسش: در بحث قبلی شما فرمودید که اگر به هر آیۀ قران دقت کنیم میتوانیم از آن به عرفان برسیم و همان آیه را شاهدی و اشارهای بر عرفان و اهمیت آن بدانیم. برای ما مشخصتر و مصداقیتر از آیات و روایاتی که به عرفان اشاره کرده است، بفرمائید؟

جلسه دوازدهم 25/8/1398

پرسش: بنا به قول برخی از اهل نظر،چیزی به نام عرفان اسلامی وجود ندارد و از فرهنگهای ایران باستان، مسیحیت، ادیان هند و فلسفۀ یونانی اقتباس شده است و پسوند اسلامی صرفاً برای گریز از اتهام فلسفه یا تصوف اضافه شده است و باید برای اثبات یک نظریۀ دینی به ادلۀ فلسفی همان دین، استناد کرد و فقط به تفکرات خودمان استناد نکنیم

جلسه سیزدهم 2/9/1398

پرسش: منشأ عرفان اسلامی چیست؟

پرسش: تاریخچۀ عرفان را توضیح بفرمائید؟ اوّلین عرفا چه کسانی بودند؟


                                                                                 

جلسه اول 30/3/98

شامل مباحث:

راه های شناخت:( حس و تجربه/ نقل غیر معصوم/ عقل/ نقل معصوم/ راه قلب)

پرسش: آن­چه که در داشته­های ما هست، عبادت­ها به دو صورت انجام می­شود تعقل و یا از طریق تعبد آیا روش دیگری هم هست؟

 پاسخ: برای این بحث شاید لازم باشد که چند جلسه­ای با هم گفتگو کنیم. راههای شناخت منحصر به یک راه نیست در ابتدا راههای شناخت را بحث می­کنیم.

از علمی که بچه­ از ابتدای شکل­گیری شخصیتش به حس­ها، مزه­ها و لمس­ها پیدا می­کند چون قبل از آن خالی بود و دست به بخاری نمی­زد کم­کم علم پیدا می­کند. اولین علمی که بدست می­آورد حس نام دارد. کامل شدۀ آن تجربۀ حسی که متعلق این علم، موجودات مادی هستند.

 ما به کل موجودات مادی از کرات تا درون بدن انسان، تا بیرون،جغرافیا، زمین و گیاه همۀ اینها را باحس درک می­کنیم. یکی راه حس و تجربه است که زیرمجموعه­اش تمام علوم تجربی می­شود یعنی مهندسی­ها، فیزیک، شیمی، زیست­شناسی، پزشکی که همۀ اینها ماده و منبع شناختش، حس است.

 می­بینیم مریض با این علائم می­آید، مشاهده می­کنیم، آزمایش می­کنیم، دارو به او می­دهیم، این دارو این اثرات را ایجاد می­کند و حس می­کنیم، چه حس مستقیم با حواس یا با دستگاههای کمکی مثل: سی­تی­اسکن، ام­آر­آی، حتی آزمایشگاه یعنی با ابزار.

مورد دوم راهی است که در اصطلاح می­گوییم نقل غیر معصوم.

 یعنی ما آلان مطمئن هستیم که یک شهری به نام مادرید داریم اما عکسی ندیدیم و نه این­که به آن­جا رفتیم، هیچ حس نکردیم یا افردی به اسم ارسطو، افلاطون، معاویه یقین پیدا کردیم که وجود داشته­اند، اینها را ما حس نکردیم منتها به نقلی که آن نقل به قدری زیاد به ما رسیده است که دیگر شکی برای ما باقی نگذاشته است که چنین اشخاصی هستند.

این نقل­ها وقتی به حدّ تواتر یعنی کثرت نقلی رسید که امکان تبانی هم نداشتند، گاهی اوقات کثرت نقل هست منتها همه از یک خبرگزاری شنیدند و حالا هزار نفر نقل می­کنند این ارزش ندارد.

وقتی نقلی باشد که کثیر باشد و امکان تبانی نداشته باشند به این حالت تواتر گویند گاهی یک دروغگو یک حرفی را به ده هزار نفر می­گوید و آن ده هزار نفر هم تکرار می­کنند.

 علوم تاریخ، ادبیات،اینها علوم نقلی هستند یعنی ما با نقل به اینها علم پیدا می­کنیم حتی علم جغرافیا برای کسی­که مشاهده نکرده است. به طور مثال پایتخت این کشور، این شهر است شنیدیم و به نقل به ما رسیده است یا این­که فلان رود چقدر طول دارد.

راه سوم، راه عقل برای دریافت حقایق کلی است. ما از کجا می­گوییم خدواند هست. ما خداوند را حس نکردیم و نقل متواتر هم برای ما ارزشی ندارد چون نقل زمانی ارزش دارد که به حس متکی باشد، اینها را با عقل می­فهمیم آن­هم با عقل بدیهی که جزء بدیهیات عقلی است.

به طور مثال کسی بگوید این چه گلدان و گل قشنگی هست چه کسی آورده است و ساخته است؟ خودش درست شده است اگر در چین کسی چنین حرفی را بزند می­گویند دیوانه است. چه زمانی به یک فردی دیوانه می­گویند؟ وقتی که بدیهیات را اشتباهی جواب بدهد. چقدر برف سیاه و قشنگی از آسمان می­آید، برف الان؟ برف سیاه؟ اگر کسی بدیهی را منکر شود یا این­که جواب بدیهیات را اشتباهی بگوید به یک روان­پریشی دچار شده است.

اگر در شوروی کمونیست کسی بگوید این خودش همین­طوری درست شده است و چنین حرفی بزند می­گویند دیوانه است.

 خداوند می­فرماید اگر عقل باشد و افکار گسیخته در حد دیوانگی و شدیدی نداشته باشد، خداوند را می­فهمد. یعنی احتیاجی به اثبات ندارد.

در قران چند سؤال می­پرسد:

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ .

 آیا می­شود از هیچ پدید بیاید؟

این کشتی، این ساختمان، همین­طوری از هیچ پدید آمده است، چون لازمه­اش جمع نقیضین است یعنی هم نیست هم هست. هم نیست که از هیچ است و هم این­که آن هیچ، کاری کرده است یعنی باید باشد تا کاری را انجام دهد.

این آیات در سوۀ مبارکۀ طور است. آیا از هیچی پدید آمدند؟ فردی که ذره­ای از افکارش سالم مانده باشد پاسخ می­دهد: نه.

خالقش کیست؟ آیا خودش است؟ باید او را بستری کنند تا درمان شود.

خودتان خالق دارید و خودتان هم نیستید، پس این نظام برای چیست؟ این نظام با این عظمت را شما خلق کردید؟ پس باید یک فردی غیر از این نظام و غیر از شما باشد.

وقتی کسی قبول نمی­کند که یک گلدانی را همین­طوری خود به خود پدید آمده است چگونه می­تواند قبول کند کل نظام کیانی خود به خود پدید آمده باشد.اینها با عقل گره خورده است یعنی انکار خداوند مساوی است با انکار بدیهی، انکار عقل. اگر عقل را از انسان بگیریم برای انسان چیزی باقی نمی­ماند.

 اثبات خداوند، اثبات معاد، اثبات اصل نبوت، اثبات اصل امامت، مسائلی هستند که عقل می­فهمد. یعنی وقتی فهمید خدایی هست و خداوند بشری آفریده است و خداوند هم بشر را مختار آفرید، بشر هم مثل گیاه نیست که همین­طوری رشد کند، با کارهایی رشد نفسانی دارد و با کارهایی سقوط دارد، باید بگویند چه کارهایی نه و چه کارهایی تأثیر دارد و آگاه باشد. بنابراین عقل حکم می­کند که اگر خداوند حکیم است و فرموده که به در خانۀ من بیایید باید آدرس را داده باشد. مثل این­که من به شما بگویم فردا ناهار تشریف بیارید و آدرس هم ندهم. سپس شما از من آدرس را بخواهید و من جواب بدهم که خودتان پیدا کنید و من می­دانم که شما خودتان نمی­توانید پیدا کنید. این یعنی من را دعوت نکردید یا عاقل نیستید یا این­که من را همین­طوری سرکار گذاشتید پس اگر گفتید بیا مقصودتان این بوده است که نیایم. اگر گفتم بیا یک هدفی تعیین شده بوده است پس باید آدرس را بدهم.

 خداوند هم این­طوری نیست که در گوش افراد تک­تک افراد آدرس بدهد پس باید افرادی باشند که از خداوند آدرس بگیرند و در تمام نفوس پخش کنند. اینها در حد یک گزارش است چون براهین نبوت از این دقیق­تر است.

 عقل ابتدائی که خیلی پیچیدگی نداشته باشد به اینها می­رسد و روشن است.

 راه سوم راه عقل است. راه چهارم راه فطرت است. به طور مثال کسی آیا به ما یاد داده است که وقتی­که از جلوی دستشویی عبور می­کنید اگر بوی بدی می­آید جلوی بینی­تان را بگیرید؟ وقتی به یک صحنۀ کریه نگاه کنیم صورتمان را برمی­گردانیم.به طور ناخودآگاه انجام می­دهیم.

 هرگز پر طاووس کسی گفت که زشت است          کسی گفت رضوان بهشت است

نیکی و بدی، در گوهر خلق سرشته است                  از نامه نخوانند جزآنچه نوشته است.

 بچه می­فهمد که نباید به چیزی دست بزند که مال خودش نیست، می­فهمد نباید دروغ بگوید می­فهمد، نباید پدرو مادرش را بزند، اینها را کسی یادش نداده است.

اینها را یک گربه می­فهمد یک گربه وقتی­که گوشت جلویش بیندازی می­خورد اگر گوشت دزدی باشد، فرار می­کند.

 اینها مسائلی هستند که خداوند به طور فطری در همۀ ما قرار داده است.

 فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.

 اولاً به ما گفته است که تقوا چیست ثانیاً به الهام باطنی در وجود ما گذاشته است که این فطرت نام دارد.

 این طوری هم نبوده است که گذاشته باشد و سپس بفرماید:  هرکدام میل را داشتی انجام بده.

علاوه بر شناخت، گرایشی هم به ما داده است که به این سمت بروید خوب است.

 دزد به پسرش می­گوید پسرم پاک­دست باش. می­فهمد بد است. یک معتاد هم به بچه­اش می­گوید بچه جان سالم زندگی کن هیچ چیز مثل حال طبیعی نیست من راه اشتباه رفتم تونرو. اینها فطرت است. این راه در همه هست چه در امور زشت و زیبای ظاهری چه در امور زشت و زیبای اخلاقی،دروغ گفتن، راست گفتن را همه می­فهمند.

 چگونه در تاریخ داستان افرادی ثبت شده است چون نفوس تمام انسان­ها در تاریخ می­فهمد که علی­ابن­ابی­طالبg زمانی که برادرش گفت اضافه بر دیگران به من مقداری گندم یا جو بده می­فرماید نه این آهن داغ را تجربه کن و از من هم چیزی نخواه .

اگر این را در چین هم ببریم می­گویند به­به چه حاکمی بود. اینها را کسی یاد نمی­دهد فطرت انسان است که خوبی­ها، فجور و تقوا می­فهمد انسان پر از سرمایه­های فطری است.

خوبی­ها و بدی­ها را می­فهمد و به خوبی­ها گرایش دارد و از بدی­ها نفرت دارد.

 راه بعدی راه نقل است منتها نقل معصومین است یعنی ما از کجا می­دانستیم بهشت هشت در دارد و جهنم هفت در دارد ما حس نکردیم و نقلی به ما هم نشده است که عدۀ زیادی رفته باشند و به ما نقل کنند و نه عقل به این جزئیات راه دارد و نه این­که در امور فطریات و وجدانیات ماست.

هیچ راهی ندارد جز این­که فردی کل عالم را طی کرده است همه جا را دیده است، همه جا برایش مثل حیات خلوت است. رسول اکرمp بارها به معراج رفت اگر از ایشان بپرسید: بهشت چگونه است؟ می­فرماید: فلان طبقه­اش این طوری است، این طبقه جای محسنین است، فلان طبقه جای متقین است، جهنم هفت در دارد از فلان در وارد می­شود گویی تمام اینها مثل نصفه گردویی است که تمام اینها را به راحتی نگاه می­کند، کسی که کل عالم در زیر نگینش است.

 زمانی فردی از حضرت امیر المؤمنین   علیه‌السلام سؤالی پرسید حضرت سریع جواب دادند ظاهرا خلیفۀ دوم گفت خیلی زود جواب دادید حضرت فرمودند: اینها چند تا است؟ گفت: پنج تا، حضرت فرمودند: همه چیز برای من این­طوری معلوم است.

خداوند اینها را یا به صورت مستقیم در آیات قران یا با واسطۀ معصومین در روایات، که در عالم این خبرهاست. بدانید، هوشیار باشید، پند بگیرید، حواستان باشد، ریز به ریز عالم را به ما خبر دادند، خواندند و گزارش دادن،د تمام راههای نظام عالم را به ما خبر دادند، تمام چاهها، تمام درها و تمام درمان­ها که تجلی­اش در سلطان علوم و معارف که همان وحی باشد.در حقیقت قران و ثقلین است.

 راه دیگری هم هست و آن اینست که ما علاوه بر این راهها برای شناخت، خداوند را شناختیم. اما یک راه دیگر وجود دارد و آن راه قلب است این راه قلب، باز شدۀ همان فجور و تقوا است که خداوند الهام کرده بود. می­فرماید: این سرمایه را دادم این­طوری نیست که این سرمایۀ عظیم همین­طور در حد خودش بماند.

 طبیعی است وقتی­که به فردی که فرهیخته است قدرت تدبیر عالی و مدیریت دارد اگر به این فرد الف مقدار سرمایه بدهند بعد از یک سال با توانمندی که دارد ممکن است دو الف مقدار باشد. این راه سرمایه­های فطری خداوند داده است این­طور نیست که خداوندفرموده باشد همین بماند. می­فرماید: این را دادم که تو با آن کاسبی کنید،با سرمایه سود تولید می­کند سودآوری کن اگر مرتب این سرمایه گسترش پیدا کند قلبی که فجور و تقوا را دارد، نفسی که فجور و تقوا در آن هست و الهام شده است اگر صیقل بخورد، بازتر و منشرح­ترشود یک دفعه می­بینی تمام علوم ومعارفی که از قبل از این و آن می­شنیدی، خودت الان به آن رسیدی.

 فرق است بین دانائی و دارائی. می­داند حالا به آن رسید. کسی می­داند درد چیست. درد کیسۀ صفرا چگونه است؟ گاهی به سنگ کیسۀ صفرا مبتلا می­شوم می­گویم حالا فهمیدم و درکش می­کنم. آن چیزی که با درک باطنی و حقیقی انسان درک می­کند دریافت باطنی می­شود، این تجربه یک حس بدنی است.

ما می­خواهیم خدا و دین را بشناسیم. یعنی با تجربۀ حس می­خواهیم درک کنیم. نقل معتبر است در گزارش­هایی که در تاریخ اسلام به ما داه شده است که منتهی می­شود به نقل معصوم یعنی رفتار معصوم،گفتار معصوم و نقلی که از قران داریم.

دومین راه، دریافت و شناخت خداوند و حقایق دینی به صورت عقلی است. سومین راه دریافت و شناخت خداوند به صورت قلبی، مشاهدۀ باطنی است.

شش راه وجود داشت که فعلا سه راه را مطرح می­کنیم یعنی سرچشمه­های بنیادین شناخت خداوند و حقایق دینی را بیان می­کنیم. سرمایه­هایی که خداوند به­صورت فطرت به انسان داده است این سرمایه­ها قابل افزایش است به شرطی که انسان اسیر نباشد.

فردی کاسب خوبی است اما یک مدتی اختلاف خانوادگی دارد، مریض است، ذهنش درگیر است چون ذهنش درگیر است با سرمایۀ زیاد نمی­تواند کاسبی کند.

 سرمایۀ فهمی خوبی در ذهنش دارد نمی­تواند درس بخواند و گسترش بدهد اینست که اگر انسان از اسارت نفس دربیاید چون قران می­فرماید: خودتان قلق بافتید و به گردن انداختید. كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة.

هر کسی در گرو کارهایی است که انجام داده است.

 وقتی من در گرومسائل مالی باشم هیچ وقت نمی­توانم سرمایه­های فطری­ام را در این جهت گسترش دهم ولی اگر کسی درگیر نباشد می­تواند. دوستی داشتم که پزشک بود آن زمان ویزیت پزشکان 1200تومان بود. می­گفت که من برای هر مریضی که ویزیت می­دهد دویست تومان آن را صدقه می­دهم و به مریض­ها اعلام نمی­کرد. کسی که رهیده از مسائل پست مادی است می­تواند این کار را بکند.

 از هر چیزی که از قیدش آزاد شد در همان محوطه می­تواند پرواز کند و تولیدات جدیدی دارد، سرمایه­هایش شکوفا می­شود. مرحوم ملّاعلی سلطان­آبادی هر شب برای کسانی که در شرق و غرب از عالم اسلام می­مردند دو رکعت نماز لیلةالدفن می­خواند این­کار نه واجب است و نه مستحب است. نفس است که پاک شده است به رحمت خداوند واصل شده است برای همه می­خواهد رحمت خداوند را بفرستد، کسی به اینها یاد نداده است.

 مرحوم آقای نیّری که معلم دبستان بودند اوائل انقلاب کلاسهای ایشان را نشان می­داد. یکی از دوستان ما که شاگرد ایشان بود می­گفت روزی که می­خواست حرف ل را درس بدهد لبو آورد. این را کسی یادش نداده است، وقتی سرمایه­ها شکوفا شود مرتب گسترش پیدا می­کند، قلب طوری است که با کارهایی که می­کنیم که تنگ می­شود وقتی تنگ شد دیگر گنجایش جای حقایق و معارف را ندارد با کارهایی که می­کند گسترش پیدا می­کند، وقتی گسترش پیدا کرد جا برای نورها و حقایق بیشتر پیدا می­کند. وقتی که گسترش زیادی پیدا کرد معارفی را قبلا درک نمی­کرد حالا درک کند.

مثال: تصویر پشت سرمان طراحی مفاهیم قرانی قشنگی دارد کسی می­گوید: از این تصویر چه فهمیدی؟ طرحی است که یک طراحی دارد، این طراح از این طرحش یک غرضی داشته است مثلاً میخواسته مفهوم خداوند و توجه به خداوند را نشان بدهد، این طراح ماهر بوده است، علم و قدرت طراحی را داشته است، اگر دو طرح را کنارهمدیگر بگذاریم متوجه می­شویم این طراح،چه اندازه مهارت داشته است، آیا ما این طراح را می­شناسیم؟ این طراح زن است یا مرد؟ پیر است یا جوان؟ خوش­اخلاق است یا بداخلاق؟ زشت است یا زیبا؟ ما او را می­شناسیم یا همسر و فرزندش یا دوستش که مدتی را با هم­سپری کردند؟

در موردخدا شناسی عقلی و تعبدی خودمان اگر به این نظام و طرح جهان نگاه کنیم، می­گوییم این طرح، طراح دارد طراح آن از طرحش غرضی داشته است، از طرح بسیار پیچیده و محیرالعقولش می­فهمیم که طراحش فوق­العاده ­ بوده است یعنی علم و قدرت بی­نهایت داشته است، آیا این طراح را می­شناسید؟

شاید ما از دور بدانیم که طراحی دارد و طراحش هم خیلی ماهر بوده است، قدرت و علم بی­نهایت دارد ولی ما از آن درکی نکردیم. همین طور که این فرد را نمی­شناسید او را هم در حقیقت نشناختید.

وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه.

 آن­چه که شایسته شناخت خداوند بود حاصل نشده است.

 البته من به شما یک راهی دادم که آن راه، راه شناخت طراح است. این را ما به عقل فهمیدیم؟

 یک راه دیگر فهمیدن، به شما از طریق قلب یاد دادم. آن قلب راه شناخت است. وقتی که ما نماز می­خوانیم در ابتدا در هنگام نیّت، می­گوییم دو رکعت نماز می­خوانم قربة­الی­الّله.

ما می­خواهیم که نزدیک شویم.

 این شناخت با نزدیکی حاصل می­شود این را معاویه هم می­فهمد که این طرح، طراح دارد اما این نزدیکی با طی یک مسیر حاصل می­شود. مسیر ظاهری نیست بلکه مسیری در درون است.یک گرد وغبارروبی و صیقل زدن لازم است چون یک فاصله­ای هست که ما می­گوییم قربة­الی­الّله.

در حالی­که بین خداوند و خلقش فاصله­ای نیست پس این فاصله را من با دست خودم ایجاد کردم فاصله­ای که من خداوندی را که هست ولی نمی­بینم. خدایی که همیشه هست و همه­جا هست با همه هست با من هست ولی درکش نمی­کنم.

  من بسته­ام به دیده، حجاب غرور و جهل                       کور ار نبیند این گنه آفتاب نیست.

اگر من کور باشم کنار شما نشستم ولی مثل شما نمی­بینم. این فاصله، فاصلۀ بینایی است باید پرده­ها زدوده شود کم­کم می­فهمیم همین­جا بوده است، من کوتاهی کردم که شما را ندیدم. شما جایی نرفتید او هم جایی نرفت این فاصله فاصلۀ پاکی و ناپاکی است. در حقیقت فاصلۀ قرب و بعد درونی است. جهت ما به سمت خداوند نبود.

 به هزار چیز توجه داشتم به جز خداوند، اگر این توجه به سمت خداوند پاک شود و متمرکز شود،این قرب حاصل می­شود. این با قلب حاصل می­شود. طی کردن راه با راه درونی است که همان راه قلبی است. من را یاد کنید که در قران با اسم لقاء یاد شده است.اسم عرفان را به این دلیل گفته­اند که عرفان یعنی شناخت.

گویی کنایه می­زنند و می­گویند که شناخت­های عقلی اصلا شناختی نبود. شناخت این است. تو یافتی و طراح را دیدی، با او هماورد شدی، مصاحفه کردی، دست در دستش دادی حالا شناخت حاصل شد و با او طی مسیر می­کنی، در کنارش هستی، با او سیر می­کنی.

 قبل از آن رد پایی را می­دید و می­گفت ردپا بر یک رونده دلالت می­کند اما این رونده کجاست؟ تو راه بیفت تا به آن رونده برسی. این راه، راه قلبی است.

 فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا.

عمل صالح کفایت نمی­کند، یک عملی که هیچ سرسوزنی شرک نداشته باشد. عمل صالح به اضافۀ اخلاص در عبودیت. این راه تو را کم­کم به حقیقت هستی نزدیک می­کند تا جایی که او را می­بینی اسم این عرفان است که در قران لقاء نام دارد اصطلاح فنا هم می­گویند هر اسمی می­توان گذاشت ولی بالاخره این آیه­ای که می­فرماید به لقاء خداوند برسید را برسد.

 پرسش: تفاوت بین عقل و الهامات و دریافت درونی چیست؟

پاسخ: کار عقل کار با مفاهیم است. به طور مثال دو مفهوم را کنار یکدیگر می­گذارد سپس این دو را با یکدیگر می­سنجد و به یک نتیجه­ای می­رسد. مثال: جهان گذار است و چیزی که گذار است و ثابت نیست نمی­تواند خود به خود بوجود آمده باشد بنابراین باید یک کسی او را بوجود آورده باشد، این عالم حرکت دارد و حرکت به یک جایی منتهی می­شود بنابراین این پایان حرکت معاد نام دارد. حرکتی نیست که پایان و مقصدی نداشته باشد اینها کار عقل است.

 یا این­که عیادت از بیمار خوب است پس من به عیادت بیمار می­روم. آب خوردن انسان هم یک استدلال عقلی دارد در امور روزانه چون خیلی راحت است و استدلال شده است در سطح خودآگاه اصلا محسوس نمی­شود. اگر به جای آب خوردن بخواهد ازدواج کند چون یک کاری است که تکرار شونده هم نیست ازدواج بکنم یا نه؟ خرج زندگی را می­توانم دربیاورم یا نه؟

در این موارد عقل درنگ می­کند این کار، کار عقل است ولی یک دفعه به دلتان می­افتد که بروم و سری به پدربزرگم بزنم این الهام ملکی است. چون شما از قبل فکر نکردید چه در مورد خیر چه در مواردی از سنخ فهم­ها که به دل انسان می­افتداینها الهامات است.

الهامات از خداوند و از طریق ملائک است که به دل انسان می­افتد.

 إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَة.

 قلب انسان دو گوش دارد در یک گوش انسان حق از طریق کل ملائک می­دمد و در یک گوش دیگرش شیطان وسوسه می­کند.

 پرسش: خداوند که نیازی به عبادت ما ندارد برخی معتقد هستند که به سبب سالها عبادت سندی از این رابطه ندیدیم حتی به سبب ناتوانی خودمان در برقراری ارتباط پس فایدۀ این ارتباط ظاهرا بی­ثمر چیست؟

پاسخ: من الان این غذا یا سیب را می­خورم از خوردن این سیب چه ثمری برایم حاصل شد من متوجه نشدم. من اگر الان من دستم را تکان بدهم در کل عالم تأثیر می­گذارد منتها من نمی­فهمم که چه ثمری ایجاد شد مساوی با نبودن ثمر نیست. من نمی­فهمم این سیبی که من خوردم با سلولهای کبد کلیه مغز من چه کار کرد تأثیرش را می­گذارد، چه ما بدانیم چه ندانیم. پس ندانستن ما این­که به سطح محسوس ما نرسید مساوی با بی­اثر بودن نیست. چون زمانی­که انسان کاری را انجام می­دهد بدون ­استثنا تأثیر دارد.

 کسی نیکویی با سگی گم نکرد                                               کجا گم شود خیر با نیک و بد.

حضرت فرمودند سگی داشت می­مر،د فردی در کفشش آب ریخت و به سگ داد این فرد بهشتی شد. مگر می­شود که انسان کاری بکند و تأثیر نداشته باشد. ممکن است که من تأثیر آن را نبینم قرار نیست که من به همۀ تأثیرات واقف باشم. من تأثیر یک سیب را در بدن ظاهری خودم حس نمی­کنم چه برسد به تأثیر گفتن ذکر لااله­الا­الّله در نظام هستی و عاقبت خودم.

 این موارد را باید یک فرد خضر راهی بیاید و به ما بگوید. دو پیغمبر برای ساختن یک دیواری کارگری کردند که زیر آن گنجی بود برای یک بچه یتیمی کارگری کردند. در روایت داریم که جد هفتم یا جد هفتادم بود که یک کار خیری کرد و در دجله انداخت سپس امروز پیغمبر خدا کار بنایی را برایش انجام داد که بچه­اش به سختی نیفتد. همۀ اینها تأثیر دارد ولی ما تأثیر آن را حس نمی­کنیم. البته اگر این راه ادامه دهیم آن چشم قلبی باز می­شود وکم­کم این تأثیرات هم محسوس می­شود.

 پرسش: آیا شناختن خداوند فقط به این معناست که ما بدانیم خداوند وجود دارد ما به این باور قلبی رسیدیم که خداوند هست این موضوع هدف دیگری هم دارد یا این­که ضرورت دانستن آن چیست در حالی­که به خداوند ایمان داریم شناخت خداوند به چه معناست؟

 پاسخ: منشأ ایمان علم هست یعنی ایمان بدون شناخت اصلا ممکن نیست ایمان یعنی باور قلبی گره زدن بین قلب و عواطف خودم، پذیرش خودم و ارادۀ خودم با همان محتوا. مثلا من ایمان دارم که فلانی فرد خوبی است یعنی خوبی این فرد را قبلا دیدم و حالا هم قبول کردم ولی فلانی فرد خوبی است و من هم می­دانم که فرد خوبی است ولی چون به او حسدی دارم خوبی او را نمی­پذیرم. پس علم یک فهم است و ایمان فهم پذیرفته شده است . انسان با کسی که حسود است چگونه فضائل او را انکار می­کند.

افرادی که نسبت به امیرالمؤمنینg حسودی می­کردند این طور نبود که ندانند امیرالمؤمنین علیه‌السلام شجاع­ترین، سخی­ترین، مهربان­ترین، باعظمت­ترین،عالم­ترین است همۀ اینها را می­دانستند اما با توجه به همۀ اینها می­گفتند لعنت به علی.

بنابراین باور و ایمان یک معناست مقدمۀ آن علم است. منتها اگر بین علم حسدی یا خباثتی نباشد علم را می­پذیرد و به جانش گره می­زندمی­شود ایمان و اعتقاد.

 اعتقاد از عقل می­آید و به معنای گره زدن است. بین آن مطلب و جان خودت گره بزن و آن حقیقت را بپذیر. ایمانی هست که مبتنی بر علم است. بستگی به این­که آن علم چقدر عمیق باشد ایمانش هم متناسب با آن است.

 من هم قبول دارم که خداوندی هست علّامۀ ­طباطبائی هم به خداوند اعتقاد دارد امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم باور دارد در سه سطحی که اصلا هیچ کدام از آنها قابل مقایسه با دیگری نیست.

 ما مأمور به ایمان بالاتر هستیم ایمان بالاتر مبتنی است بر با علم متناسب و عمل متناسب.

جلسه دوم 6/4/98

شامل مباحث: امکان شناخت خداوند متعال/ عقل مشوب و عقل ناب

پرسش: خداوند نامحدود است و انسان محدود، پس چگونه می توان خدا را شناخت؟

پاسخ: در خانه یار خوش تر از ذکر و حرف و گفتگوی از یار چیزی نیست. واقعا انسان به وجد می آید وقتی خداوند اجازه دهد از او صحبت شود درباره او گفتگو کند درباره او حرف بزند نسبت به او فکر کند قلبش را متوجه او کند اصلا ما برای همین به این دنیا آمده ایم کار دیگری نداشته ایم بقیه کارها مقدمه است از تامین معاش و علومی که برای معیشت بوجود آمده مانند مهندسی ها و پزشکی ها و کسب و کارها و ... برای این پدید آمده که « تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری » همه این نظام برای این آمده که این نفس مهیا شود برای صعود و عروج و پروازش . ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم. این بالا، مقابل ندارد. واژه بالایی را که ما می گوییم در مقابل پایین است مثلا می گوییم این سقف بالاست و این کف، پایین است ولی اون بالایی است که همه جا هست بالا و پایین را گرفته است هو الاول و الاخر . ما از او آمدیم انا لله، این بیت تفسیر این سخن است. ما از اینجا و از آنجا نیستیم ما ز بیجاییم و بی جا می رویم . لامکان است جایی که همه مکانها را در چنبره خود گرفته است. خوانده ای انا الیه راجعون تا بدانی که کجاها می رویم؟! یک مسیری است تا بی نهایت . همه کارها مقدمه است برای این و اگر کسی به اینجا نرسد و فکرش را نکند و راهش را طی نکند و به مقصدش نرسد، تمام مقدمات را ضایع و باطل کرده است به همین خاطر در بعضی از روایات دارد که بعضی از افراد را ماهی های دریا لعنت می کنند، ماهی که در اقیانوس آرام است که ربطی به من دارد . کل این نظام مهیا شده برای تو و تو برای حق. اگر به حق نرسی همه را ضایع کرده ای . منِ ماهی ته اقیانوس آرام را هم، تو، ضایع کرده ای. و اگر در مسیر حرکت کند همه نظام عالم برای او طلب رحمت می کند از ماهی دریا تا فرشتگان عظیم القدر تا حاملان عرش خدا، الذین یحملون العرش و من حولهم یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون للذین آمنوا . ملائک حامل عرش، ملائک اعظم الهی استغفار می کنند برای مومنین که خدایا کجی ها و ناراستی ها و موانعشان را برطرف کن تا سریع تر سیر کنند. این عصاره هستی که آمده که به حق برسد و با رسیدنش همه عالم را به حق می رساند . یعنی عالم به هدفش در پرتو انسان کامل می رسد . بنابراین همه را به کمال خودشان می رساند . مثل اینکه مثلا یک میز که در مدرسه قرار داده اند مقدمه این است که یکسری از دانش آموزان بیایند و درس بخوانند و کنکور قبول شوند و یک شغل مناسبی احراز کنند بنابراین دانش آموزانی که به مقصد می رسند این میز رو هم هدف دار کرده اند یعنی آن میز به هدفش که در رسیدن به این آستانه بود که مثلا دانشمندانی پدید بیایند رسید . اما اگر همه مردود و خلافکار و بی تربیت و جاهل شوند آن میزها هم ضایع شده آن میزها هم می گویند خدا لعنتتان کند که ما به مقصد نرسیدیم یعنی ما در راستای رسیدن و تولید علم قرار نگرفتیم .

نکته بعد اینکه زمانی که راجع به اهل تسنن صحبت می کردیم گفتیم که ما همه اهل یک قبله هستیم بیاییم واقعا عقل خودمان را قاضی کنیم دور از تشویش و اضطراب و مارک زدون و دور از عینک منفی. اگر ما عینک سیاه بزنیم نور هم به چشم ما بتابد سیاه می بینیم . این عینک را برداریم وبا عقل خالص وسط بیاییم هرچه صحیح بود بپذیریم و هرچه واقعا صحیح نبود ؛ نه با پیش داوری و قضاوت ، چون قضاوت ها همیشه کار را خراب می کند .شاید این مثال را عرض کرده باشم که یک مادری می رود خانه دخترش و خانه عروسش که با او خوب نیست ساعت 10، 11 صبح می رود در خانه دختر ، می بیند دختر با چشم ها پف کرده ، خانه بهم ریخته و شلوغ ، می گوید بمیرم دخترم چقدر کار سر تو ریخته بگو شوهرت کمی به تو کمک کند . همین صحنه را با عروس ببیند چون پیش فرض دارد می گوید چه تن لشی . بیچاره پسرم بدبخت شده تو این خونه دست به هیچی نمی زنی تو جوانی چرا بیکار و بی عاری؟ چون غرض آمد هنر پوشیده شد، صد حجاب از دل به سوی دیده شد. سخت هم هست کنار گذاشتن این پیش فرض ها اما هنر انسانی این است که بتواند این قضاوت ها را کنار بگذارد. همین قدر حریف خود شود که من آنچه در ذهن دارم را بگذارم کنار. الگوهایی که در قرآن داریم عجیب است . و حجت را بر ما تمام کرده در داستان سحره موسی، حضرت موسی یک آدم بی پدر و مادر بود ازکنار آب پیداشد سر راهی بود از یک قوم پست ، چون سبطیان(اهل مصر) خود را برتر می دیدند اینها را برده و بدبخت و آدمهای رذل و فرومایه می دیدند ، وقتی که موسی به سراغ فرعون آمد از ناراحتی داشت می ترکید که این آدمهای بی سروپا که قومش بنده های منند و قومهما لنا عابدون قوم موسی و هارون و کل طایفه اینها ، طفیلی ما به این مملکت آمده اند اینها مهاجرین بی ارزشی هستند در این مملکت . چون زمان حضرت یوسف آمدند .  اینها را هم به بردگی کشیده بود و برده هم در آن زمان مثل حیوان بود برده را می انداختند جلو شیر می انداختند تا او را بخورد و آنها لذت ببرند یا دو برده را به جان هم می انداختند تا همدیگر را بکشند و تفریحی برای آنها باشد. آدمهایی که در ارزشها و نگاه منحط و غلط آنها، این یک بچه بی ریشه وبی بوته از یک قوم منحط و پست، بعد هم یک آدم نمک نشناس که یک عمر در آن قصر خورده و حالا آمده نمک نشناسی کرده فرعون به او می گوید شما و ... لبست فینا من عمرک سنین، تو بچه شیرخوار بودی آمدی در دامان ما. یک عمر سر سفره من نشستی ای نمک نشناس. فرعون با او به تندی برخورد کرد قربان صدقه او که نرفت. فرعون یک چنین شخصیتی را به سحره ارائه داده است که با یک آدم بی ریشه از این نژاد پست و نمک نشناس که علیه ما قیام کرده و دنبال قدرت است تشنه قدرت محض ان هذان لساحران یریدان ... سحرهما... اینها دو تا ساحرند که می خواهند برتری پیدا کنند شما را از مملکتتان بیرون کنند و آقای اینجا شوند برده هایی هستند که امروز آقایی می طلبند، ببینم چه می کنید. سحره قبول کردند که ما رفتیم . ببینید که چقدر پیش فرض در ذهنشان است، مثلا پیش فرضی که ما از یک داعشی داریم او در ذهنش است. واقعا هنر کردند اینها. بعد حضرت موسی هم در اولین برخورد یک تشر محکم به آنها می زند و می گوید خجالت نمی کشید خاک برسرتان قال ویلکم ، وای بر شما . لا تفتری علی الله کذبا و قد خاب من افتری جهنمی می شوید بیچاره ها بدبخت ها . با این صحنه ای که از حضرت موسی و حرکات و سکنات و گفتار او دیدند به او نمی خورد که یک آدم تشنه قدرت نمک نشناس باشد قرآن می گوید اینها قدرت داشتند می توانستند تو گوشی به حضرت موسی بزنند حضرت موسی و برادرش یک طرف بودند و فرعون و همه دم و دستگاه او هم یک طرف ولی پچ پچ کردند فتنازعوا امرهم بینهم و اسروا النجوی با هم شروع کردند به پچ پچ کردن که نکند درست می گوید. کنار گذاشتن این پیش فرض ها کار سختی بود خصوصا اینکه حضرت به آنها تشر زد تحریک کننده لج و لجبازی است. اینها هنر کردند لج و لجبازی نکردند. مثل کسی که بگوید حالا که من سیگار کشیدم پس تا ته آن باید بروم و یا چون پدر من اینگونه بوده و .... این دور از ساحت انسانی انسان است. همین حرفی که ما به خدمت آقایان اهل تسنن زدیم بالاخره رگ رگ است این آب شیرین آب شور . مخالف و موافق هست ما نیامدیم لج و لجبازی تحریک کنیم آمده ایم یه حرفی این وسط هست که هر کس تشنه حقیقت است بشنود و هر کس نقد دارد وسط همین برنامه پیامک کند . اگر از این میان هرچه حق بود بینی و بین الله بپذیرند و هرچه ناحق بود بزنند به دیوار. این دو مقدمه را عرض کردم تا در عرض یک دقیقه خلاصه مطالب گذشته را عرض کنم .

گفتیم راههای شناخت همه حقیقتها چه مادی چه مجرد چه خدا چه خلق و یا انسان و یا زمین و آسمان چندتاست: 1- راه حس و تجربه که علوم مادی و علوم طبیعی تجربی از اینجا پدید می آید و کمک کننده علوم تجربی انسانی هست چون علوم تجربی انسانی موجود از وحی گرفته نشده با تجربه به دست آمده 2- راه نقل مثل تاریخ ، جغرافیایی که برای ما نقل شده ، ادبیات و علوم نقلی حتی فقه اما البته راه نقل فقه فرق دارد 3- راه فطرت که در همه هست همه خوبی و بدی را می فهمند همه خیر و شر را می فهمند و هیچ کس نیست بگوید من می خواهم بدبخت شوم هیچ کس نیست بگوید اومدم رسالتم این است که شما را بدبخت کنم همه خوشبختی را می خواهند هیچ جوانی می رود خواستگاری بگوید من یک آدم عصبی هستم ؟!قول می دهم که هفته ای دو سه بار با هم دعوا کنیم، ماهی دوسه ماهی یکبار هم با هم کتک کاری کنیم بعد سه چهار سال هم خوب که اعصاب هم را له کردیم از هم جدا می شویم؟ هیچ کس اینگونه نمی گوید . واقعا طالب خوشبختی هستند اگر چه در خارج به علت ندانم کاری همین واقعیت (جدایی) محقق می شود ولی همانی هم که جدا می شود یک زندگی آرام وخوش می خواهد.همه خوشی را می پسندند و ناخوشی را نمی پسندند .پس فطرت ، خوبی و بدی، خیر و شر را می فهمد در همه هم هست 4- راه نقل راه عقل که بسیاری از حقایق را می فهمد حقایق کلی را می فهمد معاد را می فهمد مبدا را می فهمد و تمام علوم هم با همین عقل پیش می رود. ما این آب را جوشانیدیم در صد درجه از کجا حکم می کنیم که آن یک لیوان آب هم در صد درجه می جوشد؟ این یک حکم عقلی است که وقتی شرایط مساوی بود قاعدتا نتایج هم یکسان خواهد بود اصطلاحا می گویند حکم الامثال واحد فی ما یجوز . حکم امثال واحد و مشابه است. پس نقل خدا، اسماء و صفاتش همه با عقل فهمیده می شود . 5- راه پنجم همان فطرت اگر شکوفا شود همان که خوبی ها و بدی ها را درک می کند همان که الهام و فجور و تقوا بهش شده همان که خدا را می یابد، اگر باز شود، می شود عرفان. استادی داشتیم در زمان دانشجویی ، ایشان دانشمند بودند فوق تخصص اعصاب اطفال بودند یک فرصت مطالعاتی در ژاپن داشتند رفته بودند می گفتند که ما در اتاق نوزادان صدای گریه یک نوزاد را پخش کردیم چون نوزاد وقتی که به دادش نرسند صدای گریه اش را بالا می برد . اگر به چند دقیقه که صدایش را بالا برد به دادش نرسند، همه اتاق نوزادان گریه می کنند با اینکه بقیه، این نوزاد را نمی بینند، همین که صدا به گوششان می رسد چون تخت ها مثل حوله است دید ندارد همه گریه می کنند. این چه فطرتی است خدا در اینها قرار داده ؟! که بیایید این بچه خودش را کشت شما کجایید ؟ چرا کسی به دادش نمی رسد؟ این را من مکرر در اتاق نوزادان خودم دیده ام. آن آزمایش این بود که با دستگاههای لیزری این صدای گریه نوزاد را ضبط کرده بودند و در اتاق پخش کردند بطوریکه گوش قدرت تفکیک را ندارد که این صدا مصنوعی است و طبیعی نیست. ما اگر آن جا باشیم و وظیفه امان گریه کردن باشد شروع می کنیم به گریه کردن. اما عجیب یک نفر از بچه ها گریه نکرد.این گوش تشخیص نمی دهد چه حس دقیقی خداوند در این موجود قرار داده که این بچه شش روزه، شش ساعته می فهمد که اینجا الان نباید گریه کند این صدا، طبیعی نیست. بزرگترش نمی فهمد . بچه ها هرچه کوچکترند قدرت دریافتشان بیشتر است زبان بیان ندارند که بگویند ما فهمیدیم هر چه بالاتر می روند قدرت بیان پیدا می کنند و ادراکشان کمتر می شود. این فطرت است می فهمد که این بچه گناه دارد باید یکی به دادش برسد زشت است بد است که کسی بگوید یا للمسلمین و لم یجبه فلیس منه... مسلمان کجاست که به داد این بچه برسد. و درک های فراتر از این هم دارد به همین خاطر این اذان و اقامه در گوش بچه تازه متولد شده تشریفاتی نیست واقعا در یک عمرش تاثیر دارد کما اینکه در بعضی از این گروههای فرا روانشناسی می گویند که ما می خواهیم کاری کنیم که بچه ها متفکر به دنیا بیایند یعنی در زمان حمل توسط مادر، در زمان جنینی بارداری یکسری کارها یکسری چیزهایی انجام دهید که بچه با آن فکری که ما می خواهیم بدنیا بیاید . این همانی است که در شریعت اشاره شده مادر هرجایی نرود هرچیزی نخورد هر حرفی نزند هر چیزی نشنود بخاطر این که روی جنین اثر می گذارد . اینها دنبال همین حلقه مفقوده کیفیت تاثیر در این جنین اند. پس این الهام فجور و تقوا در او هست خدا را می یابد روح لطیف رسول اکرم هم فرمودند بچه ها هر چه گریه کردند حوصله تان سر نرود آنها را بزنید فرمودند چون گریه چهار ماه اول شهادت به یگانگی خداست یعنی گریه اش لااله الاالله است به این صدا بیرون می آید. ظاهر گریه مثلا دلش درد می کند، گرسنه است، باطنی هم دارد. عالم بی باطن نیست گریه چهارماه دومش شهادت به رسالت من است و گریه چهارماه سوم، دعا برای پدر و مادرش است. این بچه دارد دعا می کند و دعای یک معصوم است و مستجاب می شود. این باطن گریه است. این الهام فجور و تقوا، اگر انسان به این فطرت دست نزند، خرابش نکند، آیینه، غبار نگیرد، زنگار نگیرد،گل رویش نیاید، باز که شود، راه اختصاصی بعدی که راه قلب باشد راه شهود حقایق است. می بیند، می شنود، می یابد، که می شود عرفان و سلطان همه اینها که شهود رسول اکرم از کل هستی است که کل هستی برای رسول اکرم مثل یک دونه گردو که باز کنند قابل مشاهده است از ملک و ملکوت رسول اکرم خبر می دهد یعنی می توانیم بگوییم رسول اکرم از خودش خبر می دهد چون همه حقایق در وجود خودش منعکس شد نبی است خبر می دهد از کل نظام . از خدا ،از خودش ،چون آینه ای است که خدا درش منعکس شده است. نظام هستی در او منعکس شده است ،از ملک از ملکوت از بالا پایین از زمین آسمان همه را خبر می دهد به راحتی و گویی در باطن خود نگاه می کند از خودش، نبی خودش است، خبر از خودش می دهد . نه اینکه خودش خداست ، خدا در وجودش منعکس شده است. پس ... سلطان علوم می شود کشف اتم محمدی یا همان وحی قرآنی و روایی که بر لسان مبارک رسول اکرم و اهل البیت جاری شده است.

پرسش: فرق بین عقل خالص و عقل مشوب به وهم چیست؟

پاسخ: البته این چیزی که به عنوان سوال مطرح شده در سیر بحث داریم مثلا لقا و فنا نهایت سیر عرفان است یعنی عرفان چیست ؟ راه این شناخت چیست؟ و نهایت آن چیست؟ مثلا بهترین مسیر آن راه معرفت نفس است. که همان که در یکی از سوالات اشاره شده که اگر خودت را بشناسی خدا را می شناسی من عرف نفسه فقد عرف ربه .این بهترین راه خداشناسی است که راجع به آن بحث خواهیم کرد. بحث نهایت و هدف هم که لقا، وصال، فنا و ... باشد که البته کلید واژه قرآنی آن لقاء است فمن کان یرجوا لقاء ربه ، فراوان این واژه در قرآن آمده است را بحث خواهیم کرد.

ابتدا عقل مشوب را بگوییم مشوب از شائبه می آید می گویند این کار شائبه دارد مثلا اگر یک قطره رنگ در این لیوان بیندازند یک رگه ای از رنگ در لیوان باز می شود به آن شائبه می گویند شائبه یعنی چیزی که با یک چیز اصل مخلوط شود. یعنی ناخالصی. عقل مشوب یعنی عقلی که شائبه هایی به آن اضافه شده است خود عقل خالص است اما رهزن هایی دارد . این رهزن ها چه هستند؟ در حیطه فهم ها، رهزن آن وهم و خیال است.یعنی مثلا فرض کنید یک نفر یکبار درماکارونی که می خورده کرم افتاده است بعد می گوید من از ماکارونی بدم می آید هیچ وقت ماکارونی نمی خورد . چرا؟ چون در ذهنش این ماکارونی با آن کرم هی می آید درحالیکه می داند در این ماکارونی دیگر کرم نیفتاده است . این کار، کار وهم است. وهم آغشته کردن حقیقت است به یک مجاز حال یا در اثر تجربه های فردی یا هر اثری . ما الان در پی تجزیه و تحلیل قوای باطنی انسان ( وهم و خیال و .. نیستیم) وهم و خیال، رهزن های عقلند . مثلا می گوید دکترها همه این گونه اند این تعمیم دادن کار عقل نیست کار وهم است . عقل می گوید این دکتر خاص این اشکال را داشت تازه اگر درست تشخیص داده باشد . مثلا ما می رویم یک مسافرت در یک شهری ، آنجا یک دعوایی برای ما رخ می دهد می گوییم اهل این شهر اینگونه اند. مشهدی ها تبریزی ها شیرازی ها اردبیلی ها و ... انیگونه اند. در حالی که این حکم، حکم وهم است؛ عقل می گوید که تو اگر می خواهی این حکم را بکنی، حداقل باید هفتاد درصد مردم را آزمون کرده باشی تا بگویی اینها اینگونه اند. تازه آنوقت هم باید بگویی بیش از نصفشان، اکثرشان، نه همه . این تعمیم دادن ها ، گسترش دادن ها کار وهم است. چون آنجا آن دعوا رویش تاثیر منفی گذاشته دونفر را تعمیم به همه اهل شهر می دهد. پس در حیطه فهم ها، رهزن عقل، وهم و خیال است. مثلا ما از جای تاریک چرا می ترسیم ؟ تاریکی با روشنایی چه فرقی دارد؟ مثلا در تاریکی یکسری موجودات هستند که ما را می خورند؟! یا می کشند؟! با روشن کردن برق فرار می کنند؟! این کار وهم است. عقل می گوید تاریکی و روشنایی جز اینکه جلو پایمان را دقیق تر ببینیم فرقی نمی کند. و مثالهای فراوان دیگر . این در حیطه استدلال.

رهزنش در حیطه تصمیم ها، شهوت و غضب است. شهوت یعنی میل ها . میل هایی که انسان دوست دارد کاری را انجام دهد. غضب یعنی آن چیزی که بین او و تمایلاتش مانع می شود. یا ضرر، زجر، رنجی به او وارد شود قوه غضب در اینجاها برانگیخته می شود البته هم وهم، هم خیال، هم شهوت و هم غضب لازم است وجزء ضرورت وجود انسان است از حد اعتدال خارج شدنش منفی است . وگرنه به همین شهوت غذاخوردن است که ما زنده می مانیم. با قوه غضبیه است که ما جنگ می کنیم علیه دشمنانمان، وگرنه همه سپاه می گذاشتند خودشان را ول می کردند دشمن حمله می کرد و همه را می برد. منتهی عقلی که حاکم شد بر شهوت و غضب، آن غضب را مقدس می کند من احب لله و ابغض لله و اعطی لله فهو ممن کمل ایمانه. کسی که حبش برای خدا تحریک شود، غضبش برای خدا باشد. وقتی که طبق نقلی عمربن عبدود آب دهان انداخت روی صورت حضرت امیر ، حضرت درنگ کردند سرش را نبریدند تا بعد .

تیغ از پی حق می زنم                                                  بنده حقم نه مامور تنم

 شیر حقم نیستم شیر هوا                                           فعل من بر گفت من باشد گواه

آنوقت غضب او می شود غضب مقدس. وقتی یک نفر را می کشد می شود ضربه علی افضل من عبادت الثقلین. این از قوه غضبیه ای است که تحت قوه عاقله تحت قوه شهود قلبی حضرت دارد فعالیت می کند. هیچ سر سوزنی از آن حقیقت عقل حضرت و آن عقل حضرت از حقیقت قلب مشاهده خدا غافل نشده و تخطی نکرده است. بنابراین آن غضب عین شهود حق تعالی است می بیند حق تعالی غضب کرد غضب می کند می بیند حق تعالی ترحم کرد ترحم می کند. پس اینها لازم است اما اگر اینها از کمند اداره و مدیریت عقل خارج شود خودش یک سلطان و فرمانروای وجود انسان می شود . هرجا کسی چیزی به او گفت سریع دوست دارد تلافی کند. سریع اگر یکی توی گوشش بزنند دوست دارد دوتا بزند. اگر یکی حرف زد دوست دارد دلم می خواهد سر از کار او در بیاورم دلم می خواهد این حرف را بزند دلم می خواهد به حساب این برسم خوشم می آید دوست دارم و ... اینها شهوت و غضب افسارگسیخته می شوند . این در فرهنگ قرآنی به نام هوا آمده است. هوای نفس چیز عجیبی نیست. هوای نفس یعنی همین شهوت وغضبی که تحت مدیریت قوه عاقله نباشد. فاما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی . نهی النفس عن الهوای یعنی کنترل شهوت و غضب و تمایلات و احساسات و هیجانات . فان الجنه هی الماوی این آدم در دنیا و آخرت موفق است. پس عقل خالص یعنی عقلی که تحت تاثیر شهوت و غضب ، میل و تمایلات و وهم و خیال قرار نگیرد مثل همان مادری که از کمند ناراحتی نسبت به عروسش خارج شود واقعا به واقع نگاه کند این می شود عقل خالصف این عقل در مسیر عبودیت هرچقدر این زنگارهای خطا، گناه، غفلت و غضب ، وهم و خیال را به بند بکشد و متعالی تر شود عقل ناب می شود همه چیز را آن طور که هست می بیند از بهترین دعاهایی که رسول اکرم به ما یاد دادند و خودشان هم زیاد می فرمودند این است اللهم ارنا الاشیاء کما هی خدایا همه حقایق را همانطور که هستند من ببینم و به من نشان بده. ثم ارن حقا وارزقنا الطباعه... حق را همان طور که حق است به من نشان بده و به من روزی کن از حق تبعیت کنم. اتفاقا به بحث مقدمه ما هم ربط دارد . و ارنی الباطل باطلا . باطل را باطل واقعا ببینم و ارزقنا الجتنابه و روزی من کن که اجتناب کنم. یعنی در مرتبه فهم، حق و باطل را درست بشناسم و در مرتبه تصمیم هم از آنها درست یا کناره گیری کنم یا تبعیت کنم.

بنابراین این راههای شناخت عقل و شریعت به شناخت خدا هست شریعت می شود شناخت تعبدی و تقلیدی، و از راه عقل هم می شود شناخت عقلی و غبارآلود. همانطور که قبلا گفتیم ما به یک طرح نگاه می کنیم با عقل می فهمیم که طراحی دارد ، می فهمیم که طراح آن هدف دارد مثلا از نوع طرح آن می فهمیم هدفش چیست میزان مهارت، علم و صفاتی که از راه این طرح را به آن می رسیم می توانیم بفهمیم . اما در حقیقت شناخت عمیق و دقیق که بتوانیم بگوییم شناختیم را نداریم .اینکه اسم عرفان را عرفان گذاشته اند خیلی لطیف است، بجاست، می خواهد بگوید بقیه راههای شناخت، اصلا شناخت نیست یک غباری است از دور در فضای غبار آلود، فهمیدی یک نفر از آن طرف رد می شود از راه آثار فهمیدی که یک مؤثری هست؛ اما با مؤثر، هم آغوش شدن، چیز دیگری است. اصلا شناخت همان است که با قرب حاصل می شود با وصول حاصل می شود . قرب و وصول همه در روایات آمده است بعدا به این مطلب خواهیم پرداخت که این موارد از اختراعات صوفیه است یا در متن دین داریم. پس بهترین راه و چیزی که ما برای آن آمده ایم همین است که خدا را با تمام وجود بشناسیم با قلبمان بیابیم و از شناخت تقلیدی به شناخت تحقیقی، به حق راه پیدا کنیم. پس عرفان می شود خداشناسی خدایابی. وجدان خدا، بیابیم خدا را با تمام وجود. نفهمیم یک چیزی هست از امیر المومنین سوال کردند تو خدا را دیدی؟ فرمود بله من خدایی را که نبینم عبادت نمی کنم .بعد حضرت فرمودند فکر نکن خدا با چشم سر دیده می شود لا تراو العیون بمشاهده الابصار چشم ها با این دو چشم سر نمی بینند خدا را و لکن راته القلوب بحقایق الایمان قلب می بیند پس قلب چشم دارد چشم قلب می خواهد اینجا باز شود .عرفان راه بازگشایی چشم قلب است برای مشاهده جمال حق تعالی و به تبع تمام نظام وآثار حق تعالی. آثار را هم از دریچه حق تعالی دیدن است؛ آن وقت دیگر همه عالم فرق می کند، به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست یعنی اول از مؤثر شروع می کند و بعد می گوید همه این آثار آن مؤثر است. این عرفان اسلام است.

یکسری فهرستی عرض می کنم که با آن پیش می رویم و آن سوالات را ذیل آن پاسخ می دهیم . در فهرست اول تعریف عرفان را داریم آیا ما همچین چیزی در دین اسلام داریم یا نه؟ در سایر ادیان چطور؟ آیا این عرفانی که ما الان داریم از عرفان سایر ادیان گرفته نشده است؟ در آیات و روایات چه چیزی از عرفان داریم؟ هدف از عرفان چیست؟ راه رسیدن به این حقائق چیست؟ و ....  

الحمدلله رب العالمین

جلسه سوم 13/4/98

شامل مباحث: نقش لطافت روحی در رشد/ حکمت وجود شیطان در نظام احسن/ نحوه فنای اشیاء در برابر حق متعال/ مراتب شناخت خداوند در عرفان

 

پرسش: چرا خداوند به شیطان مهلت داد تا باعث گمراهی انسان شود،آیا این مهلت به خاطر پاداش عبادتهای او بود چرا انسان باید پاداش عبادتهای شیطان را می­داد؟

پاسخ: خداوند کاری که می­کند مثل ما نیست که با یک تیر دو نشان بزند با یک تیر هزار نشان می­زند بلکه همۀ نشانه­ها را با یک تیر می­زند. مثلاً بهترین زمان ممکن برای بعثت رسول اکرم سال 610 میلادی بود. بهترین مکان برای بعثت رسول اکرم در سال 610 میلادی عربستان بود بهترین موقعیت برای بعثت رسول اکرم مکانی بود که یک حاکم رسمی مثل فرعون و کسری نداشته باشد که سریع در نطفه خفه کند، جایی هرج و مرج و ملوک­الطوایفی بود.

بهترین موقعیت برای تبلیغ پیام رسول اکرم این بود که فرد سر چهارراه خبرگزاری، باشد. همۀ اینها بهترین است این­طور نبود که بگوییم محمدابن­عبداللّه بهترین فرد برای این کا ربود، سال 570 به دنیا آمد،ما می­خواستیم قبلاً به دنیا بیاید اما حالا در مکه به دنیا آمده است.

 گویی خداوند تک­تک اینها را می­چیند در عین حال این­که اختیار همه، سر جای خودش است و عالم کار خودش را می­کند ولی آن مدیر عالی چنان اینها را با اختیار چیده است و همانی شده است خداوند می­فرماید:

 کفار مکر می­کنند من هم مکر می­کنم.

 مکر یعنی کار پنهان اگر کار پنهان برای این باشد که کسی را زمین بزنند،مکر بد وسیئه است و اگر برای بالا آوردن باشد مکر حسن است.

 وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين.[1]

فرد احساس می­کند در یک تیمی بازی می­کند منتها ما غالب هستیم و از آنها جلو می­زنیم،آنها خنثی می­کنیم و شکست می­دهیم.

 در جای دیگر می­فرماید:

 مکر اینها جزء مکر من بود. نقشه­ای که آنها کشیدند، جزء نقشه­های من بود.

 نقشه­هایی که برادران یوسف کشیدند این بود که او را در چاه بیندازند، بیچاره­اش کنند،دورش کنند و خودشان راحت شوند.

 نقشۀ خداوند چه بود؟

 از یک کوره دهاتی یوسف بیاید و به بالاترین نقطۀ عزت و شوکت برسد و همه­کارۀ مملکت شود و جهان را هم از قطحی هم ازشرک نجات دهد. کار اینها جزئی از نقشۀ من بود. این­طور نبود که بگوییم چون کار او در مقابل خداوند است و خداوند قدرتمند است او را زد و له کرد. به هیچ وجه این­طوری نیست می­فرماید: نقشۀ او جزئی از نقشۀ من بود منتها من می­خواهم این­طوری شود و او اختیار دارد.

 جمع این دو با هم در ذهن ما خیلی مشکل است. با این­که از روی اختیار کار را انجام می­دهد ولی اختیارش در راستای نقشۀ کلام من است،مختار است به همین­خاطر است که در پاسخ کارش مجازات می­شود، اما همان کار خطای او پله­هایی است که او را به اوج می­رساند.

 در بحث شیطان هم همین­طور است. شیطان از روی اختیار سجده نکرد و زمین خورد. از طرفی خداوند انسان را به این عالم آورده است و باید امتحان شود بخشی از امتحان او اینست:

 وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْن.[2]

او را به راه خیر و شر هدایت کنند. مأمور من در هدایت به راه شر چه کسی است؟ شیطان و نفس امّاره.

 من شیطان را شیطان نکردم خودش این­کار را کرد و همانی شد که من می­خواستم.

 مأمور من در راه هدایت به راه خیر چه کسی است؟ فطرت، عقل، انبیاء واولیاء، ملائک.

اینها جنود الهی هستند و آنها هم جنود شیطانی هستند.

 وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً.[3]

  حکیمانه همۀ عالم جنداللّه هستند. برای نقشۀ کلان خداوند که من امتحان شوم شیطان و نفس اماره را گذاشته است تا من رشد کنم. شما رانندگی می­کنید همۀ حواستان به جلو است و به اطرافتان نگاه نمی­کنید که صحنۀ بدی است، نگاه نکردید و رشد هم نکردید. گاهی یک نفر نگاه می­کند و می­گوید این خانم بدحجاب را نگاه کن خانۀ مردم را نگاه کن ببین چه خانه­ای دارد اینها همه حرام است، آن موقع ما نگاه نمی­کنیم.اومأمور این بود که به ما بگوید و از طرف دیگر خداوند قوۀ عاقله در ما قرار داد تا به حرفش گوش ندهیم و این پلّه را بالا برویم.

 اگر شیطان کاری می ­کند در حقیقت مثل سگ نگهبان باغ است اگر کسی همراه با صاحب باغ بیاید سگ به نفعش کار می­کند و اجازه نمی­دهد تا دزد بیاید. اما اگر کسی بی­صاحب بیاید پاچه­اش را می­گیرد.

بنابراین شیطان آن کار را کرد، خودش کرد از خداوند خواست خداوند هم به حرمت عبادتهای او یا هر علت دیگری این درخواست او را داد که حکیمانه بود. در این مهلت هم شیطان با اختیار خودش کار می­کند همان­طور که شیاطین انسانی هم با اختیار خودشان کار می­کنند اختیارشان هم در راستای اختیار ماست و همه در راستای طول اختیار خداوند است. خداوند این نقشه را چیده تا نظام احسن این­طوری باشد در غیر این­صورت یک چیزی کم بود. او کار خودش را می­کند ما هم کار خودمان را می­کنیم، همان چیزی است که بهترین حالت ممکن است که خداوند خواسته است.

 پرسش: در قران آمده است که همه چیز در روی زمین فانی می­شود این مطلب آیا با ابدیت انسان متضاد نیست؟

 پاسخ:

 نه این­طور نیست، چون می­فرماید:

 كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان.[4]

جسم خاکی ما فانی می­شود و از بین می­رود. بقاء ما در عالم دنیا نیست ما بعد از مرگ به دنیا برنمی­گردیم. این عالم را با همۀ عرض و طولش زیر پا می­گذاریم که همۀ عرض و طولش مانند یک عالم جنینی است. این عالم جنینی را پاره می­کند و در عالم دیگری متولد می­شود که در آن­جا مرگ نیست در آن­جا بی­مرگی و بی­انتقالی است. این عالم محکوم به زوال است.

 اما در کنار این آیه نکتۀ لطیف­تر هم می­فرماید: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان.

 نمی­فرماید: كُلُّ مَنْ عَلَيْها یَفنی.

 یَفنی یعنی فانی می­شود، سَیَفنی فانی خواهد شد.

 می­فرماید: همین الان فانی هست این اختصاص به زمین و غیر زمین ندارد. همین الان تمام موجودات فانی هستند آن چیزی که هست و موجود است، حق است به هر چیزی که نگاه کنی فانی است.

 مثال: شما جلوی آینه می­ایستید و به تصویر نگاه می­کنید، آن تصویر هست. اما آیا واقعا آن تصویر از خود چیزی دارد؟ فانی است همین الان که هست نیست.هیچ چیزی نیست جز جلوۀ شما.

مثال: در ذهن خودمان یک باغ و یک باغبان تصور کنید. باغبان گل­ها را آبیاری می­کند، یک ساختمان، یک سنگ، یک گوسفند، این گوسفند را چاق کنید. ما اینها را خلق کردیم خلق به همین معناست. یعنی هیچ چیزی نبود و یک سری موجودات را ایجاد کردیم، منتها خلق در فضای ذهن، موجودات ذهنی می­شود خلق در فضای خارج و عین، موجودات عینی می­شود.

 همین قدرتی که ما در ذهن­مان داریم ضرب در بی­نهایت کنیم قدرت خلاقۀ خداوند می­شود. بین این­که ما خواستیم آن باغبان و باغ را ایجاد کنیم چقدر فاصله شد؟ هیچی.

 إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون.[5]

 الان آن باغ و باغبان کجاست؟ از بین رفت.

 اگر نازی کند آنی                              فرو ریزند غالب­ها.

 خداوند برای این­که بخواهد عام را به کتم عدم ببرد لازم نیست سنگی یا چکشی بزند. اگر اراده­اش را از این عالم بردارد عالم محو می­شود. چون عالم به ارادۀ خداوند محقق است.

 خلق آن سنگ و آجر سخت­تر بود یا آن ساختمان؟ فرقی نداشت.

 برای خداوند خلق یک اتم یک الکترون با کل نظام، خلق یک پشه با جبرئیل فرقی ندارد.

 وقتی که می­خواستیم آن ساختمان را بسازیم مصالح آوردیم؟ خیر.

خلق خداوند بدون پیشینه است، حرکت، آلات، ابزار ندارد.

 الان که آن ساختمان رفته است آیا خاکستر و خاکروبه­ای باقی مانده است؟ خیر.

 این خلق چون یدی نیست و با آلات و ابزار نیست خستگی ندارد. خداوند به یهود بی­تربیت به تعریض که می­گفتند خداوند خسته شد باید استراحت کند می­فرماید:

 وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوب.[6]

لغوب یعنی خستگی. من در کارم خسته نمی­شوم.

 آن باغبان که باغ را آبیاری می­کرد باغبان آب می­داد یا شما این­کار را می­کردید؟ هم می­توانیم بگوییم باغبان آب می­داد و هم می­توانیم بگوییم من آب می­دادم.

 خداوند می­فرماید: هر کاری که شما انجام می­دهید کار من است.

ممکن است برای بینندگان این تصور پیش بیاید که مجبور هستیم این را انجام دهیم؟ خیر.

 ذهن ما تا این حد قدرت دارد اگر ما قدرت را داشتیم که به آن باغبانی که تصور کردیم اختیار هم می­دادیم سپس به او می­گفتیم باغبان عزیز گل­ها را آبیاری کن و این باغبان چون اختیار داشت گل­ها را می­کَند و له می­کرد. می­توانیم بگوییم من این­کار را کردم.

در قران می­فرماید: بدی­ها از جانب توست و خوبی­ها از جانب خداوند است می­فرماید: دو تا مبدأ برای خیر و شر نداریم همه به یک جا ختم می­شود.

 در عین این­که از جانب خداوند هست اما بدی­ها از خداوند نیست. تو این­کار را کردی مجازات هم داری چون من به تو هم عقل و هم اختیار دادم. ولی در عین حال فعل، فعل من بود.

 آیا این باغبان غیر از من است؟ خیر. عین من است؟ خیر. جزئی از اجزاء من است؟ خیر

 ما در این عالم چنین چیزی را نداریم مثلا می­گوییم این دفتر عین این دفتر است، این فنر جزئی از این دفتر است و اگر نه جزء باشد و نه عین، غیر از آن می­شود. از این سه حالت خارج نیست یا عین آن است یا جزئی از آنست و یا غیر از آنست.

 اما این باغبان نه عین من است، نه غیر از من است نه جزئی از من است مثل این دست که اگر برود ناقص می­شوم. پس چه است؟

 ارادۀ تجلی یافتۀ من است. در اصطلاح عرفان عالم جلوۀ خداوند است، در اصطلاح قرانی، آیت خداوند است.

 جدا نیست، خداون نمی­زاید از خودش چیزی بیرون نمی­کند.

 لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ .

خلقش به صورت زایشی نیست هر چه هست در حیطۀ خداوندی خداست

 ممکن است تصورات غلطی در ذهن انسان پیش بیاید اگر برای بینندگان عزیز پیش آمد از آن عبور کنند.

 در حقیقت این باغبان جلوۀ من است، آیت من است. خود من نیست ارادۀ من است، اراده­ای که به شکل آن باغبانی در ساحت نفس خودم، تجلی پیدا کرده است.

ارادۀ جلوه یافتۀ من است سپس این اراده به صورت اصلی خودش، به حالت ارادۀ بی­شکل برگرشت. من تصور نمی­کنم ارادۀ من هست ولی خودم نخواستم اراده­ام به شکل آن موجود محقق شود.

لمن الملک الیوم لله واحد قهار.

 امروز فقط خداوند هست و ارادۀ بسیطش. موجودات دیگر به کتم عدم رفتند.

 پرسش: آیا همۀ ائمه یک شناخت مساوی از خداوند دارند و تعریف عرفا از شناخت خداوند چیست؟

 پاسخ: آن فردی که در مثال قبل در ذهن­مان تصور کردیم در همان حینی که بود اگر به خودش نگاه کنیم چه هست؟ هیچی نیست جز ارادۀ من. فانی در ارادۀ من است.

 موج دریا یک شکل خاصی دارد ولی هرچه نگاه کنیم درون و برونش در دریا فانی است. خودش از خودش چیزی ندارد. با یک نخ کاموا یک گلی درست می­کنیم هر چه بشکافیم نخ کاموا است، گل هست ولی نمی­توان گفت این گل است. هیچی نیست جز نخ کاموا. هر جا را دست بزنیم کاموا است.

وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ.[7]

 وجه­اللّه است که باقی است، غیر هست که فانی است. در عینی که هست نیست.

كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ.

 از باب مثال می­توان گفت آن گل عالم است، وجه­ربک آن کاموایی است که این گل را بافته است. همه­جا وجه خداوند است اگر به خودش نگاه کنیم هست ولی هیچ چیزی نیست جز وجه­اللّه.

 اگر به خودش به طور مستقل نگاه کنیم چیزی ندارد همین الان فانی است چه مَنْ عَلَيْها که موجودات زمینی باشد،چه بهشت، چه جهنم، چه جبرئیل، چه رسول اکرم ماسوی­اللّه در خداوند فانی است.

 عرفان یعنی خداشناسی قلبی ـ شهودی. تفاوتی که راه قلب با راههای دیگر دارد اینست که قابل تعلیم نیست. امر عقلی با برهان است چون ذهنی است.امور حسی تجربۀ ذهنی است. نقل قابل بیان برای همه است ولی این­که مسئله­ای را شما ذوق کردید چشیدید خودتان حس کردید بخواهید برای کسی که این حالت در او فعال نشده است طوری بگویید که کاملاً بیابد، نمی­شود.

 مثل این­که ما بچه­های درون شکم مادر هستیم در آن­جا خون می­خوریم یک نفر بگوید تا چند وقت دیگر جایی می­رویم که آن­قدر خوراکی­های خوشمزه دارد. بالفرض این­که در آن­جا شعور داریم و می­فهمیم در ذهن­مان تصور این می­آید لابد در آن­جا خونهای خوشمزه است هر چه به بچۀ درون شکم مادر بگوییم موز، پرتقال چه می­فهمد؟

 اینها چشیدنی و ذوق کردنی است. حالا اگر به ما بگویند:

 عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُون. [8]

 نهایت در ذهن ما این تصور پیش می­آید همین تخت­هایی که در این دنیا روی آن می­نشینیم و لذت می­بریم. آیا همین است؟

 زمین تا آسمان فرق دارد. فاصله­ای که نسبت دنیا با آخرت دارد بیش از فاصله­ای است که عالم جنینی بعد از جنینی دارد. چون این جنین و این دنیا هر دو مال یک عالم هستند، هر دو در عالم ماده است. فقط عالم ماده با به دنیا آمدن برای آن جنین گسترده می­شود. ولی در آن­جا عالم عوض شده است.

 عرفان یعنی از عوالم و آخرت هم گذشتن و به خداوند رسیدن. آخرت هم مخلوقی از مخلوقات خداوند است، منتها عالمی متفاوت است. عرفان یعنی آن خدایی که همۀ هستی را احاطه کرده است با قلب شهود کردن.

 خداوند گزارش از بهشت و جهنم داده است و ما با آن گزارش­ها ترغیب می­شویم اما آن ماری که در جهنم است یا آن آب داغی که هست آیا یک کوره­ای هست که آب درون آن می­جوشد و درون دهان من می­ریزند؟

 یا این­که آن شیری که در بهشت است محصول گاو نیست آن­جا گاوداری ندارند که شیرهای آنان را درون چشمه­ها بریزند شیر آن­جا با سُبْحانَ اللَّه است.

دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُم.[9]

صبحانۀ آنها با سبحان­اللّه تأمین می­شود.

 تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ.[10]

 چه حقیقت و چه شیری است که اگر یک قطرۀ آن را در این عالم بریزم عالم گنجایش آن را ندارد.

 سرّ این­که ما از این دنیا به دنیایی دیگری می­رویم به خاطر تنگ بودن این دنیاست. سرّ این­که جنین از شکم مادر بیرون می­آید چون آن عالم برایش کوچک و تنگ است.

 همین حیطه را نسبت به این دنیا و جنین طبیعت که ما خو کردیم و فکر می­کنیم این عالم بزرگ است. همان جنین تا زمانی­که در عالم جنینی است فکر نمی­کند ممکن است که جایش تنگ باشد به همان راضی است و به عالم خودش تکیه کرده است. انسان هم در این دنیا به همان جنین دنیا رضایت داده است و به آن اطمینان حاصل کرده است.

وقتی­که بخواهد از این دنیا برود، به عالم وسیع­تر می­رود و می­بیند که آن عالم چقدر ضیق و کوچک بود چقدر لذت­هایش محدود بود لذیذترین غذا لذتش تا زمانی بود که درون دهان بود از گلو پایین رفت آیا فرقی می­کند که نان خشک بود یا لذیذترین غذا؟

 فقط دو ثانیه است برای این یک ـ دو ثانیه انسان چه کارهایی نمی­کند. لذت­ها حقیر، کوچک، محدود، لذت مکانی­ و زمانی آن محدود، شدت کیفیت آن محدود است. به عالمی می­رود که سراسر بهجت و لذت است. بهشت خالی از لذت نیست.

 ما در عین لذت بردن یک ثانیه­ای یا پنج ثانیه­ای در حال رنج کشیدن هستیم. در آن عالم لذت تمام شدنی نیست نمی­توانیم تصور کنیم فقط لذت جسمی نیست همراه با لذت معنوی که انسان سرشار می­شود. سیبش مثل شب قدر که سیمش وصل می­شود گویی با کل هستی متصل شده است سیب می­خورد حالش ضرب­در صدهزار برابر می­شود.

 خداوند وقتی می­خواهد این حقایق را برای ما توصیف کند با عباراتی توصیف می­کند که ما تجربه­ای داشته باشیم.

شیرش واقعا شیر است ولی می­توان گفت این شیر نیست. عالم آخرت زیر پای کسی است که به خداوند وصل شده است، جز عوالم است، چشم برزخی­اش باز شده است،فقط به عالم برزخ رسید، خیلی کوچک است.

 بعد از این عالم، عالم آخرت است. سپس عالم اسماء و صفات خداوند است. کسی که سیر در اسماء و صفات خداوند پیدا کرده است یعنی این اسماء و صفات خداوند در او تجلی کرده است و عالم دیگری غیر از خلق را دارد. همۀ این عوالم، عالم خلقی است یعنی در عالم حقانی حق را شهود می­کند ما چه می­فهمیم که اوچه می­بیند.

 من خواب­دیده عالم تمام کرد                                    من عاجزم زگفتن خلق ازشنیدنش.

 آن چیزهایی که آنها چشیدند گزارش آن را به ما دادند، ولی ما متأسفانه درکی نداریم. باید رفت و رسید و چشید. این راه چشیدنی است و گفتنی و شنیدنی نیست.

انبیاء و اولیاء اللّه تا رهروان راه، گفت و شنود آن را برای ما به یادگار گذاشتند. البته درجاتشان با هم فرق دارد. مثلا امیرالمؤمنین که از سایر ائمه برترند این برتری باید از حیث معرفتی و شهودی باشد. اما این معرفت برای ما متشابه است اینها معرفت­های فوق یقین است یعنی به یک مرحلۀ عالی­ترین،مرحلۀ یقینی­ترین یقین و مشاهدات باشد، رسیدند در این مراتب بعد از اینها تفاوت دارند.

 ما درکی به آستانه­اش نداریم چه برسد به سقف آن که ببینیم کجاست؟

 آن چیزی که آنان شهود کردند کاملا واضح و شفاف است آن چیزی که گزارش دادند واضح و شفاف است اما ما قوۀ آن را نداریم. مثل کسی که بچۀ چهارساله است به او بگویند ریاست.

 از علّامۀ طباطبائی پرسیده بودند می­توانید قران را در یک کلمه خلاصه کنید ایشان پاسخ داده بودند:

تَعالوا. بیا بالا.

 در آن سطحی که هستی نمان. بیا بالاتر جا زیاد است و تا بی­نهایت جا هست

 

جلسه چهارم 20/4/98

شامل مباحث:

رویت خداوند در آیات و روایات/ تعریف عرفان: وصول قلبی به خداوند

 


خدمت همۀ بینندگان عزیز این ایام خاص را که اربعین حضرت موسی است، آن چهل شبی که حضرت موسی میقات ویژه با خداوند داشت در این ایام ماه ذی­القعده و دهۀ اول ذی­الحجه که به طور خاص مورد توجه اهل عرفان، معنویت و عبودیت است تبریک عرض می­کنم زمان­ها، موقعیت­های خاصی را برای انسان رقم می­زند و این جز زمان­هایی است که در آن عمل کردن،توجه کردن،خویشتنداری کردن، توجه به خداوند کردن، اثر مضاعف دارد.

مکان­ها اثر خاصی دارد در کنار کعبه بودن، کنارحرم اهل­بیت آثاری خاص دارد. زمان­ها هم آثار ویژه دارد، یکسان نیستند.

 شب قدر هم زمان یوم­اللّه است، روز عادی هم یوم­اللّه است همۀ زمان­ها زمان خداوند است روز به معنای زمان است.

 در بین همۀ زمان­ها تفاوت­هایی هست. بعضی زمان­ها مهیا است برای این­که انسان را راهنمایی کند و او را به سمت خداوند سوق بدهد و او را دستگیری کند، او را برای پاک کردن سابقۀ ناخوشایندش کمک کند، برای ارتقاء بعدی­ها آماده کند.

 هم زمان، زمان فوق­العاده­ای هست هم برای ما که نعمت خاصی داریم: علی­ابن­موسی­الرضا، این مکان ریاض جنت است.

این­جا دوبار به عنوان قطعه­ای از بهشت تعیین شده است. مسجدالنبی آن قطعۀ خاص بین مسجد و محراب و قبر رسول­اکرم است و فرمودند:

 بین قبری و من ....روضه من ریاضتی

یکی هم خراسان که فرمودند: روضه من ریاض الجنه

ما الان در زمان و مکان بهشتی مستقر هستیم. انشاء­اللّه همۀ ما بتوانیم استفاده کنیم.

 آقا علی­ابن­موسی­الرضا در بین ائمه یک ویژگی خاص دارند. همین ویژگی هست که زیارت­شان یک زیارت عجیبی است که در روایت فرمودند: یک میلیون حج.

 فردی پرسید: من می­توانم به حج یا کربلا بروم یا این­که قبر پدر شما را زیارت کنم. حضرت فرمودند: قبر پدر من را زیارت کنید.

اهل­بیت همین­طوری حرف عاطفی بی­معنا معاذاللّه نمی­زنند. سرّی در این معنا هست که باید قدردانی این را داشته باشیم. یعنی کسی که به زیارت پدر من آمد گویی که مکه، مدینه، نجف، کربلا، کاظمین و سامراء را زیارت کرده است که این یک ویژگی در وجود شریف و نفس نفیس حضرت علی­ابن­موسی­الرضا است.

 به طوری­که در اذن دخول هم به ما گفتند که شما هر که هستید از ما بخواهید به شما اذن بدهیم. به عنوان مثال مالک­اشتر یار صمیمی حضرت امیر، یاران نزدیک حضرت، سلمان به امیرالمؤمنین چگونه هستند، وقتی وارد می­شوند حضرت آنها را چگونه تحویل می­گیرند وخوشحال می­شوند.

 بنده­ای سر تا پا آلودگی و گرفتارو غرق در غفلت هستم، به من گفته­اند که شما که وقتی به دیدن من می­آیید بگو یا امام رضا من را مثل آن یاران نزدیک­تان که خیلی دوستشان دارید چگونه آنها را تحویل می­گیرید من را از آنها بیشتر تحویل بگیرید.

 امام هم فردی نیست که بگوید این را بگو و من اجابت نمی­کنم. به ما می­گویند بگو چون می­خواهم اجابت کنم. شما نیّت می­کنید ما هم اجابت می­کنیم.

فاذنی فی الدخول یا فاذنلی یا مولای ...افضل ما اذنت ما من اولیائک

 بهتر و برتر از آنی که به اولیاء خودت که اصحاب سرّت هستند اجازه می­دهی، تحویل­شان می­گیری و با آنها خورسند هستی به من این­طوری اذن بده.

 در حقیقت اذن دخول یک ادب ظاهری و یک ادب باطنی است. اذن دخول ظاهری که من بیایم وارد صحن و سرای شما شوم امّا دشمن حضرت هم وارد منزل حضرت می­شود.

 منصور دوانیقی من را مأمور کرد نردبان گذاشتم و به داخل منزل حضرت پریدم. این چهاردیواری گرچه بواسطۀ وجود امام محترم است اما اصل آن اذن دخولی که ما از حضرت طلب می­کنیم و قسم­شان می­دهیم و از آنها استغاثه می­کنیم و اذن دخول می­خواهیم،اذن خول در قلب امام است یعنی من را در قلبت جای بده. یکی برای گدایی به درب منزل امام می­رفته او را به داخل می­بردند و غذایی به او می­دادند آن چیزی که مهم است و راهگشا و حیات­بخش است اذن دخول در قلب امام است.

 آنی که مهم و راهگشاست اینست که به حرم قلب شما راه پیدا کنم. اصل اذن دخول، اذن دخول با قلب است. یعنی از این­جا وارد قلب امام می­شوی،د در حیطۀ حریم امام وارد می­شوید، اولیاء امام در قلب امام جای دارند.

 فی الدخول افضل من اولیائک.

 من کجا و این­که وارد همین صحن و سرای چهاردیواری وارد شوم، قابلیت را ندارم حالا شما می­فرمایید: بیا در قلب من آن هم در بالاتر از اولیاء من. سپس می­گوید خودتان فرمودید: فان لم یکن اهل لذلک

تو آنی هستی که اهلش هستی، تو آنی هستی که خاک را به افلاک بالا می­بری. نه این­که خاک،قابلیتی داشته باشد تو خیلی توانمندی تو خیلی کریمی، تو همان کسی هستی که اکسیر عشق در مصب افتاد و زر شدند.

تو توانمندی زرسازی داری. اهل­بیت خیلی کیمیاگری عظیمی می­توانند داشته باشند، فوق­العاده کیمیاگرند.

 فردی به نام ابوبصیر کور است البته ابوبصیر یک لقب است مثل لقب روشن­دل که ما در فارسی به کار می­بریم. از یاران امام صادق است به حضرت عرض می­کند که این روایت از امیرالمؤمنین نقل شده است:

انی لم اکن اعبد من خدایی را که نبینم نمی­پرستم.

 عرض کرد که در قران فرمودند: لَنْ تَراني.

‏ حضرت موسی فرمود:

 وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني.[11]

خدایا جمال خودت را به من نشان بده.

 فرمود: لَنْ تَراني.

گفت: این اشکالی ندارد که خداوند به حضرت موسی فرموده است هرگز محقق نمی­شود.حضرت در پاسخ فرمودند: به مشاهدۀ چشم نیست. حضرت موسی هم می­داند که خداوند جسم نیست و با مشاهدۀ چشم نمی­شود. پس حضرت موسی هم مشاهدۀ قلبی خواسته است، این مشاهدۀ قلبی است ولی مشاهدۀ قلبی که حضرت موسی در سطح آن نیست که ببیند، این مربوط به امیرالمؤمنین است.

مثل این­که یک بچۀ کوچک شش ماهه به من بگوید از آن کباب به من بده. هرگز به تو این کباب را نمی­دهم، نه این­که کباب بد باشد ولی آن کباب تو را می­کشد.

 گاهی انسان به خاطر بدی آسیب می­بیند گاهی هم به خاطر خوبی که فوق ظرفیتش است آسیب می­بیند. مثل همان درخت داخل بهشت، درخت درختی خبیث نبود که حضرت آدم منع شده باشد. وقتی که داخل بهشت است یعنی جای قدس، طهارت، پاکی و خوبی. ضمن این­که وقتی ­که آن درخت داخل بهشت است برای تزئین که نیست بلکه برای استفاده است پس یعنی سهمی از بندگان پاک وخاص ، اما سهم آدم نیست می­فرماید: این برای تو نیست در حالی­که امری خبیث نیست و طیّب است، وقتی در بهشت است بهشت یعنی آن­چه سهمیه پاکان و خوبان است، مادون این را هرچه هست استفاده کن ولی سقف این از سقف وجود تو بالاتر است که فرمودند: علم ما اهل بیت ماست، که ایشان نمی­توانست مثل آن را تحمل کند.

 در این­جا همان­طور است می­فرماید: تو متلاشی می­شوی اگر آن تجلّی که به امیرالمؤمنین بکنم،نمی­توانی تحمل کنی و حضرت موسی هم افتاد. حضرت صادق وقتی­که فهمیدند که منظور این فرد شهود قلبی است حضرت از ابوبصیر چند سؤال پرسید سپس در او تصرفی کردند یک­دفعه این فرد کور گفت: بله دیدم. حضرت چه­کار کردند که ابوبصیر گفت بله دیدم و پرسید می­توانم نقل کنم حضرت فرمودند: نه چون اگر نقل کنی یا تو را متهم می­کنند یا این­که به سراغ این می­روند که خداوند جسم است.

 حضرت چه­کار کردند کاری که شاید حضرت موسی تحمل آن را نداشت، کیمیاگری می­کنند. در این حد که به فردی آمادگی قابلیت را به او می­دهند و آن قابلیت را به فعلیت می­رسانند و ظرفیت را کامل می­کنند، آن هم در یک آن، با یک تکان دادن دست، حاکم ملک وملکوت یعنی این­طور بودند.

هر کسی هرچه می­خواهد، بخواهد امّا امام کسی هست که می­تواند تمام وجود را دگرگون کند. گاهی ممکن است فرد حواسش پرت شود و بگوید این اندازه پول، استخدامی، اشکالی ندارد که اینها را بخواهد اما بداند که مقابل چه کسی ایستاده است.

 آخرین خواستۀ انسان اینست که در قلب امام قرار بگیرد، به آن سطحی که امام هست، نمی­توان رسید ولی در فضایی قرار بگیرد که از مجرای امام بفهمد و ببیند و عبودیت به خرج دهد.

 رفیقی داشتم پیرمرد باصفایی بود تعریف می­کرد که من یک­بار به حرم رفتم و گفتم: یا علی­ابن­موسی­الرضا آن چیزی که خودت از خدای خودت می­فهمی به من الهام کن. اگر من مطابق آن عمل نکردم و خطا کردم هرچه خواستی انجام بده. این انسان چقدر فهم دارد آن چیزی که تو از خداوند فهمیدی به من بده که من از خداوند بفهمم.

 در زیارت جامعه یکی از مواردی که ازحضرت می­خواهیم:

 محتمل لعلمک.

من را حامل علم خودت قرار بده.

علم حضرت علم به خداوند است.اول و آخر علم خداوند است، یعنی از حضرت خداوند را خواستن. به قلب حضرت راه یافتن یعنی به خدا رسیدن. در قلب حضرت چیزی جزخداوند نیست. عرفان یعنی همین.

در بحث تعریف عرفان و هویت عرفانی، مکاتب عرفانی، ضرورت عرفان، هدف و غایت و نهایت عرفان، جایگاه عرفان در بین علوم و معارف اسلامی و در بین بشریت، ابعاد عرفان، منشأ و خواستگاه عرفان، آیا عرفان اسلامی داریم یا از مخترعات عده­ای است یا از متن دین آمده از هند گرفته شده از عرفان مسیحی گرفته شده است، تفاوت عرفان اسلام با سایر مکاتب عرفان، رابطۀ عرفان با شریعت،روش عرفان در اسلام که به تدریج به آنها می­پردازیم.

پرسش: عرفان یعنی چه؟

پاسخ: عرفان یعنی خداشناسی قلبی. همۀ ما از سطح زندگی خسته می­شویم. رفتن، آمدن، کار کردن،خوردن، خوابیدن، یک چرخۀ بسته، کارهای تکراری، چرخه­ای که یک طرفش کار است، کار می­کنیم، استراحت می­کنیم می­خوریم باز دوباره آماده می­شویم برای کار، استراحت کار استراحت. مثل ماشینی است که در پمپ بنزین است از ماشین بپرسند اینجا چه­کار می­کنی؟ می­گوید آمده­ام که بنزین بزنم. بنزین بزنی که چه کار کنی؟ بنزین بزنم تا راه بروم بنزین بزنی که چه شود؟ به کجا برسی؟ تا به پمپ بنزین بعدی برسم. چرا؟ وقتی که راه بروم بنزینم تمام می­شود باید دوباره بنزین بزنم بنزین بزنی که بعد چه کار کنی؟ تا بتوانم راه بروم و به پمپ بنزین بعدی برسم.

 هر فرد عاقلی می­گوید چه ماشین ابلهی. سرجایت بنشین. راه بروی که به پمپ بنزین برسی بنزین بزند تا راه برود به پمپ بنزین بعدی برسد. پمپ بنزین، چرخه­ای بسته است.

 هر عاقلی این رفتار را محکوم می­کند منتها چون زندگی کمی پیچیده است و اجزاء دیگری دارد به همین روشنی و صراحت نیست ولی واقعا همین است.بچه­ام می­پرسد کجا می­روی؟ می­روم سرکار. سرکار می­روی برای چه؟ می­روم تا پولی بدست آورم. پول بدست آوری که چه کار کنیم؟ چیزی بخرم، تا بخوریم، تا بپوشیم، تا آماده شوم برویم سرکار. حالا در این میان لذت­هایی ببرم. کار بکنم، استراحت کنم، استراحت، لذت، دوباره کار، استراحت، لذت، این یک چرخۀ بسته است.

 معقول و منطقی است کسی که به آن ماشین می­گوید: نرو، نه بنزین بزن و نه این راه بسته را طی کن. یک فردی هم که می­خواهد به این­کار ادامه ندهد خودکشی می­کند. خودکشی یک کار معقول برای فردی است مثل آن اسبی که دور آسیاب می­چرخد. به خود اسب نگاه کنی دور می­زند شیفت بعدی چیست؟ از کاه خوردن لذت می­برم اسب از کاه خوردن لذت می­برد ما از رستوران رفتن وخوردن ششلیک.

 وقتی که یک فردی دور آن آسیاب می­چرخد حال از کارش لذت ببرد یا این­که عذاب بکشد کار بسته، بسته است چه خوشایند ما باشد چه نباشد و عقل این دور را محکوم می­کند. برای کسی که در این چرخه گیر کرده است و واقعاً نمی­تواند نجات پیدا کند تمام کردن این چرخه یک کار معقولی است. بنابراین یا باید به این زندگی خاتمه دهد یا این­که چرخه را باز کند.

 بشر امروز بیشتر به این معنا نیاز دارد چون زودتر به آنچه که می­خواهد می­رسد ومی­بیند که به آن چیزی که رسیده است ، آن­چه که می­خواست نبود.

همۀ ما این طوری هستیم وقتی که یک چیزی را نداریم برای ما آرزو و ارزشمند است. ما که بچه بودیم می­خواستیم کنکور قبول شویم خدایا من قبول شوم دیگر هیچ چیزی نمی­خواهم،فکر می­کرد تمام آرزوهایش فقط همین است و بقیۀ آرزوها هیچ هستند. قبول می­شد متوجه می­شد که همۀ آرزوهایش نبود ارشد را قبول شوم، درآزمون استخدامی قبول شوم، به همین خواستگار جواب بله را بدهند، بچه­دار نمی­شوند خدایا یک بچه به ما بده، بچه می­آید.

هیچ چیز انسان عطشناکی که عطش با محدود، پر نمی­شود را پر نمی­کند. به همین خاطر است که ما افراد زیادی داریم که در اوج عزت، ثروت، شهرت، امکانات و اوج قدرت خودکشی کردند و گفتند که ما به پوچی رسیدیم.

 آمار اینها در سطح جهانی زیاد است. بنابراین یا باید تخدیرش کندتا اصلاً فکر نکند که این چرخه بسته است، این تخدیر با هیجانات،مسابقات آنچنانی، لذت­ها و تفریح­ها تا ذهن آزاد نشود که من کجا هستم؟ باید بروم کی هستم؟ به این دنیا آمده­ام که این مقدار گوشت، برنج و غذا را از بین ببرم، مقداری لباس­های آنچنانی بپوشم و پارچه­ها را از بین ببرم. برای ­چه به این دنیا آمدم؟ اینها سؤالاتی هست که اگر فکر کند و در آن مسیر نباشد، انسان را ریشه­کن می­کند ، باید مسیرش را تعیین کند.

در فضای جهانی، فکرها را مادۀ مخدر تزریق می­کنند. ماده­ای مخدری که هر روز ماشین جدید،گوشی جدید،خانۀ جدید، هر چیز جدیدی جلب توجه می­کند. جدیدها جلب توجه اولیه می­کند ماشین جدید،گوشی جدید، اینها امکانات جدیدی را دارند. این لباس جدید این طوری است.

 مدها، هیجانات، اقسام تفریحات مختلف، سرگرمی­ها او را سرگرمش کنند، فوتبال بیاید، همۀ اینها بیاید تا او مشغول شود و فکر نکند چون به محض این­که فکر کند دیگر برایش فرقی نمی­کند که در این زندان رنج می­برد یا این­که در این زندان تفریح ­کند.

علت آن اینست که وجود شما از عالم ماده بزرگ­تر است. یعنی اگر همۀ عالم ماده را در وجود شما بریزند یک­هزارم وجود شما را پر نمی­کند. یک زمین باغ پانصدهزار متری بماند، اگر کل این کائنات را اگر گوشۀ قلب بنده و شما بریزند سرسوزنی پر نمی­کند.

قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليل.[12]

 در مقابل شما قلیل است.

 به همین خاطر است که امیرالمؤمنین فرمودند: خودت را به دنیا نفروشی.

 کلا انه لیس لکم ثمن الا الجنه.

در بعضی از روایات داریم برای بدن شما، روح شما که بماند، بهایی جز بهشت نیست.

 فلا تبیعوها الا... .

 پایین­تر بفروشی ارزان فروختی. یوسف را دادی به ثمن بخس فروختی. تو یوسفی کل دنیا یک کلاغ است قابل مقایسه نیست.

 چون انسان بزرگ­تر است اگر کل دنیا را به او سرویس­دهی کنند ولی از او بزرگ­تر است به خودش نگاه کند می­بیند این را نمی­خواهد. اگر کسی به بی­نهایت مشغول نشد، مشغول به بی­نهایت محدود می­شود و در آخر هم با عطش می­میرد.

 از یک دریا آب می­خورد باز تشنه می­شود این تشنه، آب دریا نمی­خواست، او تشنۀ حقیقت بود.

 بشر امروز در ساحت ظاهری زندگی­اش می­بیند که این، قانعش نمی­کند هر چند تمام دنیا را به او بدهند.

عرفان این­طور تعریف می­شود گذر از ساحت ظاهری زندگی به ساحت باطنی که آن حقیقت زندگی است. سفری است به باطن این عالم.

تفاوت عرفان­ها عرفان اسلام، بودایی، مسیحی، عرفان یهودی، عرفان شرقی در تعریف این، مقصد است که این ساحت باطنی چیست عرفان بدون معاد هم داریم، حتی عرفان بدون خدا هم داریم.

 در بعضی از این کتاب­ها می­گوید: خدا یک مفهومی است که به تو گفته شده است یعنی این مفهوم پوچ و هیچ است. عبادات یک سری مناسکی است که به تو تحمیل شده است یعنی منکر خداوند،، منکر عبادت، منکر نیایش، منکر منطق دین و منکر معاد هستند.

 سؤال می­پرسیم عرفان در این­جا به چه مفهومی است؟

 عرفان کلمۀ مشترک لفظی است مانند شیر. شیر آب، شیر خوردنی، شیر جنگل، واژه­ای که غلط­انداز شده است.

این واژه را آنها هم به­کار می­برند ولی آنها در ذهنشان یک چیز دیگری است. آنها هم می­گویند تو که در این سطح زندگی که سرکار می­روی، پول در می­آوری، همه را خرج می­کنی، همۀ این گرفتاری­ها روح تو را می­خورد، بنابراین فرسوده­ات می­کند باید به یک باطنی برسی. باطن را آنها این­طور تعریف می­کنند: قدرت، آرامش، ، ظاهر زندگی اضطراب می­آورد رهایی از اضطراب آرامش، نشاط، قدرت پیدا کنند تا بتوانند این جسم را از این­جا با اراده­اش بلند کنند می­گویند این فرد عارف است.

 در حالی­که در عرفان اسلام در اینها، ساحت باطنی نیست جنگولک بازی است.

 برسر بازار عشق کس نخرد از تو ای عزیز                          از تو به یک جو، هزار کشف و کرامات.

 آن­چه که ارزش دارد گذر از کشف و کرامات است. فردی ممکن است، با زور و بازویش زنجیری را پاره کند، یک فرد دیگر با چشمش این­کار ا بکند همۀ اینها بازی است. این فرد درگیر اینست که به او نگاه کنند.

 بازی بچگی بازی با اشیاء است، بازی نوجوانی جمع­آوری تمبر، بازی جوانی درگیری زیبایی­ها، بازی میانسالی بازی کسب پول و شهرت و مقام است، بازی پیری افزایش مال و منال فرزندان است. هر کسی مشغول بازی است.

 قران می­فرماید: انسان، پیرمرد نود ساله­ای درون گهواره است. فردی که از زمین خارج نشد و سر به آسمان نیاسود، فردی درون گهواره است، پیرمردی گهواره نشین است.

أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهادا.[13]

 آنها هم فهمیدند که ظاهر زندگی انسان را کلافه می­کند می­گویند پس حالا بیایید به یک چیز بیشتری برسیم.

 یک همکلاسی داشتم که پدرش لائیک بود منکر دین خداوند بود، نظرشان این بود که انبیاء نوابغی بودند. ما جلسۀ قران که می­رفتیم از ما می­خواست که بچۀ او را هم با خودمان جلسه ببریم. می­گفت اگر بچه جلسه بیاید معتاد نمی­شود، خلاف­کار نمی­شود. یعنی همان فرد منکر دین می­فهمد که این مسائل یک سری سودمندی­هایی دارد یعنی با دید فایده­محور به آن نگاه می­کند چون آنها اصلاً به اینها اعتقاد ندارند و خرافه می­دانند اما فایده ­هایی دارد و نمی­توان نادید گرفت.

در فضای ظاهر زندگی همه اضطراب را می­فهمند همه دنبال رهایی هستند. یکی نهایت اوج دیدگاهش اینست که ما به یک آرامشی برسیم، به یک چیزی معتقد شویم، یک سری اذکاری بگوییم ذکر به معنای ذکر خدایی که ما داریم آنها ندارند. یک سری ورزش­هایی مانند یوگا یا سایر تکنیک­ها و تلقین­هایی انجام دهیم که از این ظاهر زندگی جلوتر برویم. خدمت به همه بدون چشمداشت بکنیم خیابان­ها را جارو بزنیم و به همه بگوییم ما این را برای رسیدن به یک ساحت بیشتری از زندگی انجام می­دهیم البته آنها اعتقادات خاص خودشان را دارند مثلا به نیروی کل هستی مثل نیروی نیروان اعتقاد دارند.

بنابراین عرفان را این­طور تعریف می­کنند: رسیدن به ساحت باطن. ساحت باطنی را رسیدن به آرامش، نشاط، شادی و قدرت می­گویند این چهار محور اصلی است. ما هم می­گوییم باید از ظاهر زندگی عبور کرد و به باطن رسید باطن آن عبور از خود و به خداوند رسیدن.

 تعریف ما از عرفان اینست: وصول قلبی به خداوند. از خود برو و سر در قبرستان، فاتحۀ همه را بخوان.آن­جا به این برس که فقط خدا هست لاغیر.

 یکی هست هیچ نیست جز او                             وحده لا اله الّا هو.

 همۀ سرجای خودش است ولی از این به بعد همه تجلیات خداوند، آیات خداوند می­شوند.

 عرفان در فضای دیگر، رسیدن به هر چیزی مثل قدرت و این قدرت با یک سری ریاضت­هایی حاصل می­شود. مرتاض نفسش را با عدم توجه به بدنش قوی می­کند. قطار را با اراده­اش نگه می­دارد به این می­گویند: عرفان.در حالی­که در فضای ما بازی است.

 به ابوسعیدابوالخیر گفتند فلانی در آسمان می­پرد گفت مگس هم می­پرد این هنر نیست مگر ما به این دنیا آمدیم که در آسمان بپریم گفتند فلانی از این طرف زمین به آن طرف می­رود گفت شیطان هم می­رود ما به این عالم نیامدیم که از درخت دیوار بالا برویم ما آمدیم که بنده باشیم یعنی گوهری داریم که این گوهر قابلیت اتصال به خداوند را دارد این اتصال به خداوند حاصل می­شود.

 از صد مراتب عرفانی فقط خداوند است از خداوند شروع می­شود به خداوند هم ختم می­شود.

تعریفی که همۀ مکاتب عرفانی را پوشش بدهد گذر از ساحت ظاهری زندگی به باطن.

تفاوت مکاتب، در تعریف آن باطن و از گذر از ظاهر به باطن است. تعریف باطن در مکاتب دیگر همان آرامش، قدرت و شادی است. اگر به باطن همۀ اشیاء نگاه کنیم حق در آنها جلوه کرده است. با همۀ اشیاء است.

 اگر از این ظواهر در و دیوار بگذریم ازخورشید، ماه، آسمان و زمین بگذریم باطن و حقیقت را حق پر کرده است. به آسمان نگاه کنی اوست در زمین هم بنگری خداوند است.

 روش رسیدن به آن قدرت و نشاط متفاوت است. ما در بعضی از مکاتب شرقی عرفان مبتنی بر مسائل فحشاء داریم یا در عرفان­های آمریکایی عرفان مبتنی بر مواد مخدر داریم.

 همکلاسی داشتیم که ایشان به خاطر خواندن کتاب­های عرفانی فردی به نام کارلوس کاساندا رسماً معتاد شد. در این کتاب­ها از یک سرخ­پوستی تعریف می­کند او مرید این فرد شده بود و می­خواست به عرفان ساحت باطنی برسد و می­گفت از طریق گیاهان اقتدار. به مواد توهم­زا اقتدار می­گفت. تو اگر قدرت را احساس کنی همان قدرت است. از این طریق فلسفه برای ترویج مواد مخدر و توهم­زا می­سازد.

 وقتی که یک سری قدرت­ها و نشاط­ها باشد راهش غیر اخلاقی است یا مصرف موادی مثل مخدر.

 وقتی هدف خداوند باشد راهش پاکی است، راه آسمانی، راه عروج، راه معراج، راه صعود که راه آن، عبور از نفس است.

 هدف آنها قدرت نفسانی است راهش تقویت نفسانیات است. این راهش وصول به خداوند است و فاتحۀ خود و دیگران را خواندن راهش هم عبور از خواسته­ها و تمایلات است.

 در بحث روزه فرمودند چه چیزی از روزه بهتر که روزه شما را شبیه ملائک می­کند،از حیوانیات کمی بالاتر آمدی، فاصله گرفتی غذایت تسبیح شد، خوابت تسبیح شد، ملائک این­طوری هستند به ملکوت راه پیدا کند.

 در قران می­فرماید اگر شما به کل هستی نگاه کنید همه ذکر می­گویند. این لیوان ذکر می­گوید آب درونش ذکر می­گوید این گل­های مصنوعی ذکر می­گویند حتی یک حیوان، یک سگ، یک خوک، یک شیئ نجس همه ذکر می­گویند.

 وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه.[14]

 رسول اکرم فرمودند: ان تطع السماء و حق لها ان تطع.

تمام آسمان­ها پر از غلغله است پر از ولوله است حق همین است چون همه ذکر می­گویند.

 موسی نیست که در گوی ان­الحق شنود                                ورنه این زمزمه در هر شجری نیست که نیست.

 وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً.[15]

منتها شما تسبیح اینها را نمی­شنوید، احساس نمی­کنید.

 لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً.

ذکرشان واقعا ذکر است نه این­که با وجودش می­گوید من لیوان­ساز دارم چون این را ما هم می­فهمیم، این­که ما به یک نقش نگاه کنیم می­گوید نقاش دارم و با زیبایی نقش، می­گوید من نقاش ماهر دارم همه می­فهمند.

در این­جا می­فرماید: شما نمی­فهمید. پس واقعا یک ذکر خاص است گوش باید باز شود یعنی باید به ملکوت راه پیدا کنیم بعد ذکرشان را می­شنود.

إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً.

 خداوند حلیم غفور است. حلم و مغفرت کجا مطرح می­شود؟ وقتی که پای گناهی مطرح است.

 چون خداوند تاس نمی­ریزد که بگوید حلم و مغفرت را خیلی وقت است که نگفتم، این­جا بگویم.

 به قبل از آن مربوط است می­فرماید: این­که تو صدای ملکوتی نمی­شنوی جرم است چرا صدای ذکر را نمی­شنوی چون به ملکوت راه نیفتادی و نرسیدی.

 به خاطر این­که رسیدن به ملکوت امکانات و لوازمی داشت همه را به شما دادم. هرچیزی که به آقای قاضی و علّامۀ طباطبائی، سلمان فارسی دادم به شما هم دادم. آنها با همین امکانات به ملکوت رسیدند. گر امثال من نرسیدیم یعنی داریم امکانات را ضایع می­کنیم.

 خداوند می­فرماید: من کریم هستم این­طوری مؤاخذه نمی­کنم. خداوند از این اهمال شما، حرام کردن امکانات با حلم و مغفرت عبور کرده است. ولی تو می­توانستی و باید می­رسیدی واین­که نرسیدی ضایع کردی.

 استاندارد انسان همین است انسان به ملکوت رسیده. پایین­تر را خداوند با مغفرت رد می­کند.

 انسان خوبی است و دزدی نمی­کند یک حیوان است حیوان هم امین است سگ امین است شکار را می­گیرد ولی نمی­خورد تو باید بیش از این باشی باید به ملکوت برسی.   

جلسه پنجم 29/4/98

شامل مباحث:

عرفان اصیل اسلامی؛ عرفان شریعت محور/ تفاوت عرفان اصیل اسلامی با صوفی گری

پرسش: عرفان اسلامی با عرفان‌های دیگر چه تفاوتی دارد؟

 پاسخ: در تعریف عرفان گفتیم که در یک معنای خیلی گسترده هر انسانی می­یابد که نمی­خواهد مثل همه باشد.

 این سؤال را همه باید در خلوت خودشان از خودشان بپرسند آیا من می­خواهم مثل همه باشم، عادی و معتاد زندگی کنم یعنی عادت به یک سری اموری مثل غذا خوردن، بزرگ شدن، تحصیلات آکادمیک در مقاطع ابتدائی و متوسطه، دانشگاه، یک شغلی متناسب با آن، مالی کسب کند، ازدواج کند، فرزندانی بیاورد، سپس در همین چرخه بمیرد، ناگهان بانگی برآمد     خواجه مرد.

آیا کسی دوست دارد به همین روش عادتی زندگی کند؟ همین چرخه­ای که بین ما و حیوانات و گیاهان مشترک است که گیاه هم تلاشی می­کند و سر از خاک در می­آورد،تکثیر می­کند، گرده­های گل را زیاد می­کند سپس عمرش تمام می­شود. همان­طور یک کرم، گوسفند، شیر همین­طوری هستند برای زندگی تلاش می­کنند و زندگی­شان را تا حدی که می­فهمند گسترش می­دهند،قلمرو پیدا می­کنند و فرزندانی می­آورند و از آنها مراقبت می­کنند، البته فضائل اخلاقی هم دارند.

 در مستندات مربوط به حیوانات داریم که یک اسب آبی به یک آهو کمک می­کند و او را از دهان یک کروکودیل نجات می­دهد.

اگر فقط همین چرخه باشد مثل همان مثال پمپ بنزین هستیم.این چرخۀ بسته برای انسان متفکر رنج­آور است، چرا زندان ناراحت کننده است؟ چون روح انسان بزرگ است و دنیا زندان او می­شود، می­گوید من در این­جا آرام نیستم.

 قفس تن چو شکستی همه آزاد و رهایی                                       بنگر بر گوهر خود که گل باغ خدایی

 یکی تیشه بگیرید پی حفرۀ زندان                                                چو زندان بشکستید همه شاه، امیرید.

 قد انسان از این نظام بلندتر است اگر این نظام همۀ نعمت­هایش و امکاناتش را به یک انسان یک­جا تقدیم کند او را راضی نمی­کند.

 به همین خاطر است، افرادی که در اوج قدرت و ثروت و شهرت هستند راضی نیستند و بیشتر را می­خواهند. این ظاهر زندگی است که اگر خوش هم باشد رنج­آور است.افرادی که در اوج خوشی سکته کردند.

در عرفان به طور کلی می­گوید که از ظاهر زندگی به سمت باطن رفتن، از این ساحت ابتدائی خور و خواب به ساحت انتهایی­تر، نهایی­تر، باطنی­تر رفتن. این یک تعریف کلی است که تمام عرفان­های صادق و کاذب در آن جا می­شود.

 چگونه به باطن برو و مقصود ازآن باطن چیست تفاوت عرفان مشخص می­شود. مثلاً تفاوت عرفان شرقی وعرفان اسلامی در همین جاست.

ما دو مدل عرفان داریم: عرفان­های شریعت­محور و عرفان­های سکولار یا غیر شریعت­محور.

 در عرفان شریعت­محور می­گوید خدایی هست و راه رسیدن به خدایی هست و این راه را باید خداوند تعیین کند. اگر در عرفانی این سه محور باشد عرفان شریعت­محور است اعم از عرفان­های اسلامی، یهودی و مسیحی.

 عرفان­های غیر شریعت­محور یعنی قائل به وجود خدا نیستند یا اگر قائل به وجود خداوند هستند می­گویند راه رسیدن به خداوند بسته است ما به چیز دیگری می­خواهیم برسیم، یا اگر راهش باز است خودمان باید راهش را باز کنیم برای حرکت دستورالعملی نداریم.

 در عرفان­های غیر شریعت­محور به آن ساحت باطنی که می­خواهیم برسیم، راه آن را خداوند تعیین نمی­کند. آن ساحت باطنی ممکن است صلح، آرامش و قدرت باشد. اصطلاح عرفان مشترک لفظی است گاهی انسان را گول نزند که با خودش بگوید آن­جا هم عرفان است این­جا هم عرفان است.

 مثل بت­پرستی که برای خودش یک دین است مانند دین بت­پرستی شین­توئیسم در ژاپن. کلمۀ دین در این­جا با دین در اسلام فرق می­کند منشأ آن دین خدایی نیست دنبال خدا نمی­گردد شرک است هدفش یک­­­سری مناسک خاصی است این دین از خداوند نشأت گرفته و می­خواهد به سوی خداوند ببرد، انبیاء نیز وساطت می­کنند. عرفانش هم همین تفاوت را دارد.

 بنابراین اولین تفاوت تفاوت قائل بودن به خداوند یا عدم قائل بودن به خداوند و متعاقب آن خداوندی هست که او خواسته است که به سوی او برویم و دستورالعمل رفتن را هم داده است. تفاوت عرفان اسلام با عرفان شرقی در همین­جاست.

 تفاوت عرفان اسلام با عرفان یهودی و عرفان مسیحی که آنها هم شریعت­محور هستند اینست که عرفان اسلام عرفان حق است یعنی این­که می­گوییم خداوند هست و باید به سمت او برویم و دستورالعمل را خداوند داده است واقعاً همین­طور است البته ناگفته نماند که حضرت موسی و حضرت عیسی در همان زمان عرفان داشتند و به شاگردان خاص­شان راهنمایی­های خاص می­کردند.

اما همان­طور که دستورات عام شریعت­شان نمانده به طریق اُولی دستورات خاص­شان یعنی یک حرکت خاص سلوکی که به سمت خداوند باشد نمانده است.

 حضرت عیسی یک سری پیرو و یک سری حوّاری داشتند اگر یکی بودند چرا اسم آنها حوّاری است. حوّاریون حضرت عیسی شاگردان خاص و خصیصین حضرت عیسی بودند. طبیعی است که به شاگرد خاص اسرار بیشتری گفته می­شود و دستور العمل بیشتری دارد همان­طور که اهل­بیت شاگردان خاصی داشتند که به آنها اصحاب سرّ می­گفتند. اصحاب سرّ یعنی یارانی که حضرت اسراری که به دیگران نمی­گفتند به اینها می­گفتند. به اصحاب سرّ چه می­گفتند که به دیگران نمی­گفتند؟ یک چیزی راجع به دین، سلوک و خداوند می­گفتند.

 دیگران ظرفیتش را نداشتند پس معلوم می­شود که دین لایه­لایه دارد.

در عرفان­های شرقی تفاوت مشخص شد که شریعت­محور نیستند. با عرفان­های مسیحی­ ـ یهودی و چنانچه زرتشت دین الهی بوده باشد و عرفانی داشته باشد، هدفش تفاوت دارد، منشأ آن تفاوت دارد، ریشه­اش تفاوت دارد، دستورالعملش تفاوت دارد. گرچه آنها در زمان خودشان عرفانی داشتند اما همان­طور که از شریعت­شان چیزی قابل اعتنائی باقی نمانده و عمده­اش تحریف شده است، آن شریعت هم تحریف شده است و عرفانش به رهبانی­گری تحریف شده است.

 قران می­فرماید: در دین مسیح هم رهبانیت نداشتیم.

وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ.[16]

 خدا نخواسته بود و این ریاضت­های خاص را ما برای آنها ننوشته بودیم خودشان می­خواستند دنیاگریزی کنند این­کار را کردند.

 بنابراین دین آنها تحریف شده است اگر هم تحریف نشده بود دین همین الان حضرت عیسی چیست؟ اسلام.

 شخص حضرت عیسی زنده است و امامش امام زمان است البته راجع به حضرت عیسی اختلاف است اما اگر زنده باشد که قول قابل اعتنائی است تنها پیغمبری است که به دو دین متدین است یکی دین خودش که در زمان خودش آورده است و از امت پیغمبر محسوب شد چون عمر شریفش ادامه پیدا کرد الان هم پیغمبرش مثل ما پیغمبر اسلام است، قبله­اش کعبه است،کتابش قران است، امامش امام زمان است در زمان امام یازدهم امامش امام یازدهم بوده است. حضرت عیسی مأموم دوازده امام بوده است.

وقتی که این شریعت آمد شخص حضرت عیسی باید دستورات دین خودش را کنار بگذارد و به این دستورات جدید عمل کند.

 ماشین­های اولیه که آمد چگونه بود؟ هندل می­زدند همین الان اگر کسی کارخانۀ آن ماشین را داشته باشد سوار ماشین دیگری می­شود چون تکمیل شده و ارتقاء پیدا کرده است. تبدیل شریعت­ها دو علت دارد: یکی تحریف ثانیاً اگر تحریف هم نمی­شد تبدیل می­شد چون باید به موقعیت بعدی ارتقاء پیدا کند. وقتی که فردی از دبیرستان آمد باید به دانشگاه برود.

عرفان شرقی دنبال خداوند نمی­گردد دنبال آرامش، صلح، خوشی، شادی و قدرت می­گردد. افرادی که با یک نگاه ترن را نگه می­دارند این قدرت­ها قابل بدست آوردن است.

 جسم و نفس ما در دو کفه هست اگر کسی خیلی به جسمش بپردازد نفسش ضعیف می­شود و بالعکس یعنی اگر فردی پرخوری و پرخوابی کند کم­اراده می­شود و این طبیعی است. به همین خاطر است که گفته­اند:

 لا تجتمع الفتنه و البطنه.

 فطانت یعنی زیرکی. فطن به معنای زیرکی، تیزهوشی، قدرت ذکاوت است.

 عقل کم و زیاد می­شود با پرخوری کم می­شود، فطانت با بطانت جمع نمی­شود بطن در شکم­چرانی است.

 اگر ما به بدن با اراده ریاضت بدهیم قدرت­های نفسانی پیدا می­کند و فرد قدرت­هایی پیدا می­کند که از طریق مختلف ممکن است هم از طریق شیطانی ممکن است هم از طریق کارهایی که لِمّ دارد و بد است، گرچه که ممکن است که مسیر شیطانی مستقیماً شیطانی نباشد. بعضی وقت­ها از راه عبودیت بدست آورده است. فردی که از راه عبودیت بدست آورده است به دنبال استفاده نیست بلکه خداوند به حکمت بالغه­اش به او این قدرت را می­دهد. دنبال استفاده از این قدرت نیست چون هدفش رسیدن به خداوند است.

 کنار راه چه مناظری هست توجهی نمی­کند چون اگر توجه کند سرعتش کم می­شود و او می­خواهد سریع­تر به مقصود نامتناهی و حقیقت بی­نهایت برسد. آنها این حقیقت را نمی­خواهند که دنبالش باشند بنابراین راهشان هم متفاوت است راهش یک سری ریاضت­هاست بلکه یک سری کارهای نامشروع است.

 یکی از دوستان ما به هندوستان رفته بود تعریف می­کرد یک استادی از مرتاضان درون حلقه­ای نشسته بود شاگردان او روزی یک عدد بادام می­خوردند سپس استادشان هرچه آنها ادرار و مدفوع می­کردند او می­خورد. من با خودم گفتم چه افراد کثیفی هستند به محض این­که از ذهن من گذشت نگاهی به من کرد و گفت برو بیرون.یعنی این قدرت­ها را پیدا می­کند ریاضت می­کشد تا قدرت پیدا کند. منتها برای بازی است مثل کسی که از خوابش می­زند تا کنکور قبول شود یا فردی که از استراحتش می­زند تا مشهور شود مثل دیویدکاپرفیل که زحمتی میکشد تا شعبده­باز شود. در حقیقت این کارها شعبده­بازی است و از نظر اسلام هم مردود است.

 به ابوسعید گفتند فلانی در آسمان می­پرد گفت مگس هم می­پرد. ما به این عالم نیامدیم تا جنگولک بازی در بیاوریم.

 ما در فضای خودمان به عرفان­های شرقی مبتلا هستیم چون کلمه مشترک است گول­زننده می­شود. فرد به دنبال پاکی و صفا می­رود فکر می­کند که این­جا تابلوی عرفان دارد همان چیزی هست که در ذهنش است در حالی­که این مشترک لفظی مثل کلمۀ شیر است شیری که دنبال او در جنگل می­گردی این شیر خوردنی است دوچیز متفاوت است.

 ما یک همکلاسی داشتیم که به خاطر خواندن کتاب­های کارلوس کاساندو معتاد شد. این کتاب مبتنی بر عرفان سرخ­پوستی آمریکا بود آنها دنبال یک سری قدرت­ها می­گردند. باید به کلمه توجه نکنند هر مدّعی که این کلمه را به­کار برد هر گردی گردو نیست. هر عرفانی عرفان نیست کلمه­اش مشترک است. آنها شعبده­بازی و دنبال قدرت نفسانی رفتن است و بزرگ کردن نفس است درحالی­که در عرفان اسلامی از نفس عبور باید کرد تا به حق رسید.

 همین­طور در عرفان­های مسیحی­ـ یهودی آنها هم باد کردن نفس است و نفس گسترش پیدا می­کند. در اهل تسنن و عامه هم عارف داریم آنها هم به همین کیفیت است اگر کسی کل عقائدش و مجموعۀ اعتقادات و برنامۀ سلوک عملی­اش منطبق بر حق نباشد یا در وسط راه به مقصد نمی­رسد یا در ابتدای راه می­ماند.

 ما اعتقاد داریم که شیعه همان اسلام ناب است و اسلام همان شیعه است. کتاب آقای دکتر تیجانی که شیعه هستند، هُم اَهلُ السُنة.

اهل سنت واقعی همان شیعه است.

 اگر ما معتقدیم که اسلام واقعی ناب همین است شریعت حقّه، همان شریعت شیعی اسلام شیعی است. عقائد حقّه، همان عقاید اسلام شیعی است.اخلاق حقّه، همان عقائد اسلام واقعی شیعی است. عرفان و سیر و سلوک حق هم همان عرفان و سیر و سلوک شیعی است. برادران اهل تسنن در هر جایی که از ما فاصله گرفتند اعتقاد ما اینست که در آن­جا از اسلام فاصله گرفتند.

 بنابراین آن­جا هم ممکن است عرفان داشته باشند همان­طور که آن­جا فقه هم دارند. تفاوت فقه ما با فقه برادران اهل تسنن، تفاوت عرفان ما با عرفان آنها است. یعنی اگر معتقدیم که فقه حق اینست و در جاهایی که اختلاف دارید این اختلاف همان رفتاری بوده است که پیغمبر توصیه کرده است این­طوری نماز بخوانید، این­طوری تشهد بگویید، این­طوری حج بروید در سلوک هم پیغمبر این­طوری گفته­اند.

 عرفان شیعی یعنی عرفانی که از دل شیعی یعنی از دل اسلام است اگر فردی اعتراض دارد قابل گفتگو است.

صوفیه از صوف است و چند معنا برای صوف هست یکی به معنای پشم یک نماد زهد است پشمینه­پوشی یک نماد زهد است. افرادی که لباس­های خشن می­پوشیدند سعی می­کردند در این دنیا زهد داشته باشند. البته هر چیزی ممکن است به انحراف برود.

 پشمینه­پوش تندخو که از عشق نشنیده است .....................گو زعشقش بگو تا......

 هر جریانی که درست شود قابلیت انحراف را دارد. در اسلام فرقه­های انحرافی داریم از زمان حضرت آدم این بوده است که عده­ای یا به خاطر ناشی بودن و عدم احاطۀ علمی یا به خاطر ناباب بودن و هواهای نفسانی اختلافاتی درست کردند و این اختلافات هم پیرو خودش را دارد.

 متاع کفر و دین بی­مشتری نیست.

 لازمۀ اختیار و انتخاب، تفاوت هواها، امیال و سطوح فکری است که هیچ جایی یک فرقه نیست و در یک فرقه همه یکسان نیستند و یکسان عمل نمی­کنند تفاوت­ها هست.

 بنابراین اصل کلمۀ صوفی کلمه­ای بد نیست،استعاره است برای زهد و اعراض از دنیا.

 یکی از رهزن­ها چه در فضای فقه و احکام و چه در فضای عرفان، خود دنیاست و چارۀ آن هم زهد است. زهد به معنای عدم استفادۀ مطلق نیست به معنای عدم دلبستگی است،حداقل­سازی استفاده و دل کندن از دنیا است.

 در شریعت تشویق­های زیادی داریم که اگر می­توانی و همّت داری که به قلۀها برسی کمر همّت را ببند و این راه ابزارش است.

 صوفی­ها کم­کم به خاطر این­که در طول قرن­ها عده­ای از آن سوء استفاده کردند و ناهنجاری پیش آمد، واژه­ای بدی شد. مثل واژۀ مجتهد واژه­ای خوب است ولی واژۀ مجتهد در صدر اسلام واژه­ای بد بوده است.

 واژه­ها تطورات دارند و گونه­­به­گونه می­شوند در صدر اسلام در سده­های اول مجتهد افرادی بودند که به رأی خودشان اجتهاد می­کردند.

 کم­کم چهارچوب آن مشخص شد که اجتهاد باید در چهارچوب دین باشد نه خارج از دین. یعنی عقلت را در قبال دین قرار نده، عقلت را در مقابل چهارچوب کتاب خدا و رأی اهل بیت قرار بده تاتلاش کنی تا از این­جا استنباط کنی.خودت در مقابل آنها نظر نده نظرات آنها را در بیاور.

 در صوفی­ها یعنی در افرادی که راه اعراض از دنیا و توجه به خداوند را پیش می­گرفتند چون مرغوب بود عده­ای خراب­کار پیدا شد.

 ظرف در قندی است کان را می­خورند                                            بر امید راست، کج را می­خرند.

 اگر یک نفر بخواهد سر مردم را کلاه بگذارد چطوری تیپ می­زند؟ تیپ و رفتارش را به رفتار خوب شبیه می­کند. نمی­گوید که من آدم فریب­کاری هستم و می­خواهم شما فریب بدهم می­گوید من زاهدم، از دنیا اعراض کردم، من می­خواهم شما را راهنمایی کنم یک عده­ای را هم دور خودش راه می­اندازد و دکانی راه می­اندازد

 طبیعی است که این ویژگی هر کالای خوبی است. کسی اسکناس سیصد و پنجاه تومانی چاپ نمی­کند خریدار ندارد.

 آنچه که مرغوب و مطلوب است و فطرت و جان و عقل می­پسندد تقلبی آن را هم می­زنند. همین­که بت­پرستی درست شده است نشان­دهندۀ یک حق است یعنی همه به دنبال عبودیت و پرستش هستند چون در فطرت­شان هست و یک امر حقی است.

 آن فرد متقلب اسکناس تقلبی­اش را می­زند و می­گوید این مطلوب نماد فلان مَلَک است و آن ملک هم فلان بچۀ خداوند است تو او را بپرست. همۀ بت­ها به خداوند می­رسد. می­گفتند این بت­ها شُفعاءُ مِن عِندَ اللّه هستند. هر چیزی که تقلبی­اش آمده است یعنی امر بدی نبوده است خوب بوده است.

انبیاء متقلب یعنی متنبیان یعنی مدعیان امت نبوت چرا مدعی نبوت شدند؟ چون اصل نبوت حق است. سپس این فرقه­ها این­که حق بودند،خوب بودند، درست بودند و منطبق بر شریعت بودند عده­ای آمدند و جریاناتی درست شد و خراب­کاری ایجاد شد.

 حتی عده­ای برای این­که با این جریان مقابله کنند، قلندروار زندگی کردند و ملامتیه شدند،می­خواستند که دیگران آنها را ملامت کنند. می­گفتند ما که شراب نمی­خوریم اما یک آب قرمز بگذاریم تا مردم فکر کنند ما شراب می­خوریم و به ما ناسزا بگویند. در این میان ریا هم پیدا شد سرشان و ابروهایشان را می­تراشیدند که ظاهرشان کریه شود تا مردم از ریا دوری کنند. عده­ای در لباس زاهد ولی دنیاطلب و ریاکار آمدند وعلیه آنها قیام کردند.در میان قلندرها هم عده­ای ریاکار آمدند در میان هر چیزی بدلش هم می­آید.

حافظ می­گوید:

 نه هر که چهره برافروخت دلبری داند                          نه هرکه آینه سازد سکندری داند

نه هرکه طَرف کُله کج نهاد تند نشست                            کلاهداری و آیین سروری داند

 هزار نکتۀ باریک­تر زمو اینجاست                              نه هر که سر بتراشد قلندری داند

هزار نکتۀ باریک­تر زمو دارد که باید این­ها را رعایت کرد. امروز نیز در لباس روحانیت فقیه، افرادی داریم که اهل دنیا باشند، در لباس پزشک افرادی داریم که با جان مردم سوداگری سلامت می­کنند، در لباس داروساز افرادی داریم که داروهای تقلبی را بسازند در هر لباسی تقلبی­اش می­آید.

 پرسش:

 این­که گفته شده به خداوند برسید یعنی خداوند دست­یافتنی است و قرار است ما عین خداوند یا خودش شویم؟

 پاسخ:

جواب این سؤال را بعدا توضیح میدهیم اما فعلاً اشاره­ای می­کنیم. به خداوند رسیدن خداوند محدود نیست که ما خداوند را دربر بگیریم، نامتناهی است که باید در او ذوب شد. یک قطره روی دریا حباب است اگر از او بپرسی تو چه هستی؟ می­گوید: من قطره­ام.

 می­پرسی می­خواهی به دریا برسی؟ می­گوید: بله دوست دارم. یک تلنگر به قطره می­زنید به دریا می­رسد آیا دریا را احاطه کرد؟

 چه شد که به دریا رسید؟ حدودش را از دست داد و درآن حقیقت نامتناهی فانی شد یعنی به حق، به دریا پیوست، واصل شد.

 وقتی آن زمان از او بپرسی تو که هستی؟ دریاجواب می­دهد دریا هستم چون اگر قطره بود جواب می­داد من قطره­ام، یعنی قطره­ای نمانده است.

 اگر شکستی و حدودت را کنار گذاشتی آن هنگام حق به لسان خودش می­گوید: من حق هستم.

وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏ وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم.[17]

 یا رسول اکرم تو رمی نکردی حق بود که رمی کرد، چون آن حباب شکسته است. 

جلسه ششم 5/5/98

شامل مباحث:

اصطلاحات متشابه عرفانی ریشه برخی مخالفت ها با عرفان/ اصطلاحات شریعت،طریقت،حقیقت/ ابعاد پنجگانه علم عرفان

 

پرسش: چرا عده­ای به مبارزه با عرفان و عارف پرداختند و به احادیث نیز استناد می­کنند؟

 پاسخ: گفته شد که عرفان در یک معنای عام یعنی از ظاهر زندگی و ظاهر هستی به ساحت باطنی عبور کردن است که این خواست هر فطرتی هست.

 هر کسی دوست دارد که بفهمد غیر از این ظاهر زندگی در این عالم چه خبر هست؟ آیا باطن­هایی هم هست؟ چگونه می­توان آن را کشف کرد؟ چگونه می­توان به واقعیت­های ناب و عمق هستی رسید؟ آیا هست اگر هست آیا راهی برای آن هست؟ اگر راهی هست من چگونه می­توانم به آن راه برسم؟

 کسی دوست ندارد که عادی زندگی کند و عادی بمیرد، این فطری همۀ انسان­هاست.

 تفاوت عرفان­ها در این بود که این ساحت باطنی را چه تعریف می­کنند و چه راهی برای رسیدن به آن را ذکر می­کردند.

 دو دسته عرفان داشتیم عرفان­های شریعت­مدار و عرفان­های سکولار یا غیر شریعت­محور که منکر خداوند هستند یا این­که منکر راه خدایی،شریعت هستند. هدف­شان از رسیدن به ساحت باطنی اموری مثل شادی، نشاط، آرامش و قدرت است.

در عرفان­های شریعت­مدار به معنای عام، هدف از شریعت رسیدن به خداوند است گرچه رسیدن به خداوند شعار است.

 در عرفان­های مسیحی ­ـ یهودی در فضای خودشان عرفان را طرح کردند. رسیدن به خداوند از راهش که شریعت باشد شریعت به معنای عام، به معنای دین است.

 یک اصطلاح هست که این اصطلاح باعث جبهه­گیری­ها و مخالفت­ها شده است. اصطلاح شریعت، طریقت و حقیقت، که در بین اهل معرفت این اصطلاح رایج است. شریعت یعنی ظاهر دین، احکام ظاهر در مقابل طریقت و در مقابل حقیقت است.

یکی از عللی که با عرفان مخالفت شده است عدم درک استفادۀ صحیح از اصطلاحات عرفانی است.

هات ارباب معرفت گهی مست خوانندشان، گه هوشیار                          از مِی و مطرب و مُه ساقی وز مِی و بربط و بت و زنار

 قصد ایشان نهفته اسراری است                                                                    که به ایماء کنند گاه اظهار.

 منظور از بت، بت و از مِی شراب تلخ نیست. آن فردی که مثل مرحوم رهبر فقید انقلاب که هفتاد سال نماز شبش قضا نشده است و حالات عرفان سنگین داشته می­گوید که من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم. البته در سنین جوانی نبوده بلکه در سنین کهولت بوده است. من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم. انسان باید متوجه باشد.

 امیرالمؤمنین در فرمایشات­شان متشابه و بالاتر قران نیز در فرمایشات­اش محکم و متشابه دارد.

 خداوند صحبت از یَدُاللّه کرده است پس خداوند دست دارد. انسان باید انصاف داشت و حرف گوینده را همان­طور که مقصود گوینده بوده است بفهمد.

 امیرالمؤمنین می­فرمایند:

 السیئه تسوئک من خیر اعجبک.

 گناهی که تو را به شکست بیاورد و حالت عجب تو را بشکند و این­که من چقدر آدم بدی هستم، بهتر از عبادت و نماز شبی است که در تو عجب ایجاد کند و این­که چقدر آدم خوبی هستم. چون عجب حال دوری از عبودیت است و شکست حالت انکسار است حالت عبودیت است. همۀ گناهان با انکسار قابل بخشش است.

 امیرالمؤمنین در دعای کمیل می­فرمایند:

 و قد اتیتک یا الهی....

 من در خلوت­هایم،در کثرت شهواتم با تلنباری که پشت را می­شکند، اما آمده­ام.

معتذرا نادما منکسرا...

 با حال عذرخواهی، قلبم از آنچه کرده­ام آتش می­گیرد فردی که حالت شکست دارد توی سرش نمی­زنند، می­گویند: خوش آمدی. وقتی حضرت حالشان را بیان می­کنند یعنی اگر کسی با این حال به سمت خداوند بیاید خداوند آغوش رحمت باز می­کند. خدایی که سالها باید عبادت شود تا انسان محب خداوند شود بعد از این­که محب خداوند شد باید عبادت­های سنگین انجام دهد تا محبوب خداوند شود.

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ.[18]

 اگر عاشق خداوند هستید از من تبعیت کنید، خوب راه بیایید، خوب عشق­تان را بروز دهید در نتیجه حالا خداوند عاشق شما می­شود. او محب می­شود، شما محبوب می­شوید.

انسان باید سالها حرکت کند تا محبوب خداوند شود. اول محب است سپس محبت خودش را بروز می­دهد و عبادت می­کند سپس محبوب حق­تعالی می­شود اگر به این کیفیت محب ما ­شود و ما محبوب ­شویم، می­فرماید: آن گنهکاری که با حال انکسار و توبه آمده است خداوند دوستش دارد یعنی یکدفعه راه عبّاد را طی می­کند.

 إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ.[19]

 خداوند عاشق توبه­کننده است. توبه­کننده یعنی گنهکار برگشته، با حال انکسار و مردانه برگشتن.

 حضرت امیر که می­فرمایند: سیئه­ای که از خودت بدت بیاید بهتر است از حسنه­ای که از خودت خوشت بیاید و با خودت بگویی من هم کسی هستم و من، من راه بیندازد.

 حضرت موسی به شیطان فرمود: تو چه­کار کردی که این­طوری شدی؟ شیطان گفت:

من مگو تا تو نگردی همچو من.

 من گفتم: من.

همین راه را یک عارف به شعر درآورده است: طاعت نتوان کرد           گناه هم هوس هست.

 چه­طوری مردم طاعت می­کنند با دست با چشم با زبان با گوش همه چیز مال خودش است همه اعضاء و جوارح هستند، نیت، عزم، اراده، توفیقی که پیدا کردم که این کار خیر را انجام دهم همه مال خودش است و من هم عجب می­گیرم.

 مثل غلامی که باغ مال صاحبش است یک گل از این باغ بچیند و به صاحب باغ بدهد و بگوید من کردم.

 عمل تو، فعل تو، همین که محبت کرد و تو را به سمت خودش جذب کرد همه مال خودش است.

 طاعت نتوان کرد                                  گناه هم هوس است.

 منظور این نیست که می­خواهد گناه کند این شعر را عارفی گفته است از رهبر فقید است.

 همان­طور که ما نسبت به خداوند و اولیاء خدا و اهل­البیت خوش­بین هستیم وقتی فرمایش متشابه دارند آن را حمل بر معنای صحیح می­کنیم باید نسبت به کسانی که عمری در راه خوبی­ها حرکت کردند، خوش­بین باشیم. حجم مطالبی که در کتاب مثنوی هست دست یک تحلیل­گر بی­دین بدهید و ببینید این چه شخصیتی هست که می­تواند این مقدار نوآوری مطلب داشته باشد. به عرفانش کاری نداریم یک انسان معمولی این اندازه توفیق ندارد.

 ابن عربی نهصد جلد کتاب نوشته است که یکی تفسیرش بوده و نود جلد بوده است، بی­نظیر است. مفاخر عالم بشری هستند یعنی فراتر از مرزهای اسلامی رفتند و مرزها را درنوردیدند. انسان اگر نسبت به کسی حرف نسنجیده­ای بگوید باید جواب بدهد.

 یکی از اصطلاحاتی که جزء متشابهات است شریعت،طریقت،حقیقت است. در عرفان اسلامی هدف،وصول به حق­تعالی تعریف می­شود. راهش شریعت به معنای عام نه فقط احکام تعریف می­شود. یعنی احکام به­اضافۀ اخلاق به­اضافۀ باورهای صحیح و متعالی که عقائد باشد همۀ اینها کمک می­کند یعنی ظاهر و باطن.

 ما یک ظاهر شریعت داریم که همه می­دانیم نماز، روزه، واجبات و محرمات هست. علاوه بر این ظاهرها این احکام ظاهری و شریعت، باطنی دارد. احکام ظاهری یک باطنی دارد مانند نماز یک باطنی دارد که خودش را در آداب و اسرار نماز نشان می­دهد.

 فردی نزد رسول­اکرم می­پرسد چگونه وضو می­گیرند؟ حضرت می­فرمایند: هنگام وضو نیت می­کنی دست شستن یعنی از گناه دست شستن، هنگام شستن صورت می­گویی: اللهم بیض وجهی.....

 وقتی که رویها سیاه می­شود روی من را سفید کن.یعنی من را توفیق بده سفیدرو محشور شوم، با چشمم گناه نکنم، با زبانم گناه نکنم هنگام شستن دست راست و چپ چه می­گویی، گفتن هیچ کدام از اینها واجب نیست.

 حضرت برای چه می­گویند؟ منظورشان اینست که وقتی یک سطح از اعمال انجام می­دهی آخر خط نیست همین­طور ادامه دارد، برو تا بیشتر سیر کنی.

 اعمال ظاهری شریعت می­شود. اعمال ظاهری باطن و اسراری دارد. زمانی­که شبلی خدمت امام سجاد آمد و گفت من حج رفتم. حضرت فرمودند: وقتی محرم شدی آیا نیت کردی که از لباس غفلت، لباس گناه در بیایی. وقتی­که غسل کردی این نیت را کردی وقتی­که احرام پوشیدی این نیت در جانت بود که به سمت خداوند بروی و برنگردی و راه بی­بازگشت را طی ­کنی؟ گفت: نه. حضرت فرمودند: تو حج نرفتی احرام نکردی، غسل و طواف نکردی. گفت: چه­کار کنم؟ حضرت فرمودند: یک مرتبۀ دیگر برو البته این فرمایش را حضرت به همه نمی­گویند به افرادی می­گویند که می­خواهند سیر کنند البته به همه می­گویند اما همه اهلش نیستند.

 مثل قران که هُدىً لِلنَّاس هست اما هُدىً لِلْمُتَّقين است. برای همه، برای ناس آمده است اما فقط متقین بهره می­برند. افراد دیگر قران را کنار گذاشتند. معلم برای همۀ دانش­آموزان درس می­دهد اما افرادی که قبول می­شوند بهره می­برند.

 یک سری اعمال هم داریم که کلّ آن اعمال باطنی است،مثل اخلاص. وقتی­که می­گویند نماز بخوان، یعنی مشخص است که باید چه­کار کنیم. وقت دیگر می­گویند اخلاص بورز. این یک عمل ظاهری نیست یک عمل قلبی است. تقوا داشته باش، توکل کن. توکل کار نیست یک حال است.

 اخلاص، توکل، عشق، تفویض، محبت خدا، صقۀ­باللّه مفاهیم باطنی هستند که در ساحت طریقت و به سمت خداوند حرکت کردن، می­گوید همان اعمال ظاهری که باید داشته باشی تا آخر عمر باید داشته باشی، پیغمبر هم که باشی باید داشته باشد، پیغمبر نباید سرسوزنی از شریعت عدول کند.

 وقتی­که انسان می­خواهد به درجات برسد همان شریعت با باطن به­اضافۀ اعمال باطنی که قبل تو واجب نمی­دانستی اما حالا واجب شد. باید در سیر حرکتت جدّی­تر باشد.

 برخلاف سایر علوم که فقط یک علم است عرفان به­خاطر این­که جنبۀ قلبی و تهذیبی دارد با علوم دیگر متفاوت است. همۀ علوم در ذهن مستقر می­شوند من جدول ضرب را حفظ می­کنم یک تحولی در من ایجاد نمی­کند طب را حفظ می­کنم در شغلم استفاده می­کنم. اما در علم عرفان فقط حفظ کردنی نیست که به دیگران باید انسان خوب باشد و خودش هم بد بماند.

 در حقیقت عرفان علم تحول ذات است می­خواهد ذات انسان را متحول کند از حالات پست به حالات خوب از حالات خوب به حالات عالی از حالات عالی به حالات متعالی، تا این­که به حقیقت هستی وصل شود.

 بنابراین برخلاف سایر علوم که یک بعد دارند عرفان ابعاد زیادی دارد که یک بعد عرفان، بعد علمی ـ معرفتی است که درک کند در این هستی چه خبرها هست آن­هم یک درک عمیق به ساحت عمیق هستی.

 که تجلی آن درعلم عرفان نظری بروز می­کند. بررسی اینست که در هستی چه می­گذرد؟ خداوند کیست؟ چه­کار می­کند؟ رابطۀ ما با خداوند چگونه است؟ چگونه از خداوند آمدیم و چگونه به او برمی­گردیم؟ رابطۀ موجودات دیگر با خداوند چیست؟ همۀ موجودات به خداوند بر­می­گردند یا بعضی برمی­گردند؟ اگر همه برمی­گردند چگونه برمی­گردند؟

در حقیقت به این موضوع می­پردازد: خداوند، اسماء و صفات خداوند و افعال خداوند.

 تمام عالم همین است،خداوند است و فعل خدواند. خداوند است و شئون حق­تعالی. خداوند است و افعال حق­تعالی. خداوند است و آیات حق­تعالی.

 یک بعد عرفان بعد معرفتی است این معرفت در ابتدا می­تواند یک معرفت ذهنی باشد اما اصلش اینست که انسان حقیقت را ببیند.

خود هنر آن دان که دید، آتش عیان                                             نی گپه علی­النار و الدخان.

 این­که بگوییم دود دلیل آتش است،اثر پا دلیل رونده است، هنر اینست که آن رونده را ببیند آن جمال را مشاهده کند.

 بعد دیگر عرفان جنبۀ عشق و محبتی است. شما هیچ وقت نمی­گویید من عاشق فیزیک، شیمی، جدول­ضرب هستم و من را بی­قرار کرده است.انسان به یک علمی که در آن توانمندی پیدا می­کند علاقه دارد ولی عشق، آن حالت بی­قراری،علاقه در یک موجود حیّ صورت می­گیرد و چون عشق به کمال صورت می­گیرد و کمال حقیقی و نهایی خداوند است اگر کسی این باب معرفت برایش باز شد عشق صورت می­گیرد.

 چه موقع فردی عاشق فرد دیگر می­شود؟ در او یک جمال یا کمالی می­بیند یا از او احسانی می­بیند. پسر و دختر که با یکدیگر ازدواج کرده­اند و عاشق شده­اند،کمالی در او دیده است اگر این­طور است کمال بی­نهایت را ببیند معنا ندارد که بی­قرار نشود. تمام وجودش یک جمله می­شود.

واجعل به لسانی بک لهجا و قلبک بحبک متیما.

 متیّم به این حالت می­گویند این لیوان هنوز جا دارد اگر طوری این لیوان را پر کنیم که یک قطرۀ دیگر جا نداشته باشد به آن حالت متیّم گویند. قلبم چنان مالامال از عشق تو شود که جا برای هیچ چیز دیگر نماند،نه من و نه دیگری.

 چنان پر شد فضای سینه از دوست                      که فکر خویش گم شد از ضمیرم.

 بعد دوم عرفان حالات عشقی و محبتی نسبت به آن ساحت باطنی یعنی حق­تعالی، عشق به خداوند است. در این کتاب­ها داستان عشقی را می­خواند حالش منقلب می­شود شکوفا می­شود و نشاط معنوی پیدا می­کند.

 جناب عطار در منطق­الطیر داستان شیخ صنعان و توبه­ای که کرد را آورده است. منطق­الطیر یک کتاب سلوکی و عرفان عملی است که هفت منزل تا رسیدن به خداوند را ذکر کرده است. در باب توبه جریان شیخ صنعان را ذکر کرده است شیخی بود و مریدانی داشت عاشق فردی شد و باعث شد خطاهایی انجام دهد. زنّار بست و خوک­بان شد و شراب خورد همۀ این­راهها را طی کرد تا یک عمر عبادتی کرده بود خوب له شود با یک روحیۀ منکسر توبه کند، خودش هم برگشت و عامل ضلالت خودش را همان دختر ترسا بود برگرداند. دختر ترسا توبه می­کند و یک حالت عشقی نسبت به خداوند پیدا می­کند وقتی این حکایت را انسان می­خواند می­بیند که خداوند تو چقدر لطیفی.

یک حرف است، عشق به خداوند، ولی از هزار زبان می­شنوم مکرر است.

 داستان­های عشاق خداوند داستان­های لطیف و شیرینی است. بعد دوم مقداری متشابه است برای بعضی از افراد ممکن است حل نشود.

 بعد سوم بعد دستگیری و تربیت است. مثل سایر علوم نیست من می­گویم تا او یاد بگیرد قرا نیست که من دستگیری کنم. در این فضا وقتی­که یک فردی می­خواهد حرکت کند و راهی را طی کند طبیعی است که به استاد نیاز دارد.

 هیچ­کس از پیش خود چیزی نشد                            هیچ ­آهن چاقوی تیزی نشد.

 بزرگواران قبول نمی­کنند که کسی همین­طوری این گل مصنوعی را بسازد،می­گوید برو شاگردی کن و یاد بگیر. نجاری را می­گویند یک سال شاگردی کن تا یاد بگیری.

راه خداوند، عشق به خداوند، رسیدن به خداوند، وصول به حق کمتر از یک نجاری است؟ آیا بدون شاگردی می­توان به فقه ظاهر رسید؟ فردی به قدری مبتذل و پیش­پا افتاده باشد که بگوید اصلاً نیازی به آموزش ندارد. با بدیهیات عقلی مخالفت کردن، هنر نیست.

 بعد سوم استاد و شاگردی است. فردی که راه رفته و فرهیخته است،تن به کار داده است، کُتَل­ها را طی کرده است، به قلّه­ها رسیده است یک عمر تقوا داشته است، این فرد استاد شود و شاگردانی داشته باشد نه این­که به هر طریقی و به هر کسی دست دهد.

چون بسی ابلیس و آدم،روی هست                    پس به هر دستی نشاید داد دست.

 بعد چهارم بعد عرفان ادبی است که آن لطافت­هایی که با آن شهودها و وجدها و عشق­ها حاصل می­شود به فرد زبان می­دهد.

علوم دیگر زبان نمی­دهند که حقایق را با شعر بگویند. شعر حکایت از لطافت روح دارد روح که لطیف شد حرف­های لطیف می­آید در در اشعار حافظ، اشعار باباطاهر، بزرگان اهل معرفت تجلی می­کند. شاعران اهل معرفت و سلوک و راه خداوند بودند.

جناب عطار، جناب مولوی، جناب حافظ، جناب سنائی، فخرالدین عراقی، بزرگان ادب و مفاخر عرفان بودند. اینها وقتی به آن حالات می­رسیدند می­گویند من با خودم شعر نمی­گویم. وقتی آن حال بر من غلبه می­کند این اشعار جاری می­شود.

 پرسش: آیا سیر و سلوک الهی با ثروت و پولدار بودن منافات دارد؟ هدف از سیر و سلوک چیست؟ آیا برای همه لازم است یا این­که فقط برای افرادی است که درد تأمین معیشت ندارند؟

 پاسخ: عمدۀ افرادی که در سیر و سلوک بودند درد معیشت داشتند. مرحوم قاضی در عُسر شدیدی بودند که اصلاً برای ما قابل تحمل نیست مرحوم علامۀ طباطبائی تا اواخر عمرشان به دنبال منزل اجاره­ای در قم بودند. آقای قاضی به علّامۀ طباطبائی می­فرمایند: شما خوب و متمول و با رفاه زندگی می­کنید.

 خداوند از همه خواسته است که به سمتش حرکت کنند و از یک عدّۀ خاص نخواسته است. شما به عنوان یک پدر خانواده دوست دارید که فقط بعضی از فرزندان­تان تحصیلات عالیه داشته باشند و رشد کنند؟ خداوند حکیم همه را برای تو خلق کرده است.

خلقت الاشیاء لاجلک و خلقت لاجلک

 تو را برای خودم خلق کردم، تو را خلق نکردم که در این وسط بمانی.

 خداوند فرد کم­همت را دوست ندارد می­فرماید: همۀ شما را برای لقاء خودم خلق کردم.

 قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا.[20]

 به وحی،حقیقت توحید به من وحی شده است. شما هم به حقیقت توحید برسید. حرکت کنید شما هم بیایید این­جا یک مکان اختصاصی نیست هر چه بیشتر بهتر.

 خداوند شما را برای جهنم خلق نکرده است می­فرماید: من برای رحمت، رحمت عالی خلق کردم.

 یکی از آیات قران می­فرماید:

 تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُورا[21].

 نظام کائنات آسمان­ها، زمین و همۀ موجودات این نظام تسبیح خداوند می­گویند. هیچ چیز نیست جزء این­که تسبیح به حمد خداوند تسبیح می­گوید. برگ گل مصنوعی و آشغال درون سطل آشغال تسبیح می­گوید هر چیزی که شئی بود تسبیح می­گوید منتها شما متوجه تسبیح آنها نمی­شوید.

 تسبیح آنها واقعاً تسبیح به زبان قال است می­گوید: سُبحانَ­اللّه. افرادی که اهل باطن هستند می­فهمند که اینها چه می­گویند در روایت داریم که کوهها می­گویند سُبحانَ رَبِّ­العَظیم عظمت خداوند در آنها تجلی کرده است. دریاها ذکری دارند، پرندگان ذکری دارند، همه تسبیح می­گویند.

 در انتها می­فرماید: خداوند حلیم و غفور است. حلیم و غفور چه ربطی به تسبیح آسمان­ها و زمین دارد؟حلم و مغفرت زمانی مطرح می­شود که گناهی و خطائی مطرح باشد.

می­فرماید: این­که تو صدای تسبیح ملکوت اشیاء را نمی­شنوی جرم است اما خداوند حلیم و غفور است. به خاطر این­که همۀ امکانات رسیدن به ملکوت و درک حقایق هستی را به همۀ شما دادم، چیزی کم نگذاشتم. آنچه که به سلمان فارسی داده شده است به شما هم دادم.

 معنا ندارد که به شما امکانش را نداده باشم و بگویم شما هم به لقاء من برسید و تکلیفی که نمی­تواند انجام دهد بخواهد. سنگ ده­تنی را بردار. همه امکان خلافت الهی را دارند. این جرم است که امکاناتی به آنها دادیم ضایع می­کنند منتها خداوند نمی­خواهد مؤاخذه حداکثری کند. استاندارد انسان این نیست که فرد خوبی باشد و مال کسی را نخورد دست به مال کسی دراز نکند اینها در حدّ یک حیوان است سگ خوب آن سگی است که وقتی یک شکار می­زنی در عین این­که گرسنه است نمی­خورد و به صاحبش سالم تحویل می­دهد.

 انسان خیلی بلند است تو نمی­دانی من چه خلق کردم می­فرماید:اَحسَنُ­الخالقیِن.

 در حالی­که زمانی جبرئیل را خلق کردم اَحسَنُ­الخالقیِن نگفتم. قد تو از ملائک مقرب بلندتر است ملائک به این مقام سجده کردند. تو را به یک­سری چیزهای مثل کفش پای انسانیت،محدود کردند. خداوند برای همه در نظر گرفته است استاندارد انسان، انسان به ملکوت رسیده است.

 موسی نیست که دعوی اِناالحَق شنود                                                   ور نه این زمزمه در هر شجری نیست.

 آسمان پر از غلغله است همه ذکر می­گویند تو هم باید به این راه حرکت کنی. خداوند همه را برای این راه خلق کرده است چه پولدار چه بی­پول. پولداری یک نوع امتحان است این­که صبر داشته باشد تا به گناه نیفتد، شکر داشته باشد، انفاق لازم را داشته باشد،در وقت تنگدستی در عیش و هوش و مستی از خداوند یادش نرود. همۀ همّ­وغمش پول و وام نشود مؤمن مشغول نیست گرچه همۀ کارها را می­کند ولی در جانش، فقط خداوند است. قران می­فرماید:

 رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ.[22]

 تجارت و داد و ستد او را مشغول نمی­کند مؤمن جزء مشغولیت خداوند چیز دیگری ندارد.

 پرسش: آیا زن هم می­تواند عارف شود؟ زن بی­سواد چطور؟ عرفان همان عارف بودن است؟ تمام افرادی که سیرو سلوک داشتند، عالم و مجتهد بودند من که بی­سوادم و سوادم در حدّ سیکل هست آیا می­توانم به این مقام برسم؟

 پاسخ: راه باطن، راه سواد نیست. پیغمبر سواد باطنی نداشتند البته تمام سوادهای ظاهری در گوشۀ قلب پیامبر هست و پیامبر همه را واجد هستند اما مکتب نرفتند.

یاران اهل­البیت، اویس قرنی مکتب نرفته­اند. اویس،سلمان یار پیغمبر و از خصیصین و از اولیاء کامل خداوند هستند.

این راه به مکتب و مدرسه رفتن نیست. راه باطن راه تهذیب حقیقت­هاست. باطن را تزکیه کردن تا حقیقت در آن تجلی کند. البته هر اندازه انسان اطلاعاتش بیشتر باشد بهتر است منتها آنها هم قابل کسب است با دینش آشنا شود کتاب می­خواند سیرۀ اهل­البیت را می­خواند قران را مطالعه می­کند تفسیر می­خواند. خدا را شکر الان همه چیز در معرض است تفسیر سادۀ فارسی می­خواند ضمن این­که جایی که شک و شبهه بود حرکت نمی­کند تا از فرد متخصص سؤال کند.

 برای سلوک خانم­ها امکانات بهتری وجود دارد. یکی از ارکان عرفان حالت عشقی و محبت است که سرمایه­اش عواطف است. اهل معرفت می­گویند افرادی که خشک و قانون­گرا و ریاضی محض هستند حالت حبّی ندارند و سیر ندارند. سیر نیاز به شور نشاط وجد دارد. کدام مردی هست که وقتی­که چشمش به یتیم بیفتد از دیدگانش اشک جاری شود؟

 امیرالمؤمنین این­طور بودند در عین صلابت، عواطف پاک انسانی داشتند،احساسات متعالی داشتند.

بنابراین خداوند این سرمایه را به خانم­ها داده است و حبّی هستند از این عاطفه می­توانند استفاده کنند و خرج خداوند کنند به خداوند خودشان خیلی مهربان باشند.

 تو کجایی تا من شوم چاکرت لازم نیست بگویند اما حال خودشان را با همان ادبی که شریعت یاد داده است همراه کنند.

 یا الهی و ربی و سیدی و مولای و مالک ربی یا من بیده بناصیتی ...رب رب

 اینها حال عشق است، آقای من، سرور من، مولای من، ای کسی که همۀ وجودم به دست توست. همین­طور حالش را به خداوند عرضه می­کند. شروع هر کاری با معرفت است.

ما من حرکه الاتحتهی یحیی المعرفه

 هیچ حرکتی نیست جز این­که برای صحت و قوّتش نیاز به معرفت دارد.    


جلسه هفتم 12/5/98

شامل مباحث:

توحید و ولایت در دهه اول ماه ذی الحجه/ اصول قضاوت درباره عرفان: حق مداری، دوری از حبّ و بغض ها، نگاه جامع به همه متون مکتب یا فرد خاص، بررسی محتواهای عرفانی در متون دینی

 

ماه ذی­الحجه، ماه حج است. حج به معنای قصد، قصد خدا کردن است. تتمیم و تکمیل چهلۀ حضرت موسیg  در این ماه اتفاق افتاد.

 عجیب است که ماه به سوی خدا رفتن، با ولایت گره خورده است و در این ماه تراکم بحث ولایت است.

سروران عزیز،نماز دهۀ اول ذی­الحجه را بخوانند. بین نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز است. بعد از سورۀ توحید این آیه خوانده می­شود:

 وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَة.

 در اینجا این را تذکر می­دهد:

 وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَة.

 حضرت آن سی روز را تمام می­کند و با این ده روز به اتمام می­رسد. این چهل روز را حضرت موسی به تمامیت رساند.

 نکتۀ دیگر بحث خلوت حضرت موسیA با خداوند است. به برادرش گفت:

 وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني‏ في‏ قَوْمي‏ وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ.

 اگر من چهل روز از این جمع خارج می­شوم بدون رهبر نمانید، تو در میان قوم جانشین من باش.

 خداوند همه چیز را تذکر می­دهد حتی برای چهل روز صلاح نیست که مملکت و مردم بدون رهبر الهی باقی بمانند چه برسد برای ابدیّت.

 بنابراین خلیفه­ای برای حضرت موسی A لازم است. برای سیدالانبیاءوالمرسلین، برای حقیقت اسلام خلیفه­ای لازم است.

 در این ایام، ماه ذی­الحجه که ماه رسیدن به خداوند است و قصد خدا کردن و فرار به سوی خداوند است، ایام مباهله را داریم، ایام ازدواج امیرالمؤمنین A که این جریان نکته­ای دارد که انشاءاللّه در آینده خواهیم گفت، این آیات در همین ماه نازل شده است:

 وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً.

جریان عید غدیر وچندین جریان دیگر در همین ماه است. گاهی اوقات با خودم فکر می­کنم که چرا این­طوری تراکم است. خداوند می­خواهد ذهن تاریخ درگیرشود. به طور مثال تصور کنید اول مهر یک حادثۀ خوب یا بد برای فردی پیش می­آید و این خاطره یادش می­رود، اگر دوباره در همان ایام مهر یک حادثۀ دیگر پیش می­آید این فرد همان حادثۀ قبلی را یادآور می­شود. دوباره در همان سال دو حادثه اتفاق می­افتد سال بعد هم ده حادثه اتاق می­افتد می­خواهد به ما بگوید که این جریان، جریانی نیست که فراموش شده باشد، گفتم تا بماند.

 در ماه ذی­الحجه که ماه خروج به سمت خداوند است این تذکر را به ما می­دهد که حرکت به سمت خداوند، نمی­شود به جز این­که از طریق ولایت.

 همان­طور که در روایت مشهود است که فرمود:

 کلمه لااله الا الله حصنی و.......

 خداوند دو دژ، دو قلعه، دو حصن حصین و محافظ برای بندگانش قرار داده است که می­فرماید: یکی است. بنابراین اشاره دارد که ولایت همان توحید است بلکه دالان رسیدن به توحید است اگر کسی می­خواهد به حقیقت لااِاله­الّااللّه و توحید ناب برسد، راهش،مجرایش، دستگیری کننده و راهنمایش،ارائه دهندۀ طریقش،ایصال به مطلوب کننده­اش، علی­ابن­ابی­طالب A است.

 در بحث خواستگاری حضرت امیرالمؤمنین A از حضرت زهرا h، برای طرف دختر قیّم دختر، پدر است و باید پدر جواب دهد. ولی پدر می­فرماید: من منتظرم خداوند جواب بدهد.گویی کفیل صدیقۀ طاهره h خداوند است و خداوند علی­ابن­ابی­طالب A را پسندید.

 آن­زمان ازدواج­ها این­طور نبود که بگویند مثلاً فاصلۀ سنی پنج سال باشد. رسول اکرم a به واسطۀ جایگاهی که داشتند، از پیرمردهایی که جای پدربزرگ حضرت زهرا  hبودند مثل خلیفۀ اوّل تا هم­سن­وسال خودشان،خواستگاری رفتند. اما پیامبر همه را رد کردند در اصل،خداوند رد کرد. چون پیامبر فرمود من در اینجا تصمیم نمی­گیرم این انتخاب، انتخاب جالبی است.

 پیامبر اکرم a فرمودند: اگر امیرالمؤمنین A نبود حضرت زهرا h از حضرت آدم و مَن­دونه، کفوی نداشت یعنی این فردی است که از آدم و مَن دونه جز رسول اکرم a از نوح، از ابراهیم، از موسی، از عیسی   علیهم‌السلام برتر است. بنابراین این ازدواج یک بخش آن ازدواج است بخش دیگرش اعلام برتری،وصایت،علّو،رفعت،مقام و عظمت امیرالمؤمنین A است.

 پرسش: چرا عده­ای به مبارزه با عرفان و عارف پرداختند و به احادیث نیز استناد می­کنند؟ چرا در بین علمای شیعه با ترویج افکار مولوی مخالفت می­کنند؟

 پاسخ: این بحث مثل سایر مباحث دیگر مخالفین و موافقین دارد.ما با مخالفین جنگی نداریم و نمی­خواهیم ابدیّت خودمان را در دفاع شخصی از اشخاص خراب کنیم. شاید این اندازه دچار حماقت نباشیم، چون به جناب مولوی علاقه دارم از او دفاع کورکورانه کنم و خودم را به جهنم بیندازم . خداوند نمی­پسندد که حقّی را باطل کنم و باطلی را حق کنم.

 اگر پدرم بود و بر باطل بود باید از او کناره­گیری کنم.حضرت ابراهیم A به پدرش البته پدرش نبود و عمویش،کفیلش بود و زحمت پدری برایش کشیده بود. گفت من از تو کناره­گیری می­کنم و تو را ترک می­کنم و از او بیزاری جست.

 إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ.

شخصیت فرد باید خیلی ناآگاه و عجیب باشد که بخواهد به خاطر دنیای دیگران،که دنیا هم نیست عاقبت خودش را خراب کند. بدبخت­ها افرادی هستند که ابدیّت را به دنیا بفروشند چون هر عدد تقسیم بر بی­نهایت مساوی با صفر است. اگر فردی تمام عمر دو هزارساله­اش را در لذت و رفاه و خوشی­ها بگذراند نسبت به آخرت صفر است.

چون بی­نهایت است، هم کمیت و هم کیفیت مهم است. اگر به دنیای خودش بفروشد دیوانه است. قران قصد توهین ندارد زمانی که می­فرماید: لا يَعْقِلُون.

نمی­خواهد توهین کند و فحش بدهد می­گوید: این کدام عاقلی است که این لیوان آب را با یک باغ صد هکتاری در بهترین نقطه عوض کند.اگر این­کار بکند می­گویند دیوانه شده است. اگر قیمت این لیوان آب ده تومان باشد و قیمت باغ میلیارد باشد نسبت این دو به هم صفر نیست اما نسبت دنیا به آخرت صفر است.

 قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليل.

 انسان عاقل کسی است که آخرت خودش را به دنیای خودش نفروشد. از این بدبخت­تر کسی است که آخرت خودش را به دنیای دیگران بفروشد.

به طور مثال من برای کسی کار کنم او لذتش را ببرد و من بیچارگی­اش را جواب بدهم. از این بدبخت­تر برای دنیای موهوم است حالا اگر من از مولوی دفاع کنم او در این دنیا هم نیست که لذتش را ببرد یا این­که فردی مولوی را بکوبد، اگر این آشغال در دست من باشد همه بگویند این جواهر است ولی این آشغال است اگر جواهر در دست من باشد همه بگویند آشغال است اما جواهر است. جواهر،جواهر است چه همه اَه­اَه بگویند چه بَه­بَه. آشغال هم آشغال است چه همه اَه­اَه بگویند چه بَه­بَه.

 به طور مثال اگر امروز سیگار می­کشیدم بگویم که شخصیت من طوری نیست که بتوانم سیگار را ترک کنم. کار اشتباه یا دفاع اشتباه می­کردم یا این­که به اشتباه محکوم می­کردم.

 از همه دعوت می­کنم که مسئله را با دلیل ببینند. نکتۀ بعدی این­که همۀ ما در یک بستری از فرهنگ و اعتقادات بزرگ شده­ایم، ممکن است کسی در فرهنگ و بستری بزرگ شده و شنیده باشد که اعتقادات به مسائل عرفانی خوب است یا بد. انسان باید خودش راجع به دین و اعتقاداتش در هر بستری تحقیق کند.در هر دو طیف مخالفین و موافقین افراد بزرگی هستند در این سمت افرادی مثل علّامۀ­طباطبائی و آقای قاضی هستند. مولوی یک شخصیت جهانی است و تنها در جهان عصر خودش این­طور نبوده است.

 بزرگش نخوانند اهل هنر                            که نام بزرگان اهل خرد                            نام بزرگان به زشتی برند.

 باید ببینند که این فرد چه کسی بوده است آیا شخصیتی در حدّ من هست که با یک جمله یا یک نوشته، کار را تمام کنم. هنر اینست که انسان چشم انصاف را باز کند بسترش هرچه بوده، زمینۀ فرهنگی، پیشینۀ ذهنی، سابقه­ها همه را کنار بگذارد و بخواهد که به حقیقت برسد.

نکتۀ سوّم اینست که باید حبّ و بغض­ها را کنار گذاشت. راجع به مادری که به منزل دخترش و عروسش می­رود صحبت کردیم. این مادر همان صحنه­ای که در منزل دخترش می­بیند در منزل عروسش هم می­بیند هر دو منزلشان به­هم ریخته است در جایی می­گوید: دخترم چقدر کار می­کند که فرصت نفس کشیدن ندارد همین صحنه را در منزل عروسش می­بیند چون چشم رضایت عیوب را نمی­بیند و چشم بغض و نفرت و ناراحتی عیوب را می­بیند بلکه مسائلی را که عیب نیست عیب می­بیند.

بهتر است که انسان با عینک سیاه نبیند بلکه با عینک بی­رنگ ببیند، باید واقعیت را دید که چه بوده است. گاهی اوقات از روی بی­انصافی گفته­اند که مولوی اینست فعلا ما کاری نداریم که مولوی چه کسی است؟ شیعه است؟ سنّی است؟

 یک تعداد از اشعاری که ایشان در مدح خلفا سروده است را دلیل ادعایشان می­دانند. آقای بی­انصاف اگر می­خواهی بگویی مولوی اینست تو باید اشعاری را که در مدح امیرالمؤمنین A آورده است کنار آن اشعار بگذاری و بگویی که راجع به خلیفۀ اوّل این متن را گفته، راجع به خلیفۀ دوم و خلیفۀ سوم این را گفته، راجع به حضرت امیرالمؤمنین A این را گفته است.

 از علی آموز اخلاص، تا هست علی باشد و تا بود علی بود، در غزلیات ایشان است. بخشی را سانسور کنید دور از شأن انسانی است و نوعی دروغ است.

 در میان افراد مذهبی یک شِبهه دروغ داریم که همان کتمان است. کذب همسایۀ کتمان است و صدق همسایۀ صراحت است.

 امیرالمؤمنین در ابتدای حکومت­شان می­فرمایند:

 ما کذت کذبا و ما........

به شما دروغ نگفتم و چیزی را هم کتمان نکردم. افراد مذهبی وقت دروغ گفتن احساس عذاب وجدان دارند که چرا دروغ گفته­اند ولی همان انعکاس روانی که دروغ در ذهن افراد دارد را با کتمان کردن، انجام می­دهند و احساس می­کنند که دروغ نگفته­اند.

 مثال: فردی می­گوید این آقا آمد و در گوش من زد و به من بدوبیراه گفت. چه انعکاسی در ذهن شما می­آید؟ ظلم،که این آقا ظالم است و به من ظلم کرده است.

 بخش اول را کتمان کرد که من به عنوان مثال، پولش را ندادم و چِک­اش پاس نمی­شود به تنگنا و اضطرار رسید و در گوش من زد و بدوبیراه گفت.حالا عکس­العمل شما چیست؟ این فرد به دروغ گفت که این آقا ظالم است و من مظلوم هستم، بخشی از واقعیت را کتمان کرد در حقیقت همان نتیجه و اثر کذب را دارد.

اثر کتمان این­طوری است. وقتی شما میخواهید بگویید که این آقا فرد پستی است بخشی از حرفش را کتمان کنید و بخش دیگر را بگویید. شأن مسلمان یا یک انسان این نیست. انسان انصاف دارد چه برسد مسلمان.

 چشم رضایت و چشم غضب گاهی اوقات باعث می­شود که انسان از روی حبّ و بغض کارهای بی­انصافی انجام دهد.اگر می­خواهیم قضاوت کنیم همه را باید با هم ببینیم. نسبت به قران و پیامبر همین­کار را می­کند بخشی از واقعیت را جلوه می­دهند،در حالی­که اصلاً واقعیت آن نیست.

 به طور مثال: قران نفرمود است زن را کتک بزنید آنها کلمۀ وَالضَرَبُوهنَّ را از بستر آیه، بدون تفسیرو تحلیل، جدا می­کنند و می­گویند: عرب­های وحشی این­طوری هستند، قران اینست و کتابشان است. این رفتار چقدر خلاف انسانیّت است؟

 کارهای آنها را ما نباید کپی­برداری کنیم، کارهایی که دشمنان دیانت، علیه دین می­کنند و دشمنان اسلام، علیه اسلام می­کنند، کارهایی که دشمنان شیعه، علیه شیعه می­کنند، کارهایی که دشمنان یک مکتب علیه آن مکتب می­کنند.

 کسی که وارد مکتب اسلام شد حق ندارد آن­طوری که وهابیّت شیعه را به ناحق تخریب می­کند، آن فرد مسیحی و یهودی اسلام را به ناحق تخریب می­کند، فرد بی­دین دین را به ناحق را تخریب می­کند او هم به ناحق انجام دهد.

 در مباحث گذشته گفتیم که عرفان در نظر، عبارت است از این­که انسان به این حقیقت برسد که یک حقیقت کلّی و یک­پارچه بسیط بی­نهایت که حق­تعالی باشد در عالم حضور دارد. تمام عالم، خداوند و اسماء و صفات و افعال او است و چیز دیگری نیست.

 در عمل برای رسیدن به این شهود و مشاهده باید یک­سری حرکت انجام داد. آن فهمی که فقط خداست و اسماء وصفات او، این فهم که یکی هست و هیچ نیست جز او، حقیقت این فهم با قلب حاصل می­شود.

 عرفان به مفهوم مشاهدۀ قلبی حق­تعالی است. معنای کلی عرفان، رسیدن به ساحت باطنی هستی است و رسیدنش، رسیدن قلبی است و ساحت باطنی هستی،همان حقیقت حق­تعالی است.

 برای رسیدن به این معنا از حیث عملی باید کاری کرد که عرفان عملی شکل می­گیرد. عرفان عملی یعنی راه پرداختن تمام عیار به ظاهر و باطن شریعت، برای وصول به حق.

 مخ وحقیقت هر دینی عرفانش است من آمده­ام تا شما را به قلّه­ها دعوت کنم. خداوند از انسان کم­فروش بدش می­آید که خودش را ارزان بفروشد.

علی انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه علی ما.....

 بهشت بهای تن شماست بدنتان را کم نفروشید چه رسد به نفس مقدس و روحانی که خداوند فرموده لست:

 فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين.

خداوند برای جبرئیل، این­را نگفته است. این معنا قیمتی است، خداوند دربارۀ حقیقتی که آفریده می­فرماید: به­به، آفرین چه خلق کردم.

 انسان در حد ّیک زندگی عادی این را نفله کند و در کنارش چند نماز و روزه هم داشته باشد، نه تو بیشتر از این هستی. پس به همۀ شریعت عمل کن و به اوج شریعت برس.

 فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا.

 بدون شرک حرکت کن تا به توحید برسی، آن­هم توحید شهودی و لقاء خداوند برسی.

عرفان عملی راه رسیدن به آن شهود که عبارتست از عمل تمام عیار در ساحت قلب و ساحت اعضاء و جوارح.

در ساحت اعضاء و جوارح، عمل به ظواهر شریعت. در ساحت قلب، عمل به باطن شریعت. همین ظواهر یک باطنی دارد نماز اسرار و باطنی دارد. یک سری از اعمال، عمل باطنی است مثل: اخلاص، توکل، عشق به خداوند، حبّ به خداوند.

 وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه.

 ایمان را با أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه تعریف کردند. مؤمن یعنی کسی که عشق و حبّ شدید به خداوند دارد.

 نکتۀ بعدی اینست که آیا ما در دین عرفان داریم یا این­که خودساخته و اختراعی است؟ چرا عده­ای مخالفند؟ اولین جایگاه مخالفت اینست که فکر می­کنند عرفان، از دین نیست چون واقعا اگر یک فرد دیندار بداند که عرفان روح دین است و جزئی از اجزاء دین است با آن مخالفت نمی­کند،یک دیندار با نماز مخالفت نمی­کند. این تأمل و تفکر که عرفان از دین نبوده است و دیگران آن را به دین چسبانده­اند، یک نوع بدعت است و کاری است که در شریعت نبوده است. شبیه این را در مسیحیت داریم قران می­فرماید: من رهبانیت را در دین قرار ندادم. قران می­فرماید:

 وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ.

  حواریون و شاگردان حواریون بدعتی به نام رهبانیت گذاشتند. بدعت یعنی کار جدید.

 ما رهبانیت و گوشه­گیری و به انزوا رفتن برای عبادت را در دین قرار نداده بودیم خودشان از خودشان درآوردند.

 امّا إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ اگر کسی بخواهد با این وسیله رضایت خداوند را بدست بیاورد من با دید بد نگاه نمی­کنم در ادامه می­فرماید: ِفَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها .

خیلی­ها اسم رهبانیت را آوردند امّا حق مطلب رهبانیّت و دنیاگریزی را ادا نکردند. زمانی­که حضرت عیسی A به جانب خداوند رفت شاگردانش یعنی حواریون قصد کردند که در یک شهری ساکن شوند و مسکنی نداشته باشند بلکه پخش شوند و به خداوند و مرام مسیح خدمت کنند. حوّاریون آن حالی را که داشتند که به مسیحیت خدمتی بکنند، جزء دین شد. منظور آنها این نبود که کارشان جزء دین است بلکه عشقی که به حضرت عیسی A داشتند و دِینی که احساس می­کردند گفتند ما در اقصی نقاط عالم پخش می­شویم و مسیحیت را ترویج می­کنیم. آنها مسکن و زن و فرزندی نداشتند و مرتب در سفر بودند و جایی برای سکونت نداشتند مرتب در حال ترویج و تبلیغ دین بودند، کم­کم به صورت جزئی از دین شد و راهبه دنیاگریز شدند و از امکانات زیاد استفاده نکنند.

 قران می­فرماید: اینها را خودساخته درست کردند با این­که خودساخته بود قران به عنوان یک نکتۀ مثبت نگاه می­کند در صورت مائده می­فرماید:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا.

دشمن­ترین دشمنان ایمان و مؤمنین اوّل یهود، سپس مشرکین هستند.

 وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى.‏

 نزدیک­ترین مردم به اهل ایمان مسیحی­ها هستند. سپس می­فرماید:

 ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ.

اینها از لحاظ روحی ­ـ روانی همسایۀ دیوار به دیوار اهل ایمان هستند چون قسیس و رهبان هستند. در فارسی قسیس به مفهوم کشیش است، کسانی که پیگیر حق هستند و در مقابل حق استکباری ندارند. از لحاظ علمی و ذهنی دنبال حق هستند و اگر به گوش­شان حرفی بخورد می­پذیرند. نکتۀ بعدی این­که رهبان و دنیاگریز هستند مانع اصلی رسیدن به خداوند دنیاطلبی است.

 افراد یهودی چون دنیاطلبی­شان غلیظ بود مقاومت داشتند. آنها می­گفتند اگر ما زیر بیت این پیغمبر برویم نه دنیا به معنای مواهب دنیوی داریم و نه ریاست و هر دو را از دست می­دهیم.

 قران دربارۀ مسیحیّت می­فرماید: چون رهبان هستند به ایمان نزدیک هستند، مستکبر نیستند.

 وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ.

 با این­که این بدعت را گذاشتند چون این بدعت، بدعتی نیست که ضد دین باشد خداوند می­فرماید این کارشان بد نیست.

بهتر است که اشاره­ای به سطوح دیانت در قران داشته باشیم. در قران سه سطح برای دیانت ذکر شده است: سطح اول سطح لازم ولی ناکافی است. سطح دوم سطح مطلوب و معمولی است. سطح سوم مطلوب حداکثری است. سطح اول که سطح لازم است، سطح دیانت در حدّ مسلمین است یعنی اسلام آورده است فرد به احکام، واجب و حرام مقیّد شده است این فرد مسلمان است و اعتقاداتش فقط ذهنی ـ عقلی است و به قلبی نرسیده است. عملش فقط ظاهری ـ فقهی است.

 نماز و روزه را انجام میدهد، صحت قرائت دارد که لازم است ولی کافی نیست به خاطر این­که کفّ دیانت است مانند نمرۀ قبولی است کسی از مدرسه بپرسد من باید چه نمره­ای بگیرم تا قبول شوم می­گویند: نمرۀ ده. برای قبول شدن بیشتر از نمرۀ ده لازم است می­گویند: نه لازم نیست. حالا اگر همین نمرۀ ده را به پدرش بگوید او نه تنها فرزندش را تشویق نمی­کند بلکه تنبیه­اش می­کند، از تو انتظار بیشتری داشتم، هوش تو بیش از اینهاست، تنبلی کردی و ظرفیّت تو بیش از اینست.

 سطح اسلام به خاطر حکمت بالغۀ خداوند است کسی که تازه مسلمان شده است نمی­شود همه چیز را بر او تحمیل کرد. بنابراین باید یک حداقل و کفّی قرار داد بگویند: تو از اینجا شروع کن و کم­کم بالا بیا. مثل کلاس اول و خواندن و نوشتن است با خواندن و نوشتن فرد از بی­سوادی بیرون می­آید ولی باسواد و عالِم نشده است.

 البته این سطح انسان را نجات می­دهد اما فردی که فقط برای نمرۀ ده خوانده است شاید همان نمرۀ ده یا نمرۀ هشت را نگیرد.خداوند این سطح را نمی­پذیرد.

 اعراب نزد پیغمبر آمدند و واجب و حرام را رعایت کرده­اند و به پیغمبر می­گویند ما ایمان آوردیم.

 قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ.

 قران می­فرماید:

 قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا. ایمان سطح بالاتری است.

 وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا. ما فقط در سطح اسلام وارد شدیم.

 اسلام هم اقتضائات و واجب و حرام­هایی دارد. در ادامه می­فرماید: شما به آن سطح مورد انتظار من نرسیدید.

 وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُم.

ایمان هنوز وارد قلب شما نشده است.

قران فلاح و نجات و رستگاری را منوط به ایمان می­داند.

 قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون.

نمی­فرماید: مُسلِمونَ.

در ادامه، مؤمن را تعریف می­کند:

 الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُون.

 خشوع در نماز واجب نیست. من نمازم را رو به قبله،با لباس طاهر و پاک خواندم ولی خشوع نداشتم واجب هم نیست، سطح اسلام را رعایت کردم. قران می­فرماید: تو مؤمن نیستی به فلاح هم نمی­رسی.

 وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُم.

پس ایمان، سطح باورهای قلبی است. فقط بگویند خدا و معاد هم هست باید مقداری قلب در این زمینه فعال باشد.

 وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ.

 اگر خدا و رسول را طاعت کنید چیزی از شما کم نمی­شود.

 حال سؤال اینجاست مگر خدا این نکته را تصدیق نکرد که این افراد مسلمان هستند،مهر تأیید اسلام را زد:

 وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا.

اما در ادامه می­فرماید: هنوز شما اطاعت خدا و رسول را نکرده­اید. اگر اطاعت کنید کم­وکسری نخواهید داشت. با این­که مسلمان هستید اطاعت مورد نظر من را انجام نداده­اید.

 من اطاعت کردم نماز و روزه­ و جهادم برای چیست؟ پس سطح اسلام هنوز سطح اطاعت مطلوب نیست تا من بگویم با رغبت در راه من حرکت می­کنی.

 سطح اسلام لازم است ولی کافی و مطلوب نیست. معلوم نیست کسی با این سطح به فلاح برسد. شاید خداوند با فضلش رفتار کند، شاید کسی برای نمرۀ ده خواند و ده گرفت و قبول هم شد.

تمام اینها که گفته شد از قران است و روایت هم نیست تا بگوییم خدشه­ای در روایت ایجاد شده است چه برسد به حرف افراد غیر معصوم.

 سطح دوم سطح ایمان، سطح دیانت است که فرد در سطح بالاتر از عقاید ذهنی حرکت می­کند عقایدش عقلی ـ قلبی است. از حیث عمل قلبی اعمال باطنی را هم دارد، روح ایمان را هم دارد، از حیث رفتاری هم در سطح اخلاق حرکت می­کند. در سورۀ مؤمنون می­فرماید:

 قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُ.

 الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُون.‏

مسلمان در همین حد است که می­گوید الحمداللّه ما نماز قضا نداریم و خوشحال است ولی مؤمن اگر در نماز حواسش پرت شود احساس گناه می­کند.

فردی نزد پیغمبر آمد و گفت: یا رسول­الّله من در باغم مشغول نماز بودم حواسم پرت شد چه خاکی بر سرم بریزم؟ چه استرسی پیدا کرده است که حواسش پرت شده است. ما از گناه کبیره یا غیبتی که می­کنیم این اندازه استرس پیدا نمی­کنیم. آقا فرمودند: صدقه بده و استغفار کن.

گفت: همین باغی که این مسئله اتفاق افتاده است را صدقه می­دهم. به طور مثال باغی به قیمت میلیونی در شاندیز را صدقه بدهم که چه خاکی به سرم رفت و نمازم بی­حضور شد.

 الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُون.‏

این سطح، سطح ایمان است.

 الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُون.‏

وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُون.

اهل انفاق­های جدی هستند. این سوره، سورۀ مکّی است و زکات که در اصطلاح به مفهوم زکات و خمس است،در اینجا به معنای انفاق است، انفاق واجب نیست ولی می­فرماید:[23] انفاق یک رکن جدی شخصیت مؤمن است.

 وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون.

 مثال: ما کنار یکدیگر بنشینیم و تخمه­ای بخوریم و گپ بزنیم و برنامۀ فوتبالی را ببینیم که هیچ فایده­ای برای خودمان و آخرتمان ندارد و لغو است آیا گناه است؟ آیا فقیهی می­گوید این حرام است؟

 ولی مؤمن از این فرار می­کند.

 مؤمن ویژگی­های خاص دارد. این سطح، سطح ایمان است یعنی سطح اعمال قلبی به اضافۀ اعمال ظاهری.

 سطح سوم سطح ایقان و سطح احسان است که در قران به آن اشاره شده است. تفاوت این سطح با سطح ایمان، فوق­العاده است این سطح، سطح معصومین و تالی­تلوهای معصومین است. مثل سلمان و اولیاءخدا که در این امت، غیر معصوم بودند.این سطح فوق­العاده است و باید توضیح دهیم تا معلوم شود که عرفان از دل سطح ایمان است. مطلوب خداوند اینست که به قلّه­ها بیایید پایین نمانید جا می­مانید.  


جلسه هشتم 23/6/98

شامل مباحث:

مراقبات دهه اول محرم/ مراتب مختلف دیانت؛ عامل برخی مخالفت ها با عرفان                                                                                                                                     

بنده برای این­که این­جا بیایم و کاری انجام دهم به این جهت نمی­آیم. احساس من اینست که با فرزندان خودم و خواهر و برادران خودم مواجه هستم و دغدغۀ این را دارم که همۀ ما یک قدم جلوتر برویم.

به جناب ابوالسعید ابوالخیر گفتند: بیا و در مسجد جامع نیشابور صحبت کن. گفت: به من فرصت دهید تا من خودسازی کنم.

 حدود سه سال طول کشید. سپس در میان مردم اعلام کردند که شیخ قصد دارد صحبت کند.مسجد پر از جمعیت بود. زمانی­که ایشان وارد مسجد شد خادم مسجد به جمعیت گفت: محض رضای خدا یک قدم جلوتر بیایید تا باقی مردم هم جا شوند.

 جناب ابوسعید که هنوز بالای منبر مستقر نشده بود همان­طور که ایستاده بود گفت: همان حرفی که من می­خواستم بزنم این خادم گفت. برای رضای خدا یک قدم جلوتر بیایید و از منبر پایین آمد. مردم متحیّر شدند که چه شد؟

 این خلاصۀ تمام تعالی، تمام انبیاء است. درجا نزن، عقب­گرد نکن، فقط برای خدا بیا جلو، تَعالَوا.

 از مرحوم علّامۀ طباطبائی   رحمة‌الله علیه پرسیده بودند می­توانی قران را در یک کلمه خلاصه کنی فرمودند: تَعالَوا. تَعال به مفهوم بیا بالا.

 همۀ ما توصیه شدیم به این­که نسبت به یکدیگر بزرگترها را پدر، کوچک­ترها را فرزند خود بدانیم. زمانی­که ما با بینندگان گفتگو می­کنیم هم بینندگان نسبت به بنده و هم بنده نسبت به آنها حقّی تعلق می­گیرد. این حق و حقوق،حق دعا کردن و حق خیرخواهی هست. معتقد هستیم که خیر و برکتی از ما سر نمی­زند ولی با کریمان کارها دشوار نیست.

 زمانی­که یک فرد فقیر نزد یک کریم می­آید در حقیقت کمالی عرضه نمی­کند، بیچارگی عرضه می­کند. می­گوید: من بدبختم، من را کمک کن.

 حال ما هم همین­طوری است. حال همه در درگاه اهل­البیت علیهم‌السلام همین­طوری است. می­گویند:ما نداریم و بیچاره­ایم،دعای ما مستجاب نیست،دورافتاده­ایم، شما ما را دستگیری کنید. امیدواریم که آنها به کرم خودشان بپذیرند.

 برای همۀ عزیزان،بینندگان،دوستان من،خیر از معدن خیر و برکت که خداوند متعال هست به واسطۀ اهل­البیت علیهم‌السلام سرازیر شود و انوار حضرت امیرالمؤمنینg و انوار حضرت اباعبداللّهg بر زندگی­شان جاری شود.

 بعضی موقعیت­ها استثنائی است.عده­ای می­پرسند چگونه یک قطره اشک بر امام حسینg این اثر را دارد و گناهان را پاک می­کند؟

در عالم هستی جریان حضرت اباعبداللّه g بی­نظیر است. فرض کنید یک نفر برای انسانی خوبی کرده است، در اداره­ای کارش را خوب راه انداخته است این فرد از او تشکر می­کند. گاهی فردی برای انسانی ایثار کرده است به طور مثال خودش گرفتاری مالی داشته است، پولی قرض گرفته و به انسان کمک کرده است، وسیلۀ منزلش را فروخته است و به فرد کمک کرده است،حرف این فرد با آن فرد یکسان نیست.

 حضرت اباعبداللّه gچه کار کرد؟

 از تمام وجودش و تمام هستی­اش،آن هم نه در حد عادی، بلکه مصیبه ما اعظمها........... جمیع سموات و الارض است.این جریان یک جریان عادی نیست.

به طور مثال پدرو مادری که فرزندشان در جبهه شهید شده باشد، دق می­کنند. دو یا سه فرزند، شوهر، برادر، خواهر همۀ اینها جلوی چشم خانواده رفتند. خبر شهادت فرزند را برای پدر و مادر چطوری آوردند؟ این خانواده لحظۀ شهادت فرزندشان را ندیدند. ضمن این­که خبر شهادت را به صورت آرام و ملاطفت و تمهیداتی که لطمه­اش کمتر باشد.

 آنها آمدند و کشتند، چه اضطرابی به این خیمه­ها تحمیل شد؟ اوّلی رفت جنازه تکه ­ـ­ پاره آمد باز دوّمی رفت. تصور کنید که فردی خانواده­اش را در میان داعش ببرد.

 در عالم خلقت جهاد با ناموس نداریم و نداشتیم. جهادی که خداوند واجب کرده است فقط جهاد با مال و جان است.

أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقين.[24]

 جهاد با آبرو و ناموس نداشتیم.کسی تحمّل این قضیه را ندارد. معنا نداشت که حضرت همسر و فرزند شش ماهه، یک­ساله، دو ساله، سه ساله، پنج ساله، دختر هفت ساله، ده ساله و خواهر همه را با خودش ببرد. در جایی که خون­خوارتر از داعش هستند هیچ­کس تحملش را ندارد، چنین جهادی تشریع نشده است. در عالم چنین جهادی ابتداء به ساکن است بعد از آن هم نیست که فرد جهاد با ناموس داشته باشد.

 به قدری این قضیه سخت است که راوی می­گوید در گودال قتلگاه من دیدم لب­های حضرت اباعبداللّهA تکان می­خورد و می­فرماید:

 صبرا الی قضایک رضا.... برضائک غیاث مستغیثین.

یا غیاث مستغیثین یعنی به فریاد من برس.

امام جان خودش تمام است ولی صحنه­هایی را می­بیند که می­فرماید: یا غیاث مستغیثین.

 حضرتی که سربریدن حضرت اباعبداللّه A را دیده، به نیزه رفتن سرها را دیده است،زمانی­که می­پرسند از همه­جا سخت­تر کجا بود می­فرماید: شام. در حقیقت استغاثه می­کند برای کمک به کاروان ناموس، که ادامه جهاد را انجام می­دهند. این صحنه­ها از صحنۀ کشته­شدن سخت­تر است.

 این مصیبت و جریان، تک­وتنها و غریب و بی­کس خیلی سخت است.مصیبت­ها به اندازۀ ظرفیت خود فرد و ظرفیت همان فردی است که از دست رفته است.گاهی فردی بچه­ای دارد که عمری به او بدی کرده و راه خلاف را طی کرده است ممکن است که برای از دست دادن این فرزند، خیلی غصّه نخورد ولی فرزند دیگرش که خوب است اگر از دستش برود خیلی رنج می­کشد. ممکن است به خاطر کمالات فرزندش به اندازه­ای او را دوست داشته باشد و از غصّه دق کند.

کدام فردی در این عالم کمالاتش به گرد کمالاتی مثل حضرت ابوالفضل و حضرت علی­اکبر   علیهم‌السلاممی­رسد. شدت مصیبت از طرفی بستگی دارد به لطافت روحی که مصیبت می­بیند فردی که انسان عاطفی نیست، ضریب انسانیّتش ضعیف است، امّا فردی که یتیمی را می­بیند از صرف گرسنگی یک فرد یتیم اشک می­ریزد. فردی که ضریب انسانیّت­اش قابل قیاس نیست، رحمانیّت واسعه است، در اوج عواطف است رنجی که به او وارد می­شود با دیگران قابل قیاس نیست. ضمن این­که جمال و کمال و زیبایی عظمتی که از دست می­دهد خیلی بزرگ است.

اگر کسی را با احترام و دور از چشم خانواده­اش سر ببرند و بگویند: کشته شد، امّا این مصیبت با تمام مصیبت­های عالم قابل قیاس نیست. چون هیچ کس به لطافت روحی حضرت اباعبداللّه A نیست و هیچ­کس به گرد کمالات علی­اکبر نیست.

 او که معصوم مطلق است، با چه وضعی و چه رقّتی با اربعا اربعی برای چیست؟ برای من و شماست.

 خداوند می­فرماید: هر کسی که بر تو به هر نحوه­ای متصل شود قبول است. این فرد با این حجم عظیم از مصیبت وترا موتورا است یعنی غریب­وتنها در عالم هستی. هیچ­کس کمک نکرد حتّی ملائک کمک نکردند تا نهایت مصیبت حاصل شود. هر چه مصیبتی بزرگ­تر باشد تاثیرش بیشتر است ممکن است اگر در گوش کسی بزنند انسان دلش تکان نخورد ولی اگر فردی سرش را ببرند دل انسان تکان می­خورد، یعنی حضرت میثاقی داده است که من بزرگ­ترین مصیبت عالم را حاضر هستم بکشم تا مصیبت­زده­ترین افراد، قسی­القلب­ترین افراد را که جا برای برگشت­شان هست بتواند با این حرکت قلب­شان را جلا دهد. حضرت آگاهانه رفتند. اگر کسی سرسوزنی اشک بریزد، همه با امام حسین A ارتباط برقرار می­کنند ممکن است اگر کسی روضۀ رسول اکرم  pرا بخواند این­طور نباشد چون مصیبتی که بر رسول­اکرم lوارد شده است به شدّت مصیبتی که به امام حسین علیه‌السلام وارد شده است،نیست.

 ما اعظم مصیتها و اعظم رضیتها.

باآن وضع فجیع وحال، هر فردی را منقلب می­کند یعنی اگر کسی با امام حسین  gبرنگشت با هیچ کس دیگری برنخواهد گشت.اینست که حضرت برای خوبان و پاکان تا قسی­القلب­ترین­ها افراد ذخیره شده است تا همه به این کشتی نجات متصل شوند تا هر کسی که در هر مرتبه­ای که هست نجات پیدا کند.

 با این­که همۀ اهل­البیت کشتی نجات هستند.

 مثل اهل البیت کمثل االسفینهاالنوح

مکتوب علی العرش ان احسین مصباح اهدی و السفینه انجاه.

 این سفینه، سفینۀ خاصی است همه اهل­البیت هستند ولی امام حسینA کاری کرده و میثاقی داده است، باری را تحمل کرده است تا همه بتوانند سوار کشتی شوند حتّی اگر سرسوزنی دست­شان از آب بیرون باشد. همین مقدار که با عناد دست­شان را نکشند کفایت می­کند. ذخیرۀ عظیم است و اجر فراوانی دارد منتها هر چه انسان با این کشتی بیشتر متصل شود مهم­تر است.

 پیشنهادی را مطرح می­کنم. عزاداری­های ما خیلی عالی است اگر با یک حداقلی متصل شود به ما ظرفیتی داده است. اما اگر کسی این چهل روز را خودش را در میان این کاروان احساس کند صبح با امام حسین   علیه‌السلام بلند شود، با امام حسین g بخوابد، قوۀ خیالی که ما داریم برکت فوق­العاده­ای برای رشد دارد چگونه چشم­مان را که می­بندیم خودمان را کنار حرم احساس می­کنیم این از برکات قوۀ خیال است. برای افرادی که قصد سلوک دارند قوۀ خیال فوق­العاده است، خیلی کمک­کننده است، دل را آماده می­کند.

 در سفر روحانی زمان ومکان مطرح نیست، می­تواند بُعدها را بردارد و خودش را در میان آن کاروان احساس کند. ممکن است سرکار یا در منزلش باشد می­تواند با آن کاروان همراه شود و سلام دهد. چنان­چه خطایی کرد استغفار کند از حضرت عذرخواهی کند.

 چهل روز همراهی و همگامی کار سختی نیست. همین کارهایی که هر روز انجام می­دهد، سعی کند با توجه به حضور امام انجام دهد. چون امام هست و غایب نیست. شما هر جا باشید و به امام سلام دهید به در و دیوار سلام نمی­دهید، السلام علیک به انسانی­که غایب باشد سلام نمی­دهید. به طور مثال من در منزلم نشستم و شما را نمی­بینم به شما سلام نمی­کنم، باید حضور باشد.

 هر جا از بُعد هستی بگو السلام علیک به ضریح که رسیدی شخص امام به حسب ظاهر در آن­جا نیست اما به حسب باطن امام در همه­جا هست،البته در آن­جا حضورش متمرکزتر است.

 این حضور را سعی کنیم در درون جان­مان به خودمان تلقین کنیم.ما یقین داریم:

 تشهد مقامی ....ترد سلامی.

این را به خودمان تلقین کنیم و احساس کنیم که با امام سجادg می­رویم و با این کاروان پر از نیزه و غمبار همراهیم. سعی کنیم در جان­مان نیز همراهی کنیم. به آن پاکی که امام حسین علیه‌السلام ما را دعوت کرده است، به آن حریّت، ایمان، هدایت­ها، توجه به خداوند، دل­کندن از دنیا توجه داشته باشیم.

 امام حسین علیه‌السلام از دنیا دل کند من باید در این مسیر ذره­ای حرکت کنم و رنگ حسینی بگیرم. اگر کسی چهل روز این کار را کرد و گره­های روحی و معنوی از او باز نشد بنده را لعنت کند.

پرسش: آیا در بین موافقین عرفا هیچ بی­انصافی و کتمان اتفاق نیفتاده است؟

ادامه پرسش: همه می­دانند در هر طرز تفکری ممکن است افراد ضعیف هم چیزی بگویند.شما از میان موافقین اسم آقای طباطبائی وآقای قاضی را می­آورید و برای مخالفین اسم یک فرد بی­انصاف را عَلَم می­کنید، با این­که خود اعتراف دارید در بین مخالفین هم بزرگانی هم هستند.انسان یاد همان مثال عروس و دختر در کلام خودتان می­افتد.

 سؤال از علت مخالفت با عرفان است.شما می­توانستید بگویید چه مخالفت و چه موافقت با عرفان می­تواند عوامانه یا عالمانه باشد ولی نکتۀ مهم اینست که جویندگان حقیقت به دنبال دانستن حرف­های عالمانۀ دو طرف هستند تا خود با استعانت از خداوند متعال حق را پیدا کنند و کلام شما از این جهت کاملا تهی بود، در عوض یک نقد از طرف مخالفین را با یک تخریب ضعیف و با یک جوابی بسیار ضعیف­تر عَلَم کردید.

 انسان یاد مثال خودتان می­افتد که فلانی در گوش من زد و رفت. جهت تمیم مطلب، به طور خلاصه صرف شعر گفتن در مدح امیرالمؤمنین   علیه‌السلام یا بیان فضایل آن حضرت مشکل را حل نمی­کند. امام شافعی اشعاری دارد که خود بهتر واقف هستید.امام حنابله هم کتابی در خصوص فضائل حضرت دارد. ضمن این­که اشکال به اصل عرفان مورد سؤال بوده است نه شخصیت مولوی و راجع به مورد سؤال سکوت شد.

 پاسخ: از این نویسندۀ محترم تشکر می­کنم.همۀ ما یک سری تعلقات داریم. نوشتۀ این فرد مشخص است که به فضایی تعلق دارند که مولوی و روش و عقایدش را ناصحیح می­دانند.

 ما احساس تقابل با این نویسنده نداریم. امیدوارم که ایشان هم همین احساس را از ما دریافت نکرده باشند که ما قصد داریم که مقابل یکدیگر صف بکشیم و مبارزه کنیم.

 بنده بارها اشاره کردم نحن ابناء الدلیل.

 وقتی فردی علاقه دارد بعضی از قسمت­ها را می­بیند، مانند همان مثال دختر و عروس. سؤال راجع به مولوی بود و راجع به اصل عرفان نبود. برنامه این­طور بود که مباحث را گام به گام توضیح دهیم عرفان چیست؟ از کجا آمده است؟ منشأ دینی دارد؟ آیا از جاهای دیگری کپی شده است؟ عرفان عملی و عرفان نظری چیست؟ علت مخالفت بزرگان با عرفان چیست؟ آیا قابل پاسخ هست یا نه؟ پاسخ به این­ها حداقل حدود سیصد ـ چهارصد سالی است که بحث می­شود،منتها آن­زمان به­صورت اجتماعی نبوده است بلکه یک سری فضای علمی بوده است بعضی این روش را قبول داشتند بعضی­ها هم قبول نداشتند.

در همان زمان­های گذشته که طائفۀ عرفا بودند یک­سری موافق و یک­سری مخالف داشتند،بعضی از افراد را تا حد اعدام بردند.حداقل حدود سیصد ـ چهار صد سال که مکتوبات نوشته­ها رفت­وآمدهای فکری بیشتری بوده است این مسائل هم بوده است.این­طور نیست که این مباحث را بنده درآورده باشم و به این نویسندۀ محترم رسیده باشد.

امیدواریم که در فضای آرام، آرام بودن منظور بدون توهین نیست ( این پیش­فرض ماست) بلکه منظور اینست که فرد قوای خودش را آرام کند و از حول­وقوۀ خودش بیرون بیاید.

ما می­خواهیم ببینیم شیعه حق است یا نه، باید از نفرت­مان نسبت به آن فرد و از محبّت­مان نسبت به فرد دیگر بیرون بیاییم. فضا، فضای تحقیق است. فضای تحقیق،حبّ و بغض ندارد.

 فرقه­های دیگر مسلمان را که ما معتقد هستیم روش­شان صحیح نیست چرا به سمت شیعه نمی­آیند؟ چون حبّ و بغض است و حبّ و بغض انسان را کور می­کند.

 بنده با همین سرسوزن اطلاعاتی که دارم، موافق و مدافع همین روش هستم. اگر قرار است بحث آرامی داشته باشیم، باید حبّ و بغض را کنار بگذاریم.با تیغ عقل جلو برویم.

نحن ابناء الدلیل. فرزندان دلیل باشیم.

در بحث گذشته بنده نگفته­ام که مولوی شیعه است تا بتوانم از این اشعار استفاده کنم که نویسندۀ محترم بگوید اشاعره هم شعر گفته است. عمروعاص هم از امیرالمؤمنین   علیه‌السلام مدح دارد زمانی­که می­خواست خبر شهادت امیرالمؤمنین   علیه‌السلام را به معاویه بدهد گفت:

ان الاسدی الذی ...فی الحرب....نحبه

 آن شیر بی­بیشه­ای که هیچ­وقت در هیچ میدانی استرس نداشت،رفت. حتّی از معاویه مدح از امیرالمؤمنین   علیه‌السلام نقل شده است،پس باید بگوییم این فرد خصلتش این­طوری بود پس شیعه است.

اگر زمانی لازم بود راجع به مشی و مرام مولوی و اعتقاداتش بحث خواهیم کرد. این سؤال نشان می­دهد که آن هیجانات آرام نشده است از یک گوشه به گوشۀ دیگر پریده است.

 بحث بنده این بود که بعضی از مواردی که مخالفت می­شود همراه با انصاف نیست. بیشتر تاخت­وتازها از آن سمت است.ما نمی­توانیم بگوییم مرحوم آیت­اللّه الف که مخالف عرفان بوده است کافر است و لعنتش کنیم ولی از این طرف دیدیم که تسبیح بدست بگوید: اللهم العن ......

رهبر فقید انقلاب گفتند فرزندم مصطفی از ظرفی آب خورد همان ظرف را آب کشیدند یعنی این­فرد را نجس می­دانند، چه کسی نجس است؟ سگ یا خوک یا کافر.

 آیا ملاحظه کردید، فقیهی را که مخالفان شدیدی دارد از ظرفی آب بخورد ظرف را آب بکشند؟

یکی از اهل معرفت تعریف می­کرد زمانی­که یکی از بزرگواران که از مخالفین سرسخت عرفان بود به رحمت خدا رفت من خبر فوت ایشان را دادم و گفتم آقای فلانی مردند،سپس ایشان گفتند: نه، حضرت آیت­اللّه فلانی به رحمت خدا رفتند.

آن چیزی که ما دریافت کردیم این­طوری نبوده است که فحش­وبدوبیراه بگویند و تکفیر کنند،بیشتر از سمت دیگر بوده است. قطعا هیچ طرف معصوم نیست ممکن است از این سمت هم بی­انصافی شده باشد.

بحث ما بحث،مخالفت با عرفان بود که این قضیه مطرح شد، ما هنوز نسبت به مولوی اظهار موضع نکردیم که بگوییم شیعه بوده است یا نه؟ گفتیم که اگر قرار است از مولوی و نسبتش به خلفا صحبت کنیم انصاف نیست که چند تا را ذکر کنیم و یکی را ذکر نکنیم. مولوی این بوده است اشعارش راجع به خلیفۀ اوّل، خلیفۀ دوّم، خلیفۀ سوّم و خلیفۀ چهارم این بوده است.اهل تسنن عادی هم امیرالمؤمنین علیه‌السلام مدح می­کنند.اگر کسی می­خواهد دشمنی بکند در دشمنی­اش هم باید انصاف و مروّت داشته باشد، ما به سروران عزیز دشمنی نکردیم.

 آیا کسی می­تواند به ابوذر بگوید: وای بر ابوذر.ابوذر بزرگوار، اهل کرامت، اهل تقوا و اهل طهارت نفس بوده است اما در روایت داریم اگر ابوذر می­دانست در قلب سلمان چه می­گذرد او را می­کشت. یعنی مراتبی را سلمان طی کرده است که به اندازه برای ابوذر ثقیل است که حتّی بیم آن می­رود که سلمان را بکشد.

 سلمان حقّ را فهمیده است ولی به اندازه­ای درجه­اش از ابوذر فاصله دارد که اگر ابوذر متوجه شود آن حق را باطل و این فرد را کافر حساب می­کند.

 در روایت از امام سجاد   علیه‌السلام داریم: لو علم ما فی قلب سلمان قتله رسول اللهم ا اخوه.

 در حالی­که رسول­اللّه Jبین این دو عقد اخوّت خوانده است پس خبرهایی هست. ابوذر در دین کوتاهی نداشته است اگر بفهمد سلمان نماز مستحبی می­خواند او را نمی­کشت پس خبرهایی غیر از این خبرهای ظاهری هم هست، سلمان ظرف وجودی­ و کشش آنها را داشته است به همین خاطر از ابوذر کتمان شد.

 از افرادی که با عرفان مخالف هستند سؤال می­پرسم در وجود سلمان چه چیزی بوده است؟ از لحاظ علمی ظرفیت­هایی از فهم خداوند، پیغمبر و امام داشته است ضمن این­که حالاتی هم داشته است.

 انسان سه طبقه است. ادراکات، حالات و رفتارهایش پس باید تفاوتی در بین این سه حالت داشته باشد. رفتارهای واجب،حرام، مکروه و مستحب را ابوذر به طریق اولی انجام می­دهد.

 یک­سری رفتارها باید باشد که سلمان انجام می­دهد. آیا این ادراکات را با سرنگ در قلب سلمان وارد کردند؟ تاس ریختند و قرعه به نام سلمان افتاده است؟ سلمان کارهایی کرده است که به این مرتبه رسیده است. در حالی­که ابوذر هم در سطح ظواهر دین کوتاهی نکرده است.

 بحث ما درشیعه بودن یا نبودن مولوی نبود. در مخالفین هم افراد بزرگواری بودند همان­طور که ما ابوذر را بزرگوار و کریم می­دانیم. مرحوم میرزاجوادآقای تهرانی یک فرد متخلق، زاهد، عابد اهل طهارت نفس و وجود نمونه بود و با فضای عرفان هم موافق نبودند. در این فضا افرادی مانند مرحوم آیت­اللّه مروارید و بزرگوارانی که مورد وثوق بودند.

همان­طورکه اگر ابوذر در شهری باشد مانند یک چراغ درخشان است. ما قصد نداریم که این­ها را با ابوذر و سلمان مقایسه کنیم امّا تفاوتهایی هست بزرگان­شان محترم هستند و بی­انصافی هم جا ندارد.

 اگر بخواهیم به حقیقت نزدیک شویم چنانچه نوشته یا نقدی باشد به اندازه­ای گفتگو می­کنیم که فکرمان قریب­الافق شود.

 اگر نوشته­ای باشد که من را متنّبه کند استقبال می­کنم.اگر بفهمم مطلبی را اشتباه گفتم همین­جا از همه عذرخواهی می­کنم وقصد لج­ولجبازی نداریم.



جلسه نهم 30/6/98

شامل مباحث:

عرفان همان حرکت صعودی در مراتب اعلی دیانت و کمال نهایی انسان است

پرسش: آیا عرفان اسلامی عرفان ادیان گذشته را نسخ کرده است؟                                                                                                                                          

پاسخ: عرفان عبارت است از رسیدن به ساحت باطنی زندگی، ساحت باطنی هستی. رسیدن به ساحت باطنی هستی یک حداقلی دارد و یک حدّ حقیقی و واقعی.

 افرادی که ساحت باطنی زندگی را قدرت­ها و آرامش تعریف می­کنند عرفان این افراد همین است و راه رسیدن به آن، منطبق بر همان هدفی است که دارند.

 فردی که قصد رفتن به قلّۀ اورست را دارد هدف و امکانات و راه و روش خودش را دارد، وقتی می­خواهد در خیابان قدم بزند هدف و امکانات دیگری دارد، مسیرها متفاوت می­شود البته کلمه مشترک است.این کلمۀ مشترک خیلی فاصله دارد.

دو نوع عرفان و معنویت پیدا می­کنیم: عرفان­های سکولار که ممکن است قائل به خداوند یا قائل به دین نباشند و عرفان­های شریعت محور که به خدایی قائل هستند و دینی از خداوند را پذیرفتند و می­گویند که راه رسیدن به خداوند را همین دین نشان می­دهد.

 ما آنچه را عرفان می­دانیم، عرفان اسلام است و عرفان مسیحی ـ یهودی نیست. واژۀ دین هم همین­طور است. ادیان دو دسته هستند: ادیان الهی و ادیان غیر الهی.

دین غیر الهی فقط یک مشترک لفظی است از باب این­که این دین هم برای خودش یک مکتبی است و شباهت دارد. البته ما منکر این نیستیم که حضرت مسیح، حضرت موسی، حضرت ابراهیم   علیهم‌السلام شریعت­شان مراتبی را به نام عرفان حائز بوده است. منتها همان­طور که دینش نسخ شده است اجزاء دینش یعنی فقه، اخلاق و عرفانش نسبت به دین­های بعدی نَسخ شده و تدریجی کامل­تر شده است.

 نَسخ از این باب است که گاهی اوقات تحریف شده است گاهی اگر تحریف هم نشده بود شریعت حضرت موسی    علیه‌السلامبه شریعت حضرت عیسی علیه‌السلام  منقضی شد یعنی ظرفیت عقلانی و ظرفیت زمانی اقتضاء می­کند که دین جدید در مرتبۀ بالاتر ارائه شود.

لازم به توضیح است این­که دین­ها به دین بعدی نسخ شدند از باب اختلاف نیست. به طور مثال ریاضیات دبیرستان منافی و مخالف چهار عمل اصلی که در دبستان می­خوانند نیست، کامل­تر است.

بنابراین زمانی­که می­گوییم نسخ شده است به این منظور نیست که آن ادیان را نفی و طرد کند بلکه می­گوید تا این­جا که خواندی حق و درست است امّا مرتبۀ بالاتری هم هست و زمانی که مرتبۀ بالاتری هست به مرتبۀ قبل کاری نداریم. البته گاهی اوقات از سنخ عمل و گاهی از سنخ عقائد ادیان است.

 از سنخ عمل به این مفهوم است که می­گویند: این عمل به جای این عمل، به طور مثال برای یک بچّه می­گویند که الان عمل تو اینست که بازی کنی منتها بازی­های سالم و بدون خطر ولی به یک بزرگ­تر می­گویند الان بازی برای تو مناسب نیست، آن زمان برای رشدت بازی لازم بود، این زمان برای رشدت ریاضیات ابتدائی لازم است. الان باید خودت را برای کنکور آماده کنی، زمان دیگر برای رشدت باید آزمون کارشناسی ارشد را بدهی.

معنا ندارد که دینی باشد امّا عرفان نداشته باشد. تعریف عرفان رسیدن به ساحت باطنی بود که ساحت باطنی را خداوند تعریف کردیم. بنابراین بهشت، هدف عرفان نیست.هدف عرفان وصول به حق و رسیدن به خداوند است.

إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون.

 إِلى‏ رَبِّكَ مُنْتَهاها.

 لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ .

کم نداریم آیاتی که بگوید به سوی خداوند برگردید. لازمۀ برگشتن به سوی خداوند اینست که اگر کسی با جمال به سوی حقّ برگشت یک­سری مراتب مادون هم دارد که بهشت می­گویند و اگر کسی با قهر، غضب، اسماء انتقامی خداوند برگشت البته جهنم در انتظارش است. مثل فردی که با خشم پدرش مواجه شود ممکن است که پدرش تنبیهش کند یا ­زمانی­که با مهر پدر مواجه شود مهر پدر به جوشش در می­آید و برایش جایزه هم می­گیرد. اصل آن خشم و مهر است که مبدأ آن جایزه و تنبیه است. بعضی از افراد از این حدّ هم گذشتند یعنی با اسماء نهایی حق، اسم جامع الهی،اسم اعظم برخورد می­کنند که بهشت و جهنم زیر نگین­شان خواهد بود،مادون پیغمبر این­طوری هستند یعنی رعیّت پیغمبر که ما هم می­توانیم به این درجه برسیم.

گاهی می­گوییم پیغمبر فوق بهشت است این حرف مدح پیغمبر نیست کوچک کردن پیغمبر است. پیغمبر فوق این حرفهاست. متن روایات اینست:

 و ان الجنه یعشق الی سلمان سلمان من الجنه.

 بهشت عاشق­تر و مشتاق­تر است به سلمان که سلمان وارد بهشت شود تا این­که سلمان بخواهد وارد بهشت شود.

سلمان فوق بهشت،حور وقصور شده است درجۀ وجودی­اش بالاتر از آنهاست. تعریف عرفان از لحاظ روشی، راه رسیدن به حق تعالی است. تعریف عرفان از لحاظ هدفی، ساحت باطنی هستی است که عبارتست از وصول به حق. خداوند می­فرماید:

 فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ.

 خداوند نمی­فرماید:

فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ حُور وَ قُصور.

 فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ الجَنَّة.

منظور لقاء خداوند است. بیش از سی مورد در قران کلمۀ لقاء خداوند به کار رفته است. در بعضی از آیات مفسرین لقاء به خداوند را، آخرت ترجمه کردند. البته منظورشان از لقاء خداوند به آخرت، صحنۀ محاکمه و عذاب­های جهنمی یا ثواب­های بهشتی نیست. اینها لقاء خداوند نیست بلکه ثواب خداوند است. منتها چون در صحنۀ قیامت خداوند ظهور و بروز می­کند و همه خداوند را ملاقات می­کنند صحنۀ لقاء خداوند، قیامت است.

 بهشت و دوزخ و نعمت­ها، حور و قصور، مار و افعی و جهنم، لقاء خداوند نیست. لقاء خداوند یک مطلب است، حور و قصور و بهشت، سایه، لذت و عزت، بهجت و سرور مطلب دیگر است.

جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار.

 أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى.

 آن­چه خداوند دعوت کرده است لقاء خداوند است و انسان باید در این مسیر سیر کند. خداوند فرموده است کم­همّت نباشید. خداوند فرد کم­همّت را دوست ندارد. از فرمایشات لطیف حضرت اباعبداللّه   علیه‌السلام می­فرماید:

 ان الله یحب معالی الامور و یکره......

 خداوند همّت­های بلند، امور عالی و معالی را دوست دارد و از امور پست، قانع شدن به یک خوردنی و کم همّت بودن را دوست ندارد.

وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفين.

 برای فروختن یک دانه گندم خداوند می­فرماید: وای بر کسی که کم­فروشی می­کند.

 کسی­که نفس خودش را به کم فروخت معلوم است که برای خودش چه فضایی باز کرده است.خداوند انسان­های بلندهمّتی که آن قلّه­ها را می­خواهند بروند دوست دارد. چرا به قلّه­ها فکر نمی­کنند و فقط در دامنه­ها قدم می­زنند، بالا بیایند تا به اوج­ها برسند چون من همۀ شما را برای اوج خلق کردم. اگر کسی نرفت کوتاهی خودش است.

 عرفان عهده­دار این ساحت از دین است. دین یک سری برنامه­هایی دارد مانند یک طیف است از حداقل نجات تا حداکثر سعادت. در روایت داریم روز قیامت به افرادی که حامل قران بودند می­فرمایند:

 اقرأ و ارق

قران رابخوان و بالاتر بیا.

 اِقرَأ به معنای لسانی نیست، افراد زیادی از حافظان قران داریم که ممکن است از جهنم هیچ­وقت بیرون نیایند.در سپاه مقابل امیرالمؤمنین علیه‌السلام همین افراد بودند، فقط در حافظه­شان بود. این قرائت،قرائت متناسب با آن موطن است. من هم سورۀ حمد را حفظ هستم پیغمبر هم حفظ است آیا من سورۀ حمد را بخوانم همان مقداری که پیغمبر بالا می­رود­ من هم بالامی­روم؟

بنابراین منظور قرائت ظاهری نیست. این قرائت، به درجات وجودی است. هر اندازه که قران، راه دارد انسان هم می­تواند بالا رود.

فرمودند که این بطن قران،بطن دارد و همین بطن هم بطن دارد،تا هفتاد بطن، بلکه تا هفتادهزاران بطن. تمامی ندارد، قران علم خداوند است قران حبل متصل از جانب خداوند به این عالم است، تا چه اندازه این فرد بتواند بالا رود به همان میزانی که از این آیه، بالا رفت می­تواند به آن رقیّه برسد. رقیّه یعنی عامل ترقی، به نردبان و اموری که انسان را بالا می­کشد رقیّه گفته می­شود.

اگر انسان به این نردبان،تمسک کند هر اندازه توانست از حقایق قران، حقایق بلندتری را دریافت کند به مقامات بالاتری می­رسد.

 اقرأ و ارق. بخوان و ارتقاء پیدا کن.

 ساحت نهایی همۀ ادیان، برای افرادی که همّت بلند دارند یعنی آن اعلی درجۀ دین، از حیث علمی ـ معرفتی یعنی شناخت قلبی خداوند،وصول به خداوند دستور دارد. لقاء خداوند از لحاظ روشی یعنی راه رسیدن به این شناخت حقیقی و باطنی( باطن هستی به مفهوم خداوند است ) و از لحاظ عملی، عرفان عملی عبارتست از طی طریق سلوک، تصفیۀ باطن، پرداختن به باطن اعمال و اعمال باطنی یعنی نماز فقط ظاهری نباشد همراه با حضور و مراقبت باشد.

 یک­سری اعمال باطنی مانند اخلاص، صدق، صفا، تقوا که اعمال ظاهری نیستند بلکه حالات باطنی هستند که این اعمال، زمینه را برای تصفیۀ نفس آماده می­کند تا با این روش مراتب را طی کند و انشاءاللّه قلبش مشاهدۀ خداوند را بتواند انجام دهد. پرده­ها کنار رود.

 ان الله اذا اراد بعبد خیرا فتح عینا قلبه.

 خداوند وقتی خیر بنده­ای را می­خواهد چشمان قلبش را باز می­کند. چشمان قلب چه چیزی را می­بیند؟ اموری که با چشم سر دیده نمی­شود یعنی امور باطن.

 پرسش: شما فرمودید زمانی­که دین جدید می­آمد دین قبلی نسخ می­شد. ما مسلمان هستیم و خداوند را شکر که دین اسلام را داریم. ما برای تکامل دین­­مان که آخرین دین است آیا تنها راه ، همین عرفان است یا راههای دیگری برای تکمیل شدن و به لقاء رسیدن خداوند هست؟

 پاسخ: در دین­های قبل، فقه، شریعت، اخلاق و عقائدشان به آیین بعدی نسخ می­شد. الان بشریت به سطحی رسیده است که باید پیام بعدی بیاید.

 بعضی از صحابه ظاهراًخلیفۀ دوّم علاقه داشت تا مقداری تورات را بخواند و با بعضی از علمای یهود ارتباط برقرار کرده بود. حضرت با حالت تَشَر فرمودند: لا یسعه الا ان یتبعا.

حضرت موسی   علیه‌السلام هم اگر باشد هیچ راهی ندارد که از من تبعیت کند، حضرت موسی   علیه‌السلام عاشقانه این کار را انجام می­دهد چون راه کمالش همین است و به آیین من مسلمان می­شود.

 حضرت عیسی   علیه‌السلام مسلمان به دین پیغمبر است، ایشان پیغمبر دو دین هستند چون هم به دین خودش متدین است و هم این­که چون زنده هستند و احتمالاً حیات دنیوی دارند و مکلّف هستند الان به تکلیف اسلام، مکلّف است و امامش هم امام زمان (عجل الله فرجه)است، حتّی اگر حضرت عیسی   علیه‌السلام به رحمت خداوند رفته باشد به این معنا که در گوشه­ای از آسمان باشد و در دار تکلیف نباشد در رجعتش که در دار تکلیف قرار گرفت پشت­سر امام زمان (عجل الله فرجه)است، امامش امام زمان (عجل الله فرجه) است، دینش اسلام است از او بپرسند: مَن رَبُّک، پاسخ می­دهد: اَللّه.  بپرسند: مَن نَبیُّک، می­فرماید: رسول اکرم. بپرسند: مَن اِمامُک، می­فرماید: امام زمان (عجل الله فرجه).

اگر کسی به شریعت بعدی مشرف نشود یا قصور داشته است یا تقصیر چون خداوند از همۀ ماخواسته است.

 همان­طوری که زمانی دین ما فرمود نماز را رو به بیت­المَقدِس بخوانید تکلیف ما این بود که به سمت قدس نماز بخوانیم. صحیح­تر اینست که بیت­المَقدِس بگوییم. اگر روزی در همین شریعت به ما گفتند به سمت کعبه نماز بخوانید است بگویم من می­خواهم به دستور قبل عمل کنم از او پذیرفته نیست.بنابراین

 در همۀ اینها عرفان وجود داشته است.

 اگر مفهوم کمال را به معنای نجات در نظر بگیریم کلّ شریعت نجات­بخش است،حتّی اگر یک نفر در حداقل­ها حرکت کند هر چند که فاصلۀ حداقل­ها و حداکثرها فاصلۀ فوق­العاده زیادی است یعنی فاصلۀ امیرالمؤمنین   علیه‌السلام با فردی که از جهنم نجات پیدا کرد چه اندازه است؟

 مثال: کوه البرز خیلی عظمت دارد و بزرگ است و نمی­توانیم آن را کوچک بشماریم ولی نسبت به کلّ خوشه­های کهکشانی، کلّ زمین که منظومۀ شمسی­اش گم است، فاصلۀ زمین تا خورشید هشت دقیقۀ نوری است البته الان هجده میلیارد سال نوری را رصد کردند ولی حدس می­زنند که یک­صدم آنچه هست و قابل رصد است، ده هزار میلیارد سال نوری کرانۀ کهکشان باشد و قلۀ دماوند پنج­هزار متر باشد یعنی سیصد هزار کیلومتر تقسیم بر پنج­ هزار متریعنی سیصد میلیون تقسیم بر پنج تقریبا یک­صد هزارم ثانیه، قلّه می­شود. این کجا و چهارده میلیارد سال و ده هزار میلیارد سال ( نه ثانیه ) کجا؟ تقریبا فاصله صفر است.

 ضمن این­که این مثال فاصلۀ یک قلّۀ این دنیایی با کلّ دنیاست. انسان وقتی که به لقاء خداوند برسد کلّ دنیا در مقابلش هیچ است. عرش، فرش، مَلَک همۀ اینها در مقابل او ساجد هستند یعنی عظمتش از آنها بیشتر است. انسان چنین ظرفیتی دارد و می­تواند به آن انسان می­تواند برسد و شریعت می­خواهد انسان را بالا ببرد.

اگر مقصود از کمال، نجات باشد انسان با شریعت می­تواند حداقل­ها را انجام دهد و نجات پیدا ­کند ولی اگر منظور درجات کمال باشد آن درجات بدون تلاش­های فوق­العاده حاصل نمی­شود.

 وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى.

‏ هر کسی به اندازه­ای که تلاش می­کند.سعی یک نفر در اندازۀ سلمان است، سعی یک نفر هم در حدّ ابوذر است، سعی یک نفر هم در حدّ یک فرد معمولی است که حداقل واجبات و محرماتش را مراعات می­کند.

 در تعریف عرفان گفتیم که عرفان به مفهوم خداشناسی شهودی و قلبی، لقاء خداوند، رسیدن به ساحت باطنی است. راه رسیدن به لقاء خداوند دو شاخۀ اصلی و چهار بُعد پیدا می­کند.

ابعاد آن شامل 1_ بُعد معرفتی است که عهده­دارش در علوم، علم نظری است و می­گوید آنان که خداوند و نظام وجود و اسماء و صفات خداوند را مشاهده کردند، مشاهدات خودشان را چگونه بیان می­کنند؟ اصلش آن شهود است وقتی شهود به زبان قابل بیان برای ما ترجمه شود علم عرفان نظری پدید می­آید.

 2_ آنهایی که حرکت کردند سفرنامۀ سلوکی آنان چگونه بود؟ چه کارهایی کردند؟ مراقبت بر چه کارهایی داشتند؟

 مقصود ما از آنهایی حرکت کردند در سطحش، اهل­البیت   علیهم‌السلام و سپس شاگردان آنها است. دستورالعملش هم قران است. قران می­فرماید: شما توبه کنید. در جای دیگر می­فرماید: انابه کنید.

این الفاظ متفاوت است. خداوند معاذَاللّه لفّاظی نمی­کند. تجلّی، تجربه­های سالکانه و منزل­ها چگونه است؟ پاسخ به اینها علم عرفان عملی است.

ساحت دیگرش چون با ساحت قلب گره می­خورد و احساسات متعالی می­شود عرفان ادبی است. ساحت دیگر آن، چون با تربیت گره می­خورد جریان هدایت و ارشاد، دستگیری شاگردی و استادی است. همۀ اینها چاقوی دو لبه است. همان­طور که فقه چاقوی دو لبه است. با فقه امام حسین   علیه‌السلام را سر بریدند، اوّل از فقیه یک فتوای فقهی گرفتند.

 هر نعمتی که در این عالم داشته باشیم می­توان از آن سوء استفاده کرد. هر چه نعمت بلندتر و عظیم­تر باشد سوء استفادۀ بیشتری می­توان کرد.

 وقتی­که یک نفر هوش حداقلی داشته باشد و آن را در جهت منفی به­کار بیندازد یک مقدار می­تواند آسیب برساند، اگر انیشتین باشد و بخواهد هوشش را در جهت آسیب، به­کار بیندازد مقدار دیگری آسیب می­زند.

 تعریف عرفان و ابعاد عرفان و هدف آن که وصول به حق تعالی باشد را گفتیم. بنابراین عرفان در متن دین تعریف می­شود. دین یک مجموعه است و چون از طرف حکیم علی­الاطلاق، حکمت محض آمده است همۀ ظرفیت­ها، همۀ وسعت­ها و همۀ انسان­ها را در نظر گرفته است بنابراین برای همه برنامه دارد.

 برای رسول اکرم  lهم برنامه دارد برای من هم برنامه دارد. منتها من در آن پایین­ترین سطح ممکن که واجباتم را انجام دهم ولی در سطح رسول اکرم l فقط واجبات و مستحبات نیست اعمال باطنی باید انجام دهد، به باطن اعمالش توجه داشته باشد، در درجات نمازش سیر کند.این روش­ها جزء متن دین می­شود.

آیات و روایاتی که در باب وصول خداوند و در باب معرفی خداوند است چه ظرفیت­های معنایی و عملی دارد؟

 ساحت نهایی که دین می­خواهد ما را سیر بدهد و آن حدّ نهایت را عرفان بر عهده دارد.

به طور مثال از حیث معرفتی در مورد عصمت امام و پیغمبر، در علم کلام می­گویند که امام و پیغمبر باید معصوم باشد در غیر این­صورت نقض غرض می­شود چون اگر امام یادش برود و اشتباه بگوید یا عمداً این عمل را انجام دهد چه پیام نرسد و چه پیام اشتباهی برسد نقض غرض از وحی و رسالت و راهبری صورت می­گیرد.

رهزن­های عقل برای خطا کردن، وهم، خیال، شهوت و غضب هستند، شیطان و نیروهای بیرونی هم که وسوسه و القاء خطا و القاء گناه می­کنند در وهم و خیال و شهوت و غضب ما تأثیر می­گذارند در فلسفه می­گویند آن فردی که از ساحت اینها رهیده باشد ابزار شیطان هم از او گرفته می­شود چون از نفسش رهیده است بنابراین عقلش خطا نمی­کند.

 عارف می­گوید: این فرد انسان کامل است، خصوصاً انسان کامل ختمی مظهر اسماء و صفات حق­تعالی است، آینۀ تمام نما و خلیفۀ خداوند است اگر در آن­جا خطا دیدی اینجا هم خطاست.

منظور این مطالب، همه یک مسئله است ولی در عرفان از ساحت­های عمیق­تری خبر می­دهد. عرفان از حیث معرفتی می­گوید: این فرد تخلف از اسم اعظم ندارد، این اسم بر او حاکم است و این اسم به طور کامل به اندازۀ امکانی خودش در وجود این فرد نشسته است.

 از حیث عملی در فضای فقهی می­گوید: واجبات را انجام دهید، محرمات را ترک کنید. از حیث طریقتی خداوند می­فرماید: نماز را با حضور بخوان. بدون حضور قبول نیست قبول فقهی هست امّا به فلاح نمی­رسی. در نماز احساس حضور کن گویی که در مقابل خداوند ایستادی و خداوند تو را می­بیند.

 قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون.

 الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُون.

 بالاتر بیا، گویی تو خداوند را می­بینی.

ابعد الی ربک کانک تراه.

اگر برایت میّسر نشد از این پلّه شروع کن.

 فان لم یکن تراه فانه یراک.

 اگر نمی­توانی او را ببینی، او تو را می­بیند. توجه تفصیلی داشته باش که خداوند آن­به­آن تو را می­بیند گر چه تو هنوز به آن ساحت نرسیدی. به آن ساحت برس تا محسن شوی.

از حضرت پرسیدند: احسان یعنی چه؟ حضرت فرمودند: ان تعبد الله کانک تراه.

 خداوند را طوری عبادت کن که گویی خداوند را می­بینی. کسی که این­جا خداوند را ندید، در آن طرف هم لقاء خداوند مختل است.

 این مسیر لقاء خداوند و مسیر مشاهدۀ خداوند است که دین آن را فعّال کرده است و همۀ ما را دعوت کرده است.

 به تصریح بنده کل قران عرفان است حتّی از لحاظ فقهی لایه­های عمیق­تری دارد که آن لایه­ها به آن ساحت عرفان می­رسد. کلّ آیات قران آیات عرفانی است منتها بعضی تصریح بیشتری دارد.        



جلسه دهم 11/8/98

شامل مباحث:

عرفان همان هدف اعلای دین است/ معیارهای تشخیص عرفان و عارف حقیقی از باطل

پرسش: اگر در اسلام چیزی بعنوان عرفان داریم، چرا برخی مطالب آن شبیه عرفان های دیگر است؟

پاسخ: عرفان، گم­شدۀ هر انسان فرهیخته است. عرفان به مفهوم رسیدن به ساحت قلّۀ هستی، ژرف هستی و به درون حقیقت رسیدن تا آن جایی که توان انسانی هست. هر کسی که قصد دارد به حقیقت نهایی و بالاترین افقی که امکان وصول به آن هست، برسد.

 بالاترین افقی که هر انسانی می­تواند برسد راهش و اسمش عرفان است. اگر عرفان را به معنای راه و روش در نظر بگیریم، راه وصول به نهایی­ترین حقیقت از هستی که ممکن است انسان به آن برسد.

 نهایی­ترین حقیقت را ما در عرفان اسلامی خدا می­دانیم و نباید به مادون تنزل پیدا می­کند. البته افراد دیگری که اسم عرفان را یدک می­کشند به طور مثال در هند، مکزیک، آمریکای جنوبی، شرق آسیا، سایر فرقه­ها، مسیحیت و یهودیت همه عرفان دارند. سرّ آن اینست که هر کسی دوست دارد تا به حقیقت برسد مثل بت­پرستی. بت­پرستی حکایت از حقیقتی می­کند و این­که انسان نیاز به معبود دارد و این یک گرایش فطری است.

 همین­طور که پرستش کاذب درست شد عرفان کاذب هم هست. در حقیقت عرفان کاذب انحراف از عرفان حقیقی بود از آدم تا خاتم همه عرفان داشتند. به حقیقت هستی رسیدن یعنی آن مراتب اعلی دینداری.

 اگر دینداری را به یک کوه استوار و با صلابت تشبیه کنیم دامنه و اواسط و اوایل سطوح دینداری مربوط به متوسطین و ابتدائی­ها است. قلّه­ها مربوط به فضای عرفان و معنویت هر دین است. عرفان و معنویت هر دین یعنی نهایت هر چیزی که آن دین می­تواند برساند. چون دین می­خواهد انسان را به جایی برساند همان­طور که درجات بهشت متفاوت است.

فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي.[25]

 وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏.[26]

گاهی اوقات بهشت من، بهشت لقاء من، ملاقات با من است.

 گاهی به مفهوم جَناتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار است.

 افرادی که قابل باشند تا به عالی­ترین درجات بهشت برسند با دین رسیدند. افرادی که قابل هستند تا به درجات پایین بهشت برسند با دین رسیدند.

 دین عامل وصول و ایصال به حقیقت است. منتها حقیقت ذومراتب و دارای درجات است. درجات عالی آن فرد را به آن فضایی از دین می­رساند که عرفان نام دارد.

عرفان از حیث قابلیّت قابل، به معنای راهی از شریعت است که انسان را به نهایت حد ممکن و ظرفیت خودش برساند یا این­که به مفهوم به نهایی­ترین حدّ از خداشناسی به تعبیر قران به لقاء خداوند برساند.

 خداوند می­فرماید: 5

چرا به قلّه نمی­آیید؟ چرا به سمت عالی­ترین سطوح که توان و استعدادش را دارید و من راه آن را برای شما باز کردم نمی­آیید؟

شکایت قران است که چرا انسان­ها ایستادند؟ چرا درجا می­زنند؟ چرا تعالی پیدا نمی­کنند و به سطوح ابتدائی بسنده می­کنند؟

مانند فردی که می­تواند به نمره بیست برسد به نمرۀ قبولی اکتفا کند و به نمرۀ دوازده راضی شود. معلمی که هیچ کوتاهی نکرده است و تمام امکانات را گذاشته است و بچّه­ها هم با استعداد هستند جای گله دارد.

 عرفان به معنای راه و روش، راه رسیدن به خداوند است. هدف عرفان وصول به حق­تعالی، لقاء خداوند، فناءفی­اللّه است. اصطلاحات متفاوت است ولی هدف یکی است که همان عرفان اسلام است و راهش از دل شریعت و دستورات شریعت می­گذرد. موبه­مو عمل به واجبات،حرام­ها،مستحبات، مکروهات، پاکسازی درون و باطن از خطا، پاکسازی وجود از غیر خداوند. وقتی از غیر خداوند خودش را پاک کرد به خداوند می­رسد. به عنوان یک مکتب در حقیقت، عرفان همان اسلام است.

 یکی از ایرادهایی که به عرفان اسلامی می­گیرند اینست که عرفان شبیه حرفهای برهمنان، بعضی از افراد صوفی­های یهود و نصاری است به طور طبیعی همین­طور است چون عرفان در همۀ شریعت­ها بوده است. همان­طور اگر دل شریعت اسلام را بشکافیم ممکن است در بعضی از اجزاء شبیه زرتشتی­ها باشد چون همه از یک­جا آمدند. بعضی از اجزاء انحراف پیدا کردند در جاهایی که انحراف پیدا نکردند شبیه هم هستند و طبیعی است که باید این­طوری باشند.

 احکام ما خیلی شبیه یهود است قران در مورد احکام قصاص می­فرماید:

 وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْن.[27]

 در تورات ثبت کردیم چون انبیاء همه از یک مبدأ آمدند و همه یک حرف را آوردند. همۀ انبیاء گفتند: این سطح یک، سطح دو، سطح سه، سطح چهار، سطح عالی، سطح متعالی، معنویتی که همه دوست دارید به آنجا برسید اینجاست. منتها نمی­توان برای نمرۀ هجده همه را شلاق زد امّا برای نمرۀ ده می­توان مجازات کرد. 

راه را باز گذاشتند تا افرادی که قابل هستند و تشویق لازم را هم کرده است، اهلش را فرا خوانده است و راه را برای آنها مهیّا کرده است کسی که این راه برود هزاران جایزه دارد.

 یکی از ایراداتی که به بحث عرفان اسلامی می­گیرند به خاطر شباهت به بعضی حرفهای غیرمسلمین است، اتفاقاً این نقطۀ قوت است و نشان می­دهد که این حقیقت،از سویی ریشه در فطرت دارد و از سویی ریشه در دین دارد. این ایراد مثل ایرادی است که به اسلام بگیرند که ما از یهودیت فتوکپی گرفتیم در حالی­که این نقطۀ قوت اسلام است و نشان­دهندۀ اینست حقیقتی که من آورده­ام یک قافله­ای از انبیاء آمدند و همین حرفها را با کم­وبیش مشابه زدند. همۀ آنها در معارف یک حرف زدند منتها سطح پیغمبر سطح بالاتری است. در احکام کلیّات آن شبیه است قران می­فرماید:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ.[28]

 همه باید این راه را طی کنند.

بنابراین شباهت­شان ریشه در این دارد که آنها، همان­طور که حقیقتی و شریعتی و عرفانی داشتند، اسلام هم شریعتی دارد، طریقیتی دارد، عرفانی دارد، اخلاقی دارد و اعتقاداتی دارد در جاهایی که آنها تحریف شدند ما از آنها فاصله گرفتیم در جایی که تحریف نشدند و ما به برکت رسول حرف بالاترش را داریم، در جایی که حدّ مشترک است باید مشترک باشیم. دین­ها نمی­توانند 180 درجه با هم متفاوت باشند.

 ان دین عندالله الاسلام.

همه یک حقیقت را گفتند.

 عرفان به مفهوم شناخت است. شناخت قلبی از حقیقت هستی. هدفش وصول به نهایی­ترین حقیقت که حق­تعالی باشد، روش آن یک روش کاملا شریعتی و دینی است البته عمومی نیست مربوط به سطح بالاتر از عموم است.

 مثل این­که بگویند نمرۀ بالاتر از شانزده عمومی نیست یعنی همه نمی­آیند چون راه برای همه باز است همه بیایند ولی همه همّت نمی­کنند.

دو عرفان مصطلح داریم: عرفان عملی و عرفان نظری.

 عرفان دو رکن دارد چون انسان دو رکن دارد. اگر خواسته باشیم خلاصۀ زندگی­مان را در دو کلمه پیاده کنیم: 1- به دنیا آمدیم و چیزهایی را فهمیدیم. 2- براساس آنچه که می­فهمیم واکنش و عمل انجام می­دهیم. خلاصۀ زندگی همۀ انسان­ها، ادراک و رفتار است.

 ادراک و شاخه­ای که به ادراکات متعالی می­پردازد عرفان عملی است یعنی در این عالم چه حقایقی در جریان است عرفان عملی در حقیقت پاسخ به این سؤال است که عارفی که به نهایت هستی رسید حقیقت هستی را چگونه توصیف می­کند؟ با عمل چگونه می­توان به این حقیقت رسید؟ من چگونه به این حقیقت برسم و وقتی رسیدم چه می­بینم؟

پاسخ به این سؤال که در عالم هستی حقایق هستی چگونه است؟ عرفان نظری است و پاسخ به این­که راه وصول به آن سطح عالی چگونه است؟ عرفان عملی، منازل سلوکی انسان است. تمام اینها علم است و عمل همان سیر باطنی است.

 مهم­ترین منبع عرفان اسلام، آیات قران است. در روایات داریم که قران ظاهری و باطنی دارد، باطن آن باطنی دیگر دارد تا هفتاد بطن این باطن­ها چیست و به چه اشاره دارد؟

 اگر فرد به ظواهر قران توجه کند متوجه می­شود که گاهی اوقات اشاره به حقایقی دارد که این حقایق فوق حدّ عادی است یعنی انسان را به ساحت دیگری متوجه می­کند. قران خطاب به مؤمنین می­فرماید:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون.[29]

 ای مؤمنین خداوند و پیامبرش را با تمام وجود و با شدّت اجابت کنید وقتی که شما را می­خوانند تا احیاء کنند.

 مگر ما زنده نیستیم پس این چه حیاتی است؟ خطاب هم به کافرین نیست که بگویند: يا أَيُّهَا النَّاسُ.

 تا اکنون در کفر وظلمت و جهل بودید حالا بیایید مسلمان شوید و به حیات ایمانی، حیات پیدا کنید.

 این آیه خطاب به مسلمان­هاست. درجه­ای بالاتر از حیات وجود دارد که مسلمان و مؤمن معمولی هنوز حائز نشده است چون در غیر این صورت آیه لغو می­شد.

 گویی قران کسی را که به این مرتبه از حیات نرسیده است زنده نمی­داند و می­فرماید: بیایید زنده شویم خودتان را در معرض احیاء خداوند و رسول قرار دهید.

ای مسلمانان، فرض اینست که مسلمان هستید، نماز می­خوانید، روزه می­گیرید و احکام را مراعات می­کنید بدانید که دین یک سطح ندارد اصل حیات آنجاست.

 مایۀ خرمی آنجاست     که دلدار آنجاست.

تازه متوجه می­شوید که حالا زنده شدم، حالا نفس می­کشم در قبل اصلاً حیاتی نداشتم خیلی حیات ابتدائی و سطحی داشتم. در ادامه می­فرماید:

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون.

خداوند بین انسان و خودش حائل است. به طور مثال سه انگشت من را تصور کنید این انگشت وسطی بین این دو انگشت حائل است. وقتی که می­فرمایند خداوند بین انسان و قلبش حائل است انسان و قلبش دو چیز جدا نیستند. قلب انسان یعنی حقیقت انسان. خداوند

 بین انسان و خودش حائل است.

آیا می­توان گفت فردی بین این کاغذ و خودش حائل باشد؟ فرض داریم که ­بین دو کاغذ چیزی را حائل شد ولی زمانی­که یک حقیقت شد یعنی چه که چیزی بینش حائل است؟ چگونه فرض می­شود؟

 می­فرماید: خداوند را این­طوری تصور کن و بفهم و به سمتش برو که خداوند بین خودت و حائل شده است، دو نیست.

چه زمانی این­طوری می­شود؟ وقتی­که تمام سراسر وجودت را خداوند پر کرده است.

 فرض کنید با یک پرژکتور روی یک دیواری تصویرها و فیلمی را پخش کنند. می­فرماید: بین این تصویر و خودش من حائل هستم. چه کسی می­تواند این حرف را بزند؟

در این تصویر یک سوارکار می­بینید یک اسب و یک انسان، چه چیزی بین آن انسان و خودش در تصویر حائل است؟

 نور است. آن اسب و آن انسان همه نورند. نوری که به آن شکل درآمده است. فقط در این صورت می­توان گفت من بین خودش و خودش حائل هستم یعنی من سراسر وجودش را پر کرده­ام وجودش چیزی نیست جز جلوۀ من. نوری که می­تابد می­گوید من بین اسب و خودش، بین انسان و خودش، بین این صحنه و خودش حائل هستم. قبل از این­که اسبی باشد نور بود قبل از این­که انسانی باشد نور بود بعدش نور است همراهش نور هست.

 ما رایت شیئا الا... ...قبله و بعده و معه و فیه.

 داخل آن را هرچه بشکافیم جز نور چیزی نیست. نوری که اللّه می­گوید منظور ذات خداوند نیست جلوۀ حق­تعالی است.

 کل هستی را نگاه کنی جلوۀ من است. حقیقتی را که گفتیم آن را قابل لمس و حس نیست بلکه راه وصولش، عرفان است. در حقیقت بهتر است بگوییم را وصول به آن قران است، قران یعنی کتاب سلوک.

سیر و سلوک یعنی دستورالعمل­های قران. عرفان یعنی شناخت­هایی که قران می­دهد. ما به چیزی بالاتر از قران نمی­توانیم برسیم به تعبیر اهل معرفت، قران کشف اَتمّ محمّدی است یعنی آنچه که یک انسان می­تواند مشاهده کند رسول اکرم مشاهده کرده است و به تعبیر کلمات و عبارات، جلوه­اش قران شد. همین به صورت حقایق عینی شود تأویل قران یا حقایق هستی می­شود. بهترین کتاب سلوکی، بهترین کتاب عملی،بهترین کتاب عرفان نظری، دقیق­ترین راه، سریع­ترین راه قران است.

 دستورالعمل دارد گاهی می­فرماید: تُوبُوا إِلَيْه. توبه کنید.

 گاهی می­فرماید: وَ أَنيبُوا إِلى‏ رَبِّكُمْ. انابه کنید.

 گاهی می­فرماید: فَارْجِعُوا .به سوی خداوند رجوع کنید.

 گاهی به اَوّاب اشاره می­کند: ُ إِنَّهُ أَوَّابٌ. اَوّاب یعنی بسیار رجوع کننده .

هر کدام از اینها یک حقیقتی از حقایق سلوک برگشت به سمت خداوند را می­گوید. مثل این­که عارفی به شاگردش بگوید: این­طوری توبه کن.

 پرسش: چه تفاوتی بین صوفی­گری با عرفان اسلامی یا بین عرفان اسلامی و عرفان شرقی هست؟

 پاسخ: در حقیقت عرفان همان اسلام است. اسلام یک حقیقت دارای مراتب است. مراتب عالی آن و خواستگاه آن قران و روایات است. بطون هر آیه­ای را دقت کنیم به یک حقیقتی اشاره دارد که در ظاهر حقیقت را به اندازۀ خودش نشان می­دهد ولی باطن آن یک حقایق دیگری هست. قران کتاب عرفان است منتها بعضی از آیات خیلی ظاهر است و بعضی از آیات با تأویلات و تفسیرهای باطنی که اهل معرفت قران که اهل­البیت   علیهم‌السلام هستند بیان کردند.

یکی از اشکالاتی که به عرفان می­گیرند فرقه­هایی به اسم عرفان و به نام صوفیه شکل گرفته است که ممکن است یک سری انحرافاتی داشته باشد و این نشان­دهندۀ عظمت قران است. آنچه که این افراد اشکال می­گیرند اینست که عده­ای به اسم عرفان، خلاف مرتکب شدند و راه خلاف را طی کردند.

 همان­طوری که بت­پرستی نشان­دهندۀ قوت اسلامی است. همین­که فرد، بدون پرستش نمی­شود نشان دهندۀ اینست که خداوند در جان­ها رخنه دارد، رسوخ کرده است، سراسر ملک وجود انسان را گرفته است. در بین افراد یک نفر درست می­بیند و خداوند حقیقی را عبادت می­کند فردی هم که راه غلط را می­رود نمی­تواند خودش را از کمند پرستش حقیقتی رها کند و منکر شود.

البته در روزگار ما افرادی هستند که عقل­شان را پایمال کردند و منکر همۀ حقایق می­شوند ولی عموم نفوس این­طوری هستند.

 عرفان به اندازه­ای حقیقت متعالی هست که حتّی کسانی­که انحراف رفتند خودشان را می­خواهند به این جهت بچسبانند.

 روی واژۀ صوفی نمی­توان صحبت کرد باید گفت انحراف از عرفان. تفاوت فقیه وارستۀ پاک آخرت­طلب وخداجو با فقیه دنیاطلب در چیست؟ بریده شد. شیخ­فضل­اللّه نوری را چگونه کشتند؟ فقیهی فتوا داد.   علیه‌السلام امام حسین را چه افرادی به کشتن دادند؟ با فتوای یک فقیهی سر امام

 همان­طوری که در بین طایفۀ عظیم­القدر فقهای گرانقدر، در بین طایفۀ گرانقدر مفسرین عظیم­الشأن، در بین طایفۀ عظیم­القدر متکلمین، در بین طایفۀ عظیم­القدر پزشکان، همه­جا فرد منحرف پیدا می­شود. کجا می­توان طایفه­ای پیدا کرد که همۀ آنها از دم تا ختم منزه باشند. در همۀ آنها انحراف پیدا می­شود. همان­طوری که یک پزشک خائن به خاطر پول مریضی را عمل نکند و به کشتن بدهد نمی­توان گفت پزشکان اینطوری هستند، پزشکی بد است. در طایفۀ روحانیت به مفهوم عام، در غالب علما همۀ آنها از صدر اسلام تاکنون افراد خوبی نبودند. در طایفۀ عرفا عده­ای پیدا شدند یا از اوّل به انحراف آمدند و با اغراضی در این پوسته خودشان را پنهان کردند یا این­که راهی را طی کردند چون معصوم نبودند منحرف شدند. راه حق است گرچه همۀ رونده­ها چه به طور عمد و چه اشتباه، همۀ حقیقت را طی نکنند. ممکن است فرد ناشی باشد و راه را به اشتباه رفته باشد و یا این­که ناباب باشد عمداً راه خطا را طی کند، در بین همۀ طوایف هست و در اینجا استثنا ندارد.

 در همه جا انسان حکم فطری را می­فهمد در بین افراد پزشک هست، در بین افراد مهندس هست، در بین افراد معلّم هست، خوب یا بد در همه­جا هست. در هیچ­جا نمی­گوییم چون افراد بدی هستند پس همۀ آنها این­طوری هستند و این­کار بد است. معلّمی بد است چون معلم­هایی هستند دانش­آموز را به سمت کلاس خصوصی سوق می­دهند این فردی است که اشتباه می­کند و فشار روزگار او را به این سمت سوق داده است یا این­که فرد نابابی است، در همین فضاها می­گوییم معلمی شغل شریفی است واقعاً شغل شریفی است.

 نقاب زدن عده­ای در بین افراد شریف، افراد شریف را پست نمی­کند. عین همین قضیه در عرفان هم هست ولی زمانی­که به عرفان می­رسیم می­گوییم این گروه منحرف را ببین پس عرفان و عرفا بد هستند. این یک حرف سخیف و پیش­پا افتاده است که هیچ فرد عاقلی آن را نمی­پسندد.

 پیامبر اکرم   صلی الله علیه و آله فرمودند: اکثر منافق ......قراءهم .

بیشترین منافقان این امّت در بین قاریان است.

در لسان روایات قاری به مفهوم مفسر است. کسی که قران را می­خواند و توضیح می­دهد،پس باید گفت تفسیر بد است تمام مفسرین بد هستند.

 زهر در قندی است کان را می­خورند. چرا افراد نقاب­دار به این سمت می­آیند؟ چون در این سمت است که حقیقتی دارد.

 کسی اسکناس سیصد تومانی را تقلبی نمی­زند چیزی را تقلب می­کند که حقیقتی دارد و اقبال نفوسی هست و فطرت­ها به آن سمت گرایش دارد، در همان­جا پنهان می­شود.

 صوفیه به معنای منحرفین از عرفان، افرادی بودند که طالب قدرتی بودند و قدرت معنوی را جستجو می­کردند بعضی­ها از آنها از ابتدا با سوءنیّت، دنیاطلبی، رسیدن به جایی و مرید پیدا کردن وارد شدند. این افراد ممکن است در بین فقها، متکلمین، پزشکان هم باشد.

 فردی شغل قاضی را انتخاب می­کند برای این­که به پولی برسد چنانچه به این فرد پیشنهاد رشوه بدهند قبول می­کند چون هدفش پول بوده است می­توان گفت قضاوت بد است؟

 عده­ای هم بودند که به خاطر استاد خبره نداشتن کم­کم راهشان به انحراف افتاد ممکن است که از همان ابتدا نیّت بدی نداشتند الان هم نیّت بدی ندارند، ولی این اندازه فهم کردند. فرد ناشی و ناباب حسابش جداست.در همۀ فرقه­ها ناشی وناباب وجود دارد، ممکن است به خاطر قصوری که داشته است یا داشتن استاد نامناسب به انحراف افتاده است.

 پرسش: راه تشخیص استاد چیست؟

 پاسخ: اگر به مباحثی که بیان شد رجوع کنیم. بزنگاه مشخص شدن عرفان اسلام ناب، از عرفان­های ناشی یا عرفان­های دیگر مشخص شده است.

1-    تشخیص درست هدف، از خداوند به کرامات و کشف،تنزل پیدا نکند.

2-   هدفش مطرح کردن خداوند باشد نه خودش. دکّانی برای مطرح کردن خودش نداشته باشد. بندۀ حقّم  نه مأمور تنم.

3-   عرفان سطح قلّه هست تا کسی که کلاس اوّل و دوّم را کامل طی نکند نمی­تواند به کلاس سوّم برود. التزام به تمام واجبات تمام حرام­ها تمام مستحبات تمام مکروهات را در زمان و قابلیت خودش را انجام دهد.

 واجبات و حرام­ها عام است و مشروط به قیدی نیست. در انجام مستحبات و مکروهات گاهی اوقات فرد بین دو مستحب یا مکروهی می­ماند الان مستحب است که نماز سروقت بخوانیم ولی مادرم من را صدا می­زند در اینجا نمی­توان هر دو مستحب را جمع کرد. شریعت می­گوید: حرف مادر. گرچه از نظر شما کار مادر بی­اهمیّت باشد یا این­که بعد بتوان انجام داد. بین این­که مادر از ما کاری را بخواهد و یا این­که پدر ما را صدا بزند و نماز اوّل وقت، پدرومادر اولویّت دارند.

 بنابراین کسی عارف است که این مراحل را طی کرده باشد. باید فردی را که قصد دارد به او رجوع کند زیر ذره­بین بگیرد چنانچه آن فرد را اهل دید باز و معرفت دید به او رجوع کند. حرفی که حضرت عیسی   علیه‌السلام در آخر عمرشان فرمودند. از حضرت پرسیدند: مَن نُجالِس.

ما با چه افرادی همنشینی کنیم که از او رنگ می­گیریم؟

 حضرت فرمودند: سه خصلت داشته باشد:

1-    من یذکر الله رویته. وقتی که او را می­بینی به یاد خداوند بیفتی. عده­ای را وقتی می­بیند به یاد خداوند نمی­افتید. زمانی­که رسول خدا   صلی الله علیه و آله را ببینی چه حالی پیدا می­کنی؟ در درجات نازل باید این حال پیش بیاید چون این فرد می­گوید: من جای پای رسول   صلی الله علیه و آله پا گذاشتم.حال انسان را به سمت خداوند و معنویت سوق می­دهد.

2-   و یزید فی علمکم منطقه. زمانی­که حرف می­زند وزن علمی دارد. در گفتاری که آن فرد دارد احساس می­کند که معرفتش بیشتر شد. وزن معرفتی­اش به حق­تعالی بیشتر شد.

3-   ویرببکم فی الاخره عمله . کارهایش در نظر شما باعث شود که در نظر شما دنیا کوچک و اقبال به خداوند، اقبال به معنویّت، اقبال به آخرت پیدا کنید.

 شما باید فرد را در نظر بگیرید حرف­هایش را بررسی کنید، اعمالش را زیر نظر بگیرید اگر رغبت شما را به خداوند و معرفت شما را به حقایق و شوق به خداوند بیشتر کرد انسان پاکی است. بنابراین کسی ممکن است حرف­های خوب بزند ولی در عمل سر مسائلی مثل مسائل مالی اشکال دارد این فرد نمی­تواند مرشد انسان و استاد باشد ضمن این­که این ابتدای راه است.

 فردی که قصد دارد به قلۀها برود باید دامنه را به صورت کامل داشته باشد. فردی که دنبال مرید است و به دنبال در چشم­بودن است هنوز در خودش گیر است و می­گوید به من نگاه کنید این فرد هنوز از خودش نگذشته است تا بخواهد دیگران را کمک کند.

 یکی از تفاوت­های عرفان اسلامی اینست که ذوب در خدا بودن و از خود گذشتن است. به کشف و کرامات نظر نداشتن است. الدنیا حرام علی اهل الاخره و الاخره حرام علی اهل الدنیا.......

 فردی که می­خواهد به خداوند برسد به دنیا و به آخرت توجهی ندارد. منظور این نیست که این فرد زندگی دنیوی­اش فلج است و دیگری آخرت را نمی­خواهد. خداوند فرموده است: و فی الاخره حسنه. امّا مقصودش این نیست.

 گاهی کسی سیب را دوست دارد و گاهی فردی سیب را دوست دارد چون امام زمان (عجل الله فرجه) سیب را به او داده است.

این فرد به خاطر سیب بودن و مزه­اش نیست بلکه سیب را می­خورد امّا نظرش به معطی، محبوب و مطلوبش است چون دنیا و آخرت جلوه­های او می­شود هردو را می­خواهد ولی نظرش هیچ­وقت مستقل به جلوات نیست.

جلسه یازدهم 19/8/98

شامل مباحث:

لزوم وجود استاد در عرفان/ شرایط لازم استاد/ عرفان: مسیر طولانیِ نه ساده اما شیرین/ آیات عرفانی و عرفان آیات

پرسش: چگونه راه درست عرفان را تشخیص دهیم و آیا احتیاج به راهنما و استاد داریم؟

پاسخ: اگر از هر انسان معمولی سؤال کنند که آیا می­خواهی ناقص از دنیا بروی؟ یا ظرفی به اندازۀ یک انگشتانه از دنیا بروی یا این­که می­خواهی اقیانوس شوی؟ هیچکس نیست که بخواهد ناقص از دنیا برود.

متاسفانه قلب­هایی که می­توانست ظرفیت اقیانوس متصل به بی­نهایت را پیدا کند در حدّ انگشتانه از دنیا خارج شدند. در حالی­که به دنیا آمده بودند تا کامل شوند.

 اگر فردی به این سؤال خوب فکر کند به عرفان می­رسد من برای چه به این دنیا آمدم؟ غذا می­خورم، شغلی دارم، گرهی از اجتماع را باز می­کنم، آیا برای این آمده بودم؟

اگر کسی به خودش و به خداوند و به عالم فکر کند محال است که به ضرورت عرفان نرسد.

 عرفان ریشه در شریعت دارد. روش صحیح روشی است که کاملاً منطبق بر آیات و روایات باشد از جیب چیزی اضافه یا کم نشده باشد. یکی از نکاتی که مرحوم آقای قاضی و سلسلۀ عرفای جلیل تأکید داشتند این بوده است که شاگردانی که می­خواهند در این مکتب سیر کنند حتی­الامکان مجتهد شوند تا شریعت را آنچنان که هست خوب بفهمند و راه را به خطا نروند، انحراف دامنگیرشان نشود، شبهات آنها را نلغزاند. اگر می­خواهند این مسیر را تا انتها طی کنند معرفت متناسب را کسب کنند ومرتب معرفت­افزایی دائم داشته باشند.

 روش صحیح و راهبر صحیح در این راه اینست که آن فرد کاملاً زیر ذره­بین گرفته شود که تا چه اندازه اهل عمل و اهل فهم است چون کسی که فهم صحیحی از خودش ندارد انسان را در چاه می­اندازد یا نمی­داند یا این­که نمی­خواهد.

اگر کسی بداند که راه چگونه است و خودش راه را طی کرده باشد و اشراف داشته باشد و اغراض و مشکلات نفسانی نداشته باشد انسان را خوب حرکت می­دهد. هیچ انسانی نیست که بی­نیاز از استاد باشد در غیر این­صورت هلاک خواهد شد.

 مشورت از واجبات زندگی است یعنی واجب فقهی است و عقل حکم می­کند. چون وقتی کسی می­خواهد کاری را انجام دهد ممکن است ذهنش به آن­کار نرسد، اگر مشورت نکند خراب می­شود پس عقل حکم می­کند که مشورت الزام دارد.

 بعضی از آیات قران و روایات به این معنا اشاره دارند.

فلله حجه بالغه.

 حجت خداوند برای همه تمام است.

 در روز قیامت فردی را که خطایی کرده است یا کار خیری را انجام نداده است می­پرسند که چرا انجام ندادی یا این­که چرا انجام دادی؟ می­گوید: من نمی­دانستم. خطاب می­رسد: هلا تعلمت.

نمی­دانستی چرا نرفتی یاد بگیری.

 اگر مشورت واجب نبود این فرد زبانش در نزد خداوند باز بود که خدایا عقل من نکشید تو هم رجوع به فردی را واجب نکرده بودی من همین­طوری عمل کردم، پس دلیل من قاطع است.

 مشورت کردن خصوصاً در امور خطیری که انسان را به یک سرنوشت ابدی رقم می­زند، الزام دارد. بنابراین حتماً باید حکیمی داشته باشد.

 هلک من لیس له حکیم یرشده

مشورت فقط مربوط به عرفان نیست. در زندگی می­خواهم کاری انجام دهم که امر خطیری هست، جهاتش را بررسی کردم خیلی از جهات آن برای من مخفی بود، با یک عالم ربّانی و یک حکیمی مشورت کردم تا از او راهنمایی بگیرم.

کسی که حکیمی نداشته باشد تا از او راهنمایی بگیرد، حتماً هلاک خواهد شد چون به کارهایی دست می­زند که ممکن است که نیاز به راهنما داشته باشد.

 ما چقدر زندگی­های مصیبت­زده داریم، چقدر تصمیماتی که بعد پشیمانی دارد اینها اگر فرد حکیمی داشتند که با او مشورت می­کردند و راهنمایی می­گرفتند به این­جا ختم نمی­شد.نکتۀ کلیدی در نجات زندگی­ها مشورت کردن است.

 فردی برای طلاق دادن همسرش از بنده استخاره خواست. این فرد سطح فکرش کجاست؟ این فرد استخاره را برای توجیه کارش می­خواهد. آیا فرزندی دارید یا نه؟ سرنوشت این فرزند و همسر چه می­شود؟ آیا راه اصلاحی ندارید؟

اگر ما در زندگی ظاهری و باطنی، زندگی معنوی و مادی مشورت کنیم خیلی از هزینه­های ظاهری و باطنی ما کم می­شود.

 فرد برای انجام چند کار مردد است یکی را انتخاب می­کند بعد یک عمر هزینه­هایش دامنگیر انسان می­شود. در یک مقطعی قصد دارد ماشینی تهیه کند برای انجام این کار مجبور است دو شیفت کار کند در این مقطع بچه­ها چه اندازه به پدر و مادر احتیاج دارند؟ از پدر یا مادر محروم شوند و یک عمر هزینه بپردازند. ماشین واجب نبود ولی تربیت فرزند واجب بود.

 خیلی اوقات فرد در متن مسائل نمی­تواند خوب تشخیص دهد و تجربه­اش کافی نیست و در متن حادثه بودن باعث می­شود که بعضی از جهات قضیه برایش پنهان بماند.بنابراین استاد لازم است.

 در مسائل معنوی هم استثنا نیست همان­طوری­که انسان برای همسر گرفتن تحقیق می­کند به مراتب با حساسیت بیشتر و ضریب و دقت بیشتر باید در انتخاب استاد تحقیق کند. اگر انسان همسری انتخاب کند و انتخابش نادرست بود و نتوانستند ادامه دهند جدا می­شوند ولی زمانی­که انسانی را استاد انتخاب می­کند به حرفش گوش می­دهد و زمام امرش را به دستش می­دهد اگر مناسب نباشد ابدیّت خودش را خراب می­کند.

 در روایت داریم که علمای یهود در جهنم هستند عوام یهود هم در جهنم هستند. پرسیدند:چرا عوام در جهنم باشند اینها فقط تبعیت کردند؟ حضرت فرمودند: به خاطر این­که دقت نکردند که این عالم دنیا طلب است. راجع به عالمی که می­خواهد از او تبعیت کند باید تحقیق کند و مشاوره بگیرد.

شرایط استاد، اوّل این­که در این مسیر معرفت داشته باشد. دوّم این­که به خود نخواند. گاهی اوقات یک عالمی پشت سر کسی حرف می­زند این­کار غیبت است و حرام است این فرد در حرام گیر کرده است کسی که در حرام گیر کرده است نمی­تواند راهنمایی به سمت اعلی مراتب ایمان باشد. مورد بعدی اینست که انجام موبه­موی تکالیف را داشته باشد. نکته­ای که خیلی مهم است اینست که به خودش نخواند فرد برای خودش دکّانی باز نکند به خداوند دعوت کند. مورد بعدی اینست که اهل ابراز کشف و کرامات نباشد. خیلی اوقات کشف و کرامات را بروز می­دهند تا بگویم من کسی هستم. اولیاء خدا تا جایی که امکان داشته از این معنا احتراز داشتند.

 همۀ ما زیاد شنیده­ایم که می­گفتند تا زمانی که من زنده­ام راضی نیستم که جایی مطرح کنید. عده­ای می­خواهند بساطی پهن کنند و بگویند من همان فردی هستم که می­توان فلان کار را انجام دهم.

 برسر بازار عشق کس نخرد ای عزیز                                  از تو به یک جو هزار کشف و کرامات را.

مرتب انسان باید استادش را زیر نظر بگیرد ،مرتب تحقیق و مراقبت داشته باشد ضمن این­که در طول همۀ اینها توسل کند. بگوید: خدایا من به همه چیز احاطه ندارم تا جایی­که من علمش را دارم همان مقدار علمم از توست و آن مقداری که علمش را ندارم و فوق­العاده­ زیادتر است، تو خودت راه را باز کن. این روایت خیلی آرام بخش است.

ان الله اذا علم من عبد.....عصمه

 خداوند اگر از کسی حسن نیّت ببیند یعنی این فرد نمی­خواهد جنگولک­بازی در بیاورد و در دنیا به چیزی برسد، مقام دنیوی و مقام اخروی را هم نمی­خواهد، دست به خاکستر بزند تبدیل به چیزی شود. خودش را برای خداوند خالص کرده است، فقط دنبال خداوند است اگر فردی این­طوری باشد و فقط به دنبال خداوند باشد و خداوند این را در او بیابد او را در پوششی از عصمت حفظ می­کند. همۀ کارهایی که انسان انجام می­دهد به تصمیم خودش است.

 توسل و توکل یعنی خودش را به انسان کامل ختمی اهل­بیت علیهم‌السلام بیمه کند. ضمن این­که تا یقین قطعی پیدا نکرده است هیچ وقت زمام همۀ امورش را نباید بدست یک نفر بدهد. هرچه آن فرد راهنمایی می­کند او به شرع عرضه کند و ببیند منطبق هست یا نه؟

 فردی در خیالاتش فکر می­کرد ملکی به او دستور می­دهد. زمانی که وقت اذان نبود دستور گرفت تا اذان بگوید این فرد اگر به شرع عرضه می­کرد خیلی راحت می­توانست تصمیم بگیرد. این مربوط به کدام دستور شرعی است؟ ممکن است این دستور حرام نباشد ولی منطبق بر شرع نیست.

 اگر انسان به میزان شریعت، حلال، حرام، مستحب و مکروه آگاه باشد می­فهمد که این منطبق است و انجام می­دهد، این منطبق نیست باید بروم بپرسم شاید من اشتباه فهمیدم یا این­که ایشان مسئلۀ دیگری منظورش بوده است. اگر نتوانست هیچ انطباقی پیدا کند نباید بپذیرد.

اگر کسی احیاناً به یک یقین منطقی نه یقین روانی که از فرد خوشش آمده است و سریع زندگی­اش را به دست او بدهد یعنی این فرد واقعاً از هوای نفس گذشته است و عالم راه است و احاطه دارد با خیال راحت­تری از او اطاعت می­کند.

پرسش: آیا کسانی که در این راه قدم می­گذارند زمان­بر هست یعنی مشخص است مراتبی را که طی کرده­اند چقدر طول می­کشد یا این­که ممکن است خیلی سریع در مدت زمان کوتاه مراتب بیشتری را طی کنند و به سطح بالا برسند؟چه زمانی می­توانند این ادعا را داشته باشند که جزء عرفا شدند؟

 پاسخ: این مسیر، یک مسیر طولانی است. گذشتن از تمام عوالم و رسیدن به عالم توحید. در هر قرنی یک فردی.

 جناب ابن­سینا می­گوید: جل جناب الحق ان یکون شریعه لکل وارد.........

آن ساحت الهی خیلی منیع­تر و رفیع­تر از اینست که آبشخوری برای هر کسی باشد که بخواهد آب معرفت را بردارد یا این­که به او برسد، مگر این­که واحدی بعد از واحدی.

اگر جمعه به اطراف کوههای مشهد تشریف ببرید می­بینید که در پایین کوه افراد زیادی نشسته­اند در وسط­ کوه تعداد کمتری هستند در قلّه­ها یک یا دو نفر هستند. در هر کاری همین­طور هست دیپلم گرفتن تعداد زیادی، وارد دانشگاه شدن تعداد کمتر، به ارشد رسیدن ممکن است یک­دهم افرادی که دانشگاه قبول شدند، مقطع دکتری یک­دهم افراد ارشد، نظریه­پرداز شدن یک­دهم افراد مقطع دکتری، افرادی صاحب کرسی و نظریه­پرداز و عالِم خبرۀ آن فن شدن تعدادخیلی کمتر.

 خیلی از افراد در کوچه مشغول بازی فوتبال هستند امّا در سطح تیم فرق دارد در سطح تیم جهانی همین­طور.

در همه جا، چه در کار حق و چه در کار باطل و رسیدن به قلّه­ها همین­طور است. دزد خیلی داریم ولی دزد حرفه­ای که پلیس­ها از دست او عاجز شده باشند کم داریم. خیلی­ها شیطنت می­کنند امّا ابلیس یک نفر است که به اوج این شقاوت رسیده است.

 در هر کاری وقتی که فرد قصد دارد به حضیض ذلّت برود یا این­که به اوج آن کار برود چه کارش دنیایی باشد چه آخرتی چه کارش مادی و چه معنوی، الهی، رحمانی، شیطانی و غیر الهی، افرادی که در هرکاری به قلّه­ها می­رسند کم هستند.

 در بعضی روایات حتّی اگر این روایت از معصوم نباشد ولی حرف سنجیده و متینی است:

 الجاهل اذا صلی رکعتین ینتظر الی وحی.

 فرد جاهل دو رکعت نماز بخواند منتظر خبرهای آسمانی است. راه طولانی است.

ره دور است و تاریک و باریک                               به دوشم می­کشم بار گران را.

 فردی که می­خواهد این راه برود باید دقت­های لازم را داشته باشد. راهش راه خطیری است مثل صخره­نوردی اگر در جایی پایش بلغزد زمین می­افتد و دست و پایش می­شکند.

 مرحوم آیت­اللّه انصاری   رحمة‌الله علیه به بعضی از شاگردانشان فرموده بودند که ما مثل تخم­مرغی هستیم که زیر مرغ رفته است و حرارت معنویت را چشیده است، به یک حقایقی و دستوراتی و شوق­هایی رسیده است یعنی یک معنویتی را لمس کردیم و ما نباید خطا کنیم. اگر این تخم­مرغ تبدیل به جوجه نشود حتماً می­گندد. نمونه­اش ابلیس است. ابلیس به یک معنویتی رسیده بود که به ساحت ملائک راه یافت.

موارد دیگر بلعم باعورا و سامری قران می­فرماید سامری به حقایقی رسیده بود و چشمش باز شده بود چیزهایی می­دید که عموم مردم نمی­دیدند.

قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ.[30]

 اینها رفتند ولی مراقبت نکردند. هر کسی که پا در راه معنویت می­گذارد باید مراقبت بیشتری داشته باشد چون می­گوید من می­خواهم مثل امیرالمؤمنین علیه‌السلام شوم. نمی­توانیم عین حضرت شویم ولی می­خواهیم در این راه پا بگذاریم. مثل سلمان شویم. سلمان چه تفاوتی با ابوذر دارد که می­گویند: سلمان از ابوذر کتمان دارد چون ابوذر او را می­کشد.

کسی که قصد دارد به این مقام برسد، باید به تمام شریعت عمل کند و منظور فقط ظاهر شریعت نیست بلکه اعمالی که باطنی دارد با روح و معنویت و باطن همراه شود.

 نقل می­کنند که حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در نخلستان مثل مارگزیده به خودش می­پیچید. او چه می­دیده است که این حال را داشتند. تصورش هم مشکل است که یکی در این­جا غَلت بزند.

یتملل .... ویبکی بکاء العظیم.

مثل مارگزیده به خودش می­پیچید و مثل مادر فرزند از دست داده گریه می­کرد. حضرت امیرالمؤمنین   علیه‌السلامچه حالی دارد؟

 در بین شاگردان حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلاماین حالها به اندازۀ خودشان جاری شده است.

مرحوم حجة­الاسلام شفتی   رحمة‌الله علیه  از علمای مکتب اصفهان هستند در حالات ایشان نوشته­اند به قدری اشک ریخته بود که گوشۀ چشمش زخم شده بود. این اشک، اشک افسردگی نیست بلکه اشکی است که وقتی بشکافیم،می­بینیم در چه ساحتی، چه افقی، چه سماعی پرواز می­کند که حاضر نیست آن اشک را با هزار لذت دنیوی عوض کند.

 هر کسی به اندازۀ ظرفیت خودش و هر کسی برسر سفرۀ ساختار قلب خودش نشسته است. در عین این­که این مسیر سهل نیست و با تنبلی حاصل نمی­شود در عین حال شیرین­ترین راه، بهترین راه، عزیزترین راه، عظیم­ترین راه، دلپذیرترین راه است. چون ما دلپذیرتر از خداوند نداریم.

 حضرت ابراهیم علیه‌السلام وقتی که با آفتاب­پرست و ستاره­پرست مواجه می­شود می­فرماید:

 قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلين.[31]

 خدا آنی است که محبوب من باشد و اینها محبوب من نیستند.

خداوند همانی است که محبوب قلب انسان است. هر کس هرچه را دوست دارد در حقیقت خداوند را دوست دارد فکر می­کند که چیز دیگری را دوست دارد. هر کس که دنبال هرچیزی هست و هر محبوبی دارد اگر دوست داشتنش را بشکافد آن محبوبش یا جمالی دارد یا علمی یا قدرتی دارد، یا به دنبال علم است که دوست دارد ،بداند . هر که را که دوست دارد در او یا کمالی می­بیند یا جمالی.

 نهایت همۀ کمالات و همۀ جمال­ها در خداوند است یعنی هرکسی که عاشق هرچه هست عاشق خداوند است.

 پرسش: در بحث قبلی شما فرمودید که اگر به هر آیۀ قران دقت کنیم می­توانیم از آن به عرفان برسیم و همان آیه را شاهدی و اشاره­ای بر عرفان و اهمیت آن بدانیم. برای ما مشخص­تر و مصداقی­تر از آیات و روایاتی که به عرفان اشاره کرده است، بفرمائید؟

پاسخ: زمانی بنا بود که مقاله­ای تحت عنوان آیات عرفانی قران نوشته شود. بنده در شمارۀ اوّل آن مقاله نوشتم آیات عرفانی قران یا عرفان آیات قرانی.

 وقتی­که می­گوییم آیات عرفان قرانی به این مفهوم است که بعضی از آیات عرفانی است و باقی آیات این طور نیستند. منشأ این حرف خیلی بی­راه نیست چون بعضی از آیات در معنا صریح­تر است. اگر دقت نگاه کنیم می­بینیم کل آیات قران، فقه است، کل آیات قران اخلاق است، کل آیات قران عرفان است. همان آیۀ فقهی، آیۀ عرفانی است چون بطن دارد. یعنی فقه یک باطنی دارد.

 اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ.[32]

همۀ ما از خداوند طلب می­کنیم که خدایا ما را به راه راست هدایت کن.

 ممکن است از ما بپرسند شما چه طلب می­کنید چه می­خواهید؟ روزی چند مرتبه این خواسته را داری؟ مثل این­که من روزی ده مرتبه بگویم این لیوان آب را به من بده. مگر خداوند حرف تو را اجابت نمی­کند؟

 ممکن است پاسخ­های متفاوتی را بیان کنند. عده­ای بگویند: ما را در این مسیر حفظ کن. ولی در حقیقت این آیه بیش از حفظ را بیان می­کند. می­توانست بگوید:

 اِحْفَظُنا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم.

ما را در راه راست حفظ کن و مداومت به ما عنایت کن.

ولی فرموده است: اهْدِنَا.

ما را هدایت کن. این راه مرتبه­مرتبه دارد به یک مرحله­ای رسیدی نمان، بالاتر بیا. اگر ابوذر شدی بالاتر بیا، سلمان شدی بالاتر بیا، راه تمامی ندارد.

از همۀ ما بیشتر رسول­اللّه صلی الله علیه و آله باید بگویند: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ.

چون نمازهایی که رسول­اکرم صلی الله علیه و آلهمی­خواندند بیش از نمازهای واجب ما بوده است. همۀ مستحبات و نوافل بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله واجب بوده است.

 رسول­اللّه صلی الله علیه و آله می­فرماید: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ.

 از خداوند چه چیزی را می­خواهد؟ مگر در راه نیست؟ آیا در راه حفظ نمی­شود؟

می­فرماید: حتّی شما که رسول­اللّه صلی الله علیه و آله هستی باید مقام بالاتر را بخواهی.

 َ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْما.[33]

خدایا من را از طریق معرفت خودت زیاد کن. من را توسعه بده. زِدْني‏ من را زیاد کن. راهش هم شهود خودت است. با علم، ظرف من را توسعه بده. راه تمامی ندارد تمام آیات قران به همین معناست. یکی از آیات قران می­فرماید: ّ

وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْده.[34]

کل عالم در حال تسبیح گفتن هستند.

وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُورا.

شما متوجه این تسبیح نمی­شوید چون چشم قلب شما بسته است.

إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُورا. خداوند حلیم غفور است. منظور از حلیم غفور چیست؟

می­فرماید: این­که شما نمی­شنوید جرم است. خداوند به ما امکاناتی داده است که بشنویم و به ملکوت عالم سیر کنیم.

خداوند نمی­خواهد تا این حدّ شما را مؤاخذه کند از این گذشت. ولی شما امکاناتی را ضایع می­کنید. تمام آنچه برای وصول به عالم ملکوت لازم بوده است به شما داده­ام اگر به ملکوت عالم سفر نکردید امکانات را هدر می­دهید. خداوند حلیم غفور است.

 زمانی­که به آیات قران مراجعه می­کنیم متوجه می­شویم که این آیه در ابتدا به یک مسئله اشاره می­کند ولی زمانی­که تأمل و تعمق کنیم می­بینیم نکات بیشتری را می­گوید. تمام آیات قران این معنا را دارد.

آیاتی که راجع به خداشناسی است این آیات غوغا هستند. به طور مثال این آیه را چگونه معنا کنیم؟

 قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا.[35]

من بشری مثل شما هستم که به من وحی می­شود.چه وحی می­شود؟

أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد.

حقیقت توحید را من در وحی یافتم. در ظلّ و بطن حقیقت توحید تمام حقایق دیگر هم هست. می­فرماید:حقیقت توحید به من وحی می­شود، پس در نتیجه هر کسی که می­خواهد به این حقیقت برسد، آنچه را که من اَعلی آن را با وحی الهی یافتم و شهود کردم شما هم در حدّ خودتان بالا بیایید.

 فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ . لقاء رب به چه معناست؟ لقاء ربّ

نمی­فرماید: کسی که بهشت را می­خواهد، نفرمود: کسی که جَنَّاتٍ تَجْري و حور و قصور را می­خواهد یا این­که می­خواهد از جهنم نجات پیدا کند.

 در این مورد آیاتی داریم: فمن ....عن النار وادخل الجنه فقد....

کسی که از جهنم نجات پیدا کند به فوز رسیده است. امّا در این­جا بحث بهشت و جهنم نیست گرچه بهشت وجهنّم درجاتی از لقاء خداوند است یعنی کسی که به بهشت می­رود به ملاقاتی از مراتب الهی رسیده است که فردی که در جهنّم است آن را ندارد و کور است.در این­جا بحث فوق این­حرف­هاست.

 این فرد باید چه­کار کند؟ ِفَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً. تمام اعمال صالح را انجام دهد.

عمل صالح چه عملی هست؟ آیا عمل بدون ایمان، عمل صالح است؟ عمل صالح وقتی صالح است که قبل از ایمان و نیّت صالح باشد. وقتی من برای ریا صحبت کردم عمل من صالح نیست. عمل صالح به جسد عمل نظارت ندارد مجموع عمل است.

 کسی­که برای غیر خداوند کار انجام دهد چه به صورت ریا یا این­که منکر خداوند است عملش صالح نیست. گرچه در ظاهر حَسَن باشد و جسد عملش خوب باشد.

اگر بخواهم در آینده نماینده شوم و تبلیغ کنم و در بین مردم جایی را باز کنم باید خودم را خوب نشان دهم و کارهایی مثل کمک به یتیم­خانه انجام دهم آیا این اعمال صالح است؟

خداوند همیشه قبل از عمل صالح ایمان را قرار می­دهد. آمَنوا و عَمُلوا الصالِحات.ایمان مقوّم صالح بودن است.

 فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا.

عمل صالح را دارد و عملش را هم با نیّت صالح انجام می­دهد عملش را هم خوب انجام داده است، کسی که این­طور باشد مشرک نیست. ولی در ادامه می­فرماید: درجاتی از توجه به خداوند را که شرک خفی را زایل می­کند آنها را هم باید داشته باشد.

 کسی که به لقاء خداوند می­رسد فقط آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات نیست. باید متمرکز و متمحض در توحید شود.

 ایمان و عمل صالح و نیّت صالح داشته باشد و سرسوزنی به غیر توجه نکند. از خداوند به چیزی نازل نشود تا به خداوند برسد. زمانی­که من به ده نکته توجه کنم قطعاً به خداوند نمی­رسم.

دعای کمیل را با آیتم­های عرفان­سنجی ببینید. دعا در فرهنگ ما در ذهن عموم مردم به این سمت رفته است که دعا یعنی یک خدایا بگو و ده تا خواسته داشته باش. خدایا به حق اولیائت به من سلامتی بده، عاقبت به خیرکن.

 فرهنگ دعا این نیست اینها سؤال و خواستن است. دعای کمیل را دقت کنید:

یا الهی و ربی و سیدی و..

چه می­بیند که زبان حالش این­طور است. حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام انشاء نمی­نویسد. وقتی اِله می­گوید یک حقیقتی از خداوند را می­یابد.

 زمانی­که در دعا می­فرماید: ربّ، سیّد،مولی و مالِک­رِقّی یعنی در مقابل خداوند هیچ چیزی از خودش ندارد و مالکیّت خداوند را مشاهده می­کند و می­گوید، معاذاللّه با کوری نمی­فرماید.

 یا من بیده ناصیتی... آن حقیقتی را که ناصیۀ همۀ ما به مفهوم پیشانی در دست خداوند است را می­بیند. اقرار می­کنم که حقیقت این­طوری هست و حقیقتی را که یافتم،اعتراف می­کنم.

یا خبیرا بفقری......رب.

 سراسر با خداوند مناجات کردن و رازگویی، اسماء و صفات حسنی الهی را بیان کردن، حقایق هستی را بیان کردن، ارتباط خالق و مخلوق را بیان کردن است.

 زمانی­که به ساحت انسان کامل می­رسیم، با انسان کامل چگونه صحبت ­کنم؟ السلام علیک امین الله .....چه سرّی هست که شما امین خداوند شدید؟ اسراری دارد؟ همین ساحت­ها است.

 سراسر ادعیه و سراسر زیارت­ها را ملاحظه بفرمایید، سراسر اسرار عرفانی است. راجع به امام حسین  علیه‌السلاممی­فرماید:

اشهد ان دمک...خلد....اذله العرش....خلایق...النار

 شهادت می­دهم که خون تو در خلد ساکن شدی. کسی می­تواند به حسب ظاهر برای ما توضیح دهد؟ خون تو باعث شد که پایه­ها و سایه­های عرش به اهتزاز درآمد. به خاطر این خون همۀ خلایق گریه کردند، جهنّمی­ها گریه کردند یکی از افراد جهنّمی یزید است برای چه گریه کرد؟

 ما در ظاهر ترجمه را می­خوانیم. اینها حقایقی هستند که باید اهل آن، که این راه رفتند و شهودی از اسماء و صفات، شهودی از عوالم ملکوت، شهودی از غیب و شهادت را دارند، حقایق آن را بیان می­کند.

 عالی­ترین سطح عرفان در متن دین ما هست. چیزی بالاتر از عرفان نداریم. هیچ عارفی نمی­گوید به اندازۀ قران، عرفان می­گویم. سطحی و ترشحی از عرفان و آیات قران را که به اندازۀ ظرف وجودی خودش بوده است فرموده است. آنها از رسول­اکرم    صلی الله علیه و آلهو از قران وام گرفته­اند.یک کلمه از هیچ عارفی نگیر.

اگر آیات و روایات و ادعیه را ببینیم متوجه می­شویم که حقایقی هستند که به سطح ظاهر و اوّلی قابل فهم نیستند. ما هنوز در سطح اولیّه هستیم و اینها در قلّه­ها هستند.

عارف می­گوید: من آمده­ام تا بگویم این آیات و روایات به چه معناست؟ چگونه می­توان به اینها رسید؟

 وقتی من تعمق و تأمل کردم، شهود کردم وقتی­که دیدم، می­بینم که راه چگونه است و به کدام سمت می­رود و به این کیفیت جواب می­دهد. ملائک که انفعالی ندارند و گریه می­کنند به چه معناست؟

جلسه دوازدهم 25/8/1398


پرسش: بنا به قول برخی از اهل نظر،چیزی به نام عرفان اسلامی وجود ندارد و از فرهنگ­های ایران باستان، مسیحیت، ادیان هند و فلسفۀ یونانی اقتباس شده است و پسوند اسلامی صرفاً برای گریز از اتهام فلسفه یا تصوف اضافه شده است و باید برای اثبات یک نظریۀ دینی به ادلۀ فلسفی همان دین، استناد کرد و فقط به تفکرات خودمان استناد نکنیم.

 پاسخ: نکتۀ اوّل: نحن ابناء دلیل. به سروری که این فرمایش را داشتند باید گفت که بنابر گفتۀ بسیاری از اهل نظر، عرفان اسلامی وجود دارد. اهل نظر مثل علامۀ طباطبائی   رحمة‌الله علیه ، امام خمینیv،آیت­اللّه قاضی    رحمة‌الله علیه ، آیت­اللّه حسن­زاده، آیت­اللّه جوادی از همین معاصر شروع کنیم تا به گذشته برسیم. افرادی که در وادی عرفان اسلامی قدم زدند نخواستند که از یونان به اسلام چیزی اضافه کنند و آخرت خودشان را خراب کنند و بدعتی بگذراند و به جهنّم بروند.آنها تصورشان این بوده است که عرفان اسلامی وجود دارد این دلیل که چون عده­ای این مطلب را گفتند گیج­کننده است.

 در جنگ جمل فردی چنین دلیلی را آورد گفت آقا ما گیج شدیم عده­ای از اهل نظر می­گویند حق با آنهاست و در مقابل تو ایستادند اهل­بیت پیغمبرh هستند؟ اصحاب کِبار هستند؟ یا طلحة­الخیر هستند؟ اگر فردی بخواهد حق را بشناسد باید با ادلّه شکار و اصطیاد کند نه این­که با افراد بشناسد. حضرت فرمودند که اشکال تو اینست که حق را با اشخاص می­شناسی.

ان الحق لا یعرف بالرجال.

 حق با اشخاص شناخته نمی­شود. حق ملاکی دارد انسان باید ملاک را ببیند اگر هست بپذیرد نیست نپذیرد از گذشته این مسئله بوده است که طائفه­ای قائل بودند که اسلام فقط همین سطح نماز و روزه و احکام و عقاید سطحی است. عده­ای می­گفتند همین احکام و عقاید یک ساحت باطنی دارد، نماز سرّی دارد و ما از خودمان چیزی اضافه نمی­کنیم. همۀ دعوا بر سر شریعت است هر دو طرف می­گویند ما از شریعت می­گوییم. شریعت وقف عدّۀ خاصی نیست آنها می­گویند دریافت ما از شریعت باید عمیق­تر از این حرف­ها باشد. گاهی اوقات فردی عمر و وجود و اعتقاد خودش را با همین روش­ها بر باد می­دهد. بهتر است که هر حق­جویی که به دنبال حق هست چند تحقیق داشته باشد و ادّلۀ طرفین را ببیند به جای این­که بگوید آقای فلانی گفته است بگوید دلیل آقای فلانی اینست و به یک نتیجه­ای برسد. در همه جا باید این قضیه باشد . نحن ابناء الدلیل.

خداوند به انسان عقل داده است تا کورکورانه تقلید نکند. تقلید باید تحقیقی و آگاهانه باشد. تقلید در احکام است و در عقاید تقلید نداریم. نکتۀ بعدی اگر صرف تشابه ملاک بود پس باید بگوییم اسلام از دین­های قبل گرفته شده است. همان­طور که کفار می­گفتند اسلام از تورات و انجیل چیزی را اقتباس کرده ­است و به اسم خودش تمام می­کند. دلیل­آنها درست بود چرا؟ چون مشابهاتی داشت. ادیان اشتراکات دارند، این دلیل نمی­شود که این دین از آن دین اقتباس کرده است چون حق است و حق هم یکی است حق متکثر و پراکنده نیست. همۀ ادیان نماز داشتند. خداوند به حضرت ابراهیم علیه‌السلامفرمود:

 وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ الْقائِمينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.[36]

 قیام، رکوع و سجود. چون حضرت ابراهیم علیه‌السلام قیام، رکوع و سجود داشتند پس باید گفت رسول اکرم صلی الله علیه و آله قیام، رکوع و سجود را از حضرت ابراهیم   علیه‌السلام فتوکپی کردند. حق یکی است و در هر دینی کلیّات عقاید، کلیّات احکام و کلیّات اخلاق وجود دارد و باید کلیّات­شان یکی باشد، تفاوت­شان در مراتب و سطوح عالی­تر است. اگر در یک معادلۀ عالی ریاضی چهار عمل اصلی به­کار می­رود آیا دلیل اینست که از جایی اخذ کرده است؟ سطوح متفاوت است و این نشان­دهندۀ قوت این مطلب است که سلسلۀ جلیلۀ انبیاء حرف­هایی که آوردند ماندگار شده است گرچه به تحریف رسیده است ولی به صفر نرسیده است.

 وعدۀ خداوند است که می­فرماید:

 إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهاد.[37]

ما در همین دنیا رسولان را نصرت می­دهیم. شخص آنها نصرت نداشتند چون آنها را کشتند ولی می­فرماید: پیام آنها حفظ می­شود. این سنّت باقیۀ ما از ازل بوده است.

 وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ.[38]

 ازخط انبیاء چه احکام، عقاید، عرفان که سطح عالی دین­شان هست ترشحاتی مانده است در همان ترشحات که حق است شبیه یکدیگر هستند. احکام قصاص در قران شبیه احکام قصاص در تورات است،حق واحد است.

 در طول زندگی باید با برهان و نور و بیّنه جلو برویم قران می­فرماید: اگر ایمان کسی همرا با بصیرت و بیّنه نباشد نمی­پذیرم.

 لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ.[39]

 اگر کسی می­خواهد به حیات طیبه برسد راهش اینست که همراه با دلیل و صریح و برهان باشد. اگر می­خواهد هلاک شود دلیل برایش اقامه شود تا حجت بر او تمام شود.

 به رسول اکرم صلی الله علیه و آله امر می­کند:

 قُلْ هذِهِ سَبيلي‏ أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني‏ وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكين.[40]

 دعوت من به سوی خداوند باید همراه با بصیرت باشد هر کسی که می­خواهد از من تبعیت کند با بصیرت راه برود، با بصیرت بایستد، با بصیرت حرکت کند و با بصیرت تغییر جهت دهد.

 نکتۀ بعدی تکثر تکرار مطلب در ادیان گوناگون نشان­دهندۀ حقیقتی از عرفان است. امیرالمؤمنین علیه‌السلامیکی از ادّلۀ وحدت خداوند را کثرت انبیائی که یک حرف زدند، دلیل آورده است. در نهج­البلاغۀ شریف حضرت می­فرمایند: از ادّلۀ وحدت خالق تو و وحدت ربّ تو اینست که همۀ انبیاء آمدند و گفتند ما همه از یک­جا آمدیم و یک حرف را آوردند یعنی همۀ ما یک خالق مدبّر و مُشرّع و شریعت­گذار داریم یک خداوند است که برای ما برنامه تبیین و تدوین و می­کند.این نکتۀ قوت عرفان است که نشان می­دهد که در همۀ ادیان ریشه­دار است.

 ادیان و اسلام سطوح دارند که سطح عالی و قلّه­های معنویت آن عرفان نام دارد. عده­ای روی عبارت عرفان حساس هستند می­توان گفت معنویت اسلام.

 بحث دقیق علمی است و هر کسی کشش آن را ندارد. افرادی که درس عرفان نظری را می­گفتند این درس را به همۀ افراد نمی­دادند. مرحوم آقای شاه­آبادی استاد عرفان مرحوم امام خمینیv فقط برای یک شاگرد سید روح­اللّه موسوی خمینی هفت سال به قم آمدند.

 مرحوم امامvزمانی­که درس عرفان نظری می­دادند اگر طبله­ها در مَدرَسی که درس می­دادند وارد می­شدند بحث را عوض می­کردند تا آنها متوجه صحبت­شان نشوند از تاریخ و حدیث می­گفتند. در فضای عرفان نظری ساحتی از علوم و معارف هست که ساحت دشواری است و دم­دستی نیست،حتی منع می­کردند که مطالب به صورت عمومی نشر پیدا کند.

 بحث ما بحث عرفان عملی یعنی معنویت اسلام است. قران سطوح دارد و همۀ ما این مطلب را قبول داریم. سطوح اوّل با آخر چه تفاوتی دارد؟ اسم آن سطوح آخر را از لحاظ معرفتی و عملکردی، عرفان گذاشتند. در کدام قسمت علم فقه و علم اخلاق بحث انابه مطرح می­شود؟

 فقط یک بحث توبه است و تمام می­شود. امّا در فضای عرفان است که این واژه­های قران شکوفا می­شود. در فضای عرفان بحثی به نام انابه باز می­شود. آیات قران اشاره می­فرماید:

 وَ أَنيبُوا إِلى‏ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُون.[41]

انابه غیر از توبه است و حقیقت دیگری دارد. در مراتب توبه، ما هم توبه می­کنیم پیغمبر صلی الله علیه و آله هم توبه می­کند این مطلب را با چه چیزی می­توان توضیح داد آیا با فقه می­توان توضیح داد؟ آیا معاذاللّه پیغمبر صلی الله علیه و آله گناه کرده است و یا خطای اخلاقی داشته­اند؟ چه کسی باید این مطلب را توضیح دهد؟ این ساحتی غیر از فقه و اخلاق است. قران می­فرماید:

 فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً.[42]

وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِك.

  این مطلب را علمی باید برای ما توضیح دهد کدام علم می­تواند استغفار پیغمبر را برای ما توضیح دهد؟

 این علم از جیب نمی­آید بلکه از آیات و روایات آمده است منتها می­فرماید که من این مطلب را طوری می­فهمم که با استغفار نبی جمع شود، با عصمت کبری پیامبر اکرم   صلی الله علیه و آلهکه یک خطوری و سرسوزنی از خداوند غفلت ندارد جمع شود.

 روایتی می­فرماید:

 انه لا یغان علی قلبی .....سبعین مرتین.

این مطلب را با قلب من که کدورتی می­نشیند چگونه جمع کنم؟ وقتی عبد محض است و سرسوزنی تخطی ندارد عبد به مفهوم اینست که از جانب خودش هیچ کاری نمی­کند هرکاری که می­کند امر خداوند است. علم عرفان این مطالب را توضیح می­دهد.

 آقا امام حسین علیه‌السلام و آقا امام صادق علیه‌السلام این روایت را بیان می­فرمایند:

کتاب الله عزوجل اربعه الاشیاء عباره و الاشاره ........

 قران در چهار سطح است. قران عباراتی، اشاراتی، لطائفی و حقایقی دارد و توضیح می­فرمایند عبارات قران برای عموم مردم است منظور از عموم مردم افراد بی­سواد نیست افرادی که کار جدّی علمی و کار جدّی تزکیه­ای انجام ندادند. ممکن است منظور از عموم مردم فرد فصیح و بلیغی باشد. یک فرد عرب فصیح و بلیغ از آیات قران خیلی نکته­ها را می­فهمد.

 خواص یعنی مفسرین برجستۀ قران. قران اشاراتی دارد و این اشارات با آچار و پیچ­گوشتی دکتری ادبیات عرب استخراج نمی­شود مفسرینی که اهل علم و عمل هستند، این افراد به سطح دوّم رسیدند. مفسرین بزرگی مثل شیخ طبرسی   رحمة‌الله علیه ،شیخ طوسی   رحمة‌الله علیه  این بزرگان به سطح اشارات رسیدند. سطح لطائف قران مربوط به اولیاء خداوند است. افرادی که به قرب خاص رسیدند. ولّی خداوند یعنی فردی به اندازه­ای به قرب خداوند رسیده است که بین خودش و خداوند حجابی نیست. وَلّی و توالی یعنی دو شئ نسبت به هم به قدری نزدیک شوند که بین­شان غیری فاصله ایجاد نکند،این دو انگشت من متوالی هستند.

هدفش اینست که انسان را به مقام ولایت برساند یعنی به قدری انسان سلوک کند از هوی­ها،هوس­ها،خیالات، وهم­ها، شهوت­ها و غضب­ها از همۀ نفس بگذرد تا دیگر بین خودش و خداوند حائل و مانعی نباشد آن هنگام وَلّی خداوند می­شود در این­جا به مقام لطائف قران می­رسد.

 حقایق قران، مربوط به سطح عصمت و طهارت است.قران مراتب دارد با چه علمی می­توان به آن رسید؟

 وَلّی به معنای شاگرد اول نیست به معنای متخصص ادبیات عرب، فقه و اصول نیست، وَلّی یعنی وَلّی خداوند. وَلّی را از انبیاء مُجَلی کرده است تا نگویند منظور از اولیاء، انبیاء هستند. اولیاء به سطح حقایق نمی­رسند. سطح عصمت و طهارت مربوط به سطح حقایق است وقتی به سطح حقایق رسید تمام حقایق مادون را هم دارد.

 کتاب خداوند چهار سطح دارد و حقایق قران با مَسّ شهودی قران حاصل می­شود. آنها به نفس حقیقت قران می­رسند. لطائف قران را با سطح باطن معارف قران که مقام ولایت است می­توان رسید. کدام علم این مطالب را می­گوید؟ آیا علم فقه عهده­دار است؟

 علم فقه تکالیف، واجب و حرام را بیان می­کند. اگر ما خیلی هنر کنیم در فقه نمرۀ قبولی می­گیریم اما دین فقط فقه نیست. لطائف قران با فقه حاصل نمی­شود.

 مگر ابوذر معاذاللّه حرامی انجام می­داد پس چرا ابوذر با سلمان فاصله دارد؟ نمرۀ ابوذر در سطح اوّل دین بیست است و شاگرد اوّل است. فرمودند:

 اصدقوا ما اذل السماء و ما افل القبراء لجه.....من ابوذر.

 آسمان سایه نیفکنده و زمین بر دوش خودش کسی را حمل نکرده است که از ابوذر صادق­تر باشد. صدق فقط در راستگویی و دروغگویی نیست بلکه به مفهوم صدق در ظاهر و باطن است یعنی فردی که آنچه می­داند درون و برونش یکی است هر چه را فهمیده است عمل کرده است. این فرد صادق است. صدق، صدق لسانی نیست ظاهر و باطنش یکی است باطنش ظاهرش راتکذیب نمی­کند.

سلمان چه چیزهایی را عمل کرده است که ابوذر عمل نکرده است؟ ابوذر در سطح ظاهر هیچ کوتاهی نداشته است.

 امیرالمؤمنین علیه‌السلامچه کار کرده است که سلمان انجام نداده است؟ آیا سلمان کوتاهی دارد؟ روشن است که مراتب محفوظ است و این مراتب باید توسط انسان پر شوند. آیا مقام خلیفة­اللّهی فقط با واجب و حرام می­شود؟ افراد مادون هم اینها را داشتند اما به آن مقام نرسیدند. انسان مراتب طولی دارد. در روایات اهل­بیت علیهم‌السلام به عوام، خواص، اولیاء و انبیاء اشاره شده است که منظور همان مراتب هستند.

 افراد مختلف در قابلیّت­های مختلفی به فعلیت می­رسند. آن مرتبۀ معنویت نهایی دین که نهایت قابلیت انسان را به فعلیت برساند فقط سطح ابتدائی نیست. آن مرتبۀ عالی حقایق دینی را به هر نامی که دوست دارید عده­ای اسم آن را عرفان گذاشتند شما می­توانید اسم آن را قلّۀ اسلام، معنویت دین، حقایق دین بگذارید. دعوا بر سر اسم نیست.

 خداوند می­فرماید: هَوَ مَعَکُم. معیّت خداوند و این­که خداوند با من است به چه معناست؟ در من رفته است؟ مثل نوری که در این لیوان آب رفته است؟ در کنار من است؟ آنها این معیّت را با قرب توضیح می­دهند.

افرادی که عهده­دار معارف بلند قران هستند، عهده­دار احکام باطنی و باطن احکام ظاهری هستند،در علم و معرفت و در عمل قسمت معنویت اسلام هستند.

جلسه سیزدهم 2/9/1398

پرسش: منشأ عرفان اسلامی چیست؟

پاسخ: دین ساحت­های متفاوتی دارد. این دین چقدر بلندی و عمق دارد؟ چقدر ژرفا دارد؟ تا کجا می­تواند انسان را برساند؟

 در روایت شریفی از حضرت اباعبداللّه علیه‌السلامخواندیم که قران چهار سطح دارد البته این سطح­ها فوق­العاده گسترده است.

 سطح عبارات، سطح اشارات، سطح لطائف و سطح حقایق. سطح عبارات برای عموم است و اشارات برای متخصصین در علم و عمل است اگر فقط در سطح علم باشد در سطح عبارت می­ماند. سطح لطائف برای اولیاء است که سیر و سلوک جدی کرده­اند و به ولایت خدا دست پیدا کردند. سطح حقایق برای مقام عصمت و طهارت است که با مَسّ شهودی، حقایق قران را مشاهده کرده­اند.

 انسان هم دارای مراتب است و در یک مرتبه نیست. قران را ملاحظه بفرمائید یک سطح انسان نفس لوّامه است، سطح دیگر نفس مطمئنه است، سطح دیگر نفس امّاره است،یک سطح آن، سطح قلب است.

 إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ.[43]

 قران نفرموده است:

 إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ نَفس.

 سطح دیگر سطح فؤاد است. کلمات قران عبارت­پردازی نیست. هر کدام به یک ساحتی و حقیقتی از حقایق طولی انسان اشاره می­کند.

 بنابراین انسان دارای مراتب طولی است، همان­طور که دین و قران دارای مراتب طولی است و شامل: سطح عبارات، اشارات، لطائف و سطح حقایق است انسان نیز دارای مراتب طولی است،نفس، قلب، روح، سِرّ، خفی،اخفا.

 دینداری که انطباق انسان بر این دین و قران است مراتب مختلف پیدا می­کند. سطح اسلام یا سطح دیانت احکام قران که همان دیانت عموم مسلمین است که از لحاظ عقایدی در یک سطح هستند، اخلاق­شان هم در همان سطح متناسب است، احکام­شان هم در همان سطح متناسب است که واجب و حرام را رعایت کنند و مسلمان می­شوند.

 سطح ایمان یا سطح اخلاق قران که از لحاظ احکامی علاوه بر واجبات، حرام­ها، مستحبات و مکروهات، الزامات اخلاقی را الزام دارند. این سطح از عمل اخلاق متناسب و عقاید متناسب را می­طلبد. سطح عرفان یا ایقان یا احسان که سطح عرفان قران و دیانت محسنین است مربوط به اهل عصمت و طهارت و کسانی­که از سطح ایمان بالاتر رفتند و تالی­تلو معصوم شوند و جاپای معصوم بگذارند به صورت جدی به سمت خداوند حرکت کنند و در قران اشاره شده است می­فرماید:

 قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُم.[44]

 شما ایمان نیاوردید بلکه شما اسلام آوردید، فقط درسطح اسلام هستید.

در جای دیگر مؤمن را معرفی می­فرماید:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون[45].

مؤمن آن فردی نیست که فقط نماز می­خواند و نمازش قضا نمی­شود بلکه آن فردی است که در نماز حواسش پرت نمی­شود. الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُون[46].

قران نمی­فرماید:

 الَّذينَ هُمْ يُصَلُّونَ.

لغو حرام نیست. مسلمان از حرام پرهیز می­کند ولی کارهای لغو مثل تخمه خوردن، یک ساعت به تماشای فوتبالی نشستن که سوز دنیای و آخرتی نداشته باشد در سطح اسلام حرام نیست، ولی در سطح ایمان حرام است نقطۀ ممنوعه است.

از حیث عملی دارای مراتب است که باید فرد حالی داشته باشد تا این­کارها را انجام دهد و این حال را یک ایمان و باوری ایجاد می­کند و این­ها متناسب یکدیگر هستند. باور حال ایجاد می­کند، حال هم رفتار ایجاد می­کند، این سطح ایمان است.

 سطح احسان که مؤمنین در آن حیران هستند سطح بالاتری است که همان سطح عرفان است. سطح عرفان می­خواهد که انسان را به سطوح بالای ایمان و به سمت سطح ایقان و عرفان قران برساند.

 عرفان دو منشأ دارد. منشأ پیدایش که چرا عرفان پیدا شده است یعنی همان علّت فاعلی و یا این­که علّت قابلی.

به عنوان مثال می­پرسند چرا از آسمان آب آمد؟ ابرها این­جا جمع شدند و خداوند باران را نازل کرد. گاهی جواب همین سؤال را می­گوییم چون زمین تشنه است. زمین تشنه پاسخ می­خواهد چرا مادر به بچه شیر داد؟ چون مهربان است پاسخ دیگر به این سؤال چون بچه گرسنه است.

 منشأ عرفان را از لحاظ قابل بودن پاسخ می­دهیم چرا عرفان هست و منشأ آن کجاست؟ چون انسانیت مراتب دارد برای رسیدن به مراتب بالای فطرت، والای حقیقت انسانی، گرایشات متعالی، فطرت الهی نامحدود طلب.

 فطرت انسان نامحدود طلب است و این امکان را هم دارد.

لا یسعنی ارضی و لا سمائی ولا ......مومن.

 نظام کیهانی،تمام نظام وجود از ملائک تا جمادات گنجایش من را ندارند چون من نامتناهی هستم و آنها محدود هستند نامتناهی در محدود نمی­گنجد ولی قلب مؤمن این گنجایش را دارد چون محدود است ولی قابلیّت اتصال به نامحدود و عبور از این محدودیت را دارد. این مطالب را چه کسی باید توضیح دهد؟

 اگر فطرتی هست که نامحدود طلب است میل به بی­نهایت دارد، میل فرود به عوالم فوقانی و ماوراء و به عوالم برتر را دارد و نیاز به این میل را هم دارد عرفان پاسخ به همین سؤالات است. پاسخ به گرایشات متعالی است.

 منشأ قابلی قران آن نیازهای متعالی فطرت است که به عوالم ملکوت راه پیدا کند.

حضرت عیسی علیه‌السلام فرمودند:

لن یلج ملکوت سماوات و لم یولدمرتین.

کسی به ملکوت آسمان­ها نمی­رسد که دوباره متولد نشده باشد. یک تولد به عالم از طبیعت داریم،تولد دیگر باید از طبیعت کوچ کند و به عالم ملکوت سیر و سفر داشته باشد.

 چرا خداوند به ما روزی داد؟ چون ما تشنه و نیازمندیم. همان­طوری که نیازمند آب و غذا هستیم نیازمند اخلاق و احکام هم هستیم، نیازمند سطوح بالاتر و عرفان هم هستیم، نیازمند معنویت نهایی هم هستیم.

 منشأ آن از لحاظ علّت فاعلی، خداوند متعال است. خداوند جذبه ایجاد می­کند و بنده­اش به سمت او میل پیدا می­کند.

جذبه من جذبات الرحمن ....ثقلین.

 چگونه می­شود که یک­دفعه فردی متحول می­شود؟ در وجود فضیل چه اتفاقی افتاد؟ جذبۀ خداوند او را گرفت.

 از لحاظ علت فاعلی عرفان، خداوند است که در نفوس انسان­ها اثر می­گذارد و نفوس انسان­ها را مثل یک مغناطیس جذب می­کند. خداوند مغناطیس عالم است و همه را خصوصاً انسان­ها را به سمت خودش می­کشاند.

 خداوند می­فرماید: تو قابلیّت بی­نهایت داری، محدود نشو و خودت را محدود نکن.

 بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید                                        در این عشق چومردید همه روح پذیرید

 بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید                                          کزین خاک برآیید و سماوات بگیرید 

بمیرید بمیرید وزین نفس بِبُرید                                          که این نفس چو بند است و شما چو اسیرید

 یکی تیشه بگیرید پی حفرۀ زندان                                         چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

این بمیرید، مُوتُوا قَبلَ تَمُوتوا چه کسی عهده­دار است؟ تو می­توانی از این ساحت عبور کنی و من مغناطیس تو هستم، به من بیایید از محدودیت­ها می­گذرید.

 علت فاعلی عرفان خداوند و جذبه­های الهی است. علت راه و روش هم خداوند است. دین و پیام خداوند علت ظاهری آن است. علت باطنی جذبه­هایی است که خداوند به قلب­های همۀ ما می­اندازد منتها بعضی از ما بی­اعتنایی می­کنیم.

دعوت باطنی آن حالی است که در قلب ما خداوند مثل مغناطیس است. علت ظاهری عرفان همین دینی است که فرستاده است می­فرماید: به سمت من بیایید. آیات لقاء برای چه آمده است؟

 منشأ عرفان از لحاظ ما انسان­ها، قابل­ها، تشنگی ما به عرفان و معنویت است. همۀ ما این عطش را داریم منتها عطش­مان به خاطر غوطه خوردن در سیر پیاز و دلار کشتیم، ولی همه این تشنگی را دارند همه این عطش به سمت بی­نهایت را دارند.

 از لحاظ باطنی خداوند در باطن انسان­ها کشش ایجاد می­کند. در ظاهر برای عقل و قلب انسان­ها پیام خودش را فرستاده است قران دعوت­نامۀ حرکت به سوی خداوند است. قران دعوت­نامه برای رسیدن به ملکوت است. می­فرماید: از این عالم بِکَن و به عوالم فوقانی بیا و به سمت من نزدیک­تر شو.

 علت قابلی انسان است و کافی است که انسان یک نگاهی به خودش بیندازد و ببیند تا کجا و به چه حدّی قانع می­شود؟ هر انسانی هیچ حدّ توقفی ندارد به هرچه برسد می­گوید من بیشتر می­خواهم. حال فطری انسان اینست که به هیچ حدّی قانع نمی­شود و فقط با نامحدود قانع می­شود.

 هویّت انسان اینست که موجود بی­نهایت­طلب است. جایگاه انسان در هستی، مسجود ملائک است. من چگونه می­توانم مسجود ملائک شوم؟ ملائک مقام عصمت و طهارت هستند، اگر ملائک معصومند چگونه من می­توانم مسجود ملائک ­شوم؟

 چگونه انسان می­تواند مسجود ملائک شود؟ راه بسته نیست حضرت آدم اولین نمونۀ عینی است راه مسجود شدن ملائک بسته نیست و هر کسی می­تواند به خلافت برسد. در نبوّت راه مسدود است.

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً.[47]

 به هر میزانی که به اسماء و صفات خداوند نزدیک شویم و این صفات در وجود ما محقق شد خلیفۀ خداوند می­شویم.

 با چه فقهی می­توان مسجود ملائک شد؟ با چه عملی می­توان به این درجه رسید و ملائک مقرب بر تو سجده کنند؟

 این هویّت و ظرفیّت را انسان دارد، انسان در هستی این جایگاه را دارد. انسان مسجود کلّ ملائک است، مظهر کلّ اسماء حسنی الهی است. با سادگی نمی­توان گفت به سطح اولیّه انسان و به همه چیز رسیدیم.

 انسان خلیفۀ خداوند است. از لحاظ هستی، هستی عوالم مختلف دارد. چرا خداوند سطوح عوالم را برای ما بیان فرموده است؟ اگر ما راهی برای رسیدن به او نداریم آیا می­خواهد فقط دل ما را بسوزاند و بفرماید که سطوح جالبی هست ولی شما هیچ راهی ندارید؟ وقتی خداوند نقشه می­دهد یعنی تو می­توانی در این نقشه سیر کنی. زمانی­که خداوند می­فرماید عوالم تجرّدی هست،غیبی هست، شهادتی هست،ملکوتی هست یعنی تو می­توانی به این وحدت و ملکوت،این غیب و عوالم فوقانی برسی.

 قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ.[48]

 این گزارشی هست که از نظام هستی دارد. از لحاظ دین،اشاره شد که دینداری سطوح مختلفی دارد: اشارات، لطائف، حقایق دارد و شریعت باید منطبق بر این­ها باشد.

 اگر انسان برمبانی توجه کند متوجه می­شود در بعضی موارد صرفاً با ساحت علوم ظاهری قابل طی شدن نیست، چه از لحاظ مبانی انسان­شناسی که انسان کیست و چه جایگاهی دارد،چه از لحاظ دین که لایه­های عمیقی دارد، چه از لحاظ نظام هستی که فقط عوالم ظاهر ندارد غیب و ملکوت دارد. عالم ملکوت دارای درجاتی هست که ملکوت اعلی و مقام فوق مَلَک را دارد. انسان می­تواند به این مراحل برسد.

 این مطالب بحث تکمیلی منشأ عرفان است. منابع عرفان چیست؟ در دین­های قبل از دین اسلام ختمی مرتبت، منابع عرفان آنها دین­­شان بوده است. اصیل­ترین منبع عرفان قبل از کتب عرفا قران است. قران یک کتاب عرفانی است، یک کتاب جامع است.

قران کسی را که تازه مسلمان شده است پوشش می­دهد ضمن اینکه رسول اکرمl را هم پوشش می­دهد. کتاب جامع قران دو ویژگی دارد: جامعیّت و کمال.

 جامعیّت ناظر بر انواع و اقسام نیازها است و همۀ نیازها را پوشش می­دهد. نیازهای مادی، نیازهای غیرمادی، نیازهای معنوی و معرفتی.

 نیاز جسمی می­تواند نان­ خشکی باشد و گرسنگی را سد جوع ­کند، می­تواند غذای عالی خیلی مقوی باشد. درجات پاسخ­دهی به این نیاز، کمال است.

 نیاز به معرفت در من یک چیز است و نیاز به معرفت در علامۀ ­طباطبائی چیز دیگر است نیاز معرفتی در سلمان یک چیز دیگر است. نیاز معرفتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام چیز دیگر است. عرفان تمام این­ها را پوشش می­دهد قران کتاب جامع و کامل است.

 قران در سطوح نیازها همۀ نیازها را در سطوح متفاوت انسانی جواب می­دهد و این جامعیّت قران است. برای همین دین لایه­لایه شده است، سطح اسلام مربوط به کسانی است که هنوز ظرفیت مراتب اعلی را ندارند یعنی برای فردی که از قعر شرک و کفر و گناه بیرون آمده است.

 یکی از جهات عالی اعجاز قران جامعیت و کمال است. هر کسی با هر سطح فکری و سطح عملی با هر سطح طهارت باطنی بیاید و وارد شود بهره می­گیرد.

 افرادی که با وضعیت بدنی ضعیف وارد باشگاه می­شوند حکمت اقتضا می­کند که وزنه­های سنگین را به او ندهند. این باشگاه از یک ورزشکاری که امروز به باشگاه آمده تا ورزشکار حرفه­ای قهرمان جهان را پوشش می­دهد.

 قران می­فرماید: این سطح برای نیازهای پایۀ معرفتی ­ـ­ معنوی شماست. از سطح اسلام سطح پایین­تر نیست این ظرفیت را همه دارند. من یک عمر در گناه، غفلت، شهوت و در شرک بودم امروز مسلمان شوم و این ظرفیت را در سطح اسلام عمل کنم، در سطح معرفتی و عملی من هست. کسی هم که مدت­ها در این دین بوده است کسب طهارت و معنویت کرده است باید وارد کلاس و مقطع بعدی شود.

اگر انسان به مرتبۀ بعدی راه پیدا نکند، توقف و درجا زدن است. خداوند توقف و درجا زدن را دوست ندارد می­فرماید: تَعالَوا. بالاتر بیایید. از مرحوم علامۀ طباطبائی پرسیدند: می­توانی قران را در یک کلمه خلاصه کنی؟ گفتند: تَعالَوا. بالاتر بیا، درجا نزن، عقب­گرد نکن، برای خداوند بالا بیا، دائم سیر و سفر باش، هیچ­وقت نایست چون راه بی­نهایت است.

 کمال قران اقتضا می­کند که سطوح متفاوتی داشته باشد که تجلّی آن، سطوح متفاوت دیانت می­شود. مواجۀ ما با قران، سطوح متفاوت دیانت است. در ذات قران همۀ این مراتب هست. قران تا شخص رسول اکرم صلی الله علیه و آلهرا تغذیه می­کند قران می­فرماید:

 كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ.[49]

 ما با آیات قران قلب تو را تقویت می­کنیم.

 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شخصی نیست که در صحنه­ای مثل ما قلبش بلرزد و برنجد. قران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را چه تغذیه­ای می­کند؟ ما نمی­فهمیم.

 اولین منبع عرفان ما قران است. اولین منبع عرفان در دین حضرت موسی علیه‌السلام تورات بوده است، در دین حضرت عیسی علیه‌السلام انجیل بوده است، در دین حضرت ابراهیم علیه‌السلام صحف بوده است.

 کتاب آسمانی عهده­دار اینست که تمام انسان­ها را در سطوح مختلف و فرهیخته­گان معنوی را پوشش بدهد باید به نیازهای آنها هم پاسخ دهد و فرموده همه باید فرهیخته معنوی شوید چرا پایین ماندید؟ چرا در دامنۀ کوه ماندید؟ به قلّه­ها بیایید.

 دعاها را دقت کنید.می­فرماید:

 و لقائک قره عینی.

 چشم روشنی من در لقاء توست، خدایا من را نصیب کن، من را از کسانی قرار بده که درخت محبّتت در جان آنها رسوخ کرده است.

در دعاها سطح عالی معارف هست.انسان با خواندن دعاها با عرفان آشنا می­شود. عرفان تفسیر همین­هاست.

 زیارات، کتب حدیثی، سپس کتب عرفانی.بنابراین اوّل قران، بعد ادعیه، بعد زیارات، احادیث شریف، کتب عرفانی که در حقیقت سفرنامه و کتاب مشاهدات و مکاشفات صادق اهل معرفت است سپس ادبیات عرفانی است.

 ادبیات عرفانی در حقیقت وامدار قران، دعا و احادیث هستند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله این راه رفتند و مشاهدات خودشان را عرضه کردند هر کسی بنا بر ظرفیت خودشان از آن دریای بیکران مشاهدات رسول اکرم صلی الله علیه و آله برداشت کردند.

منابع عرفان، اوّل قران است بعد آثار معصومین است. سیرۀ معصومین یعنی عرفان. تمام قران از احکام، آداب، اخلاق، معارف و اسرارش در معصوم ظهور کرده است.

 مرحوم دوانی می­گوید چرا به حضرت علی علیه‌السلام می­گویند: کَرَّمَ اللّهُ وَجهَ . ایشان پاسخ می­دهد: زمانی­که فاطمۀ بنت اسد امیرالمؤمنین علیه‌السلام را باردار بود هر زمانی­که رسول اکرم صلی الله علیه و آله نزد این خانم می­رفتند ایشان با تمام قامت بلند می­شدند. آن زمان پیامبر به نبوّت نرسیده بودند چهل سال نبودند حدود سی سال داشتند. از فاطمه بت اسد پرسیدند: چرا بلند می­شوی؟ پاسخ دادند: یک حالت غریبی در خودم احساس می­کنم هرگاه من با سیدالانبیاء صلی الله علیه و آله مواجه می­شوم جنینی که در رحم من هست تکان می­خورد احساس می­کنم باید به حالت قیام بایستم. هرگاه رسول اکرم صلی الله علیه و آله به طرفی می­روند جنین من جنبش می­خورد و به همان طرف رو می­کند من هم به همان سمت می­روم. این مطلب را با کدام علم ظاهری می­توان توضیح داد؟

 علم ظاهری می­گوید معاذاللّه خرافات است. این مطالب مخ عرفان است. انسان می­تواند به این­جا برسد که نفسش هنوز در شکم مادر است این نفس آثار داشته باشد.

 پرسش: تاریخچۀ عرفان را توضیح بفرمائید؟ اوّلین عرفا چه کسانی بودند؟

 پاسخ: اگر تاریخچۀ سلوک و عرفان منظور تاریخچۀ سلوک باشد اولین سالک الی­اللّه رسول اکرم صلی الله علیه و آله است. ایشان اوّل و آخر را به هم پیوست. فتح بابی کرد که دیگران نکردند. هیچ کدام از انبیاء این راه را به این وسعت نگشودند و شاگرد برومندشان که این راه را برای همۀ ما آشکار کردند.

درک مرتبه و درک فرمایشات رسول اکرم صلی الله علیه و آله خیلی غامض است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله غوطه­ای در توحید دارند فرمایشات ایشان باید شرح شود،آن کسی که شرح این کار را کرد و باب را فتح کرد امیرالمؤمنین علیه‌السلام است. مرحوم علامۀ طباطبائی   رحمة‌الله علیه به این نظر،اشاره فرمودند که عمق نظر ایشان در آیات و روایات است. ایشان می­فرمایند: هیچ­کس آیات را این­طور برای ما باز نکرد که از آن توحید سر بزند.

 کتابی مرحوم علّامه دارند به نام علی و فلسفۀ الهی. در این کتاب علّامه توضیح می­دهند که چه حقایق و چه معارفی از این وجود ذی­جود سرچشمه می­گیرد و از توحید چه نوری پخش شده است.امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای سلوک و معرفت فتح باب کرد.

 چگونه راه برویم که به آن معرفت برسیم؟ سپس این معرفت چه هست؟

 اولین عارف به حسب تاریخ شمسی قمری حضرت آدم علیه‌السلام است.

کنت نبیا و ادم بین ماء وطین.

 وقتی پیغمبری باشد باید امتی داشته باشد. در غیر عرفان چگونه می­توان این روایت را توضیح داد؟

بنابراین نبوّت فقط معنایی که به سمت قوم بیاید و با آنها چند حرف بزند نیست بلکه یک حقیقت باطنی­تر هم دارد. وقتی عالم و آدم نبود حضرت این مقام را داشتند.

 اولین عارف به حسب رتبه رسول اکرم صلی الله علیه و آله است سپس امیرالمؤمنین علیه‌السلام است. اگر تاریخچه­ای نگاه کنیم حضرت آدم علیه‌السلام است حضرت آدم علیه‌السلام مرتبۀ بلندی دارد، خلیفۀ خداوند است. از لحاظ سلوکی فتح باب عرفان، با انبیاء شروع شد سپس شاگردان را دستور دادند آنها به مقداری که قابلیت داشتند حرکت کردند.

 در عرفان اسلام، از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه‌السلام شروع شد. در زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله عارفانی تربیت شدند.

 می­دانیم همۀ افراد حوصلۀ به مسجد آمدن برای نماز صبح را ندارند. افرادی می­مانند که از لحاظ ایمانی غربال شوند. در روایت داریم که پیامبر صبح­ها به افرادی که برای نماز صبح و نماز شب مسجد می­آمدند می­فرمودند:

من من مبشرات.

 یکی از احوال­پرسی­های پیامبر هنگام صبح این بوده است چه بدست آوردید؟ در خواب و بیداری سحر چه بشارتی به شما شد؟ رسول اکرم صلی الله علیه و آله شاگرد تربیت می­کردند و عارف می­ساختند.

 در یکی از همین صبح­ها به یکی از شاگردان­شان که حال شوریده­ای داشت فرمودند حالت چطور است؟ کیف اصبحت؟

 گفت: به آن یقینی که شما آموزش می­دادید و پشت دلم نشسته بود درب باز شد و به آن یقین رسیدم. با فرمایشاتی که داشتید فتح باب شد و دلم به سمت حقیقت باز شد. حضرت فرمودند: هر چیزی علامتی دارد علامت آن را برای من بگو. شخص حضرت می­دانند امّا می­خواهند که بقیه بفهمند. گفت:

 ازفت نفسی عن دنیا فاظهر لیلی و.........

جانم از دنیا کناره­گیری کرده است. شب­ها بیدارم آن حالم اجازه نمی­دهد تا صبح بخوابم، درونم آتش­گرفته است، جگرم کباب است،گویی دارم عرش خداوند را می­بینم. بهشتیان را در بهشت متنعم می­بینم، صدای نعرۀ جهنمیان را در جهنم می­شنوم، مُلک و ملکوت برایم باز شده است. همین­جا هستم امّا در ملکوت حضور دارم. حضرت فرمودند:

 عبد نور الله قلبه.

آفرین نورخدا همین است. نور خداوند بر قلبش تابید سعی کن این حالت را در خودت حفظ کنی و ارتقاء دهی.

 این فرد از حضرت رسول صلی الله علیه و آلهخواست که یا رسول­اللّه دعا کنید که من از این دنیا بروم و در اولین جنگ شهید شوم، به یک ظرفیتی رسیدم که وقت رفتن من است. حضرت هم دعا کردند و در اولین جنگی که پیش آمد نهمین فردی بود که به شهادت رسید.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله تربیت می­کردند و سلمان می­خواستند. اُویس چگونه اُویس شده است؟ آیا صرفاً با نماز و روزه می­شود اُویس شد؟

دندان مبارک پیامبر در احد بشکند این چه قرابتی است که با پیغمبر پیدا کرده است؟ سلام من را به اویس برسانید و بگویید دعا کند.

و من یقرأه فمن سلام .....نفس رحمان.

 از جانب یمن بوی رحمان می­شنوم. اویس از حواریون امیرالمؤمنین علیه‌السلام شد و در رکاب امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله شهید شد.

 از لحاظ سلوک رسول اکرم صلی الله علیه و آله فتح باب کردند و حرم امن الهی شدند و آینه­دار تمام جمال و کمال حق­تعالی شدند، خلیفۀ مطلق حق­تعالی شدند.

 کسی تاکنون آن­جا نرفته است و نشنیده است و خبری ندارد. ضمن این­که همه را برای این مسیر دعوت کرده­اند و آنهایی که قابلیت­ داشتند به اندازۀ توان­شان رسیدند. ائمۀ بعدی هم همین­کار را کردند و شاگرد تربیت کردند.

 اصحاب سِرّ به چه معناست؟ برای افرادی مطالبی را می­گفتند که فقه شیمی فیزیک نبود بلکه سِرّ بود، نمی­شد به دیگران بگوید. آنها را دعوت کردند و به این سمت رساندند.

 در سلسلۀ جلیلۀ شیعه، اهل­البیت علیهم‌السلام این فضا را باز کردند و این سلوک تا امروز برای افرادی که اهلش هستند و سیری کنند، باز شد.

اگر منظور از تاریخچه، شکل­گیری کتب عرفانی و علم عرفان عملی و نظری است علم باید تجمیع شود.اگر مقصد، منشأ همان علم است از زمان نزول قران است یعنی آیات عرفانی، روایات عرفانی، عرفان آیات قرانی که کلّ قران است.

 به صورت یک علم مدوّن تقریباً سه یا چهار قرن طول کشید تا کم­کم تجارب، مشاهدات، مکاشفات، دریافت­ها و تفسیر از آیات شکل گرفت.تفسیر عرفانی شکل گرفت، کتاب­های عرفان عملی سیرو سلوک شکل گرفت، کتاب­های عرفان نظری معارف الهی در سطوح عالی شکل گرفت.

 عرفان همین­طوری شکل گرفت و همان­طوری که زمان پیش برود قوت بیشتری می­گیرد. همان­طوری که هر علمی همین­طوری است. در زمان حضرت آدم علیه‌السلام طب داشتیم. حضرت آدم علیه‌السلام می­فرمود: چه بخورید و چه نخورید و چه غذایی ضرر دارد.

طب هرچه جلوتر آمد مکتبی که از انبیاء اتخاذ شده بود گسترش پیدا کرد تا طب امروز رسید و تا زمانی­که امام زمان (عجل الله فرجه) تشریف بیاورند و طب کامل شود. ضمن این­که تا زمان ظهور امام زمان (عجل الله فرجه) فقط دو حرف را یافتیم.

باید حقایق معارف عرفان واقعی امام زمان (عجل الله فرجه) برای ما بگویند. اگر ما این دو حرف را یافتیم فقه­مان ما را کفایت می­کند.

 انشاءاللّه حضرت تشریف بیاورند و ما هم قابلیت و لیاقت داشته باشیم همۀ این حقایق را درک کنیم. تمام زیبائی­ها مربوط به این حقایق است.

 زائر خدمت امام معصوم می­رود می­تواند نان آب و قرضش را بخواهد ولی زائری که دست­پروردۀ امام معصوم است می­گوید: محتمل لعلمکم.

علم­تان را به من بدهید آن علمی که من بتوانم حمل کنم حامل آن علم شوم و اسرار را درک کنم.

 نتیجۀ ارتباط با امام این است. بهترین بهره را از امام معصوم و بهترین نتیجۀ زیارت را کسی می­برد که علمش و معرفتش، عرفانش شهودش، اسرار و معارفی که درک می­کند بیشتر باشد.




پی‌نوشت‌ها

[1] سورۀ مبارکه آل عمران آیۀ شریفه 54

[2] سورۀ مبارکه بلد قسمتی از آیه شریفه 10

[3] سورۀ مبارکه فتح آیه شریفه 7

[4] سورۀ مبارکه رحمن آیۀ شریفه 26

[5] سورۀ مبارکه یس آیه شریفه 82

[6] سورۀ مبارکه ق آیه شریفه 38

[7] سوره مبارکه بقره آیۀ شریفه 115

[8] سورۀ مبارکه مطففین آیه شریفه 23

[9] سوره مبارکه یونس قسمتی از آیه شریفه 10

[10] سورل مبارکه ابراهیم قسمتی از آیه شریفه 23

[11] سورۀ مبارک اعراف آیۀ شریفه 143

[12] سورۀ مبارکه نساء قسمتی از آیۀ شریفه 77

[13] سورۀ مبارکه نباء آیۀ شریفه 6

[14] سورۀ مبارکه اسراء قسمتی از آیۀ شریفه44

[15] سورۀ مبارکه اسراء آیه شریفه 44

[16] سورۀ مبارکه حدید قسمتی از آیه شریفه 27

[17] سورۀ مبارکۀ انفال قسمتی از آیۀ شریفه 17

[18] سورۀ مبارکه آل­عمران آیۀ شریفه 31

[19] سورۀ مبارکه بقره قسمتی از آیۀ شریفه 222

[20] سورۀ مبارکه کهف آیه شریفه 110

[21] سورۀ مبارکه اسراء آیۀ شریفه 44

[22] سورۀ مبارکه نورآیه شریفه 37


 

[25] سورۀ مبارکۀ فجر آیۀ شریفه 29

[26] سورۀ مبارکۀفجرآیۀ شریفه 30

[27] سورۀ مبارکۀ مائده قسمتی از آیۀ شریفه 45

[28] سورۀ مبارکۀ بقره قسمتی از آیۀ شریفه 183

[29] سورۀ مبارکۀ انفال آیل شریفه 24

[30] سورۀ مبارکۀ طه قسمتی ازآیۀ شریفه 96

[31] سورۀ مبارکۀ انعام قسمتی از آیۀ شریفه 76

[32] سورۀ مبارکۀ حمد آیۀ شریفه 6

[33] سورۀ مبارکه طه قسمتی از آیۀ شریفه 114

[34] سورۀ مبارکه اسراء قسمتی از آیه شریفه 44

[35] سورۀ مبارکه کهف آیه شریفه 110

[36] سورۀ مبارکه حج قسمتی از آیۀ شریفه 26

[37] سورۀ مبارکه غافر آیۀ شریفه 51

[38] سورۀ مبارکه صافات آیۀ شریفه 171

[39] سورۀ مبارکه انفال قسمتی از آیۀ شریفه 42

[40] سورۀ مبارکه یوسف آیۀ شریفه 108

[41] سورۀ مبارکه زمر آیۀ شریفه 54

[42] سورۀ مبارکه نصر آیه شریفه 3

[43] سورۀ مبارکه ق قسمتی از آیۀ شریفه 37

[44] سورۀ مبارۀ حجرات قسمتی از آیۀ شریفه 14

[45] سورۀ مبارکه مؤمنون آیۀ شریفه 1

[46] سورۀ مبارکه مؤمنون آیۀ شریفه 2

[47] سورۀ مبارکۀ بقره قسمتی از آیه شریفه 30

[48] سورۀ مبارکۀ مؤمنون قسمتی از آیه شریفه 88

[49] سورۀ مبارکۀ فرقان قسمتی از آیه شریفه 32